ابن بسام، على بن‌ محمد: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    بدون خلاصۀ ویرایش
    جز (Hbaghizadeh صفحهٔ ابن بسام ابوالحسن على بن‌ محمد را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به ابن بسام، على بن‌ محمد منتقل کرد)

    نسخهٔ ‏۲۰ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۶

    ابن بسام ابوالحسن على بن‌ محمد
    NUR00000.jpg
    نام کاملابن بَسّام‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ محمد بن‌ نصر بن‌ منصور بن‌ بسام‌ عَبَرتایى‌
    نام پدرمحمد بن‌ نصر
    محل تولدبغداد، عراق
    رحلتد 302 یا 303ق‌
    اطلاعات علمی
    برخی آثارأخبار عمر بن‌ أبي‌ربیعة، المعاقرین‌ یا كتاب‌ الزنجیین‌

    ابن بَسّام‌، ابوالحسن‌ على‌ بن‌ محمد بن‌ نصر بن‌ منصور بن‌ بسام‌ عَبَرتایى‌ (د 302 یا 303ق‌/914م‌)، شاعر و نویسنده بغدادی‌.

    محل زندگی، نسب

    بسام‌ نام‌ نیای‌ بزرگ‌ اوست‌ و عبرتا روستایى‌ است‌ در عراق‌. برخى‌ نام‌ نیای‌ او را منصور بن‌ نصر نوشته‌اند. درباره زندگى‌ او آگاهى‌ چندانى‌ در دست‌ نیست‌، جز این‌كه‌ مى‌دانیم‌ مادر وی‌ امامة، دختر حمدون‌ ندیم‌ و خواهر احمد بن‌ حمدون‌ بن‌ اسماعیل‌ است‌. پدر بزرگ‌ وی‌ نصر در روزگار خلافت‌ معتصم‌، شغل‌ دیوانى‌ داشت‌ و خود او نیز مدتى‌ ریاست‌ دیوان‌ برید را در جُند قِنَّسرین‌ و عواصم‌ شام‌ عهده‌دار بود. ابن‌ بسام‌ خوش‌قریحه‌ بود و صولى‌ در ادب‌ از وی‌ روایت‌ كرده‌ است‌. شعرش‌ روان‌ و استادانه‌ است‌؛ اما شماری‌ از نویسندگان‌ متأخر، به‌ دلیل‌ این‌كه‌ بیشتر اشعارش،‌ هجویات‌ است‌، او را نكوهش‌ كرده‌اند. در بدیهه‌گویى‌ استاد بود و قطعه‌ای‌ كه‌ به‌ مناسبت‌ مرگ‌ فرزند عبیدالله‌ بن‌ سلیمان‌ وزیر سروده‌، نشان‌ بارزی‌ از این‌ استادی‌ است‌: وزیر، از شنیدن‌ آن‌ قطعه‌ برافروخت‌ و به‌ احضار شاعر فرمان‌ داد، اما شاعر در حضور وزیر به‌گونه‌ای‌ شعر را تغییر داد كه‌ خشم‌ او را به‌یك‌باره‌ فرو نشاند.

    شهرت

    شهرت‌ ابن‌ بسام‌ به‌ هجویه‌هایى‌ است‌ كه‌ درباره بزرگان‌ و رؤسای‌ حكومت‌ مى‌سرود و در آن‌ها معایب‌ آنان‌ را آشكار مى‌ساخت‌. ظاهراً هیچ‌یك‌ از بزرگان‌ از زخم‌زبان‌ او رهایى‌ نداشتند. وی‌ حتى‌ از هجو پدر و سایر افراد خانواده خویش‌ نیز فروگذار نمى‌كرد. اگرچه‌ این‌ نوع‌ هجو در ادبیات‌ عرب،‌ نمونه‌های‌ دیگری‌ هم‌ دارد، اما درباره ابن‌ بسام‌ با توجه‌ به‌ توانگری‌ پدرش‌ كه‌ مسعودی‌، آن‌ را به‌ تفصیل‌ تمام‌ وصف‌ كرده‌، اندكى‌ شگفت‌ مى‌نماید، در هر حال‌ به‌ سبب‌ همین‌ رفتار است‌ كه‌ وی‌ را در شمار عققه‌ (فرزندان‌ عاق‌) دانسته‌اند. یكى‌ دیگر از كارهای‌ شگفت‌ او آن‌ است‌ كه‌ گاه‌ اشعاری‌ مى‌سرود و آن‌ها را به‌ ابن‌ رومى‌ (د 283ق‌/896م‌) نسبت‌ مى‌داد. صاحبان‌ قدرت‌ از زبان‌ تند وی‌ بیم‌ناك‌ بودند و همین‌ امر سبب‌ مى‌شد كه‌ به‌ جای‌ صله‌ به‌ وی‌ باج‌ بدهند تا از گزند زبان‌ او در امان‌ بمانند، اگرچه‌ این‌ چاره‌ نیز چندان‌ كارگر نمى‌افتاد، زیرا انگیزه وی‌ در سرودن‌ شعر، چه‌ مدیح‌ و چه‌ هجا، دریافت‌ پاداش‌ و مال‌اندوزی‌ نبود، چنان‌كه‌ بخشش‌های‌ بزرگان‌ را خود، انگیزه هجو مى‌دانست. حكایتى‌ كه‌ مسعودی و به‌ تفصیل‌ بیشتر یاقوت‌، درباره قطع‌ لسان‌ وی‌ نقل‌ كرده‌اند، بیانگر همین‌ برخورد قدرتمندان‌ با اوست‌: معتضد عباسى‌ در حال‌ بازی‌ شطرنج‌ با ندیم‌ بزرگ‌ خویش‌ احمد بن‌ حمدون‌ كه‌ دایى‌ ابن‌ بسام‌ بود، زیر لب‌ سروده هجوآمیز ابن‌ بسام‌ را درباره عبیدالله‌ بن‌ سلیمان‌ زمزمه‌ مى‌كرد. در این‌ حال‌ قاسم‌ بن‌ عبیدالله‌ وزیر وی‌ وارد شد و خلیفه‌ از حضور او شرمناك‌ گردید، چنان‌كه‌ بى‌تأمل‌ به‌ وی‌ اجازه‌ داد، زبان‌ شاعر را قطع‌ كند، و آن‌گاه‌ كه‌ دید احمد بن‌ حمدون‌ از این‌ فرمان‌ وحشت‌زده‌ گردیده‌، دوباره‌ وی‌ را احضار كرد و به‌ او گفت‌ كه‌ با بخشش‌ و صله‌، زبان‌ او را قطع‌ كند. این‌ نرمش‌ معتضد درباره ابن‌ بسام‌ شگفت‌ مى‌نماید. ممكن‌ است‌ دلیل‌ آن‌، قرابت‌ و خویشاوندی‌ او با ندیم‌ وی‌ باشد، هر چند كه‌ به‌ نظر می‌رسد بین‌ او و خلیفه،‌ گونه‌ای‌ دوستى‌ و همدلى‌ نیز وجود داشته‌ است‌، چه‌ ظاهراً ابن‌ بسام‌ در سروده‌ای‌ هجوآمیز كه‌ پس‌ از مرگ‌ معتضد درباره قاسم‌ بن‌ عبیدالله‌ وزیر سرود، از مرگ‌ خلیفه‌ اظهار تأسف‌ كرده‌ است‌. با این‌ حال‌ حتى‌ اگر این‌ دوستى‌ را بپذیریم‌ ابن‌ بسام‌ درباره او نیز گذشت‌ نداشت‌، چنان‌كه‌ یك‌ بار كه‌ معتضد در جایى‌ به‌ نام‌ بحیره،‌ عمارتى‌ بنا كرد تا در آن‌ با «دریره‌» و دیگر كنیزكان‌ به‌ خوش‌گذرانى‌ بپردازد، ابن‌ بسام‌ قطعه‌ای‌ بسیار تند و ركیك‌ درباره خلیفه‌ و آن‌ كنیزك‌ ساخت‌ و چون‌ به‌ گوش‌ خلیفه‌ رسید پنهانى‌ فرمان‌ داد تا آن‌ عمارت‌ را كه‌ به‌ گفته یاقوت‌، 60 هزار دینار برای‌ بنای‌ آن‌ خرج‌ كرده‌ بود ویران‌ سازند. وی‌ در یك‌ قصیده‌ نام‌ همه كسانى‌ را كه‌ هجو كرده‌، از جمله‌ الموفق‌ بالله‌، ابوالصفر اسماعیل‌ بن‌ بلبل‌ و حامد بن‌ عباس‌ وزیر المقتدر بالله‌ را جمع‌ كرده‌ است‌. این‌ شعر كه‌ مضمونش‌ در ادب‌ هجا، بسیار نادر است‌، چندان‌ شهرت‌ یافت‌ كه‌ مسعودی‌ خبر آن‌ را از انطاكیه‌ مى‌دهد. جعفر بن‌ فرات‌ حاكم‌ مصر چندان‌ از وی‌ بیمناك‌ بود كه‌ مى‌خواست‌ با توسل‌ به‌ هر وسیله‌ای‌ از گزند زبان‌ او در امان‌ بماند و به‌ حاجب‌ خویش‌ فرمان‌ داده‌ بود تا هیچ‌گاه‌ از ورود ابن‌ بسام‌، حتى‌ اگر در خلوت‌ باشد، جلوگیری‌ نكند. با این‌همه،‌ ابن‌ بسام‌ از ریشخند كردن‌ وی‌ نیز خودداری‌ نكرد، اما گاه‌ نیز برخى‌ صاحبان‌ قدرت‌ را مى‌ستود، هر چند كه‌ بیشتر، مدح‌ را به‌ هجو درمى‌آمیخت‌ و مثلاً ابوالعباس‌ احمد بن‌ فرات‌ و نیز ابوالحسن‌ على‌ بن‌ فرات‌ را هم‌ ستایش‌ و هم‌ هجو كرد، و یا آن‌گاه‌ كه‌ ابن‌ مقله‌ به‌ نقل‌ از ابوالحسن‌ بن‌ فرات‌، ظاهراً با استناد به‌ همین‌ ستایش‌ها، به‌ دست‌ كشیدن‌ او از هجا اشاراتى‌ كرد، ابن‌ بسام‌ همان‌ لحظه‌ قلم‌ خواست‌ و در دو بیت‌، گفته او را رد كرد و علت‌ اندك‌ بودن‌ مدایح‌ خویش‌ را اندك‌ بودن‌ شمار آزادگان‌ دانست‌. این‌ داستان‌ نمایانگر آزادمنشى‌ و بى‌پروایى‌ وی‌ در برابر قدرتمندان‌ است‌. ابن‌ بسام‌ از یك‌ سو، مورد احترام‌ بزرگ‌ترین‌ و قدرتمندترین‌ وزرای‌ زمان‌ چون‌ ابن‌ فرات‌ است‌ و از سوی‌ دیگر گاه‌ چنان‌ رفتاری‌ دارد كه‌ مورد نكوهش‌ احمد بن‌ حمدون‌ ندیم‌، دایى‌ خویش‌ قرار مى‌گیرد. مضامین‌ اشعار او، به‌ غیر از هجو، بیشتر پند و اندرزهای‌ حكیمانه‌ و بسیار زیباست‌. وی‌ كرنش‌ كردن‌ در برابر قدرتمندان‌ را همانند سجده‌ كردن‌ در برابر بوزینگانى‌ مى‌داند كه‌ دنیا در دست‌ آنهاست‌. و نیز بهره كرنش‌كننده‌ را چیزی‌ جز خواری‌ نمى‌داند. با توجه‌ به‌ این‌ احوال‌، نسبت‌ غلام‌بارگى‌ كه‌ صولى‌ به‌ او داده‌ است؛‌ شاید جعلى‌ باشد و گمان‌ مى‌رود به‌ رسم‌ زمانه‌، برای‌ هماهنگى‌ با اهل‌ مُجون‌ برای‌ او ساخته‌ باشند. با توجه‌ به‌ مجموعه آثار او شاید نتوان‌ او را در شمار اهل‌ مجون‌ دانست‌. سروده‌های‌ وی‌ حتى‌ در زهرآگین‌ترین‌ آن‌ها از عفت‌ و پاكى‌ شگفت‌انگیزی‌ برخوردار است‌؛ بدین‌ جهت‌ ابن‌ بسام‌ در میان‌ این‌گونه‌ شاعران‌ پدیده‌ای‌ استثنایى‌ است‌. وی‌ قصیده‌ای‌ در ستایش‌ از نحو، سروده‌ كه‌ یاقوت‌، آن‌ را آورده‌ است‌. ستودن‌ نحو كه‌ حافظ زبان‌ و قومیت‌ عرب‌ به‌ شمار مى‌رفته‌، گذشته‌ از آن‌كه‌ بیانگر روحیات‌ اعراب‌ در سده‌های‌ 3 و 4ق‌ است‌، نشانه این‌ نیز هست‌ كه‌ ابن‌ بسام،‌ خود یكى‌ از نجبای‌ عرب‌ با روحیات‌ شدید قومى‌ و نژادی‌ است‌. به‌ویژه‌ اگر بیزاری‌ او را از امرای‌ غیرعرب‌ كه‌ به‌ گونه‌ای‌ بى‌باكانه‌ و تحقیرآمیز، مورد تمسخر وی‌ قرار گرفته، و یا هجو وی‌ درباره ابن‌ عمرویه‌ خراسانى‌ امیر وقت‌ بغداد، و نیز خرده‌گیری‌ او را بر كُتّاب‌ و تمسخر شیوه آنان‌ در كتابت‌ را كه‌ همه‌ از موالى‌ ایرانى‌ بوده‌اند، در نظر آوریم‌، این‌ نكته‌ آشكارتر مى‌شود. گویا نفوذ روزافزون‌ ایرانیان‌ در دستگاه‌ خلافت‌ چندان‌ بوده‌ است‌ كه‌ نجبای‌ عرب‌ همچون‌ ابن‌ بسام‌ را وحشت‌ زده‌ ساخته‌ و به‌ چنین‌ واكنش‌های‌ تندی‌ وا مى‌داشته‌ است‌. آزادمنشى‌ ابن‌ بسام‌ به‌ گونه‌ای‌ بوده‌ است‌ كه‌ هیچ‌ چیز حتى‌ مقام‌ و منصب‌ را نیز در برابر آن‌ به‌ جد نمى‌گرفت‌. مثلاً مى‌دانیم‌ كه‌ او، ظاهراً به‌ اشارت‌ خلیفه‌ معتضد، امر برید صیمره‌ را به‌ عهده‌ داشت‌. در اواخر خلافت‌ معتضد (د 289ق‌/902م‌) بود كه‌ روح‌ سركش‌ و میل‌ به‌ آزادی‌، او را بر آن‌ داشت‌ كه‌ قطعه‌ای‌ درباره جعفر بن‌ فرات‌ بسراید و منصب‌ خود را رها كند و از شهر بگریزد. ظاهراً اشعار ابن‌ بسام‌ تا دیرگاه‌ پس‌ از وی‌ بر سر زبانها بود و در محافل‌ بزرگان‌ خوانده‌ مى‌شد. داستانى‌ كه‌ صاحب‌ ذخیره‌ از نخستین‌ دیدار خویش‌ با وزیر ابومحمد عبدالمجید بن‌ عبدون، ‌بازگو كرده‌ حاكى‌ از همین‌مطلب‌ است‌.

    مذهب

    برخى‌ او را شیعه‌ دانسته‌اند و مرزبانى‌ گفته‌ است‌ كه‌ وی‌ قصیده‌هایى‌ در رثای‌ اهل‌ بیت‌ سروده‌ كه‌ مذهب‌ او را آشكار مى‌سازد، اما هیچ‌یك‌ از آن‌ قصیده‌ها را كه‌ دلیل‌ روشنى‌ بر این‌ گفته‌ باشد ارائه‌ نمى‌دهد. همچنین‌ ابن‌ خلكان‌، به‌ قطعه‌ای‌ كه‌ به‌ گفته وی‌، ابن‌ بسام‌ هنگامى‌ كه‌ متوكل‌ قبر حسین‌ بن‌ على‌ (ع‌) را ویران‌ ساخت‌، سروده‌ است‌، اشاره‌ مى‌كند، اما در انتساب‌ این‌ قطعه‌ به‌ ابن‌ بسام‌ باید تردید كرد، چه‌ اگر گفته یاقوت‌ را مبنى‌ بر این‌كه‌ وی‌ هنگام‌ مرگ‌ هفتاد و چند سال‌ داشت‌ بپذیریم‌، او در هنگام‌ اقدام‌ متوكل‌ (236ق‌/850م‌) كودكى‌ بیش‌ نبوده‌ است‌. افزون‌ بر این‌، این‌ قطعه‌ نه‌ در مآخذ كهن‌، كه‌ تنها در مآخذ بسیار متأخر دیده‌ مى‌شود.

    آثار

    به‌ ابن‌ بسام‌، 5 اثر نسبت‌ داده‌اند كه‌ هیچ‌یك‌ از آن‌ها در دست‌ نیست‌:

    1. كتاب‌ أخبار عمر بن‌ أبي‌ربیعة كه‌ ابن‌ ندیم مى‌گوید در آن‌ موضوع‌، كتابى‌ بهتر از آن‌ ندیده‌ است‌. یاقوت‌ نیز كه‌ این‌ كتاب‌ را دیده‌ و مى‌گوید در آن‌ از زبیر بن‌ بكار و عمر بن‌ شبة و دیگران‌ روایت‌ كرده‌، همین‌ گفته‌ را تكرار مى‌كند؛
    2. كتاب‌ المعاقرین‌ یا كتاب‌ الزنجیین‌؛
    3. دیوان‌ الرسائل‌؛
    4. مناقضات‌ الشعراء؛
    5. أخبار الأحوص.

    برخى‌ گفته‌اند كه‌ ممكن‌ است‌ كتاب‌ رسائل‌، مجموعه مكاتبات‌ دیوانى‌ او باشد، اما با توجه‌ به‌ شخصیت‌ ابن‌ بسام‌ مى‌توان‌ احتمال‌ داد كه‌ این‌ كتاب‌ مجموعه نامه‌هایى‌ بوده‌ كه‌ به‌ بزرگان‌ حكومت‌ مى‌نوشته‌، علاوه‌ بر این‌، حاجى‌ خلیفه‌ كتاب‌ دیگری‌ به‌ نام‌ اخبار اسحاق‌ ابن‌ ابراهیم‌ الندیم‌ را به‌ وی‌ نسبت‌ مى‌دهد كه‌ در مآخذ كهن‌تر دیده‌ نمى‌شود. مجموع‌ اشعار او كه‌ به‌ حدود 180 بیت‌ مى‌رسد، در این‌ مآخذ آمده‌ است‌: مسعودی‌؛ یاقوت‌؛ تنوخى؛ صابى؛ ابن‌ خلكان، مرزبانى.[۱]

    پانویس

    1. سیدی‌، سیدمحمد، ج3، ص108-110

    منابع مقاله

    سیدی‌، سیدمحمد، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1374.

    وابسته‌ها