۱۰۶٬۳۳۳
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۱: | خط ۶۱: | ||
دوران امامت حضرت صادق(ع) یکى از ادوار پر آشوب تاریخ اسلام است.این دوره که از سال 114 هجرى تا سال 148 (سال وفات آن حضرت) طول کشیده است شاهد ظهور و قتل زید بن على بن الحسین (122ق)، انتقال خلافت از بنىامیه به بنىعباس (132 هق)، کشته شدن ابومسلم خراسانى (137 هق)، کشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و کشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زکیه و حوادثى مانند آن بوده است. آن حضرت در این حوادث مهم سیاسى مورد توجه و نظر عده زیادى از مسلمانان بود و حتى بسیارى از مردم او را براى خلافت مناسبتر و شایستهتر از سفاح و منصور مىدانستند، اما او بینش سیاسى و دورنگرى عمیقى از خود نشان داد و چون مىدانست که جریان حوادث در مسیرى دیگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام است، خود را از فتنهها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با این وسیله مشعل فروزان امامت و علم را که بسیار مورد نیاز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنىامیه، داعیان بنىعباس در خراسان به شدت بر ضد بنىامیه تبلیغ میکردند و سران سپاه را مخصوصاًً در خراسان به بیعت بنىعباس فرا مىخواندند و این امر در زیر پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» صورت مىگرفت یعنى دعوت به کسى که مورد رضایت مردم باشد و از «آل محمد» باشد. بعضى از علویان فریفته ظاهر «رضى من آل محمد» شده بودند و مىپنداشتند در صورت سقوط بنىامیه مردم به ایشان روى خواهند آورد. سر دسته این علویان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابىطالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور «مهدى» از آل محمد(ص) شایع بود و همچنین شایع بود که نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ایشان یکى است، آرزوى علویان حسنى در اینکه «محمد بن عبدالله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه کند خیلى زیاد بود. اما جریان حوادث به نوعى دیگر بود و داعیان به سقوط خلافت بنىامیه مردم را در نهان به بنىعباس دعوت میکردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده میکردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهیم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند. | دوران امامت حضرت صادق(ع) یکى از ادوار پر آشوب تاریخ اسلام است.این دوره که از سال 114 هجرى تا سال 148 (سال وفات آن حضرت) طول کشیده است شاهد ظهور و قتل زید بن على بن الحسین (122ق)، انتقال خلافت از بنىامیه به بنىعباس (132 هق)، کشته شدن ابومسلم خراسانى (137 هق)، کشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و کشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زکیه و حوادثى مانند آن بوده است. آن حضرت در این حوادث مهم سیاسى مورد توجه و نظر عده زیادى از مسلمانان بود و حتى بسیارى از مردم او را براى خلافت مناسبتر و شایستهتر از سفاح و منصور مىدانستند، اما او بینش سیاسى و دورنگرى عمیقى از خود نشان داد و چون مىدانست که جریان حوادث در مسیرى دیگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام است، خود را از فتنهها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با این وسیله مشعل فروزان امامت و علم را که بسیار مورد نیاز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنىامیه، داعیان بنىعباس در خراسان به شدت بر ضد بنىامیه تبلیغ میکردند و سران سپاه را مخصوصاًً در خراسان به بیعت بنىعباس فرا مىخواندند و این امر در زیر پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» صورت مىگرفت یعنى دعوت به کسى که مورد رضایت مردم باشد و از «آل محمد» باشد. بعضى از علویان فریفته ظاهر «رضى من آل محمد» شده بودند و مىپنداشتند در صورت سقوط بنىامیه مردم به ایشان روى خواهند آورد. سر دسته این علویان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابىطالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور «مهدى» از آل محمد(ص) شایع بود و همچنین شایع بود که نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ایشان یکى است، آرزوى علویان حسنى در اینکه «محمد بن عبدالله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه کند خیلى زیاد بود. اما جریان حوادث به نوعى دیگر بود و داعیان به سقوط خلافت بنىامیه مردم را در نهان به بنىعباس دعوت میکردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده میکردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهیم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند. | ||
بنا به خبرى که در [[مقاتل الطالبيين|مقاتل الطالبیین]] آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنىامیه عدهاى از بزرگان بنىهاشم از بنىعباس و علویان در «ابواء» (موضعى میان مکه و مدینه)جمع شده بودند که از آن جمله ابراهیم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنىعباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله از علویان بودند. در آن مجلس یکى از افراد به نام صالح بن على پیشنهاد کرد که همگى با یک تن بیعت کنند و او را خلیفه آینده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت که مىدانید که این پسر من همان «مهدى» است و بیایید تا با او بیعت کنیم. ابوجعفر منصور گفت چنین است و همه با محمد بن عبداللّه بیعت کردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقیقت امر آگاه شد فرمود چنین مکنید که زمان این کار (یعنى ظهور مهدى) نرسیده است و روى به عبدالله بن حسن کرده فرمود:اگر مىپندارى که این پسر تو همان مهدى است چنین نیست و هنوز وقت آن فرا نرسیده است و اگر مىخواهید در راه خدا قیام کنید ما به جاى تو با پسر تو بیعت نمىکنیم و پس از مشاجره لفظى کوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:این خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلکه از آن اینها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى که به دست عبدالله بن عبدالعزیز زهرى تکیه داده بود خطاب به او فرمود:آیا صاحب «رداى زرد» را دیدى؟ گفت:آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در این مجلس که در سالهاى آخر خلافت بنىامیه بوده است و سران بنىعباس در آن حضور داشتهاند مطلب بر سران مذکور پوشیده نبوده است و ایشان که در همان وقت داعیان و مبلغانشان را همه جا پراکنده بودند از حقیقت قضایا آگاهى داشتند اما چون زیر پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل میکردند مىخواستند از مقاصد علویان حسنى که مردم سادهاندیشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاًً ابوجعفر منصور که مردى بسیار سائس و حیلر بود تظاهر به بیعت با محمد بن عبدالله بن حسن کرد تا کاملاً به نیت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همین جهت در دامى که منصور براى او گسترده بود نیفتاد. بنا بر روایت مفصلى که در کافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت کرد که در قیام بر ضد منصور به او و پسرانش بپیوندد و آن حضرت به شدت از این امر ابا کرد و او را نیز از این کار نهى فرمود و فرمود که این پسر تو (یعنى محمد) بر جایى جز دیوارهاى مدینه مالک نخواهد بود و اگر بکوشد حکمش به طائف نخواهد رسید. بنا به این روایت محمد بن عبدالله پس از آنکه خروج کرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بیعت کند و حضرت امتناع کرد و او دستور داد تا آن حضرت را به زندان انداختند. اما روایاتى دیگر هم هست که حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامهاى از آن حضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است که آن حضرت در هنگام گرفتارى و بردن ایشان از مدینه به کوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذریة الطیبة من ولد اخیه و ابن عمه» است.در این نامه آن حضرت عبدالله بن حسن و دیگر بنى اعمام خود را از گرفتارىها و مصائبى که بر ایشان پیش آمده بود تسلیت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسیار عالى است. | بنا به خبرى که در [[مقاتل الطالبيين|مقاتل الطالبیین]] آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنىامیه عدهاى از بزرگان بنىهاشم از بنىعباس و علویان در «ابواء» (موضعى میان مکه و مدینه)جمع شده بودند که از آن جمله ابراهیم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنىعباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله از علویان بودند. در آن مجلس یکى از افراد به نام صالح بن على پیشنهاد کرد که همگى با یک تن بیعت کنند و او را خلیفه آینده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت که مىدانید که این پسر من همان «مهدى» است و بیایید تا با او بیعت کنیم. ابوجعفر منصور گفت چنین است و همه با محمد بن عبداللّه بیعت کردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقیقت امر آگاه شد فرمود چنین مکنید که زمان این کار (یعنى ظهور مهدى) نرسیده است و روى به عبدالله بن حسن کرده فرمود:اگر مىپندارى که این پسر تو همان مهدى است چنین نیست و هنوز وقت آن فرا نرسیده است و اگر مىخواهید در راه خدا قیام کنید ما به جاى تو با پسر تو بیعت نمىکنیم و پس از مشاجره لفظى کوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:این خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلکه از آن اینها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى که به دست عبدالله بن عبدالعزیز زهرى تکیه داده بود خطاب به او فرمود:آیا صاحب «رداى زرد» را دیدى؟ گفت:آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در این مجلس که در سالهاى آخر خلافت بنىامیه بوده است و سران بنىعباس در آن حضور داشتهاند مطلب بر سران مذکور پوشیده نبوده است و ایشان که در همان وقت داعیان و مبلغانشان را همه جا پراکنده بودند از حقیقت قضایا آگاهى داشتند اما چون زیر پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل میکردند مىخواستند از مقاصد علویان حسنى که مردم سادهاندیشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاًً ابوجعفر منصور که مردى بسیار سائس و حیلر بود تظاهر به بیعت با محمد بن عبدالله بن حسن کرد تا کاملاً به نیت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همین جهت در دامى که منصور براى او گسترده بود نیفتاد. بنا بر روایت مفصلى که در کافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت کرد که در قیام بر ضد منصور به او و پسرانش بپیوندد و آن حضرت به شدت از این امر ابا کرد و او را نیز از این کار نهى فرمود و فرمود که این پسر تو (یعنى محمد) بر جایى جز دیوارهاى مدینه مالک نخواهد بود و اگر بکوشد حکمش به طائف نخواهد رسید. بنا به این روایت محمد بن عبدالله پس از آنکه خروج کرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بیعت کند و حضرت امتناع کرد و او دستور داد تا آن حضرت را به زندان انداختند. اما روایاتى دیگر هم هست که حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامهاى از آن حضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است که آن حضرت در هنگام گرفتارى و بردن ایشان از مدینه به کوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذریة الطیبة من ولد اخیه و ابن عمه» است.در این نامه آن حضرت عبدالله بن حسن و دیگر بنى اعمام خود را از گرفتارىها و مصائبى که بر ایشان پیش آمده بود تسلیت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسیار عالى است.<ref>بحار الانوار،299/47 به بعد</ref> | ||
روایات دیگرى هم هست که به قول مجلسى دلالت دارد بر اینکه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بودهاند. در اینجا باید گفت که اگر چه آن حضرت از بیعت با محمد بن عبدالله ابا کرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلکه ملول و محزون بود و اگر ایشان را از قیام بر ضد منصور نهى مىفرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود که این معنى به دلایل قاطع به هیچ وجه درست نیست بلکه به جهت آن بود که مىدانست در این مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع) شکست خواهند خورد و کشته خواهند شد و هرگز نمىخواست که چنین حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظیفه شرعى، ایشان را از وقوع در مهلکه باز مىداشت، اما نفس قیام بر ضد منصور و خلفاى بنىعباس و عمّال ایشان در نزد امام امرى درست بود زیرا قیام بر ضد ظلم و سیاهکارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنىعباس و ابراهیم بن بنىعباس، امام صادق(ع) را از مدینه به عراق فرا خواند. روایات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهمالسلام|بحار الانوار]] در شرح احوال امام صادق(ع) در باب «ما جرى بینه(ع) و بین المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع این روایات چنین بر مىآید که ظاهراً منصور نخست قصد ایذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از دیدن آن حضرت، در نتیجه ظهور کرامات و آیات الهى از قتل آن حضرت چشم پوشیده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را که در این ملاقات به آن حضرت نسبت داده شده است کنار بگذاریم و بخواهیم بر طبق موازین عام تاریخى نه دینى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر کنیم، باید بگوییم که منصور پس از آنکه خیالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) که تنها فرد شاخص و مبرز علویان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در اندیشه فرو رفت؛ زیرا چه پیش از کشته شدن حسنیان و چه پس از قتل ایشان هیچ شخصیتى در جهان اسلام از لحاظ معنویت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع) نبود و چون امام نه خروج کرده بود و نه کسى را بر ضد عباسیان تحریک و اغوا کرده بود بهانهاى براى جلب و حبس و ایذاى او در دست نبود. به هر حال منصور که از اندیشه نفوذ شخصیت امام خواب راحت نداشت او را از مدینه فرا خواند و قصدش کشتن او بود. اما همینکه او را دید و جمال و هیبت و وقار او را مشاهده کرد و پاسخهاى متین و محکم او را به سؤالات خود شنید خود تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر کرد، بلکه او را با احترام بىمانندى روانه منزل ساخت. | روایات دیگرى هم هست که به قول مجلسى دلالت دارد بر اینکه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بودهاند. در اینجا باید گفت که اگر چه آن حضرت از بیعت با محمد بن عبدالله ابا کرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلکه ملول و محزون بود و اگر ایشان را از قیام بر ضد منصور نهى مىفرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود که این معنى به دلایل قاطع به هیچ وجه درست نیست بلکه به جهت آن بود که مىدانست در این مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع) شکست خواهند خورد و کشته خواهند شد و هرگز نمىخواست که چنین حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظیفه شرعى، ایشان را از وقوع در مهلکه باز مىداشت، اما نفس قیام بر ضد منصور و خلفاى بنىعباس و عمّال ایشان در نزد امام امرى درست بود زیرا قیام بر ضد ظلم و سیاهکارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنىعباس و ابراهیم بن بنىعباس، امام صادق(ع) را از مدینه به عراق فرا خواند. روایات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهمالسلام|بحار الانوار]] در شرح احوال امام صادق(ع) در باب «ما جرى بینه(ع) و بین المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع این روایات چنین بر مىآید که ظاهراً منصور نخست قصد ایذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از دیدن آن حضرت، در نتیجه ظهور کرامات و آیات الهى از قتل آن حضرت چشم پوشیده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را که در این ملاقات به آن حضرت نسبت داده شده است کنار بگذاریم و بخواهیم بر طبق موازین عام تاریخى نه دینى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر کنیم، باید بگوییم که منصور پس از آنکه خیالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) که تنها فرد شاخص و مبرز علویان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در اندیشه فرو رفت؛ زیرا چه پیش از کشته شدن حسنیان و چه پس از قتل ایشان هیچ شخصیتى در جهان اسلام از لحاظ معنویت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع) نبود و چون امام نه خروج کرده بود و نه کسى را بر ضد عباسیان تحریک و اغوا کرده بود بهانهاى براى جلب و حبس و ایذاى او در دست نبود. به هر حال منصور که از اندیشه نفوذ شخصیت امام خواب راحت نداشت او را از مدینه فرا خواند و قصدش کشتن او بود. اما همینکه او را دید و جمال و هیبت و وقار او را مشاهده کرد و پاسخهاى متین و محکم او را به سؤالات خود شنید خود تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر کرد، بلکه او را با احترام بىمانندى روانه منزل ساخت. | ||
خط ۷۶: | خط ۷۶: | ||
عصر امام صادق(ع) از متحولترین اعصار در تاریخ فقه و حدیث و کلام و تصوف اسلامى است. نهضت علمى جمع و تدوین حدیث به تشویق عمر بن عبدالعزیز از اوایل قرن دوم آغاز شده بود. ذهبى در حوادث سال 143ق مىگوید در این سال بود که در مکه و مدینه علما شروع به تدوین حدیث کردند و ابن جریج (جریح) (م ح 149ق) و محمد بن اسحاق (م 151ق) و مالک بن انس (م 179ق) و بسیارى دیگر از کبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حدیث میکردند، و چنانکه خواهد آمد بسیارى از بزرگان و محدثین اهل سنت یا مستقیماً شاگرد حضرت صادق(ع) بودهاند، یا از آن حضرت روایت کردهاند. در عالم تشیع نیز به [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]] امام باقر(ع) (57-104ق) شاگردان ایشان کتابت حدیث را آغاز کرده بودند. علم فقه نیز در کمال شکوفایى بود و در همان زمان که امام صادق(ع) با پرداختن به بسیارى از ابواب فقه و بیان احادیث و احکام فقهى مذهب فقه جعفرى را که به نام خود ایشان نامبردار است تحکیم مىکرد، مذاهب بزرگ فقهى دیگرى نیز در عالم تسنن در شرف شکلگیرى بود. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنیفه]] نعمان بن ثابت (م 150ق) مؤسس مذهب فقهى حنفى از کبار شاگردان امام صادق(ع) بود و این سخنان او مشهور است که «عالمتر از جعفر بن محمد ندیدهام» و «اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم» و منظورش از آن دو سال، ایامى است که مجالستهاى مکررى در مدینه و کوفه با امام صادق(ع) داشته است. مالک بن انس (م 179ق) بنیانگذار مذهب فقهى مالکى و صاحب کتاب موطأ که از قدیمترین مجامیع حدیث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پیوند نزدیک و به ایشان ارادت بسیار داشت. این گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عین أفضل من جعفر بن محمد» (هیچکس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد ندیده است) و گاه با این عبارت احترام آمیز: «حدثنى الثقة بعینه جعفر بن محمد» از ایشان حدیث روایت مىکند. دو تن دیگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، یعنى محمد بن ادریس شافعى و [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، با آنکه صحبت و محضر امام صادق(ع) را درک نکرده بودند، براى ایشان احترام شایان قائل بوده و از ایشان نقل روایت کردهاند. از نظر علم کلام نیز این عصر، دوره تکوین بسیارى مکاتب و مذاهب کلامى است. از جمله تکوین مکتب معتزله با الهام از اندیشههاى حسن بصرى (21-110ق) و کوشش واصل بن عطا (80-180ق) و ابوهذیل علاف (متوفى در اوایل قرن سوم) که با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است. مانویت -که در این عصر غالباً «زندقه» نامیده مىشود- رواج بسیار داشت. امام صادق(ع) مناظرههاى سنجیده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصاًً با دهریان و زندیقان و آزاداندیشان زمانه داشتند. مباحثهها و مناظرههاى حضرت با عبدالکریم بن ابىالعوجاء معروف و متن کامل یا ملخص بعضى از آنها در اصول کافى نقل شده است. هشام بن حکم که اهل کلام و فلسفه بود و به انواع مکاتب کلامى عصر گرایش یافته و از آنها سرخورده بود، با راه یافتن به حضور امام(ع) و طرح چندین سؤال، شیفته مشرب عقلى و استدلالى ایشان شد. | عصر امام صادق(ع) از متحولترین اعصار در تاریخ فقه و حدیث و کلام و تصوف اسلامى است. نهضت علمى جمع و تدوین حدیث به تشویق عمر بن عبدالعزیز از اوایل قرن دوم آغاز شده بود. ذهبى در حوادث سال 143ق مىگوید در این سال بود که در مکه و مدینه علما شروع به تدوین حدیث کردند و ابن جریج (جریح) (م ح 149ق) و محمد بن اسحاق (م 151ق) و مالک بن انس (م 179ق) و بسیارى دیگر از کبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حدیث میکردند، و چنانکه خواهد آمد بسیارى از بزرگان و محدثین اهل سنت یا مستقیماً شاگرد حضرت صادق(ع) بودهاند، یا از آن حضرت روایت کردهاند. در عالم تشیع نیز به [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]] امام باقر(ع) (57-104ق) شاگردان ایشان کتابت حدیث را آغاز کرده بودند. علم فقه نیز در کمال شکوفایى بود و در همان زمان که امام صادق(ع) با پرداختن به بسیارى از ابواب فقه و بیان احادیث و احکام فقهى مذهب فقه جعفرى را که به نام خود ایشان نامبردار است تحکیم مىکرد، مذاهب بزرگ فقهى دیگرى نیز در عالم تسنن در شرف شکلگیرى بود. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنیفه]] نعمان بن ثابت (م 150ق) مؤسس مذهب فقهى حنفى از کبار شاگردان امام صادق(ع) بود و این سخنان او مشهور است که «عالمتر از جعفر بن محمد ندیدهام» و «اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم» و منظورش از آن دو سال، ایامى است که مجالستهاى مکررى در مدینه و کوفه با امام صادق(ع) داشته است. مالک بن انس (م 179ق) بنیانگذار مذهب فقهى مالکى و صاحب کتاب موطأ که از قدیمترین مجامیع حدیث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پیوند نزدیک و به ایشان ارادت بسیار داشت. این گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عین أفضل من جعفر بن محمد» (هیچکس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد ندیده است) و گاه با این عبارت احترام آمیز: «حدثنى الثقة بعینه جعفر بن محمد» از ایشان حدیث روایت مىکند. دو تن دیگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، یعنى محمد بن ادریس شافعى و [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، با آنکه صحبت و محضر امام صادق(ع) را درک نکرده بودند، براى ایشان احترام شایان قائل بوده و از ایشان نقل روایت کردهاند. از نظر علم کلام نیز این عصر، دوره تکوین بسیارى مکاتب و مذاهب کلامى است. از جمله تکوین مکتب معتزله با الهام از اندیشههاى حسن بصرى (21-110ق) و کوشش واصل بن عطا (80-180ق) و ابوهذیل علاف (متوفى در اوایل قرن سوم) که با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است. مانویت -که در این عصر غالباً «زندقه» نامیده مىشود- رواج بسیار داشت. امام صادق(ع) مناظرههاى سنجیده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصاًً با دهریان و زندیقان و آزاداندیشان زمانه داشتند. مباحثهها و مناظرههاى حضرت با عبدالکریم بن ابىالعوجاء معروف و متن کامل یا ملخص بعضى از آنها در اصول کافى نقل شده است. هشام بن حکم که اهل کلام و فلسفه بود و به انواع مکاتب کلامى عصر گرایش یافته و از آنها سرخورده بود، با راه یافتن به حضور امام(ع) و طرح چندین سؤال، شیفته مشرب عقلى و استدلالى ایشان شد. | ||
از بزرگان صوفیه قرن دوم ابراهیم بن ادهم، مالک بن دینار، سفیان ثورى و فضیل عیاض به حضرت صادق(ع) و آرا و اندیشههاى ایشان گرایش داشتهاند. [[شيخ مفيد|شیخ مفید]] در [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]]، طبرسى در اعلام الورى و [[ابن شهرآشوب، محمد بن علی|ابن شهر آشوب]] در مناقب تصریح کردهاند که شاگردان و روایت کنندگان از امام صادق(ع) چهار هزار نفر بودهاند. مىگویند فقط در کوفه نهصد شیخ بودهاند که همه مىگفتند: «حدثنى جعفر بن محمد» | از بزرگان صوفیه قرن دوم ابراهیم بن ادهم، مالک بن دینار، سفیان ثورى و فضیل عیاض به حضرت صادق(ع) و آرا و اندیشههاى ایشان گرایش داشتهاند. [[شيخ مفيد|شیخ مفید]] در [[الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد|ارشاد]]، طبرسى در اعلام الورى و [[ابن شهرآشوب، محمد بن علی|ابن شهر آشوب]] در مناقب تصریح کردهاند که شاگردان و روایت کنندگان از امام صادق(ع) چهار هزار نفر بودهاند. مىگویند فقط در کوفه نهصد شیخ بودهاند که همه مىگفتند: «حدثنى جعفر بن محمد» <ref>الامام الصادق، اسد حیدر،398/2</ref> . اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع) عبارتند از: | ||
# ابان بن تغلب (ابوعبداللّه عثمان بن احمد بجلى کوفى) که از راویان و یاران امام محمد باقرو امام جعفر صادق و امام موسى کاظم علیهمالسلام است و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن ندیم]] آثار او را نام برده است. | # ابان بن تغلب (ابوعبداللّه عثمان بن احمد بجلى کوفى) که از راویان و یاران امام محمد باقرو امام جعفر صادق و امام موسى کاظم علیهمالسلام است و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن ندیم]] آثار او را نام برده است. | ||
# مؤمن الطاق که متکلم برجستهاى بوده است، صاحب کتاب الامامد، کتاب المعرفة، الرد على المعتزلة، کتاب فی امر طلحة و الزبیر. | # مؤمن الطاق که متکلم برجستهاى بوده است، صاحب کتاب الامامد، کتاب المعرفة، الرد على المعتزلة، کتاب فی امر طلحة و الزبیر. |