ابن شهید، احمد بن عبدالملک: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '↵↵|' به ' |') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (Hbaghizadeh صفحهٔ ابن شهید اشجعی، ابوعامر، احمد بن عبدالملک بن احمد بن شهید را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به ابن شهید، احمد بن عبدالملک منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۶ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۰:۰۷
اِبْنِ شُهَیدِ اَشْجَعی، ابوعامر، احمد بن عبدالملک بن احمد بن شهید (382-426ق/992- 1035م)، شاعر و کاتب پرآوازه اواخر عصر امویان اندلس.
خاندان
وی آخرین فرد نامدار از خاندانی بزرگ بود که در زمان حکمرانی عبدالرحمان الداخل (حک 138-172ق/756- 788م) از شام به اندلس آمدند و در بارگاه امویان به مراتب عالی سیاسی و علمی دست یافتند. شاعر در محله اشرافی مُنَیه المُغیره در حومه قُرطُبه به دنیا آمد. منصب وزارت پدرش سبب شده بود که از همان کودکی به دربار حاجبان عامری راه یابد و مورد توجه و محبت آنان قرار گیرد. شاعر خود بعدها، در رسالهای خطاب به مؤتمن عامری (نواده منصور)، به روابط نزدیک خاندان بنی شهید با عامریان اشاره کرده و لطف و محبت آنان به ویژه منصور بن ابی عامر را در حق خود شرح داده است.
فراگیری علوم
استادان وی شناخته نیستند، اما میدانیم که از تربیتی نیکو برخوردار بوده و به گفته خود وی علوم مختلفی چون ادب، تاریخ، فقه، طب، صنعت و حکمت را فراگرفته بوده است. با اینهمه چنین مینماید که آسایش و کامرانی و شعرپردازی را بر ممارست و سخت کوشی در کسب علوم رایج ترجیح میداده است و به راستی، از اشارات پراکندهای که در آثار وی آمده، میتوان دریافت که دانستههایش در بسیاری از علوم رایج از سطح آگاهیهای سطحی فراتر نمیرفته است. سرودن شعر را بسیار زود، یعنی پیش از 12 سالگی، آغاز کرد.
مناصب و تحولات زندگی
هنوز خردسال بود که پدرش ابومروان، که از وزارت کناره گرفته و به زهد و تصوف روی آورده بود، عرصه را بر وی تنگ کرد و او را به دوری از لذات و پوشیدن جامههای خشن ملزم ساخت، اما چندی بعد مظفر عامری، که در آن زمان مقام ولایتعهدی داشت، به وساطت وزیر ابن مَسلَمه او را از این وضع رهانید و با انتصاب وی به مقام ریاست شرطه، که با توجه به خردسالی شاعر در آن زمان، بیشک جنبه افتخاری داشته است، گشایشی در کار وی پدید آورد. پدر شاعر اندکی بعد درگذشت (393 ق) و او احتمالاً در کنف حمایت مظفر و بزرگان دولتش قرار گرفت.
دوران آشوب
دوران پرآشوب «فتنه» که در 17 سالگی آغاز شد و حساسترین سالهای زندگی او را فراگرفت، بیشک بر او تأثیری ناگوار داشت، چه دستگاه حکومت عامریان را که دوست و حامی او بودند، یکسره بر باد داد و سبب کشتارها و ویرانیهای سهمگین در محلههای آباد و پر رونق قرطبه از جمله المدینه الزاهره و منیه المغیره گردید.
از جزئیات زندگی و احوال ابن شهید در این دوره اطلاع دقیقی در دست نیست. غالب دانستههای ما نیز در این خصوص برگرفته از آثار منظوم و منثور خود اوست. از رساله وی خطاب به مؤتمن چنین برمیآید که وی تقریباً در تمامی این سالها در قرطبه مانده و شاهد تحولات سیاسی پایتخت بوده است. شاعر در این رساله ضمن قصیدهای بلند در مدح مؤتمن، که در آن زمان حکومت بلنسیه را در دست داشت، از «فتنه» و هرج و مرج ناشی از آن سخن گفته و از وی خواسته که به مدد یاران صقلبی خود (که در آن شعر الا´َعاجِمُ البیض خوانده)، به قرطبه لشکر کشد و دشمنان بربر خویش (الاَعاجِمُ السُّود) را بتاراند.
با اینهمه چنین مینماید که شاعر از منافع خود به هیچ روی غافل نبوده است، چه در همان رساله از مؤتمن درخواست کرده که املاکی را که عباس، وزیر عبدالرحمان عامری، وعده اعطای آن را داده، اما «فتنه» مانع دستیابی شاعر به آن شده بود، بدو بخشد و چون مؤتمن در نامهای او را به بارگاه خود در بلنسیه فراخواند، شاعر که گویا به اوضاع پایتخت امید بسته بود، از رفتن عذر خواست و تعلق خاطرِ عمیق خود به قرطبه را دستاویز ساخت.
ابن شهید ظاهراً از مهدی، که سر منشأ «فتنه» شمرده میشد دوری جست، اما چون مستعین به قدرت رسید، شاعر به بارگاه او پیوست و به مدح وی پرداخت، اما چندی نگذشت که ظاهراً بر اثر بدگوییهای مخالفان، مورد بیمهری قرار گرفت، چه شاعر خود در قصیدهای، با اشاره به این نکته، از خود در برابر طعن مخالفان دفاع کرده است.
وی در قصیدهای دیگر نیز ضمن شکایت از وضع خویش با لحنی گلایهآمیز بخشش و جوانمردی امیران دیگر و احتمال روی آوردن خود را به دربار ایشان به رخ مُستعین کشیده است. مراد شاعر ظاهراً اشاره به علی بن حَمّود بوده. از قضا در 407ق قرطبه به دست علی بن حمود افتاد و مستعین کشته شد.
اما رفتار علی نیز که میانهای با شعر و ادب نداشت، بهتر از رفتار سلفش نبود و ابن شهید نه تنها از آن سو طرفی بر نبست، بلکه چندی بعد مورد خشم علی نیز قرار گرفت و به زندان افتاد. علت زندانی شدن او به درستی روشن نیست، اما از قصیده مشهوری که شاعر خود در این باره سروده است، چنین برمیآید که مخالفانش سبک سری و بیبندوباری او را دستاویز قرار داده و احتمالاً امیر را که به تعصب و سختگیری شهره بود، به وی بدگمان ساخته بودند, برخی زندانی شدن او را در دوره حکومت قاسم بن حمود دانستهاند. هرچند که ابن ابار هم گرفتاری او را در زمان یحیی بن حمود دانسته است و هم آزادیش را.
در هر حال ظن قوی آن است که شاعر چندی بعد و احتمالاً در زمان حکومت قاسم که آزادمنشتر از برادر بود، از زندان رهایی یافت و چند سال بعد که قاسم از قرطبه گریخت و برادرزادهاش یحیی بن حمود با لقب معتلی حکومت را در دست گرفت، ابن شهید با وی روابطی دوستانه برقرار ساخت و او را مدح گفت. پس از آن نیز چون یحیی در نزدیکی اشبیلیه سپاهیان بربر قاسم را شکست داد (414ق)، ابن شهید در مدیحه دیگری پیروزی او را تهنیت گفت، اما سیر تحولات در این سالها چنان پرشتاب بود که کمتر امیری یارای ایستادگی در خود میدید.
وزارت
414ق بار دیگر امویان به خلافت رسیدند و عبدالرحمان بن هشام ملقب به مستظهر زمام امور را در دست گرفت و با تغییراتی در سیاست دولت، صاحب منصبان کهنهکار را بر کنار کرد و دوستان و نزدیکان خود را که عمدتاً از اشراف جوان بودند، به کار گماشت. ابن شهید مقام وزارت یافت، اما دولت او مستعجل بود. سیاستهای جابرانه حکومت به زودی موجب ناخشنودی عمومی شد و عاقبت بر اثر شورشی، حکومت سرنگون گشت و اموی دیگری ملقب به مستکفی به خلافت رسید و مستظهر را کشت.
وزارت 47 روزه ابن شهید نیز که اوج اعتلای سیاسی او بود، با این دگرگونی به سر رسید و او ناخشنود از این ناکامی و هراسان از سیر رویدادها، در قصیدهای ضمن شکایت از اوضاع، عزم خود را به ترک قرطبه و پیوستن به یحیی بن حمود در مالقه بیان کرد، سپس به مالقه رفت و در خلال اشعاری که در مدح یحیی سرود، وی را تشویق کرد که به قرطبه حمله کند و به فتنه و آشوب پایان بخشد.
سرانجام یحیی در 416ق به قرطبه لشکر کشید، مستکفی از شهر گریخت و یحیی زمام امور را در دست گرفت، اما سال بعد قرطبه را ترک گفت و راهی مالقه شد. شاعر به قرطبه بازگشت و احتمالاً در همانجا به تألیف برخی از آثار خود پرداخت.
در 418ق اشراف قرطبه، به رهبری ابوالحزم بن جهور اموی، دیگری به نام هشام بن محمد ملقب به مُعتَدّ را به خلافت برداشتند، اما هشام مردی از طبقات فرودست به نام حَکم بن سعید، معروف به قَزّاز، را به وزارت برگزید و چندی نگذشت که سیاستهای حکم، اشراف و توانگران قرطبه را ناخشنود و از حکومت بیزار ساخت. ابن شهید نیز در این دولت مقامی ارجمند داشت و به رغم تبار اشرافیش از دوستان نزدیک حکم شمردهمیشد.
چندی بعد حکومت که در آستانه ورشکستگی مالی بود، بر سر مصادره اوقاف مساجد با فقهای قرطبه در افتاد و ابن شهید که از نزدیکان خلیفه شمرده میشد، به دستور او هجونامهای شدید اللحن نوشت و در آن سخت به مخالفان دولت تاخت و خود آن را یک بار در قصر خلافت و بار دیگر در مسجد جامع خواند. وصفی که ابن حیان از تأثیر ابن هجویه به دست داده حاکی از آن است که سخنان ابن شهید سخت تند و وقیحانه بوده است، اما کوششهای حکومت ثمری نبخشید. در 422ق حکم به دست یکی از امویان کشته شد و با تشکیل شورایی از بزرگان شهر، به رهبری ابوالحزم بن جهور، هشام از خلافت عزل و سلسله اموی منقرض گردید.
بیماری و وفات
با سقوط هشام آخرین امید ابن شهید نیز برباد رفت. با اینهمه، حاکمان جدید با او بر سر مهر بودند و او ظاهراً همچنان به زندگی اشرافی خود در قرطبه ادامه داد، اما آسودگی او دیری نپایید، زیرا در ذیقعده 425 فلج شد و در بستر افتاد. بیماری دردناک او 7 ماه، یعنی تا زمان مرگش، به درازا کشید و در این مدت به تدریج نیرو و توان جسمی او را زایل ساخت، چنانکه در آخرین روزهای حیات جز جسمی بیحرکت و دردمند از او برجای نمانده. دوره بیماری و ضعف جسمی ابن شهید که رنج و یأس ناشی از آن یک بار او را به آستانه خودکشی نیز کشاند، دوره شکوفایی ذوقی و ادبی او نیز بود.
برخی از مشهورترین اشعار او در این دوره سروده شده است. از جمله قطعه نسبتاً کوتاهی که شاعر آن را چند روز پیش از مرگ خطاب به دوست صمیمیش ابن حزم سروده است. در این قطعه که از جمله درخشانترین سرودههای اندلسی شمرده شده، صراحت و صمیمیت شاعر در مواجهه با مرگی چارهناپذیر با اندوهی عمیق درآمیخته و تصاویری بس گیرا آفریده است. چون ابن شهید درگذشت، ابوالحزم بن جهور حاکم شهر بر وی نماز خواند. تشییع جنازه شاعر ظاهراً بسیار عظیم بوده است.
شخصیت و خصوصیات اخلاقی
درباره شخصیت و خصوصیات اخلاقی ابن شهید سخن بسیار گفتهاند. اغلب او را مردی شرابخوار و هوسران خواندهاند که زندگیش سراسر به لهو و کامرانی میگذشته است. حتی ابن خاقان در روایتی، که صحت آن نیاز به تأیید منابع دیگر دارد، از عیش و نوش شبانه او در یکی از کلیساهای قرطبه سخن گفته است. در عین حال وی به بخشندگی و بزرگواری شهره بود. سخاوت و گشادهدستی شاعر که گاه او را به آستانه فقر میکشاند، در کنار صمیمیت و یکرنگی وی در دوستی، سبب رواج داستآنها و افسانههای مشهور شده است. با اینهمه، ابن شهید شخصیتی مغرور و متکبر داشت. نخوت و تفرعن او که از یکسو حاصل تبار عربی و خاستگاه اشرافی وی و از سوی دیگر نتیجه حدت طبع و اقتدار ادبیش بود، در قلمرو سیاست به صورت هواداری از حاکمیت امویان و عامریان و در پهنه ادب به صورت معارضه جویی با بزرگان شعر و ادب نمودار میشد. گرایش او به طنز و هزل نیز به این معارضه دامن میزد. از پارهای سخنان شاعر در التوابع چنین برمیآید که وی در خویشتن به دیده نابغهای مینگریسته که اگر مرگ امانش دهد، میتواند با قریحه درخشان خود آثاری بس گرانبها بیافریند و به بلندترین قلهها دست یابد. گویی شاعر خود پیشاپیش از کوتاهی عمر و مرگ نابهنگامش آگاه بوده است. در واقع اعتقاد راسخ او به نبوغ خویش از یکسو و ترس از مرگ و هراس از کید دشمنان از سوی دیگر، سبب شده بود که وی پیوسته بیم آن داشته باشد که زمانه نبوغ و شایستگی او را چنانکه باید نشناسد و ارج ننهد، اما غرور و نخوت او با اندوختههای علمیش چندان سازگاری نداشت. ابن شهید اصولاً مرد دانش و فضل نبود و جز در شعر و ادب چندان توشهای نیندوخته بود. بیسبب نیست که در بحث از شعر، آن را موهبتی طبیعی میشمرد که از طریق فنون ادبی و صنایع شعری به آن دست نمییافت. رقیبان و مخالفان ابن شهید نیز که ظاهراً از منزلت و رفتار او ناخرسند بودند، این قبیل ضعفها را دستاویز تسویه حسابهای ادبی و سیاسی با او میکردند. او هم در پاسخ بارانی از طعن و ریشخند بر سر آنان فرو میریخت. حملات سخت و گزنده او به برخی ادیبان قرطبه و طرز تفکر آنان از این نوعاست. در حقیقت رساله التوابع و الزوابع را نیز باید نوعی کوشش مبارزه جویانه خواند که ابن شهید برای اثبات برتری خویش در قلمرو ادب و بلاغت بدان دست زده است، اما زمانه با او سرسازگاری نداشت. دوره «فتنه» که به سقوط خلافت اموی و برباد رفتن علایق و آرمآنهای سیاسی اشراف قرطبه انجامید، مایه ناکامی ابن شهید و انگیزه یأس و بدبینی او گردید. بخش اعظم زندگی شاعر در این دوره گذشت. بدین سبب مراحل مختلف زندگی و شعر او را آیینهای از رویدادهای این عصر شمردهاند. عواملی فردی نیز چون ضعف شنوایی که به گفته خود شاعر مانع دستیابی او به مناصب مهمی چون کتابت شد و همواره زندگی و رفتار او را دستخوش نابسامانی میکرد و نیز رنج بیفرزندی در نگرش منفی او نسبت به زندگی مؤثر بود و احتمالاً همین یأس و ناکامی نیز برگرایش او به هرزگی و بطالت میافزود. آثار بدبینی ابن شهید که برخی آن را با بدبینی ابوالعلاءِ معری و برخی نیز با بینش رواقی سنکا مقایسه کردهاند، در سرودههای او آشکار است.
شعر و نثرنویسی
ابن شهید شاعر و نثرنویسی سنت گراست. با آنکه او را همچون ابن حزم از زمره گروهی از ادیبان جوان قرطبه به شمار آوردهاند که سودای رقابت با شرق درسر داشتند و به شعر و ادب سرزمین خود میبالیدند، تبار اشرافی و پای بندی عمیق وی به سنتهای شرقی او را پیرو راستین شعر و ادب مشرق زمین ساخته بود.
ابن شهید را شاعری «کثیر الشعر» خواندهاند. با اینهمه، اکنون جز بخش اندکی از سرودههای او در دست نیست. وی در غالب موضوعات، شعر سروده، اما آنچه از او به جای مانده، بیشتر در مدح و وصف و غزل است. تصویر پردازیهای بدیع، بیان مضامین کهن در شکلهای تازه، بهرهگیری از اسلوب محاوره و گفت و گو با حیوانات، استفاده فراوان از صنایع بدیعی و در عین حال روانی و استواری الفاظ و معانی از خصوصیات سبک شعر اوست. ابن شهید شعر و نثر بسیار خوانده بود و به رغم بیگانگی و حتی بیزاریش از علوم رایج، در پهنه نظم و نثر اقتداری تمام داشت. آثار شاعران و کاتبان بزرگ را نیک میشناخت و بهرههای بسیار از آنان برده بود.
معارضههای او با شعرای بزرگ مشرق و استفادههای فراوانش از الفاظ و معانی و بحور و قوافی اشعار آنان خود نشان از دلبستگی و اتکای همه جانبه وی به شعر مشرق زمین دارد. ابن بسام که با آگاهی عمیق و وسیع خود از شعر عرب همواره مترصد سرقتهای ادبی شعرای اندلس بود، طبق عادت، منبع بسیاری از تعابیر و معانی مندرج در اشعار ابن شهید را بازشناسانده است؛ بیسبب نیست که رقیبان و مخالفان ابن شهید اغلب او را به جعل و سرقت شعر متهم میساختند و بیشک همین پای بندی به اسلوبها و قالبهای شعر کهن سبب شد که او هیچ گاه به سرودن موشّحات که با طبع او ناسازگار بود، نپردازد. با اینهمه، اشعار ابن شهید یکسره تقلید و اقتباس نیست. ای بسا که قریحه درخشان و طبع سودایی او به اشعارش رنگ و بویی خاص بخشیده است، چنانکه گویی امیال سرکش او گاه در قالب تعابیر هنری، همچون موجی خروشان از عمق ضمیرش سربرآورده و به شعرش جنب و جوشی خاص بخشیده است. بیسبب نیست که در نظر برخی محققان معاصر پارهای از اشعار او طنینی اسرارآمیز دارند که از خصوصیات شعرمعاصر است. اکنون تنها 75 قصیده از سرودههای ابن شهید در دست است که بسیاری از آنها نیز ناقص و پراکندهاند. برخی از این قصاید در ردیف بهترین نمونههای شعر اندلسی است، اما بیشتر آنها جز صنعت پردازی و تصویرسازی امتیاز دیگری ندارند. اشعار تغزلی ابن شهید در مقایسه با مدیحههای او از عمق و اصالتی بیشتر برخوردارند، اما مهمتر از اینها قدرت او در وصف و تصویرپردازیهای زنده و بدیع است. اشعاری نیز که وی در ایام بیماری سروده، از عمیقترین و مؤثرترین آثار او به شمار میرود.
آثار
- دیوان ابن شهید:
- دیوان ابن شهید تاکنون دوبار به چاپ رسیده است: نخست به کوشش شارل پلا در بیروت (1963م) و بار دیگر به کوشش یعقوب زکی در قاهره با مقدمهای تحقیقی در احوال و آراء ابن شهید. روایت انگلیسی این مقدمه پیش از آن به صورت مقالهای مستقل در مجله الاندلس، به چاپ رسیده بود.
- رساله التوابع و الزوابع(شجره الفکاهه):
- اما مهمترین بخش از میراث ادبی ابن شهید همانا نثر وی، خاصه رساله التوابع و الزوابع است. نثر ابن شهید را که نثری است مسجع و وصف در آن جایگاهی ممتاز دارد، متأثر از نثر جاحظ و ابن عمید و بدیعالزمان (ه م م) دانستهاند. شاید بتوان گفت که در دوره «فتنه» نثر در اندلس رونقی خاص یافت و بر شعر پیشی گرفت و انبوهی کتاب در شرح احوال بزرگان، حاوی خطبهها و رسالهها و دیگر نوشتههای آنان فراهم آمد، اما میتوان گفت که اساس این مجموعه عظیم را عشق به لفّاظی و سجعپردازی و تقلید بیحساب از ادیبان شرق چنان یکنواخت ساخته که کمتر میتوان کسی را صاحب سبکی خاص معرفی کرد.
- شیوه نگارش ابن شهید و همچنین ابن حزم (در طوق الحمامه) نیز در صنعت گرایی، از آن مجموعه چندان متفاوت نیست، اما اهداف و موضوعهایی که این دو در آثار خویش برگزیدند، موجب خلق دو اثر شد که در ادبیات عرب کمنظیر است. ابن شهید در رساله التوابع و الزوابع که خود آن را شجره الفکاهه نام نهاده، به جهان ماوراء طبیعت میرود و با جنیان و شیاطین ملاقات میکند. به درستی نمیدانیم که وی مضمون روایت خویش را از کجا الهام گرفته است: از برخی داستانهای مذهبی که در آن روزگار میان مردم شایع بوده است یا از «شیاطین الشعراء» که در ادب عربی خاصه در میان شاعران جاهلی شهرت داشته و یا از «مقامه ابلیسیه» بدیع الزمان. هر چه هست، رساله التوابع، از بدیعترین آثار نثر عربی به شمار رفته است.
- ابن شهید رسایل متعدد دیگری نیز که اغلب طنزآمیز بودهاند، تألیف کرده که بخشهایی از آنها را ابن بسام نقل کرده است.
- دو اثر دیگر نیز به نامهای:
- کشف الدک و ایضاح الشک
- حانوت عطار
- به وی نسبت داده شده که هیچ یک امروزه در دست نیست. آنچه نیز عمر فروخ درباره چاپ حانوت عطار نوشته، ظاهراً خلط و اشتباهی بیش نیست. گزیدههایی که ثعالبی از ابن شهید در یتیمه آورده، حاکی از آن است که آوازه شاعر بسیار زود و در زمان حیات وی به شرق رسیده بوده است[۱].
پانویس
- ↑ آذرنوش، آذرتاش، ارزنده، مهران، ج4، ص99-94
منابع مقاله
آذرنوش، آذرتاش، ارزنده، مهران، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377