مراغه‌ای، زین‌العابدین: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱۳ نوامبر ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'مى‌كردند' به 'می‌كردند'
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده')
جز (جایگزینی متن - 'مى‌كردند' به 'می‌كردند')
خط ۲۹: خط ۲۹:
|-class='articleCode'
|-class='articleCode'
|کد مؤلف
|کد مؤلف
|data-type='authorCode'|AUTHORCODE3705AUTHORCODE
|data-type='authorCode'|AUTHORCODE03705AUTHORCODE
|}
|}
</div>
</div>
خط ۴۳: خط ۴۳:
كمكم عده‌اى از ايرانيان كارگر به تفليس روى آوردند و ميرزا اسدالله ناظم‌الدوله، ژنرال كنسول ايران در تفليس، او را به ويس كنسولى (نايب قنسولى) شهر كتائيس معين كرد. او خود در اين باره مى‌گويد: «... آن وقت ما هم كنسول و هم رئيس قوم و ملت و هم تاجر شديم و رعايت هم‌وطنان را كه تماماً مفلس و فقير بودند، از جمله فرايض شمرده بنا گذاشتيم هم تذكره و هم مايحتاج ايشان را، از خوراك و پوشاك، دادن. در مدت قليلى دفتر پرشد: على خوئى صدمنات، حسينقلى تبريزى هفتاد منات، فلان سلمانى پنجاه مناب و... هرچه اندوخته چند ساله بود از دستمان بردند. يكى گريخت، ديگرى را گرفتند، آن يكى قمار باخت و آن ديگرى بيمار شد».
كمكم عده‌اى از ايرانيان كارگر به تفليس روى آوردند و ميرزا اسدالله ناظم‌الدوله، ژنرال كنسول ايران در تفليس، او را به ويس كنسولى (نايب قنسولى) شهر كتائيس معين كرد. او خود در اين باره مى‌گويد: «... آن وقت ما هم كنسول و هم رئيس قوم و ملت و هم تاجر شديم و رعايت هم‌وطنان را كه تماماً مفلس و فقير بودند، از جمله فرايض شمرده بنا گذاشتيم هم تذكره و هم مايحتاج ايشان را، از خوراك و پوشاك، دادن. در مدت قليلى دفتر پرشد: على خوئى صدمنات، حسينقلى تبريزى هفتاد منات، فلان سلمانى پنجاه مناب و... هرچه اندوخته چند ساله بود از دستمان بردند. يكى گريخت، ديگرى را گرفتند، آن يكى قمار باخت و آن ديگرى بيمار شد».


خلاصه باز دست خالى مانده ناچار به كريمه رفت و در آنجا بارگشود. دو برادر گاهى به استانبول رفته خريد جزئى مى‌كردند و در كريمه به بهاى بيشترى مى‌فروختند، تا در اندك زمانى باز سرمايه كافى به دست آوردند. در سال 1294ق، جنگ روس و عثمانى درگرفت و برادران به يالتا، شهر ييلاقى امپراتور، رفتند و در آن‌جا كارشان رونق گرفت و سر و كارشان با اميران، درباريان و اهل ديوان افتاد و زين‌العابدين به وسيله شاهزاده خانم، زوجه پرنس ورانسوف معروف، به امپراتريس معرفى شد و حرمت و اعتبار برادران به جايى رسيد كه نامشان را «تاجر درستكار ايرانى» گذاشتند و بالاخره از او خواستند كه تبعيت دولت روس را بپذيرد تا امتيازاتى به او بدهند و چون در اين باره اصرار ورزيدند و او چند مرتبه در استانبول از كنسولگرى اذيت و حقارت ديده بود، قبول تبعيت كرد و پس از اداى سوگند، از تابعان دولت روس شناخته شد.
خلاصه باز دست خالى مانده ناچار به كريمه رفت و در آنجا بارگشود. دو برادر گاهى به استانبول رفته خريد جزئى می‌كردند و در كريمه به بهاى بيشترى مى‌فروختند، تا در اندك زمانى باز سرمايه كافى به دست آوردند. در سال 1294ق، جنگ روس و عثمانى درگرفت و برادران به يالتا، شهر ييلاقى امپراتور، رفتند و در آن‌جا كارشان رونق گرفت و سر و كارشان با اميران، درباريان و اهل ديوان افتاد و زين‌العابدين به وسيله شاهزاده خانم، زوجه پرنس ورانسوف معروف، به امپراتريس معرفى شد و حرمت و اعتبار برادران به جايى رسيد كه نامشان را «تاجر درستكار ايرانى» گذاشتند و بالاخره از او خواستند كه تبعيت دولت روس را بپذيرد تا امتيازاتى به او بدهند و چون در اين باره اصرار ورزيدند و او چند مرتبه در استانبول از كنسولگرى اذيت و حقارت ديده بود، قبول تبعيت كرد و پس از اداى سوگند، از تابعان دولت روس شناخته شد.


چند سال بعد، در استانبول تأهل اختيار كرد و زن خود را نيز به يالتا آورد و از او صاحب سه فرزند شد و سال‌ها در آن‌جا به خوشى و آسايش به سربرد. اما عشق و علاقه به ميهن دمى آسوده‌اش نمى‌گذاشت و پيوسته خود را به گناه خيانت به كيش و ميهن نكوهش مى‌كرد و از اين‌كه «طوق لعنت تبعيت اجنبى را به گردن انداخته» و در چنان موقعى كه برادران او در زير فشار جور و ستم حكام مستبد جان مى‌دهند، او دور از پيكار سياسى در مملكت غربت زندگى آرام و آسوده‌اى مى‌گذراند، همواره با وجدان خود در كشمكش بود. مدت‌ها در اين انديشه با سوز و گداز نهانى به سر مى‌برد تا بالاخره تصميم خود را گرفت و مغازه و كالاى خود را به بهاى ارزان فروخته و راهسپار استانبول شد و خانواده خود را در آن‌جا گذاشته براى اداى فرضيه حج عازم مكه شد.
چند سال بعد، در استانبول تأهل اختيار كرد و زن خود را نيز به يالتا آورد و از او صاحب سه فرزند شد و سال‌ها در آن‌جا به خوشى و آسايش به سربرد. اما عشق و علاقه به ميهن دمى آسوده‌اش نمى‌گذاشت و پيوسته خود را به گناه خيانت به كيش و ميهن نكوهش مى‌كرد و از اين‌كه «طوق لعنت تبعيت اجنبى را به گردن انداخته» و در چنان موقعى كه برادران او در زير فشار جور و ستم حكام مستبد جان مى‌دهند، او دور از پيكار سياسى در مملكت غربت زندگى آرام و آسوده‌اى مى‌گذراند، همواره با وجدان خود در كشمكش بود. مدت‌ها در اين انديشه با سوز و گداز نهانى به سر مى‌برد تا بالاخره تصميم خود را گرفت و مغازه و كالاى خود را به بهاى ارزان فروخته و راهسپار استانبول شد و خانواده خود را در آن‌جا گذاشته براى اداى فرضيه حج عازم مكه شد.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش