أخبار الظراف و المتماجنين: تفاوت میان نسخهها
Wikinoor.ir (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - '| پس از =↵| پیش از =↵}}↵↵↵'''' به '| پس از = | پیش از = }} '''') |
جز (جایگزینی متن - '↵↵' به ' ') |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
| پدیدآوران = | | پدیدآوران = | ||
[[مهنا، عبدالامیر]] (شارح) | [[مهنا، عبدالامیر]] (شارح) | ||
[[ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی]] (نویسنده) | [[ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی]] (نویسنده) | ||
| زبان =عربی | | زبان =عربی | ||
خط ۱۵: | خط ۱۴: | ||
| مکان نشر =بیروت - لبنان | | مکان نشر =بیروت - لبنان | ||
| سال نشر = 1990 م | | سال نشر = 1990 م | ||
| کد اتوماسیون =AUTOMATIONCODE11773AUTOMATIONCODE | | کد اتوماسیون =AUTOMATIONCODE11773AUTOMATIONCODE | ||
| چاپ =1 | | چاپ =1 | ||
خط ۲۶: | خط ۲۴: | ||
}} | }} | ||
'''اخبار الظراف و المتماجنين'''، اثر ابوالفرج، [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|عبدالرحمن على جوزى]]، با تشريحات و توضيحات [[عبدالامیر مهنّا]]، مجموعهاى از حكايات و داستانهاى كوتاه است كه به زبان عربى و قبل از سال 597ق، نوشته شده است. | '''اخبار الظراف و المتماجنين'''، اثر ابوالفرج، [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|عبدالرحمن على جوزى]]، با تشريحات و توضيحات [[عبدالامیر مهنّا]]، مجموعهاى از حكايات و داستانهاى كوتاه است كه به زبان عربى و قبل از سال 597ق، نوشته شده است. | ||
آنچه باعث اهمیت کتاب شده است، مستند بودن حكايات و روايات آن مىباشد. | آنچه باعث اهمیت کتاب شده است، مستند بودن حكايات و روايات آن مىباشد. | ||
==ساختار== | ==ساختار== | ||
کتاب، با دو مقدمه از شارح<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/5 مقدمه کتاب، ص5]</ref> و مؤلف<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/51 همان، ص51]</ref> آغاز و مطالب در سه باب، ارائه شده است، بهگونهاى كه هر یک از ابواب، به حكايات و روايات مربوط به مردان<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/59 متن کتاب، ص59]</ref>، زنان<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/163 متن کتاب، ص163]</ref> و كودكان<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/177 متن کتاب، ص177]</ref>، اختصاص يافته است. | کتاب، با دو مقدمه از شارح<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/5 مقدمه کتاب، ص5]</ref> و مؤلف<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/51 همان، ص51]</ref> آغاز و مطالب در سه باب، ارائه شده است، بهگونهاى كه هر یک از ابواب، به حكايات و روايات مربوط به مردان<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/59 متن کتاب، ص59]</ref>، زنان<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/163 متن کتاب، ص163]</ref> و كودكان<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/177 متن کتاب، ص177]</ref>، اختصاص يافته است. | ||
مباحث، حول اخبار و حالات افراد و نوادر روزگار مىباشد؛ كسانى كه به تقوا، زيركى، ظرافت، شوخ طبعى و... معروف مىباشند. | مباحث، حول اخبار و حالات افراد و نوادر روزگار مىباشد؛ كسانى كه به تقوا، زيركى، ظرافت، شوخ طبعى و... معروف مىباشند. | ||
نویسنده، در ابتدا، به بررسى معناى واژگانى همچون، مجنون، ظريف، نوادر و... پرداخته و در ادامه، به گوشهاى از حالات و حكايات برخى از این افراد كه بدين اوصاف مشهور شدهاند، اشاره كرده است. | نویسنده، در ابتدا، به بررسى معناى واژگانى همچون، مجنون، ظريف، نوادر و... پرداخته و در ادامه، به گوشهاى از حالات و حكايات برخى از این افراد كه بدين اوصاف مشهور شدهاند، اشاره كرده است. | ||
كوتاهى عبارات، شيرينى بيان و نكتهسنجى مؤلف، از ویژگىهاى کتاب مىباشد. | كوتاهى عبارات، شيرينى بيان و نكتهسنجى مؤلف، از ویژگىهاى کتاب مىباشد. | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
شارح، در مقدمه خود، به بيان زندگىنامه مفصلى از مؤلف پرداخته و جنبههایى از زندگى وى را، از جمله ولادت، دوران زندگى، مشايخ و اساتيد، صفات و ویژگىهاى اخلاقى، شخصيت علمى، ذوق شعرى، اعتماد به نفس، شاگردان، مذهب، تاريخ و نحوه وفات، آثار و كتب فراوانى كه [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] در زمینههاى مختلف نوشته، به تصویر كشيده است.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/5 مقدمه، ص5-ص49]</ref> | شارح، در مقدمه خود، به بيان زندگىنامه مفصلى از مؤلف پرداخته و جنبههایى از زندگى وى را، از جمله ولادت، دوران زندگى، مشايخ و اساتيد، صفات و ویژگىهاى اخلاقى، شخصيت علمى، ذوق شعرى، اعتماد به نفس، شاگردان، مذهب، تاريخ و نحوه وفات، آثار و كتب فراوانى كه [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] در زمینههاى مختلف نوشته، به تصویر كشيده است.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/5 مقدمه، ص5-ص49]</ref> | ||
مقدمه مؤلف، به بيانات برخى از بزرگان، در باب مطايبه و شوخطبعى، اختصاص يافته است. | مقدمه مؤلف، به بيانات برخى از بزرگان، در باب مطايبه و شوخطبعى، اختصاص يافته است. | ||
در باب اول، در پنج قسم زير، حكايات و رواياتى بيان شده است كه قهرمان اصلى آنها، مردان مىباشند<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/59 متن کتاب، ص50]</ref>: | در باب اول، در پنج قسم زير، حكايات و رواياتى بيان شده است كه قهرمان اصلى آنها، مردان مىباشند<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/59 متن کتاب، ص50]</ref>: | ||
الف) پيامبران: بهعنوان نمونه، در روايتى از ابىبكر بن محمد بن عمرو بن حزم، حكايت شده است كه در مدينه، مردى به نام نعمان بود كه هر گاه خوراكى و میوه جديدى به مدينه مىآمد، آن را بهصورت نسيه خريدارى كرده و به رسولالله(ص) هديه مىداد، اما وقتى صاحب آن برای گرفتن پولش نزد وى مىآمد، او را نزد رسول خدا(ص) حواله كرده و از او مىخواست تا پولش را از ايشان بگیرد. در این هنگام بود كه رسولالله(ص) از نعمان مىپرسيد: مگر آن را به من هديه ندادى؟ وى در پاسخ مىگفت: همینطور است، اما خدا مىداند كه پولى ندارم، فقط مىخواستم شما هم از آن تناول فرماييد. رسولالله(ص) نيز از این كار خندهاش گرفته و پول آن شخص را پرداخت مىنمود.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/61 همان، ص61]</ref> | الف) پيامبران: بهعنوان نمونه، در روايتى از ابىبكر بن محمد بن عمرو بن حزم، حكايت شده است كه در مدينه، مردى به نام نعمان بود كه هر گاه خوراكى و میوه جديدى به مدينه مىآمد، آن را بهصورت نسيه خريدارى كرده و به رسولالله(ص) هديه مىداد، اما وقتى صاحب آن برای گرفتن پولش نزد وى مىآمد، او را نزد رسول خدا(ص) حواله كرده و از او مىخواست تا پولش را از ايشان بگیرد. در این هنگام بود كه رسولالله(ص) از نعمان مىپرسيد: مگر آن را به من هديه ندادى؟ وى در پاسخ مىگفت: همینطور است، اما خدا مىداند كه پولى ندارم، فقط مىخواستم شما هم از آن تناول فرماييد. رسولالله(ص) نيز از این كار خندهاش گرفته و پول آن شخص را پرداخت مىنمود.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/61 همان، ص61]</ref> | ||
ب) صحابه: در روايتى از ابى رزين نقل شده است كه از عباس سؤال شد تو بزرگترى يا رسولالله(ص) و او پاسخ داد: ايشان از من بزرگتر است، اما من قبل از وى به دنيا آمدم. | ب) صحابه: در روايتى از ابى رزين نقل شده است كه از عباس سؤال شد تو بزرگترى يا رسولالله(ص) و او پاسخ داد: ايشان از من بزرگتر است، اما من قبل از وى به دنيا آمدم. | ||
از جمله صحابهاى كه حكايتى از آنها نقل شده است، مىتوان به افراد زير اشاره كرد: انس بن مالك، عمر بن خطاب، عبدالله بن ابىبكر، [[امام على(ع)]]، عبدالله بن عمر، احنف بن قيس بن معاویة بن حصين، معاویة بن ابى سفيان، عبدالله بن عامر، ابى اسود دوئلى، ابوهريره و...<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/65 همان، ص65]</ref> | از جمله صحابهاى كه حكايتى از آنها نقل شده است، مىتوان به افراد زير اشاره كرد: انس بن مالك، عمر بن خطاب، عبدالله بن ابىبكر، [[امام على(ع)]]، عبدالله بن عمر، احنف بن قيس بن معاویة بن حصين، معاویة بن ابى سفيان، عبدالله بن عامر، ابى اسود دوئلى، ابوهريره و...<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/65 همان، ص65]</ref> | ||
ج) علما و حكما: از جمله آنها عبارتند از: شريح بن حارث بن قيس كندى، مسروق بن الاجدع، ابویحيى خالد بن میمون بن فيروز، عامر بن شراحيل بن عبدذى كبار، سليمان بن مهران اسدى، عبدالله بن ادريس اودى، على بن عاصم، ابوالعباس طوسى، احمد بن محمد بن يحيى القطان، يحيى بن مبارک، محمد بن حرب هلالى و... | ج) علما و حكما: از جمله آنها عبارتند از: شريح بن حارث بن قيس كندى، مسروق بن الاجدع، ابویحيى خالد بن میمون بن فيروز، عامر بن شراحيل بن عبدذى كبار، سليمان بن مهران اسدى، عبدالله بن ادريس اودى، على بن عاصم، ابوالعباس طوسى، احمد بن محمد بن يحيى القطان، يحيى بن مبارک، محمد بن حرب هلالى و... | ||
در حكايتى در این بخش، چنين آمده است كه روزى خوارج، یکى از شیعیان را گرفته و از او درباره عقيدهاش سؤال كردند و او با زيركى گفت: «انا من على و من عثمان برىء». آنها گمان كردند كه وى، از هر دو تن برائت جسته و بدين ترتيب او را رها كردند، در حالى كه منظور او این بود كه من از على هستم و از عثمان، برائت مىجویم.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/77 همان، ص77]</ref> | در حكايتى در این بخش، چنين آمده است كه روزى خوارج، یکى از شیعیان را گرفته و از او درباره عقيدهاش سؤال كردند و او با زيركى گفت: «انا من على و من عثمان برىء». آنها گمان كردند كه وى، از هر دو تن برائت جسته و بدين ترتيب او را رها كردند، در حالى كه منظور او این بود كه من از على هستم و از عثمان، برائت مىجویم.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/77 همان، ص77]</ref> | ||
د) اعراب: حكاياتى كه در این قسمت ذكر شده، مربوط به باديهنشينان و افراد گمنامى از اعراب، مىباشد. | د) اعراب: حكاياتى كه در این قسمت ذكر شده، مربوط به باديهنشينان و افراد گمنامى از اعراب، مىباشد. | ||
در حكايتى از مهدى بن سابق، چنين آمده است كه روزى، عربى، مردى را ديد كه طبقى از انجير در مقابلش بود، نزد وى رفته و سلام كرد؛ آن مرد كه ديد آن عرب نزد او مىآيد، فورا رداى خویش را بر روى طبق انجير كشيد و وانمود كرد كه چيزى نزدش نيست. وقتى عرب در مقابل آن مرد نشست، آن مرد وى را خطاب كرد و گفت: آيا از قرآن چيزى مىدانى؟ عرب گفت: آرى و چنين خواند: «و الزيتون و طور سينين». آن مرد پرسيد: پس انجيرش(تين) كو؟ عرب گفت: زير عباى شماست. | در حكايتى از مهدى بن سابق، چنين آمده است كه روزى، عربى، مردى را ديد كه طبقى از انجير در مقابلش بود، نزد وى رفته و سلام كرد؛ آن مرد كه ديد آن عرب نزد او مىآيد، فورا رداى خویش را بر روى طبق انجير كشيد و وانمود كرد كه چيزى نزدش نيست. وقتى عرب در مقابل آن مرد نشست، آن مرد وى را خطاب كرد و گفت: آيا از قرآن چيزى مىدانى؟ عرب گفت: آرى و چنين خواند: «و الزيتون و طور سينين». آن مرد پرسيد: پس انجيرش(تين) كو؟ عرب گفت: زير عباى شماست. | ||
در حكايتى ديگر آمده است كه عربى، گروهى از يهوديان را گرفته و از آنها پرسيد: نظر شما در مورد عيسى بن مريم(ع) چيست؟ آنها گفتند: او را كشته و به صليب كشيدهايم. آن عرب هم گفت: و الله رهایتان نمىكنم تا ديه او را بپردازيد، آنگاه ديه كامل فردى را از آنها گرفت.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/129 همان، ص129]</ref> | در حكايتى ديگر آمده است كه عربى، گروهى از يهوديان را گرفته و از آنها پرسيد: نظر شما در مورد عيسى بن مريم(ع) چيست؟ آنها گفتند: او را كشته و به صليب كشيدهايم. آن عرب هم گفت: و الله رهایتان نمىكنم تا ديه او را بپردازيد، آنگاه ديه كامل فردى را از آنها گرفت.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/129 همان، ص129]</ref> | ||
ه) عوام: حكايات این بخش، بهطور پراكنده بوده و مربوط به شخص خاصى نيست؛ تنها وجه مشترك آن با قسمتهاى قبلى، در این است كه اشخاص اول این حكايات، مردان مىباشند.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/139 همان، ص139]</ref> | ه) عوام: حكايات این بخش، بهطور پراكنده بوده و مربوط به شخص خاصى نيست؛ تنها وجه مشترك آن با قسمتهاى قبلى، در این است كه اشخاص اول این حكايات، مردان مىباشند.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/139 همان، ص139]</ref> | ||
باب دوم، به حكايات مربوط به زنان، اختصاص يافته است كه برخى از آنها، عبارتند از: عايشه، اسماء بنت ابىبكر، همسر عمران حطان، خواهرزاده زبير بن عوام و...<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/163 همان، ص163]</ref> | باب دوم، به حكايات مربوط به زنان، اختصاص يافته است كه برخى از آنها، عبارتند از: عايشه، اسماء بنت ابىبكر، همسر عمران حطان، خواهرزاده زبير بن عوام و...<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/163 همان، ص163]</ref> | ||
در حكايتى آمده است كه روزى پادشاهى، پيرزنى از اعراب را ديده و از او درباره تبار و قبيلهاش پرسيد. وى، در پاسخ گفت كه از قبيله طى مىباشد. شاه پرسيد: چه باعث شده كه ديگر كسى مثل حاتم در قبيله طى پيدا نمىشود. او گفت: همان چيزى كه باعث شده در میان ملوك، ديگر كسى مثل تو پيدا نشود. شاه از حاضرجوابى وى شگفتزده شد و به او صله فراوان داد.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/168 همان، ص168-169]</ref> | در حكايتى آمده است كه روزى پادشاهى، پيرزنى از اعراب را ديده و از او درباره تبار و قبيلهاش پرسيد. وى، در پاسخ گفت كه از قبيله طى مىباشد. شاه پرسيد: چه باعث شده كه ديگر كسى مثل حاتم در قبيله طى پيدا نمىشود. او گفت: همان چيزى كه باعث شده در میان ملوك، ديگر كسى مثل تو پيدا نشود. شاه از حاضرجوابى وى شگفتزده شد و به او صله فراوان داد.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/168 همان، ص168-169]</ref> | ||
در آخرين باب، حكاياتى آمده است كه مربوط به كودكان مىباشد.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/177 همان، ص177]</ref> | در آخرين باب، حكاياتى آمده است كه مربوط به كودكان مىباشد.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/177 همان، ص177]</ref> | ||
در حكايتى كه در این باب آمده است، بشر حافى مىگوید: روزى به خانه معافى بن عمران رفته و در زدم، كودكى از پشت در پرسيد: كيستى؟ گفتم: بشر حافى (پابرهنه) گفت: اگر به پشيزى كفشى مىخريدى، ديگر پابرهنه نمىماندى.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/181 همان، ص181]</ref> | در حكايتى كه در این باب آمده است، بشر حافى مىگوید: روزى به خانه معافى بن عمران رفته و در زدم، كودكى از پشت در پرسيد: كيستى؟ گفتم: بشر حافى (پابرهنه) گفت: اگر به پشيزى كفشى مىخريدى، ديگر پابرهنه نمىماندى.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/181 همان، ص181]</ref> | ||
==وضعيت کتاب== | ==وضعيت کتاب== | ||
فهرست مطالب، در انتهاى کتاب آمده است. | فهرست مطالب، در انتهاى کتاب آمده است. | ||
پاورقىها توسط شارح نوشته شده و در آنها، علاوه بر ذكر منابع، توضيح و تشريح كاملى از كلمات و عبارات ثقيل و مشكل متن و نيز نام كامل افرادى كه نامشان در متن ذكر شده، آمده است. | پاورقىها توسط شارح نوشته شده و در آنها، علاوه بر ذكر منابع، توضيح و تشريح كاملى از كلمات و عبارات ثقيل و مشكل متن و نيز نام كامل افرادى كه نامشان در متن ذكر شده، آمده است. | ||
==پانويس == | ==پانويس == | ||
<references /> | <references /> | ||
==منابع مقاله== | ==منابع مقاله== | ||
مقدمه و متن کتاب. | مقدمه و متن کتاب. | ||
==وابستهها== | ==وابستهها== | ||
{{وابستهها}} | {{وابستهها}} | ||
[[رده:کتابشناسی]] | [[رده:کتابشناسی]] | ||
[[رده:زبانشناسی، علم زبان]] | [[رده:زبانشناسی، علم زبان]] | ||
[[رده:زبان و ادبیات شرقی (آسیایی)]] | [[رده:زبان و ادبیات شرقی (آسیایی)]] | ||
[[رده:زبان و ادبیات عربی]] | [[رده:زبان و ادبیات عربی]] |
نسخهٔ ۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۲۹
أخبار الظراف و المتماجنین | |
---|---|
پدیدآوران | مهنا، عبدالامیر (شارح) ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی (نویسنده) |
ناشر | دار الفکر اللبناني |
مکان نشر | بیروت - لبنان |
سال نشر | 1990 م |
چاپ | 1 |
موضوع | ادبیات عربی - قرن ۶ق.- کلمات قصار |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | PJA 4092 /الف3* |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
اخبار الظراف و المتماجنين، اثر ابوالفرج، عبدالرحمن على جوزى، با تشريحات و توضيحات عبدالامیر مهنّا، مجموعهاى از حكايات و داستانهاى كوتاه است كه به زبان عربى و قبل از سال 597ق، نوشته شده است. آنچه باعث اهمیت کتاب شده است، مستند بودن حكايات و روايات آن مىباشد.
ساختار
کتاب، با دو مقدمه از شارح[۱] و مؤلف[۲] آغاز و مطالب در سه باب، ارائه شده است، بهگونهاى كه هر یک از ابواب، به حكايات و روايات مربوط به مردان[۳]، زنان[۴] و كودكان[۵]، اختصاص يافته است. مباحث، حول اخبار و حالات افراد و نوادر روزگار مىباشد؛ كسانى كه به تقوا، زيركى، ظرافت، شوخ طبعى و... معروف مىباشند. نویسنده، در ابتدا، به بررسى معناى واژگانى همچون، مجنون، ظريف، نوادر و... پرداخته و در ادامه، به گوشهاى از حالات و حكايات برخى از این افراد كه بدين اوصاف مشهور شدهاند، اشاره كرده است. كوتاهى عبارات، شيرينى بيان و نكتهسنجى مؤلف، از ویژگىهاى کتاب مىباشد.
گزارش محتوا
شارح، در مقدمه خود، به بيان زندگىنامه مفصلى از مؤلف پرداخته و جنبههایى از زندگى وى را، از جمله ولادت، دوران زندگى، مشايخ و اساتيد، صفات و ویژگىهاى اخلاقى، شخصيت علمى، ذوق شعرى، اعتماد به نفس، شاگردان، مذهب، تاريخ و نحوه وفات، آثار و كتب فراوانى كه ابن جوزى در زمینههاى مختلف نوشته، به تصویر كشيده است.[۶] مقدمه مؤلف، به بيانات برخى از بزرگان، در باب مطايبه و شوخطبعى، اختصاص يافته است. در باب اول، در پنج قسم زير، حكايات و رواياتى بيان شده است كه قهرمان اصلى آنها، مردان مىباشند[۷]: الف) پيامبران: بهعنوان نمونه، در روايتى از ابىبكر بن محمد بن عمرو بن حزم، حكايت شده است كه در مدينه، مردى به نام نعمان بود كه هر گاه خوراكى و میوه جديدى به مدينه مىآمد، آن را بهصورت نسيه خريدارى كرده و به رسولالله(ص) هديه مىداد، اما وقتى صاحب آن برای گرفتن پولش نزد وى مىآمد، او را نزد رسول خدا(ص) حواله كرده و از او مىخواست تا پولش را از ايشان بگیرد. در این هنگام بود كه رسولالله(ص) از نعمان مىپرسيد: مگر آن را به من هديه ندادى؟ وى در پاسخ مىگفت: همینطور است، اما خدا مىداند كه پولى ندارم، فقط مىخواستم شما هم از آن تناول فرماييد. رسولالله(ص) نيز از این كار خندهاش گرفته و پول آن شخص را پرداخت مىنمود.[۸] ب) صحابه: در روايتى از ابى رزين نقل شده است كه از عباس سؤال شد تو بزرگترى يا رسولالله(ص) و او پاسخ داد: ايشان از من بزرگتر است، اما من قبل از وى به دنيا آمدم. از جمله صحابهاى كه حكايتى از آنها نقل شده است، مىتوان به افراد زير اشاره كرد: انس بن مالك، عمر بن خطاب، عبدالله بن ابىبكر، امام على(ع)، عبدالله بن عمر، احنف بن قيس بن معاویة بن حصين، معاویة بن ابى سفيان، عبدالله بن عامر، ابى اسود دوئلى، ابوهريره و...[۹] ج) علما و حكما: از جمله آنها عبارتند از: شريح بن حارث بن قيس كندى، مسروق بن الاجدع، ابویحيى خالد بن میمون بن فيروز، عامر بن شراحيل بن عبدذى كبار، سليمان بن مهران اسدى، عبدالله بن ادريس اودى، على بن عاصم، ابوالعباس طوسى، احمد بن محمد بن يحيى القطان، يحيى بن مبارک، محمد بن حرب هلالى و... در حكايتى در این بخش، چنين آمده است كه روزى خوارج، یکى از شیعیان را گرفته و از او درباره عقيدهاش سؤال كردند و او با زيركى گفت: «انا من على و من عثمان برىء». آنها گمان كردند كه وى، از هر دو تن برائت جسته و بدين ترتيب او را رها كردند، در حالى كه منظور او این بود كه من از على هستم و از عثمان، برائت مىجویم.[۱۰] د) اعراب: حكاياتى كه در این قسمت ذكر شده، مربوط به باديهنشينان و افراد گمنامى از اعراب، مىباشد. در حكايتى از مهدى بن سابق، چنين آمده است كه روزى، عربى، مردى را ديد كه طبقى از انجير در مقابلش بود، نزد وى رفته و سلام كرد؛ آن مرد كه ديد آن عرب نزد او مىآيد، فورا رداى خویش را بر روى طبق انجير كشيد و وانمود كرد كه چيزى نزدش نيست. وقتى عرب در مقابل آن مرد نشست، آن مرد وى را خطاب كرد و گفت: آيا از قرآن چيزى مىدانى؟ عرب گفت: آرى و چنين خواند: «و الزيتون و طور سينين». آن مرد پرسيد: پس انجيرش(تين) كو؟ عرب گفت: زير عباى شماست. در حكايتى ديگر آمده است كه عربى، گروهى از يهوديان را گرفته و از آنها پرسيد: نظر شما در مورد عيسى بن مريم(ع) چيست؟ آنها گفتند: او را كشته و به صليب كشيدهايم. آن عرب هم گفت: و الله رهایتان نمىكنم تا ديه او را بپردازيد، آنگاه ديه كامل فردى را از آنها گرفت.[۱۱] ه) عوام: حكايات این بخش، بهطور پراكنده بوده و مربوط به شخص خاصى نيست؛ تنها وجه مشترك آن با قسمتهاى قبلى، در این است كه اشخاص اول این حكايات، مردان مىباشند.[۱۲] باب دوم، به حكايات مربوط به زنان، اختصاص يافته است كه برخى از آنها، عبارتند از: عايشه، اسماء بنت ابىبكر، همسر عمران حطان، خواهرزاده زبير بن عوام و...[۱۳] در حكايتى آمده است كه روزى پادشاهى، پيرزنى از اعراب را ديده و از او درباره تبار و قبيلهاش پرسيد. وى، در پاسخ گفت كه از قبيله طى مىباشد. شاه پرسيد: چه باعث شده كه ديگر كسى مثل حاتم در قبيله طى پيدا نمىشود. او گفت: همان چيزى كه باعث شده در میان ملوك، ديگر كسى مثل تو پيدا نشود. شاه از حاضرجوابى وى شگفتزده شد و به او صله فراوان داد.[۱۴] در آخرين باب، حكاياتى آمده است كه مربوط به كودكان مىباشد.[۱۵] در حكايتى كه در این باب آمده است، بشر حافى مىگوید: روزى به خانه معافى بن عمران رفته و در زدم، كودكى از پشت در پرسيد: كيستى؟ گفتم: بشر حافى (پابرهنه) گفت: اگر به پشيزى كفشى مىخريدى، ديگر پابرهنه نمىماندى.[۱۶]
وضعيت کتاب
فهرست مطالب، در انتهاى کتاب آمده است. پاورقىها توسط شارح نوشته شده و در آنها، علاوه بر ذكر منابع، توضيح و تشريح كاملى از كلمات و عبارات ثقيل و مشكل متن و نيز نام كامل افرادى كه نامشان در متن ذكر شده، آمده است.
پانويس
منابع مقاله
مقدمه و متن کتاب.