شرح مثنوی (سبزواری): تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - '.↵↵↵رده:کتاب‌شناسی' به '. ==وابسته‌ها== {{وابسته‌ها}} رده:کتاب‌شناسی')
    بدون خلاصۀ ویرایش
    خط ۴۱: خط ۴۱:
    #شارح در شرح این بیت:{{شعر}}{{ب|''ما نبودیم و تقاضامان نبود''|2=''لطف تو ناگفته ما مى‌شنود''}} {{پایان شعر}}
    #شارح در شرح این بیت:{{شعر}}{{ب|''ما نبودیم و تقاضامان نبود''|2=''لطف تو ناگفته ما مى‌شنود''}} {{پایان شعر}}
    نوشته است: ما نبودیم: در ازل، و تقاضایى و استدعایى نبود، چون در مالایزال حادث شدیم. لطف تو: یعنى در ازل صور علمیه تو بود، که اعیان ثابته در علم معلوم حق بودند به وجود حق، نه به وجود خود که وجود خودشان این وجودات متفرقه متشتّته است که در مالایزال دارند. پس اعیان ثابته در علم به لسان ثبوتى لوازم خود و احکام لایزالیه خود را خواستند و حق شنود و چون به وجود حق موجود بودند، که علم به وجود عالِم موجود است نه به وجود معلوم، و استدعاى مسئولات نیز به او بود و از خود لسان نداشتند محض فضل و لطف بود<ref>همان، ج 1، ص69</ref>
    نوشته است: ما نبودیم: در ازل، و تقاضایى و استدعایى نبود، چون در مالایزال حادث شدیم. لطف تو: یعنى در ازل صور علمیه تو بود، که اعیان ثابته در علم معلوم حق بودند به وجود حق، نه به وجود خود که وجود خودشان این وجودات متفرقه متشتّته است که در مالایزال دارند. پس اعیان ثابته در علم به لسان ثبوتى لوازم خود و احکام لایزالیه خود را خواستند و حق شنود و چون به وجود حق موجود بودند، که علم به وجود عالِم موجود است نه به وجود معلوم، و استدعاى مسئولات نیز به او بود و از خود لسان نداشتند محض فضل و لطف بود<ref>همان، ج 1، ص69</ref>
    #شارح در شرح این بیت {{شعر}}{{ب|''ماجراى مرد و زن افتاد نقل''|2=''این مثال نفس خود مى‌دان و عقل''}} {{پایان شعر}} نوشته است: این مثال نفس خود مى‌دان و عقل: نفس در زبان عرفا روح لطیف بخارى است با قواى جزییه مدرکه جزییات که حامل است آنها را و به ازدیاد او آن قوى قوت مى‌گیرند و به نقصان او ضعف؛ و در قرآن مجید تعبیر از آن به «شجره زیتونه» شده، بنا بر بعض وجوه. و عقل و روح که در زبان عرفا باطن عقل و باطن قلب است، لطیفه مجرده مدرکه کلیات است، چه کلیاتى که معارف محضند و چه کلیاتى که کمال عقل عملى‌اند... و عرفا که نفس را به معنى زن و روح را یا عقل را مرد به حسب معنى مى‌دانند قلب را هم ولد مى‌گیرند؛ چه از سکون روح به سوى نفس، قلب معنوى در عالم امر متولد شد. چنان که از سکون آدم طبیعى به سوى حوا، ذریّه در عالم خلق متکون شدند. قال اللَّه تعالى: {{عبارت عربی|«'''وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها'''»}} و تربیت روح مر نفس مطمئنه را و قلب از هر مستقیم را مثل تدبیر والد است ولد خلف صالح و زوجه صالحه را و تدبیرش مر نفس امّاره و قلب مسوّده منکوس را مثل تدبیر والد است ولد ناخلف و زوجه سیئه ناشزه را. پس بعضى قلوبند که مَیّال به روح علوى و پدر گرامى‌اند و متشبّه به او مى‌شوند و بعضى قلوبند که مَیّال به سوى مادر سیئه غیرصالحه‌اند تا عنایت آخر او را به کجا کشاند<ref>همان، ج 1، ص158- 159</ref>
    #شارح در شرح این بیت {{شعر}}{{ب|''ماجراى مرد و زن افتاد نقل''|2=''این مثال نفس خود مى‌دان و عقل''}} {{پایان شعر}} نوشته است: این مثال نفس خود مى‌دان و عقل: نفس در زبان عرفا روح لطیف بخارى است با قواى جزییه مدرکه جزییات که حامل است آنها را و به ازدیاد او آن قوى قوت مى‌گیرند و به نقصان او ضعف؛ و در قرآن مجید تعبیر از آن به «شجره زیتونه» شده، بنا بر بعض وجوه. و عقل و روح که در زبان عرفا باطن عقل و باطن قلب است، لطیفه مجرده مدرکه کلیات است، چه کلیاتى که معارف محضند و چه کلیاتى که کمال عقل عملى‌اند... و عرفا که نفس را به معنى زن و روح را یا عقل را مرد به حسب معنى مى‌دانند قلب را هم ولد مى‌گیرند؛ چه از سکون روح به سوى نفس، قلب معنوى در عالم امر متولد شد. چنان که از سکون آدم طبیعى به سوى حوا، ذریّه در عالم خلق متکون شدند. قال اللَّه تعالى: «'''وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها'''» و تربیت روح مر نفس مطمئنه را و قلب از هر مستقیم را مثل تدبیر والد است ولد خلف صالح و زوجه صالحه را و تدبیرش مر نفس امّاره و قلب مسوّده منکوس را مثل تدبیر والد است ولد ناخلف و زوجه سیئه ناشزه را. پس بعضى قلوبند که مَیّال به روح علوى و پدر گرامى‌اند و متشبّه به او مى‌شوند و بعضى قلوبند که مَیّال به سوى مادر سیئه غیرصالحه‌اند تا عنایت آخر او را به کجا کشاند<ref>همان، ج 1، ص158- 159</ref>
    #همچنین شارح وارسته در شرح این بیت:{{شعر}} {{ب|''روى ناشسته نبیند روى حُور''|2=''لاصلاة گفت الّا بالطّهور''}} {{پایان شعر}}
    #همچنین شارح وارسته در شرح این بیت:{{شعر}} {{ب|''روى ناشسته نبیند روى حُور''|2=''لاصلاة گفت الّا بالطّهور''}} {{پایان شعر}}
    توضیح داده است که: ناشستگى عبارت از آلودگى به خیالات متفرقه است و حضور اهمّ چیزهاست که در نماز معتبر است چنان‌که تدبّر معانى بلند در اذکار و قرائت و ادعیه که خواصّ قصد مى‌کنند از مقامات بلند است و حکم و اسرار افعال جوارح را ملتفت بودن از مهمّاتست؛ ولى تدبّر آن معانى از براى اکثر عوام دست نمى‌دهد. به‌خلاف حضور که از براى همه ممکن است با آن که صعوبت دارد، چه جسم مادّه پریشانى خاطر و استیصال خیالات پراکنده موقوفست بر عدم علاقه به دنیا و این عزیزالوجود است<ref>همان، ج 2، ص132- 133</ref>
    توضیح داده است که: ناشستگى عبارت از آلودگى به خیالات متفرقه است و حضور اهمّ چیزهاست که در نماز معتبر است چنان‌که تدبّر معانى بلند در اذکار و قرائت و ادعیه که خواصّ قصد مى‌کنند از مقامات بلند است و حکم و اسرار افعال جوارح را ملتفت بودن از مهمّاتست؛ ولى تدبّر آن معانى از براى اکثر عوام دست نمى‌دهد. به‌خلاف حضور که از براى همه ممکن است با آن که صعوبت دارد، چه جسم مادّه پریشانى خاطر و استیصال خیالات پراکنده موقوفست بر عدم علاقه به دنیا و این عزیزالوجود است<ref>همان، ج 2، ص132- 133</ref>
    #شارح در توضیح این بیت {{شعر}} {{ب|''بهر زمان فکرى چو مهمان عزیز''|2=''آید اندر سینه‌ات هر روز نیز''}}{{پایان شعر}}
    #شارح در توضیح این بیت {{شعر}} {{ب|''بهر زمان فکرى چو مهمان عزیز''|2=''آید اندر سینه‌ات هر روز نیز''}}{{پایان شعر}}
    نوشته است: هر زمان فکرى: مراد به این فکر معنى خاص نیست- که حرکت از مطالب به مبادى و از مبادى به مطالب باشد، و در کلّیات است- بلکه معنى عام است که این را و انتقال در صور جزئیّه خیالیّه را- که عوام فکر گویند- بلکه خودِ صورِ خیالیه مدرکه از احوالى را که از بلا و رخا بر تن وارد مى‌شود و اندیشه‌هاى قبل از وقوع سوانح- مثل آن‌که شاید این مریض من بمیرد، و امسأله گرانى شود، و شاید از فلان کس به من آسیب برسد، و مانند اینها- همه را شامل است. و همه ضیف اللَّه و هدیة اللَّه‌اند، و باید گرامى داشت. اما فکر خاص را، پس معلوم است که {{عبارت عربی|تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةً}} و اما صور جزئیه خیالیه، پس چه از بلا و چه از غیر- مثل صاحبات آن صور- باید شاکر و لااقل صابر بر آنها بود. ففي الدعاء: {{عبارت عربی|إلهى نَحمَدُكَ عَلى بَلائِكَ كَما نَشكُرُكَ عَلى نَعمائِكَ}} و اما اندیشه‌هاى مصائب قبل از وقوع گرامى داشتنش آن است که بدانى که هر چه آید خوش آید<ref>همان، ج 3، ص222- 223</ref>
    نوشته است: هر زمان فکرى: مراد به این فکر معنى خاص نیست- که حرکت از مطالب به مبادى و از مبادى به مطالب باشد، و در کلّیات است- بلکه معنى عام است که این را و انتقال در صور جزئیّه خیالیّه را- که عوام فکر گویند- بلکه خودِ صورِ خیالیه مدرکه از احوالى را که از بلا و رخا بر تن وارد مى‌شود و اندیشه‌هاى قبل از وقوع سوانح- مثل آن‌که شاید این مریض من بمیرد، و امسأله گرانى شود، و شاید از فلان کس به من آسیب برسد، و مانند اینها- همه را شامل است. و همه ضیف اللَّه و هدیة اللَّه‌اند، و باید گرامى داشت. اما فکر خاص را، پس معلوم است که تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةً و اما صور جزئیه خیالیه، پس چه از بلا و چه از غیر- مثل صاحبات آن صور- باید شاکر و لااقل صابر بر آنها بود. ففي الدعاء: إلهى نَحمَدُكَ عَلى بَلائِكَ كَما نَشكُرُكَ عَلى نَعمائِكَ و اما اندیشه‌هاى مصائب قبل از وقوع گرامى داشتنش آن است که بدانى که هر چه آید خوش آید<ref>همان، ج 3، ص222- 223</ref>


    فهرست ابیات هر یک از جلدهاى کتاب در انتهاى آن آمده است. آدرس آیات، روایات و برخى توضیحات در پاورقى‌هاى کتاب آمده است.
    فهرست ابیات هر یک از جلدهاى کتاب در انتهاى آن آمده است. آدرس آیات، روایات و برخى توضیحات در پاورقى‌هاى کتاب آمده است.

    نسخهٔ ‏۷ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۵

    شرح مثنوی (سبزواری)
    شرح مثنوی (سبزواری)
    پدیدآورانسبزواری، هادی بن مهدی (نویسنده) بروجردی، مصطفی (مصحح)
    عنوان‌های دیگرمثنوی. شرح
    ناشروزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات
    مکان نشرتهران - ایران
    سال نشر1374 ش
    چاپ1
    موضوعشعر فارسی - قرن 7ق. - تاریخ و نقد مولوی، جلال‌الدین محمد بن محمد، 604 - 672ق. مثنوی - نقد و تفسیر
    زبانفارسی
    تعداد جلد3
    کد کنگره
    ‏PIR‎‏ ‎‏5301‎‏ ‎‏/‎‏س‎‏2‎‏ش‎‏4‎‏ ‎‏1374
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    شرح مثنوى (سبزوارى)، از آثار ادبى عرفانى ادیب و حکیم بزرگ صدرایى ملاهادى سبزوارى (1212- 1289ق) متخلص به «اسرار» است که در آن، مثنوى جلال‌الدین مولوى از ابتدا تا انتها در سه جلد به زبان فارسى شرح شده است. در جلد اول، دفتر اول و دوم مثنوى، در جلد دوم دفتر سوم و چهارم و در جلد سوم دفتر پنجم و ششم شرح شده است.


    شرح مثنوى (سبزوارى)، از سویى جنبه ادبى دارد و در آن، مشکلات عبارتى و لغوى مثنوى بیان و حل شده است و از سویى دیگر، ارزش فلسفى و عرفانى آن به سبب منزلت بلند علمى و عملى نویسنده عالیقدرش فراموش‌شدنى نیست. چند نکته در مورد این شرح، گفتنى است:

    1. زبان و بیان حکیم سبزوارى در این اثر، فنى و اصطلاحى است و چندان تناسبى با روزگار ما ندارد و شارح از آغاز تا پایان مطالبش را با زبانى دشوار فهم نگاشته است و بنابراین مخاطب کتاب به‌طور عمده، متخصصان و صاحب‌نظرانى هستند که بر کلام، فلسفه و عرفان اسلامى و اصطلاحات آن اشراف دارند[۱]
    2. حکیم سبزوارى، مثنوى معنوى مولوى را «تفسیر منظوم قرآن کریم» و هر بیتى را به نحوى متأثّر از آیه‌اى از آیات مى‌دانست و در این شرح سخت کوشیده است تا این تفسیرها را با قرآن کریم تطبیق دهد[۲]
    3. شرح حکیم سبزوارى شامل یکایک ابیات مثنوى نمى‌شود به این معنا که شارح محترم فقط ابیاتى را که به تشخیص خودش مهمّ یا مبهم بوده، برگزیده و به شرح و توضیح آن پرداخته و بقیه اشعار را حتى یاد هم نکرده است؛ بنابراین، باید توجه داشت که کتاب حاضر، شرحى کامل نیست بلکه شرح برگزیده‌اى از اشعار مثنوى است.
    4. تصحیح دکتر مصطفى بروجردى چندان کامل و دقیق نیست و برخى بر ایشان اشکال گرفته و برخى از اشتباهاتش را یادآور شده‌اند[۳]
    5. نمونه‌اى از نثر دشوار و مطالب فلسفى و عرفانى شارح محترم در شرح این بیت
      بشنو از نى چون حکایت مى‌کندوز جدائى‌ها شکایت مى‌کند
      به خوبى آشکار شده است:... اطلاق نى بر روح آدمى بر سبیل تشبیه، تشبیهى است حسن. چه نى نایى باشد که اظهر است، و چه نى قلم که عارف جامى، قدس‌سره، احتمال داده. چه، هر روح ناطقى چه بداند یا نداند چه حکایت‌ها دارد از صفات حق- چه لطفیّه و چه قهریّه- و چه شکایت‌ها دارد از جدایى عالم قدس، ولى غَفَلَه و جَهَلَه گوش شنوا ندارند کلام خود را چه جاى کلام دیگرى را![۴]
    6. شارح در شرح این بیت:
      ما نبودیم و تقاضامان نبودلطف تو ناگفته ما مى‌شنود

    نوشته است: ما نبودیم: در ازل، و تقاضایى و استدعایى نبود، چون در مالایزال حادث شدیم. لطف تو: یعنى در ازل صور علمیه تو بود، که اعیان ثابته در علم معلوم حق بودند به وجود حق، نه به وجود خود که وجود خودشان این وجودات متفرقه متشتّته است که در مالایزال دارند. پس اعیان ثابته در علم به لسان ثبوتى لوازم خود و احکام لایزالیه خود را خواستند و حق شنود و چون به وجود حق موجود بودند، که علم به وجود عالِم موجود است نه به وجود معلوم، و استدعاى مسئولات نیز به او بود و از خود لسان نداشتند محض فضل و لطف بود[۵]

    1. شارح در شرح این بیت
      ماجراى مرد و زن افتاد نقلاین مثال نفس خود مى‌دان و عقل
      نوشته است: این مثال نفس خود مى‌دان و عقل: نفس در زبان عرفا روح لطیف بخارى است با قواى جزییه مدرکه جزییات که حامل است آنها را و به ازدیاد او آن قوى قوت مى‌گیرند و به نقصان او ضعف؛ و در قرآن مجید تعبیر از آن به «شجره زیتونه» شده، بنا بر بعض وجوه. و عقل و روح که در زبان عرفا باطن عقل و باطن قلب است، لطیفه مجرده مدرکه کلیات است، چه کلیاتى که معارف محضند و چه کلیاتى که کمال عقل عملى‌اند... و عرفا که نفس را به معنى زن و روح را یا عقل را مرد به حسب معنى مى‌دانند قلب را هم ولد مى‌گیرند؛ چه از سکون روح به سوى نفس، قلب معنوى در عالم امر متولد شد. چنان که از سکون آدم طبیعى به سوى حوا، ذریّه در عالم خلق متکون شدند. قال اللَّه تعالى: «وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها» و تربیت روح مر نفس مطمئنه را و قلب از هر مستقیم را مثل تدبیر والد است ولد خلف صالح و زوجه صالحه را و تدبیرش مر نفس امّاره و قلب مسوّده منکوس را مثل تدبیر والد است ولد ناخلف و زوجه سیئه ناشزه را. پس بعضى قلوبند که مَیّال به روح علوى و پدر گرامى‌اند و متشبّه به او مى‌شوند و بعضى قلوبند که مَیّال به سوى مادر سیئه غیرصالحه‌اند تا عنایت آخر او را به کجا کشاند[۶]
    2. همچنین شارح وارسته در شرح این بیت:
      روى ناشسته نبیند روى حُورلاصلاة گفت الّا بالطّهور

    توضیح داده است که: ناشستگى عبارت از آلودگى به خیالات متفرقه است و حضور اهمّ چیزهاست که در نماز معتبر است چنان‌که تدبّر معانى بلند در اذکار و قرائت و ادعیه که خواصّ قصد مى‌کنند از مقامات بلند است و حکم و اسرار افعال جوارح را ملتفت بودن از مهمّاتست؛ ولى تدبّر آن معانى از براى اکثر عوام دست نمى‌دهد. به‌خلاف حضور که از براى همه ممکن است با آن که صعوبت دارد، چه جسم مادّه پریشانى خاطر و استیصال خیالات پراکنده موقوفست بر عدم علاقه به دنیا و این عزیزالوجود است[۷]

    1. شارح در توضیح این بیت
      بهر زمان فکرى چو مهمان عزیزآید اندر سینه‌ات هر روز نیز

    نوشته است: هر زمان فکرى: مراد به این فکر معنى خاص نیست- که حرکت از مطالب به مبادى و از مبادى به مطالب باشد، و در کلّیات است- بلکه معنى عام است که این را و انتقال در صور جزئیّه خیالیّه را- که عوام فکر گویند- بلکه خودِ صورِ خیالیه مدرکه از احوالى را که از بلا و رخا بر تن وارد مى‌شود و اندیشه‌هاى قبل از وقوع سوانح- مثل آن‌که شاید این مریض من بمیرد، و امسأله گرانى شود، و شاید از فلان کس به من آسیب برسد، و مانند اینها- همه را شامل است. و همه ضیف اللَّه و هدیة اللَّه‌اند، و باید گرامى داشت. اما فکر خاص را، پس معلوم است که تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةً و اما صور جزئیه خیالیه، پس چه از بلا و چه از غیر- مثل صاحبات آن صور- باید شاکر و لااقل صابر بر آنها بود. ففي الدعاء: إلهى نَحمَدُكَ عَلى بَلائِكَ كَما نَشكُرُكَ عَلى نَعمائِكَ و اما اندیشه‌هاى مصائب قبل از وقوع گرامى داشتنش آن است که بدانى که هر چه آید خوش آید[۸]

    فهرست ابیات هر یک از جلدهاى کتاب در انتهاى آن آمده است. آدرس آیات، روایات و برخى توضیحات در پاورقى‌هاى کتاب آمده است.

    پانویس

    1. لاهوتى، حسن، ص113
    2. مصطفوى سبزوارى، رضا، ص306- 308
    3. ذاکرى، مصطفى، ص56
    4. متن کتاب، ج 1، ص18
    5. همان، ج 1، ص69
    6. همان، ج 1، ص158- 159
    7. همان، ج 2، ص132- 133
    8. همان، ج 3، ص222- 223

    منابع مقاله

    1. مقدمه و متن کتاب.
    2. مصطفوى سبزوارى، رضا، «شرح اسرار بر مثنوى معنوى شریف»، فصلنامه آیینه میراث، پاییز 1386، شماره 38، ص314 303.
    3. ذاکرى، مصطفى، «شرح مثنوى اسرار حاجى سبزوارى»، کتاب ماه ادبیات، بهمن 1390، شماره 58، ص54- 58.
    4. لاهوتى، حسن، «شرح اسرار و شرح انقروى»، نشریه اطلاعات حکمت و معرفت، مهر 1386، شماره 19، ص120-112.

    وابسته‌ها