سیر فلسفه در جهان اسلام: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - 'ی‎ن' به 'ی‌ن')
    جز (جایگزینی متن - 'ل‎ا' به 'ل‌ا')
    برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
    خط ۳۴: خط ۳۴:


    ==گزارش محتوا==
    ==گزارش محتوا==
    مطالب این کتاب ضمن دوازده مقاله مطرح شده است و نویسنده در آن به تطور تاریخ فلسفه اسلامی از تأثیر از یونان و اسکندریه تا آغاز نگرش منظم فلسفی در قرن سوم و سپس شکل‎گیری فرهنگ‎ها و مکاتب نوافلاطونی و... تا انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم و از آنجا تا گسترش تصوف و حکمت مشاء و مکاتب فلسفی پس از بوعلی و پس‎ازآن دوران واپس‎گرایی کلامی در فلسفه اسلامی و در نهایت، گرایش متجددان (افرادی مانند جمال‎الدین اسدآبادی و محمد عبده و اقبال و... و مکاتبی مانند پوزیتیویسم و...) در فلسفه اسلامی بحث کرده است. در دیباچه این کتاب مطرح می‌شود که فلسفه اسلامی، حتی در قرن بیستم میلادی، از جهت روح و نگرش اساساً قرون وسطایی است و همچنان به این قرون وسطایی بودن خود ادامه می‌دهد. در نتیجه از زمان توماس آکویناس و راجر بیکن تاکنون، این اندیشه فقط تا آنجا در غرب مورد عنایت بوده است که محققان توانسته‌اند ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم آن را با بسط و تکامل فلسفه اروپایی یا کلام مسیحی نشان دهند. اخیراً محققان غربی کوشش‎هایی برای کنار نهادن این معیار و پرداختن به فلسفه اسلامی به‎عنوان نحوه تفکری که فی‌نفسه شایان اهمیت است به‎کاربرده‌اند ولی حاصل این کوشش‎ها در مقام مقایسه با دستاوردهای محققان در زمینه‌های مجاور این حوزه، مانند تطور اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ملل اسلامی، ناچیز بوده است. از سوى دیگر، مى‎بینیم که فلسفه در غرب، از قرن هفدهم میلادى به بعد، راه کاملاً نوى در پیش گرفته است. مدام کوشش‎های تازه‌اى به کار مى‎رود تا جهان‎بینى منسجمى براى انسان امروزى بنیان نهاده شود که در آن نقش اندیشه باستانى (یونانى) و قرون وسطایى (هم اسلامى و هم لاتینى) به‎تدریج یا نادیده گرفته مى‎شود یا ناچیز به شمار مى‎آید. بعلاوه، از زمانى که متون مصحح یونانى فراهم شده است، نقشى که فلسفه اسلامى در حفظ و انتقال اندیشه یونانى در فاصله سال‎های 184 تا 596/ 800 تا 1200 داشته بیشتر اعتبار خود را در نزد محققان غربى از دست داده است. انکار نمى‎توان کرد که نظام فکریى که ملت‎های مسلمان بر مبناى آن جهان را تعبیر و تفسیر کرده‌اند و هنوز هم تعبیر و تفسیر مى‎کنند براى دست‎اندرکاران مطالعه فرهنگ بشرى شایان توجه است. علاوه بر آن تنظیم و تنسیق انتزاعى‎تر آن به‎صورت الهیات یا مابعدالطبیعه نیز خالى از ارزش حقیقى نیست، زیرا باید به خاطر داشت که فلسفه یونانى که منشأ تفکر امروزى غرب است نقش قاطعى در تنسیق فلسفه اسلامى ایفا کرده است و حال‎آنکه این فلسفه در فرهنگ‎های دیگر، از قبیل فرهنگ هندى یا فرهنگ چینى تقریباً هیچ تأثیرى نداشته است. همین ملاحظه تنها کافى است که پیوستگی‎های نزدیک میان دو اندیشه اسلامى و غربى را آشکار کند.<ref>دیباچه چاپ اول، ص1-2</ref>
    مطالب این کتاب ضمن دوازده مقاله مطرح شده است و نویسنده در آن به تطور تاریخ فلسفه اسلامی از تأثیر از یونان و اسکندریه تا آغاز نگرش منظم فلسفی در قرن سوم و سپس شکل‎گیری فرهنگ‎ها و مکاتب نوافلاطونی و... تا انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم و از آنجا تا گسترش تصوف و حکمت مشاء و مکاتب فلسفی پس از بوعلی و پس‎ازآن دوران واپس‎گرایی کلامی در فلسفه اسلامی و در نهایت، گرایش متجددان (افرادی مانند جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده و اقبال و... و مکاتبی مانند پوزیتیویسم و...) در فلسفه اسلامی بحث کرده است. در دیباچه این کتاب مطرح می‌شود که فلسفه اسلامی، حتی در قرن بیستم میلادی، از جهت روح و نگرش اساساً قرون وسطایی است و همچنان به این قرون وسطایی بودن خود ادامه می‌دهد. در نتیجه از زمان توماس آکویناس و راجر بیکن تاکنون، این اندیشه فقط تا آنجا در غرب مورد عنایت بوده است که محققان توانسته‌اند ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم آن را با بسط و تکامل فلسفه اروپایی یا کلام مسیحی نشان دهند. اخیراً محققان غربی کوشش‎هایی برای کنار نهادن این معیار و پرداختن به فلسفه اسلامی به‎عنوان نحوه تفکری که فی‌نفسه شایان اهمیت است به‎کاربرده‌اند ولی حاصل این کوشش‎ها در مقام مقایسه با دستاوردهای محققان در زمینه‌های مجاور این حوزه، مانند تطور اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ملل اسلامی، ناچیز بوده است. از سوى دیگر، مى‎بینیم که فلسفه در غرب، از قرن هفدهم میلادى به بعد، راه کاملاً نوى در پیش گرفته است. مدام کوشش‎های تازه‌اى به کار مى‎رود تا جهان‎بینى منسجمى براى انسان امروزى بنیان نهاده شود که در آن نقش اندیشه باستانى (یونانى) و قرون وسطایى (هم اسلامى و هم لاتینى) به‎تدریج یا نادیده گرفته مى‎شود یا ناچیز به شمار مى‎آید. بعلاوه، از زمانى که متون مصحح یونانى فراهم شده است، نقشى که فلسفه اسلامى در حفظ و انتقال اندیشه یونانى در فاصله سال‎های 184 تا 596/ 800 تا 1200 داشته بیشتر اعتبار خود را در نزد محققان غربى از دست داده است. انکار نمى‎توان کرد که نظام فکریى که ملت‎های مسلمان بر مبناى آن جهان را تعبیر و تفسیر کرده‌اند و هنوز هم تعبیر و تفسیر مى‎کنند براى دست‎اندرکاران مطالعه فرهنگ بشرى شایان توجه است. علاوه بر آن تنظیم و تنسیق انتزاعى‎تر آن به‎صورت الهیات یا مابعدالطبیعه نیز خالى از ارزش حقیقى نیست، زیرا باید به خاطر داشت که فلسفه یونانى که منشأ تفکر امروزى غرب است نقش قاطعى در تنسیق فلسفه اسلامى ایفا کرده است و حال‎آنکه این فلسفه در فرهنگ‎های دیگر، از قبیل فرهنگ هندى یا فرهنگ چینى تقریباً هیچ تأثیرى نداشته است. همین ملاحظه تنها کافى است که پیوستگی‎های نزدیک میان دو اندیشه اسلامى و غربى را آشکار کند.<ref>دیباچه چاپ اول، ص1-2</ref>


    [[فخری، ماجد|ماجد فخری]] در دیباچه چاپ اول، به معرفی آثار متعددی که درباره تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تطور آن نوشته شده می‌پردازد و موارد مهمی که در این راستا نوشته شده را ذکر می‌کند و در ادامه درباره اینکه چرا کوششی برای نوشتن تاریخ عمومی فلسفه اسلامی به کار نمی‌رود و همچنین کار خودش در این کتاب می‌نویسد: یک دلیل اینکه چرا کوششى براى نوشتن تاریخ عمومى فلسفه اسلامى به کار نمى‎رود احتمالاً این است که پیش از دست زدن به چنین کارى باید در انتظار تصحیح و تحلیل انتقادى‎ بخش عظیمى از مواد و مصالح مربوط به این موضوع بود. به عقیده من این دلیل علی‌الاصول درست است. ولى باید گفت که مقدار معتنابه‌ای از این مواد و مصالح، چه به‎صورت تصحیح انتقادى خوب و چه به‎صورت نسخه‌هاى خطى، عجالة آماده است و مقابله این دو مى‎تواند کار استنباط را تا اندازه‌اى به صحت نزدیک کند. بعلاوه، نوشتن یک تاریخ عمومى که دید جامعى از کل زمینه موردنظر را به محققان بدهد شرط مقدم پیشرفت در این زمینه است، زیرا در غیر این صورت تعیین حوزه‌هایى که در آن‎ها تحقیق بیشترى باید صورت گیرد یا خلأهایى که باید پر شود متعذر است.
    [[فخری، ماجد|ماجد فخری]] در دیباچه چاپ اول، به معرفی آثار متعددی که درباره تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تطور آن نوشته شده می‌پردازد و موارد مهمی که در این راستا نوشته شده را ذکر می‌کند و در ادامه درباره اینکه چرا کوششی برای نوشتن تاریخ عمومی فلسفه اسلامی به کار نمی‌رود و همچنین کار خودش در این کتاب می‌نویسد: یک دلیل اینکه چرا کوششى براى نوشتن تاریخ عمومى فلسفه اسلامى به کار نمى‎رود احتمالاً این است که پیش از دست زدن به چنین کارى باید در انتظار تصحیح و تحلیل انتقادى‎ بخش عظیمى از مواد و مصالح مربوط به این موضوع بود. به عقیده من این دلیل علی‌الاصول درست است. ولى باید گفت که مقدار معتنابه‌ای از این مواد و مصالح، چه به‎صورت تصحیح انتقادى خوب و چه به‎صورت نسخه‌هاى خطى، عجالة آماده است و مقابله این دو مى‎تواند کار استنباط را تا اندازه‌اى به صحت نزدیک کند. بعلاوه، نوشتن یک تاریخ عمومى که دید جامعى از کل زمینه موردنظر را به محققان بدهد شرط مقدم پیشرفت در این زمینه است، زیرا در غیر این صورت تعیین حوزه‌هایى که در آن‎ها تحقیق بیشترى باید صورت گیرد یا خلأهایى که باید پر شود متعذر است.


    سرانجام باید به این نکته اشاره کنیم که نوشتن تاریخ فلسفه، برخلاف نقل وقایع فلسفى به ترتیب تاریخى، باید، علاوه بر روایت صرف وقایع و ارائه فهرست نام مؤلفان یا توضیح و تشریح مفاهیم، مشتمل بر مقدار زیادى تفسیر و تقویم باشد؛ بدون چنین تفسیر و تقویمى، حرکت پویاى عقل در کوشش براى فهم کنه جهان به نحوى شامل و منسجم، به‎دشواری قابل‎ادراک تواند بود. نویسنده‌اى که به چنین کارى اهتمام مى‎کند بررسى مجدد حوزه‌هایى را که دیگران پیش از او مطالعه کرده‌اند مفید خواهد یافت. طبیعى است که من در این مهم که احتمال لغزش در آن بسیار است سعى کرده‌ام حتی‌الامکان از دیگر محققان استفاده کنم.
    سرانجام باید به این نکته اشاره کنیم که نوشتن تاریخ فلسفه، برخلاف نقل وقایع فلسفى به ترتیب تاریخى، باید، علاوه بر روایت صرف وقایع و ارائه فهرست نام مؤلفان یا توضیح و تشریح مفاهیم، مشتمل بر مقدار زیادى تفسیر و تقویم باشد؛ بدون چنین تفسیر و تقویمى، حرکت پویاى عقل در کوشش براى فهم کنه جهان به نحوى شامل و منسجم، به‎دشواری قابل‌ادراک تواند بود. نویسنده‌اى که به چنین کارى اهتمام مى‎کند بررسى مجدد حوزه‌هایى را که دیگران پیش از او مطالعه کرده‌اند مفید خواهد یافت. طبیعى است که من در این مهم که احتمال لغزش در آن بسیار است سعى کرده‌ام حتی‌الامکان از دیگر محققان استفاده کنم.


    لیکن، در تشریح مفاهیم یا مسائل فلسفى در درجه نخست بر نوشته‌هاى خود فیلسوفان تکیه کرده‌ام. گاهى تفسیر آراء فلسفى یا کلامى مرا بر آن داشته است که از مطالعات صاحب‎نظران معاصر یارى بجویم. بااین‎همه، وقتی‎که این آراء به‎قدر کافى روشن بوده است، لازم ندیده‌ام که بر شمار این صاحب‎نظران الى غیرالنهایه بیفزایم. غرض از کتاب‎نامه‌ای که در پایان کتاب آورده‌ام این است که خواننده ذی‎علاقه را با آثار محققان دیگر در زمینه مورد بحث آشنا کنم و وسعت دامنه مواد و مصالح مورد استفاده در نوشتن این کتاب را نشان دهم.<ref>همان، ص3-4</ref>
    لیکن، در تشریح مفاهیم یا مسائل فلسفى در درجه نخست بر نوشته‌هاى خود فیلسوفان تکیه کرده‌ام. گاهى تفسیر آراء فلسفى یا کلامى مرا بر آن داشته است که از مطالعات صاحب‎نظران معاصر یارى بجویم. بااین‎همه، وقتی‎که این آراء به‎قدر کافى روشن بوده است، لازم ندیده‌ام که بر شمار این صاحب‎نظران الى غیرالنهایه بیفزایم. غرض از کتاب‎نامه‌ای که در پایان کتاب آورده‌ام این است که خواننده ذی‎علاقه را با آثار محققان دیگر در زمینه مورد بحث آشنا کنم و وسعت دامنه مواد و مصالح مورد استفاده در نوشتن این کتاب را نشان دهم.<ref>همان، ص3-4</ref>

    نسخهٔ ‏۲۵ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۲۱:۳۹

    سیر فلسفه در جهان اسلام‏
    سیر فلسفه در جهان اسلام
    پدیدآورانفخري، ماجد (نويسنده) پورجوادی، نصرالله (مترجم)
    ناشرمرکز نشر دانشگاهي
    مکان نشرايران - تهران
    سال نشرمجلد1: 1372ش,
    موضوعفلسفه اسلامي - تاريخ فيلسوفان اسلامي
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏BBR‎‏ ‎‏18‎‏ ‎‏/‎‏ف‎‏3‎‏س‎‏9 ‏

    سیر فلسفه در جهان اسلام، کتابی است با موضوع تاریخ فلسفه اسلامی که توسط ماجد فخری به با عنوان A history of islamic philosophy نوشته شده و زیر نظر نصرالله پورجوادی توسط خودش و آقایان مرتضی اسعدی، کاظم برگ‎نیسی، غلامعلی حداد عادل، محمدسعید حنایی کاشانی، بهاءالدین خرمشاهی، اسماعیل سعادت، منوچهر صانعی دره‎بیدی و سید مصطفی محقق داماد به فارسی ترجمه شده و به دست محمدسعید حنایی کاشانی ویراستاری شده است.

    ساختار

    کتاب دارای دیباچه اول و دوم، مقدمه و محتوای مطالب ضمن دوازده فصل می‎باشد. ‎گاه تمام یک مقاله و گاهی بخشی از آن توسط یک نفر به فارسی ترجمه شده است؛ ازاین‎رو برخی مقالات را دو یا چند نفر ترجمه کرده‌اند. نویسنده در نگارش این اثر از منابع عربی و لاتین بهره برده و هرکدام را به‎صورت مجزا در انتهای اثر ذکر کرده است.

    گزارش محتوا

    مطالب این کتاب ضمن دوازده مقاله مطرح شده است و نویسنده در آن به تطور تاریخ فلسفه اسلامی از تأثیر از یونان و اسکندریه تا آغاز نگرش منظم فلسفی در قرن سوم و سپس شکل‎گیری فرهنگ‎ها و مکاتب نوافلاطونی و... تا انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم و از آنجا تا گسترش تصوف و حکمت مشاء و مکاتب فلسفی پس از بوعلی و پس‎ازآن دوران واپس‎گرایی کلامی در فلسفه اسلامی و در نهایت، گرایش متجددان (افرادی مانند جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده و اقبال و... و مکاتبی مانند پوزیتیویسم و...) در فلسفه اسلامی بحث کرده است. در دیباچه این کتاب مطرح می‌شود که فلسفه اسلامی، حتی در قرن بیستم میلادی، از جهت روح و نگرش اساساً قرون وسطایی است و همچنان به این قرون وسطایی بودن خود ادامه می‌دهد. در نتیجه از زمان توماس آکویناس و راجر بیکن تاکنون، این اندیشه فقط تا آنجا در غرب مورد عنایت بوده است که محققان توانسته‌اند ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم آن را با بسط و تکامل فلسفه اروپایی یا کلام مسیحی نشان دهند. اخیراً محققان غربی کوشش‎هایی برای کنار نهادن این معیار و پرداختن به فلسفه اسلامی به‎عنوان نحوه تفکری که فی‌نفسه شایان اهمیت است به‎کاربرده‌اند ولی حاصل این کوشش‎ها در مقام مقایسه با دستاوردهای محققان در زمینه‌های مجاور این حوزه، مانند تطور اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ملل اسلامی، ناچیز بوده است. از سوى دیگر، مى‎بینیم که فلسفه در غرب، از قرن هفدهم میلادى به بعد، راه کاملاً نوى در پیش گرفته است. مدام کوشش‎های تازه‌اى به کار مى‎رود تا جهان‎بینى منسجمى براى انسان امروزى بنیان نهاده شود که در آن نقش اندیشه باستانى (یونانى) و قرون وسطایى (هم اسلامى و هم لاتینى) به‎تدریج یا نادیده گرفته مى‎شود یا ناچیز به شمار مى‎آید. بعلاوه، از زمانى که متون مصحح یونانى فراهم شده است، نقشى که فلسفه اسلامى در حفظ و انتقال اندیشه یونانى در فاصله سال‎های 184 تا 596/ 800 تا 1200 داشته بیشتر اعتبار خود را در نزد محققان غربى از دست داده است. انکار نمى‎توان کرد که نظام فکریى که ملت‎های مسلمان بر مبناى آن جهان را تعبیر و تفسیر کرده‌اند و هنوز هم تعبیر و تفسیر مى‎کنند براى دست‎اندرکاران مطالعه فرهنگ بشرى شایان توجه است. علاوه بر آن تنظیم و تنسیق انتزاعى‎تر آن به‎صورت الهیات یا مابعدالطبیعه نیز خالى از ارزش حقیقى نیست، زیرا باید به خاطر داشت که فلسفه یونانى که منشأ تفکر امروزى غرب است نقش قاطعى در تنسیق فلسفه اسلامى ایفا کرده است و حال‎آنکه این فلسفه در فرهنگ‎های دیگر، از قبیل فرهنگ هندى یا فرهنگ چینى تقریباً هیچ تأثیرى نداشته است. همین ملاحظه تنها کافى است که پیوستگی‎های نزدیک میان دو اندیشه اسلامى و غربى را آشکار کند.[۱]

    ماجد فخری در دیباچه چاپ اول، به معرفی آثار متعددی که درباره تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تطور آن نوشته شده می‌پردازد و موارد مهمی که در این راستا نوشته شده را ذکر می‌کند و در ادامه درباره اینکه چرا کوششی برای نوشتن تاریخ عمومی فلسفه اسلامی به کار نمی‌رود و همچنین کار خودش در این کتاب می‌نویسد: یک دلیل اینکه چرا کوششى براى نوشتن تاریخ عمومى فلسفه اسلامى به کار نمى‎رود احتمالاً این است که پیش از دست زدن به چنین کارى باید در انتظار تصحیح و تحلیل انتقادى‎ بخش عظیمى از مواد و مصالح مربوط به این موضوع بود. به عقیده من این دلیل علی‌الاصول درست است. ولى باید گفت که مقدار معتنابه‌ای از این مواد و مصالح، چه به‎صورت تصحیح انتقادى خوب و چه به‎صورت نسخه‌هاى خطى، عجالة آماده است و مقابله این دو مى‎تواند کار استنباط را تا اندازه‌اى به صحت نزدیک کند. بعلاوه، نوشتن یک تاریخ عمومى که دید جامعى از کل زمینه موردنظر را به محققان بدهد شرط مقدم پیشرفت در این زمینه است، زیرا در غیر این صورت تعیین حوزه‌هایى که در آن‎ها تحقیق بیشترى باید صورت گیرد یا خلأهایى که باید پر شود متعذر است.

    سرانجام باید به این نکته اشاره کنیم که نوشتن تاریخ فلسفه، برخلاف نقل وقایع فلسفى به ترتیب تاریخى، باید، علاوه بر روایت صرف وقایع و ارائه فهرست نام مؤلفان یا توضیح و تشریح مفاهیم، مشتمل بر مقدار زیادى تفسیر و تقویم باشد؛ بدون چنین تفسیر و تقویمى، حرکت پویاى عقل در کوشش براى فهم کنه جهان به نحوى شامل و منسجم، به‎دشواری قابل‌ادراک تواند بود. نویسنده‌اى که به چنین کارى اهتمام مى‎کند بررسى مجدد حوزه‌هایى را که دیگران پیش از او مطالعه کرده‌اند مفید خواهد یافت. طبیعى است که من در این مهم که احتمال لغزش در آن بسیار است سعى کرده‌ام حتی‌الامکان از دیگر محققان استفاده کنم.

    لیکن، در تشریح مفاهیم یا مسائل فلسفى در درجه نخست بر نوشته‌هاى خود فیلسوفان تکیه کرده‌ام. گاهى تفسیر آراء فلسفى یا کلامى مرا بر آن داشته است که از مطالعات صاحب‎نظران معاصر یارى بجویم. بااین‎همه، وقتی‎که این آراء به‎قدر کافى روشن بوده است، لازم ندیده‌ام که بر شمار این صاحب‎نظران الى غیرالنهایه بیفزایم. غرض از کتاب‎نامه‌ای که در پایان کتاب آورده‌ام این است که خواننده ذی‎علاقه را با آثار محققان دیگر در زمینه مورد بحث آشنا کنم و وسعت دامنه مواد و مصالح مورد استفاده در نوشتن این کتاب را نشان دهم.[۲]

    در محدوده اسلام، در حدود قرن اول، رفته رفته مباحثاتی در اطراف مسائل عدل الهی و مسئولیت آدمی درگرفت. منابع معتبر خبر می‌دهند که جماعتی از متکلمان نخستین بحث درباره مسئله اختیار و قدر را پیش کشیدند که به تصدیق همگان نخستین معظله کلامی متکلمان بود. معتزله که ابن اتجاه فکری را دنبال کردند قائل به آزادی فرد از یک‎سو و عدل خداوند از سوی دیگر بودند. هرچند طبیعتاً برای تأیید موقف خود به نقل شواهدی از قرآن توسل می‎جستند. گرایش عمومی آن‎ها، در تأیید مواضع خود، به اقامه دلایلی بود که خصلتی کاملاً اخلاقی و عقلانی داشت[۳]...

    اوایل مکتب فلسفی اسلامی مقارن است با زمانی که نخستین ترجمه‌های آثار دانشمندان یونانی از سریانی یا یونانی به عربی صورت گرفت. می‌توان این روایت متداول را معتبر دانست که متون علمی و پزکی نخستین تألیفاتی است که به عربی ترجمه شده است. عرب‌ها و همچنین ایرانیان که سهم بزرگی در ایجاد نهضت علمی و فلسفی در جهان اسلام داشتند مردمانی بودند که از جنبه عملی به امور می‌نگریستند. علاقه آن‎ها به جنبه‌های انتراعی تر اندیشه یونانی را باید از تحولات بعدی به شمار آورد. حتی سریانیان مسیحی نیز که اندکی پیش از فتوحات عرب‌ها در قرن اول راه را برای ورود میراث فرهنگی یونانی به خاورنزدیک هموار کردند، در بادی امر به منطق ارسطو و فلسفه یونان به‎عنوان مقدمه‌ای برای مطالعه متون علوم الهی علاقه می‎وزیدند. این متون نه‎تنها در اصل به زبان یونانی نوشته شده بود، بلکه همچنین سرشار از تعابیر منطقی و فلسفی بود که پیش از آن برای مردمان سامی نژاد ناشناخته بود[۴]... عدم آشنایی کامل فیلسوفان با زبان یونانی سبب شده که در تفسیرهایی که بر متون یونانی می‌نوشتند کمتر بنده‎وار پایبند این متون باشند و پس از چندی می‌توان گفت که فلسفه‌ای که در جهان اسلام شکل گرفت راه تکامل خاص خویش را پیمود و همین راه تکامل خاص، وحدت شکلی را که صفت ممیزه جنبش‎های فکری بزرگ در تاریخ است به آن بخشید[۵].

    نویسنده مطالب کتابش را با میراث یونان و اسکندریه و خاورزمین آغاز نموده است. ایشان در این فصل از کتاب به ترجمه‌های متون فلسفی اشاره کرده و تأثیرات آن بر جهان اسلام را گوشزد نموده است سپس چگونگی پیدایش علم کلام پرده‎برداری نموده و از نخستین نویسنده مبدع فلسفی در اسلام یعنی «کندی» بحث کرده است. ایشان در ادامه مباحث کتابش، سیر تکاملی مکتب نوافلاطونی اسلامی با تکیه بر دو فیلسوف اسلامی یعنی فارابی و ابن‎سینا را بررسی نموده و در ادامه و در فصل پنجم به فلسفه نوفیثاغوری و همگانی شدن علوم فلسفی اشاره کرده است. پس‎ازآن ضمن بررسی و شرح فیلسوفانی چون ابوحیان توحیدی، مسکویه، یحیی بن عدی به انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم اشاره کرده و در فصل هفتم به افول اصالت عقل در علم کلام اشاره نموده و در فصل بعدی بحث درباره گرایش و گسترش تصوف نموده است. مؤلف در فصل نهم درباره آغاز تفکر فلسفی در اندلس با تکیه بر فیلسوفانی چون ابن مسره، مجریطی، ابن باجه، ابن طفیل و ابن رشد بحث نموده و در فصل دهم، مکاتب فلسفی بعد از ابن‎سینا از دو منظر فلسفه اشراقی و مشائی و عکس‎العمل دیگر مکاتب در برابر فلسفه مشائی را مورد بررسی قرار داده است. ایشان در دو فصل پایانی به واپس‎گرایی کلامی و بازگشت به سنت با تکیه به تفکرات ابن حزم، ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و... نیز گرایش‎های متجددان و معاصران را مورد بحث و بررسی قرار داده است.

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب در ابتدای کتاب و کتاب‎نامه و فهرست اعلام در انتهای آن ذکر شده است. نویسنده در مقدمه از کتابداران کتابخانه‌هاى استانبول و آکسفورد و اسکوریال و پاریس و لندن و واتیکان و کتابخانه کنگره‎ و همچنین از کمیته تحقیق و برنامه مطالعات عربى دانشگاه آمریکایی بیروت به سبب تأمین هزینه مالى تحقیقات و مسافرت‎هایی که براى نوشتن بخش بزرگى از این کتاب کرده‎، کمیته انتشارات آن دانشگاه به دلیل تأمین هزینه‌هاى تحریرى دست‎نویس و آماده کردن آن براى چاپ، رئیس پیشین دانشکده هنرها و علوم دانشگاه آمریکایی بیروت، استاد فرید س. حنانیا، براى تشویقى که در مراحل نخستین‎نگارش این کتاب کرده است و استاد آرتور سؤال و دیوید کورنو براى یاریشان در ویرایش دست‎نویس، حداقل تا فصل هفتم، دانشگاه جورج تاون به سبب بذل مساعدت در تهیه دست‎نویس نهایى و تأمین فراغت لازم براى تکمیل فصول آخر کتاب و نیز کارکنان چاپخانه دانشگاه کلمبیا، ‎‎تشکر کرده است.[۶]


    پانویس

    1. دیباچه چاپ اول، ص1-2
    2. همان، ص3-4
    3. همان، ص10
    4. همان، ص13
    5. ر.ک: همان، ص14-15
    6. همان، ص4-5

    منبع مقاله

    دیباچه و متن کتاب.

    وابسته‌ها