امام جعفر صادق علیه‌السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۳: خط ۴۳:
درباره زمان ولادت و وفات و عمر آنحضرت شايد صحيح‌ترين روايات گفته [[شيخ مفيد]] در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83ق و وفات ايشان در شوال سال 148ق و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع) مى‌باشد. مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى‌بكر بود.
درباره زمان ولادت و وفات و عمر آنحضرت شايد صحيح‌ترين روايات گفته [[شيخ مفيد]] در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83ق و وفات ايشان در شوال سال 148ق و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع) مى‌باشد. مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى‌بكر بود.


روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است. لقب آن حضرت صادق(ع) بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود. رسول الله(ص) درباره او خبر داد كه «كلمه حق و پيك صدق است». او را فاضل و طاهر و صابر نيز مى‌خواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است. [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين(ع) و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع) به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‌دار بود.
روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است. لقب آن حضرت صادق(ع) بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود. رسول الله(ص) درباره او خبر داد كه «كلمه حق و پيك صدق است». او را فاضل و طاهر و صابر نيز مى‌خواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است. امام صادق(ع)حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين(ع) و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع) به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‌دار بود.


== فرزندان ==
== فرزندان ==
خط ۵۹: خط ۵۹:
دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148 (سال وفات آن حضرت) طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين (122ق)، انتقال خلافت از بنى‌اميه به بنى‌عباس (132 ه‌ق)، كشته شدن ابومسلم خراسانى (137 ه‌ق)، كشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زكيه و حوادثى مانند آن بوده است. آنحضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسب‌تر و شايسته‌تر از سفاح و منصور مى‌دانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مى‌دانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است، خود را از فتنه‌ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنى‌اميه،داعيان بنى‌عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى‌اميه تبليغ مى‌كردند و سران سپاه را مخصوصاً در خراسان به بيعت بنى‌عباس فرا مى‌خواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» صورت مى‌گرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از «آل محمد» باشد. بعضى از علويان فريفته ظاهر «رضى من آل محمد» شده بودند و مى‌پنداشتند در صورت سقوط بنى‌اميه مردم به ايشان روى خواهند آورد. سر دسته اين علويان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى‌طالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور «مهدى» از آل محمد(ص) شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه «محمد بن عبدالله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود. اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنى‌اميه مردم را در نهان به بنى‌عباس دعوت مى‌كردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‌كردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند.
دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148 (سال وفات آن حضرت) طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين (122ق)، انتقال خلافت از بنى‌اميه به بنى‌عباس (132 ه‌ق)، كشته شدن ابومسلم خراسانى (137 ه‌ق)، كشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زكيه و حوادثى مانند آن بوده است. آنحضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسب‌تر و شايسته‌تر از سفاح و منصور مى‌دانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مى‌دانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است، خود را از فتنه‌ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنى‌اميه،داعيان بنى‌عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى‌اميه تبليغ مى‌كردند و سران سپاه را مخصوصاً در خراسان به بيعت بنى‌عباس فرا مى‌خواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» صورت مى‌گرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از «آل محمد» باشد. بعضى از علويان فريفته ظاهر «رضى من آل محمد» شده بودند و مى‌پنداشتند در صورت سقوط بنى‌اميه مردم به ايشان روى خواهند آورد. سر دسته اين علويان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى‌طالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور «مهدى» از آل محمد(ص) شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه «محمد بن عبدالله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود. اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنى‌اميه مردم را در نهان به بنى‌عباس دعوت مى‌كردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‌كردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند.


بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه عده‌اى از بزرگان بنى‌هاشم از بنى‌عباس و علويان در «ابواء» (موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنى‌عباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله از علويان بودند. در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى با يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت كه مى‌دانيد كه اين پسر من همان «مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم. ابوجعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبداللّه بيعت كردند. پس از آن به دنبال [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار (يعنى ظهور مهدى) نرسيده است و روى به عبدالله بن حسن كرده فرمود:اگر مى‌پندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مى‌خواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمى‌كنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبدالله بن عبدالعزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود:آيا صاحب «رداى زرد» را ديدى؟ گفت:آرى،فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه بوده است و سران بنى‌عباس در آن حضور داشته‌اند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان را همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل مى‌كردند مى‌خواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم ساده‌انديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيله‌گر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن كرد تا كاملاً به نيت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد. بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو (يعنى محمد) بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد. بنا به اين روايت محمد بن عبدالله پس از آنكه خروج كرد از [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‌اى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است كه آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد اخيه و ابن عمه» است.در اين نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتارى‌ها و مصائبى كه بر ايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.([[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]]،299/47 به بعد)
بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه عده‌اى از بزرگان بنى‌هاشم از بنى‌عباس و علويان در «ابواء» (موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنى‌عباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله از علويان بودند. در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى با يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت كه مى‌دانيد كه اين پسر من همان «مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم. ابوجعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبداللّه بيعت كردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار (يعنى ظهور مهدى) نرسيده است و روى به عبدالله بن حسن كرده فرمود:اگر مى‌پندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مى‌خواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمى‌كنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبدالله بن حسن فرمود:اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبدالله بن عبدالعزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود:آيا صاحب «رداى زرد» را ديدى؟ گفت:آرى،فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنى‌اميه بوده است و سران بنى‌عباس در آن حضور داشته‌اند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان را همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل مى‌كردند مى‌خواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم ساده‌انديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيله‌گر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن كرد تا كاملاً به نيت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد. بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو (يعنى محمد) بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد. بنا به اين روايت محمد بن عبدالله پس از آنكه خروج كرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‌اى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است كه آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد اخيه و ابن عمه» است.در اين نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتارى‌ها و مصائبى كه بر ايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.([[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]]،299/47 به بعد)


روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] عارف بوده‌اند. در اينجا بايد گفت كه اگر چه آنحضرت از بيعت با محمد بن عبدالله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مى‌فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مى‌دانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمى‌خواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مى‌داشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنى‌عباس و عمّال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنى‌عباس و ابراهيم بن بنى‌عباس، [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] را از مدينه به عراق فرا خواند. روايات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] در شرح احوال [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]در باب «ما جرى بينه(ع) و بين المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع اين روايات چنين بر مى‌آيد كه ظاهراً منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آنحضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت؛ زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانه‌اى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود. به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود. اما همينكه او را ديد و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده كرد و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود شنيد خود تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر كرد، بلكه او را با احترام بى‌مانندى روانه منزل ساخت.
روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بوده‌اند. در اينجا بايد گفت كه اگر چه آنحضرت از بيعت با محمد بن عبدالله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مى‌فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مى‌دانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمى‌خواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مى‌داشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنى‌عباس و عمّال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنى‌عباس و ابراهيم بن بنى‌عباس، امام صادق(ع) را از مدينه به عراق فرا خواند. روايات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] در شرح احوال امام صادق(ع)در باب «ما جرى بينه(ع) و بين المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع اين روايات چنين بر مى‌آيد كه ظاهراً منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آنحضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت؛ زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانه‌اى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود. به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود. اما همينكه او را ديد و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده كرد و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود شنيد خود تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر كرد، بلكه او را با احترام بى‌مانندى روانه منزل ساخت.


جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازه‌اى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابى‌زينب يا مقلاص بن ابى‌الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آنحضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در [[رجال كشى]] (290-308ق)آمده است. در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع) به صراحت عقيده ابوالخطاب را درباره اينكه آنحضرت علم غيب دارد با نفى اين مطلب فرموده است: «سوگند به خدايى كه آفريننده‌اى جز او نيست كه من غيب نمى‌دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود كه من با عبدالله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مى‌دانستم چنان مى‌كردم كه كار بر عكس مى‌شد و زمينهاى هموار و آبگير به من مى‌رسيد. در روايت ديگر ابوبصير به آنحضرت عرض مى‌كند كه آنها (يعنى خطابيه) مى‌گويند شما شمار قطره‌هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مى‌دانيد،حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله،سبحان الله نه،به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمى‌داند.»
جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازه‌اى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابى‌زينب يا مقلاص بن ابى‌الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آنحضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در [[رجال كشى]] (290-308ق)آمده است. در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع) به صراحت عقيده ابوالخطاب را درباره اينكه آنحضرت علم غيب دارد با نفى اين مطلب فرموده است: «سوگند به خدايى كه آفريننده‌اى جز او نيست كه من غيب نمى‌دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود كه من با عبدالله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مى‌دانستم چنان مى‌كردم كه كار بر عكس مى‌شد و زمينهاى هموار و آبگير به من مى‌رسيد. در روايت ديگر ابوبصير به آنحضرت عرض مى‌كند كه آنها (يعنى خطابيه) مى‌گويند شما شمار قطره‌هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مى‌دانيد،حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله،سبحان الله نه،به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمى‌داند.»


== شخصيت معنوى ==
== شخصيت معنوى ==
در باره كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] در همه كتب رجال و سيره سخنها رفته است.حافظ [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|[[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعيم]] اصفهانى]] در حلية الاولياء (115/3) مى‌گويد:«امام ناطق و پيشتاز مراحل كمال جعفر بن محمد صادق روى به عبادت و خضوع آورده و عزلت و خشوع را بر رياست و اجتماعات ترجيح داده بود» و نيز گويد: «بعد از نماز عشا و گذشتن پاسى از شب انبانى از نان و گوشت و مقدارى پول بر دوش مى‌گرفت و به طور ناشناس به در خانه فقراى مدينه مى‌رفت و آن نان و غذا را بين آنها قسمت مى‌كرد. آنها زمانى ولى نعمت خود را شناختند كه آنحضرت وفات يافت.» ابن شهر آشوب ساروى در مناقب از انس بن مالك روايت كرده است كه آنحضرت پيوسته در يكى از اين سه حال بود يا صائم بود يا نماز مى‌گزارد و يا ذكر خداى مى‌كرد. محضرش پربار، حديثش بسيار و معاشرتش شيرين و دلنشين بود.
در باره كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى امام صادق(ع) در همه كتب رجال و سيره سخنها رفته است.حافظ [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|[[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعيم]] اصفهانى]] در حلية الاولياء (115/3) مى‌گويد:«امام ناطق و پيشتاز مراحل كمال جعفر بن محمد صادق روى به عبادت و خضوع آورده و عزلت و خشوع را بر رياست و اجتماعات ترجيح داده بود» و نيز گويد: «بعد از نماز عشا و گذشتن پاسى از شب انبانى از نان و گوشت و مقدارى پول بر دوش مى‌گرفت و به طور ناشناس به در خانه فقراى مدينه مى‌رفت و آن نان و غذا را بين آنها قسمت مى‌كرد. آنها زمانى ولى نعمت خود را شناختند كه آنحضرت وفات يافت.» ابن شهر آشوب ساروى در مناقب از انس بن مالك روايت كرده است كه آنحضرت پيوسته در يكى از اين سه حال بود يا صائم بود يا نماز مى‌گزارد و يا ذكر خداى مى‌كرد. محضرش پربار، حديثش بسيار و معاشرتش شيرين و دلنشين بود.


پس از وفات حضرت صادق(ع) امامت به اجماع شيعه اماميه، به دلايل و نصوصى كه در كتب مفصل مذكور است به امام موسى الكاظم(ع) رسيد.
پس از وفات حضرت صادق(ع) امامت به اجماع شيعه اماميه، به دلايل و نصوصى كه در كتب مفصل مذكور است به امام موسى الكاظم(ع) رسيد.


== شاگردان [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] ==
== شاگردان امام صادق(ع) ==


عصر [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]از متحول‌ترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است. نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبدالعزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود. ذهبى در حوادث سال 143ق مى‌گويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج (جريح) (م ح 149ق) و محمد بن اسحاق (م 151ق)و مالك بن انس (م 179ق) و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مى‌كردند،و چنانكه خواهد آمد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيماً شاگرد حضرت صادق(ع) بوده‌اند،يا از آنحضرت روايت كرده‌اند. در عالم تشيع نيز به ارشاد امام باقر(ع) (57-104ق)شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند. علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مى‌كرد،مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكل‌گيرى بود. ابوحنيفه نعمان بن ثابت (م 150ق) مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] بود و اين سخنان او مشهور است كه «عالمتر از جعفر بن محمد نديده‌ام» و «اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم» و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالست‌هاى مكررى در مدينه و كوفه با [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]داشته است. مالك بن انس (م 179ق) بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديم‌ترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت. اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد» (هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است) و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثنى الثقة بعينه جعفر بن محمد» از ايشان حديث روايت مى‌كند. دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، با آنكه صحبت و محضر [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] را درك نكرده بودند،براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كرده‌اند. از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است. از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشه‌هاى حسن بصرى (21-110ق) و كوشش واصل بن عطا (80-180ق) و ابوهذيل علاف (متوفى در اوايل قرن سوم) كه با بعضى از اصحاب [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] مباحثه داشته است. مانويت -كه در اين عصر غالبا «زندقه» ناميده مى‌شود- رواج بسيار داشت. [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]مناظره‌هاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصاً با دهريان و زنديقان و آزادانديشان زمانه داشتند. مباحثه‌ها و مناظره‌هاى حضرت با عبدالكريم بن ابى‌العوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است. هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود،با راه يافتن به حضور امام(ع)و طرح چندين سؤال،شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد.
عصر امام صادق(ع)از متحول‌ترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است. نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبدالعزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود. ذهبى در حوادث سال 143ق مى‌گويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج (جريح) (م ح 149ق) و محمد بن اسحاق (م 151ق)و مالك بن انس (م 179ق) و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مى‌كردند،و چنانكه خواهد آمد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيماً شاگرد حضرت صادق(ع) بوده‌اند،يا از آنحضرت روايت كرده‌اند. در عالم تشيع نيز به ارشاد امام باقر(ع) (57-104ق)شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند. علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه امام صادق(ع) با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مى‌كرد،مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكل‌گيرى بود. ابوحنيفه نعمان بن ثابت (م 150ق) مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان امام صادق(ع) بود و اين سخنان او مشهور است كه «عالمتر از جعفر بن محمد نديده‌ام» و «اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم» و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالست‌هاى مكررى در مدينه و كوفه با امام صادق(ع)داشته است. مالك بن انس (م 179ق) بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديم‌ترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت. اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد» (هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است) و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثنى الثقة بعينه جعفر بن محمد» از ايشان حديث روايت مى‌كند. دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، با آنكه صحبت و محضر امام صادق(ع) را درك نكرده بودند،براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كرده‌اند. از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است. از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشه‌هاى حسن بصرى (21-110ق) و كوشش واصل بن عطا (80-180ق) و ابوهذيل علاف (متوفى در اوايل قرن سوم) كه با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است. مانويت -كه در اين عصر غالبا «زندقه» ناميده مى‌شود- رواج بسيار داشت. امام صادق(ع)مناظره‌هاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصاً با دهريان و زنديقان و آزادانديشان زمانه داشتند. مباحثه‌ها و مناظره‌هاى حضرت با عبدالكريم بن ابى‌العوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است. هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود،با راه يافتن به حضور امام(ع)و طرح چندين سؤال،شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد.


از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار،سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع) و آرا و انديشه‌هاى ايشان گرايش داشته‌اند. [[شيخ مفيد]] در ارشاد، طبرسى در اعلام الورى و ابن شهر آشوب در مناقب تصريح كرده‌اند كه شاگردان و روايت كنندگان از [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] چهار هزار نفر بوده‌اند. مى‌گويند فقط در كوفه نهصد شيخ بوده‌اند كه همه مى‌گفتند: «حدثنى جعفر بن محمد» (الامام الصادق،اسد حيدر،398/2). اشهر اصحاب و شاگردان خاص [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] عبارتند از:  
از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار،سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع) و آرا و انديشه‌هاى ايشان گرايش داشته‌اند. [[شيخ مفيد]] در ارشاد، طبرسى در اعلام الورى و ابن شهر آشوب در مناقب تصريح كرده‌اند كه شاگردان و روايت كنندگان از امام صادق(ع) چهار هزار نفر بوده‌اند. مى‌گويند فقط در كوفه نهصد شيخ بوده‌اند كه همه مى‌گفتند: «حدثنى جعفر بن محمد» (الامام الصادق،اسد حيدر،398/2). اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع) عبارتند از:  
# ابان بن تغلب (ابو عبداللّه عثمان بن احمد بجلى كوفى) كه از راويان و ياران امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهم‌السلام است و ابن نديم آثار او را نام برده است.
# ابان بن تغلب (ابو عبداللّه عثمان بن احمد بجلى كوفى) كه از راويان و ياران امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهم‌السلام است و ابن نديم آثار او را نام برده است.
# مؤمن الطاق كه متكلم برجسته‌اى بوده است،صاحب كتاب الامامد،كتاب المعرفة،الرد على المعتزلة،كتاب فى امر طلحة و الزبير.  
# مؤمن الطاق كه متكلم برجسته‌اى بوده است،صاحب كتاب الامامد،كتاب المعرفة،الرد على المعتزلة،كتاب فى امر طلحة و الزبير.  
# مفضل بن عمر جعفى كوفى كه عمده شهرت و اعتبارش به خاطر كتاب توحيد اوست.  
# مفضل بن عمر جعفى كوفى كه عمده شهرت و اعتبارش به خاطر كتاب توحيد اوست.  
# هشام بن حكم (ابومحمد شيبانى كوفى،م 185ق) كه از اصحاب امام موسى كاظم(ع) نيز بوده است،صاحب كتاب الامام، كتاب حدوث الاشياء، كتاب الرد على الزنادقة،و چندين اثر ديگر. ابن نديم بيست‌وپنج اثر از آثار او بر شمرده است.  
# هشام بن حكم (ابومحمد شيبانى كوفى،م 185ق) كه از اصحاب امام موسى كاظم(ع) نيز بوده است،صاحب كتاب الامام، كتاب حدوث الاشياء، كتاب الرد على الزنادقة،و چندين اثر ديگر. ابن نديم بيست‌وپنج اثر از آثار او بر شمرده است.  
# جابر بن حيان كه محققان تاريخ علوم اسلامى و مستشرقان درباره شخصيت او و ارزيابى و نقادى رسائل منسوب به او مخصوصاً رسائلى كه در زمينه شيمى است تحقيقات بسيار كرده‌اند.پاول كراوس مجموعه رسائل باقى مانده از او را به طبع رسانده است. بعضى اشارات و عبارات در بعضى رسالات او هست كه پيوند او را با [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] نشان مى‌دهد. اقوال متعارض و افراطى درباره جابر بسيار است. بعضى او را شخصيتى موهوم و غيرتاريخى مى‌دانند، و بعضى او را دانشمندى مسلمان و شيعه،يا متمايل به تشيع، و از شاگردان برجسته [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] مى‌شمارند. شش تن از ياران [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]هستند كه به اصحاب سته معروفند و همه حديث‌شناسان و رجال‌شناسان شيعه آنها را توثيق كرده و به جلالت قدرشان اذعان دارند كه عبارتند از:1)جميل بن دراج، 2)عبداللّه بن مسكان، 3)عبداللّه بن بكير، 4)حماد بن عيسى، 5)حماد بن عثمان و 6)ابان بن عثمان بجلى.
# جابر بن حيان كه محققان تاريخ علوم اسلامى و مستشرقان درباره شخصيت او و ارزيابى و نقادى رسائل منسوب به او مخصوصاً رسائلى كه در زمينه شيمى است تحقيقات بسيار كرده‌اند.پاول كراوس مجموعه رسائل باقى مانده از او را به طبع رسانده است. بعضى اشارات و عبارات در بعضى رسالات او هست كه پيوند او را با امام صادق(ع) نشان مى‌دهد. اقوال متعارض و افراطى درباره جابر بسيار است. بعضى او را شخصيتى موهوم و غيرتاريخى مى‌دانند، و بعضى او را دانشمندى مسلمان و شيعه،يا متمايل به تشيع، و از شاگردان برجسته امام صادق(ع) مى‌شمارند. شش تن از ياران امام صادق(ع)هستند كه به اصحاب سته معروفند و همه حديث‌شناسان و رجال‌شناسان شيعه آنها را توثيق كرده و به جلالت قدرشان اذعان دارند كه عبارتند از:1)جميل بن دراج، 2)عبداللّه بن مسكان، 3)عبداللّه بن بكير، 4)حماد بن عيسى، 5)حماد بن عثمان و 6)ابان بن عثمان بجلى.


اين نيز گفتنى است كه در منابع حديث و متون روايى شيعه از [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]غالباً فقط به كنيه «ابوعبداللّه»ياد مى‌كنند.
اين نيز گفتنى است كه در منابع حديث و متون روايى شيعه از امام صادق(ع)غالباً فقط به كنيه «ابوعبداللّه»ياد مى‌كنند.


== آثار [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] ==
== آثار امام صادق(ع) ==


غالب آثار [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] به عادت معهود عصر، كتاب مستقيم خود ايشان نيست و غالباً املاى امام(ع) يا بازنوشت بعدى مجالس ايشان است. بعضى از آثار نيز منسوب است و قطعى‌الصدور نيست.
غالب آثار امام صادق(ع) به عادت معهود عصر، كتاب مستقيم خود ايشان نيست و غالباً املاى امام(ع) يا بازنوشت بعدى مجالس ايشان است. بعضى از آثار نيز منسوب است و قطعى‌الصدور نيست.
# از آثار مكتوب [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]]رساله به عبداللّه [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]](غير از [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]] رجالى)است. [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]] صاحب رجال بر آن است كه تنها تصنيفى كه امام به دست خود نوشته‌اند همين اثر است.
# از آثار مكتوب امام صادق(ع)رساله به عبداللّه [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]](غير از [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]] رجالى)است. [[نجاشی، احمد بن علی|نجاشى]] صاحب رجال بر آن است كه تنها تصنيفى كه امام به دست خود نوشته‌اند همين اثر است.
# رساله‌اى كه [[شيخ صدوق]] در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است و شامل مباحثى در فقه و كلام است.  
# رساله‌اى كه [[شيخ صدوق]] در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است و شامل مباحثى در فقه و كلام است.  
# كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسى و رد دهريه كه املاى امام(ع)و كتابت مفضل بن عمر جعفى است.
# كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسى و رد دهريه كه املاى امام(ع)و كتابت مفضل بن عمر جعفى است.
# كتاب الاهليلجة به روايت مفضل بن عمر كه همانند توحيد مفضل در خداشناسى و اثبات صانع است و تماماً در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] مندرج است.  
# كتاب الاهليلجة به روايت مفضل بن عمر كه همانند توحيد مفضل در خداشناسى و اثبات صانع است و تماماً در [[بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(ع)|بحار الانوار]] مندرج است.  
# [[مصباح الشريعة|مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة]] كه منسوب به [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] است و بعضى از محققان شيعه از جمله مجلسى، و صاحب وسائل و صاحب [[رياض العلماء و حياض الفضلاء|رياض العلماء]] صدور آن را از ناحيه حضرت رد كرده‌اند.
# [[مصباح الشريعة|مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة]] كه منسوب به امام صادق(ع) است و بعضى از محققان شيعه از جمله مجلسى، و صاحب وسائل و صاحب [[رياض العلماء و حياض الفضلاء|رياض العلماء]] صدور آن را از ناحيه حضرت رد كرده‌اند.
# رساله‌اى از امام(ع) خطاب به اصحاب كه [[کلینی، محمد بن یعقوب|كلينى]] در اول روضه كافى به سندش از اسماعيل بن جابر از [[امام جعفر صادق(ع)|امام صادق(ع)]] نقل كرده است.
# رساله‌اى از امام(ع) خطاب به اصحاب كه [[کلینی، محمد بن یعقوب|كلينى]] در اول روضه كافى به سندش از اسماعيل بن جابر از امام صادق(ع) نقل كرده است.
# رساله‌اى در باب غنايم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.
# رساله‌اى در باب غنايم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.
# بعضى رسائل كه جابر بن حيان كوفى از امام(ع) نقل كرده است.
# بعضى رسائل كه جابر بن حيان كوفى از امام(ع) نقل كرده است.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش