باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '»ا' به '» ا'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - '»ا' به '» ا')
خط ۵۱: خط ۵۱:
مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه،در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.
مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه،در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.


معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مى‌تواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟»اشاعره،
معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مى‌تواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره،
كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مى‌گفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مى‌شود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مى‌شود؟معتزله مى‌خواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مى‌دهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز
كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مى‌گفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مى‌شود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مى‌شود؟معتزله مى‌خواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مى‌دهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز
گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است،زيرا خود خداوند در قرآن مى‌فرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مى‌شوند ولى نمى‌توانند.اين تكليف به
گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است،زيرا خود خداوند در قرآن مى‌فرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مى‌شوند ولى نمى‌توانند.اين تكليف به
خط ۶۰: خط ۶۰:


سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند،دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود،در اينجا رأى تازه‌اى اظهار داشت كه مايۀ
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند،دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود،در اينجا رأى تازه‌اى اظهار داشت كه مايۀ
حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك»است.گفت:خداوند با چشم ديده نمى‌شود بلكه درك مى‌شود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مى‌آفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است،يافت.
حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمى‌شود بلكه درك مى‌شود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مى‌آفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است،يافت.


اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مى‌گويند خداوند، پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مى‌كند.و اين «جريان عادة اللّه»است،يعنى اگر ارادۀ خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز مى‌گيرد و به همين جهت چشم و تقابل او با شىء«مرئى» علت رؤيت نيست و خداوند بايد «ادراك» یا «بصر»(بينش)را بيافريند تا عمل رؤيت صورت گيرد.
اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مى‌گويند خداوند، پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مى‌كند.و اين «جريان عادة اللّه» است،يعنى اگر ارادۀ خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز مى‌گيرد و به همين جهت چشم و تقابل او با شىء«مرئى» علت رؤيت نيست و خداوند بايد «ادراك» یا «بصر»(بينش)را بيافريند تا عمل رؤيت صورت گيرد.


عضد الدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372)در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر، كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود،گسترد.
عضد الدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372)در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر، كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود،گسترد.
خط ۸۵: خط ۸۵:


اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مى‌بينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مى‌بينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت:پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى،زيرا فقط كسانى كه در محاذات آن بوده‌اند آن را ديده‌اند و ساير مردم آن را نديده‌اند؟در جلسۀ ديگر،فرمانرواى
اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مى‌بينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مى‌بينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت:پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى،زيرا فقط كسانى كه در محاذات آن بوده‌اند آن را ديده‌اند و ساير مردم آن را نديده‌اند؟در جلسۀ ديگر،فرمانرواى
روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك»از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برايشان زده بودند، مبرّا بودند([[ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]،ج 11،374).
روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك» از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برايشان زده بودند، مبرّا بودند([[ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]،ج 11،374).


باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مى‌كرد(ابن عماد، ج 3،ص 169) و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت(باقلاّنى، 1947،ص 2) و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بى‌اندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود،چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مى‌گويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مى‌رفت(ابن تيميّه، ج 5،ص 32) و نيز ابن تيميّه (همانجا)نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مى‌رفت به رباط
باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مى‌كرد(ابن عماد، ج 3،ص 169) و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت(باقلاّنى، 1947،ص 2) و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بى‌اندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود،چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مى‌گويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مى‌رفت(ابن تيميّه، ج 5،ص 32) و نيز ابن تيميّه (همانجا)نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مى‌رفت به رباط
خط ۹۵: خط ۹۵:
اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن (ص 394) استنباط مى‌شود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مى‌دانسته است.
اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن (ص 394) استنباط مى‌شود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مى‌دانسته است.


به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا «كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت»از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن «كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و
به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا «كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت» از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن «كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و
دلايل آن دانسته‌اند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مى‌كنند قديم مى‌داند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مى‌جسته است.
دلايل آن دانسته‌اند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مى‌كنند قديم مى‌داند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مى‌جسته است.


خط ۱۱۲: خط ۱۱۲:
استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد الدوله تأليف شده است، ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمى‌آيد؛بلكه ظاهر مقدمه مى‌رساند كه كتاب براى خود عضد الدوله تأليف شده است و در آن اشاره‌هاى زيركانه است به اينكه عضد الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است، مانند جمله دعائيّۀ «منّ بارشاده و هداه» و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مى‌گويد كه در اين كتاب از «خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...» سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبدالهادى ابوريده و محمود خضيرى كه از روى نسخۀ ناقص پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن،در سال 1957، ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد، اما قسمت امامت را منتشر نكرد.
استنباط شده است كه كتاب التمهيد براى پسر عضد الدوله تأليف شده است، ولى چنين مطلبى از مقدمۀ التمهيد بر نمى‌آيد؛بلكه ظاهر مقدمه مى‌رساند كه كتاب براى خود عضد الدوله تأليف شده است و در آن اشاره‌هاى زيركانه است به اينكه عضد الدوله به مذهب باقلاّنى نبوده است، مانند جمله دعائيّۀ «منّ بارشاده و هداه» و نظاير آن.اما در همين مقدمه بصراحت مى‌گويد كه در اين كتاب از «خلاف ميان اهل حق...و رافضه و از مناقب صحابه و فضايل ائمّۀ اربعه...» سخن خواهد گفت.كتاب التمهيد دوبار به طبع رسيده است:بار اول در قاهره در 1947 با مقدمۀ عبدالهادى ابوريده و محمود خضيرى كه از روى نسخۀ ناقص پاريس چاپ شده است و به همين جهت قسمت مهمى از مطالب كتاب را ندارد؛پس از آن،در سال 1957، ريچارد جوزف مكارتى آن را دوباره نشر و نقص آن را از روى نسخ خطى ديگر تكميل كرد، اما قسمت امامت را منتشر نكرد.
#اعجاز القرآن، كه چندين بار در قاهره به چاپ رسيده است و چاپ منقّح آن با مقدمه‌اى در شرح حال باقلاّنى و تأليفات او به قلم سيد احمد صقر در 1954 در قاهره صورت گرفته است.
#اعجاز القرآن، كه چندين بار در قاهره به چاپ رسيده است و چاپ منقّح آن با مقدمه‌اى در شرح حال باقلاّنى و تأليفات او به قلم سيد احمد صقر در 1954 در قاهره صورت گرفته است.
#الانصاف فى اسباب الخلاف،در علم كلام، كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر (در مقدمۀ اعجاز القرآن،ص 51)همان «رسالة الحرّة»است.
#الانصاف فى اسباب الخلاف،در علم كلام، كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر (در مقدمۀ اعجاز القرآن،ص 51)همان «رسالة الحرّة» است.
#الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان (براى نسخ خطى آن-سزگين،ج 1،ص 609).
#الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان (براى نسخ خطى آن-سزگين،ج 1،ص 609).
#[[هداية المسترشدين في شرح أصول معالم الدين|هداية المسترشدين]] و المقنع فى معرفة اصول الدين (سزگين، همانجا).
#[[هداية المسترشدين في شرح أصول معالم الدين|هداية المسترشدين]] و المقنع فى معرفة اصول الدين (سزگين، همانجا).
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.


[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029) مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029) مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس» است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.


«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين،چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين،چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست، همچنانكه در باب «اثبات حدوث عالم» نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.
يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم» اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست، همچنانكه در باب «اثبات حدوث عالم» نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.


به هر حال، اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد، بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى، مانند عبدالقاهر بغدادى، نظير اين مطالب ديده مى‌شود، مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى (بغدادى،ص 328) و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است(همان،ص 329) و نظاير آن.
به هر حال، اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد، بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى، مانند عبدالقاهر بغدادى، نظير اين مطالب ديده مى‌شود، مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى (بغدادى،ص 328) و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است(همان،ص 329) و نظاير آن.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش