یادبودهای سفارت استانبول: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'ی‎ب' به 'ی‌ب')
    جز (جایگزینی متن - 'ی‎آ' به 'ی‌آ')
    خط ۳۸: خط ۳۸:
    احمدشاه در نامه‌ای که توسط یکی از ناخداها به سفارت فرستاد درباره ماجرای توقیف کشتی به دست انگلیسی‎ها به بهانه وجود بالشویک‎ها در آن، می‌نویسد: «اودسا بالشویکی شد. من و همراهانم با یک کشتی فرانسوی فرار کردیم. چهار روز است در دریا ب‌ی‌قوت و غذا مانده‌ایم. حالا که کشتی به دهنه بسفر رسیده، انگلیسی‎ها به‎ خیال اینکه مبادا در این کشتی بالشویک باشد، نمی‌گذارند وارد اسلامبول شود. شما از سفارت انگلیس اجازه بگیرید که ما را بگذارند پیاده بشویم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان]</ref>.
    احمدشاه در نامه‌ای که توسط یکی از ناخداها به سفارت فرستاد درباره ماجرای توقیف کشتی به دست انگلیسی‎ها به بهانه وجود بالشویک‎ها در آن، می‌نویسد: «اودسا بالشویکی شد. من و همراهانم با یک کشتی فرانسوی فرار کردیم. چهار روز است در دریا ب‌ی‌قوت و غذا مانده‌ایم. حالا که کشتی به دهنه بسفر رسیده، انگلیسی‎ها به‎ خیال اینکه مبادا در این کشتی بالشویک باشد، نمی‌گذارند وارد اسلامبول شود. شما از سفارت انگلیس اجازه بگیرید که ما را بگذارند پیاده بشویم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان]</ref>.


    پس از اجازه گرفتن از سفارت انگلیس، یک قایق موتوری (به‎همراه غواص سفارت و پرچم ایران) برای پیاده کردن محمدعلی ‎شاه و همراهانش به‌اتفاق یک افسر انگلیسی فرستاده شد تا شاه و همراهانش را به ساحل بیاورند. ملکه‎ جهان و خانم‎های ایرانی دوست داشتند که در منزلی دربست ساکن شوند تا کسی مزاحمشان نشده و آزاد باشند، اما به دلیل فراهم نبودن چنین جایی آنان به دبستان ایرانیان که حیاطی بزرگ و حوض و فواره‌ای داشت، رفتند و به دلیل ورود آنان به مدرسه، آنجا تعطیل شد که باعث اعتراض عده‌ای گردید. نویسنده، در ادامه از آگهی کردن در روزنامه به‌منظور یافتن منزل جدید برای شاه و همراهان و یافتن چنین جایی سخن می‌گوید و از اینکه آنها به دلیل سختی آمدوشد در زمستان، مجددا خانه‌ای را در استانبول کرایه کردند تا زمستان را در آنجا سپری کنند، ولی اجاره کردن منزل در استانبول مدتی به‌طول انجامیده و این امر باعث شده که شاه و همراهان تا یافتن منزل اجاره‌ای دوم در سفارتخانه بمانند. وی همچنین از روابط سرد شاه در ابتدای امر که پس از دیدن توجه فرزندش احمدشاه به سفیر، به روابط گرم با وی تبدیل شد، سخن می‌گوید. او می‌نویسد: گرمی این روابط به جایی رسید که محمدعلی شاه اغلب روزها یا به ملاقات من در سفارت می‎آمد و یا به بیوک‎آطه دعوتم می‌کرد<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان، 38-41]</ref>.
    پس از اجازه گرفتن از سفارت انگلیس، یک قایق موتوری (به‎همراه غواص سفارت و پرچم ایران) برای پیاده کردن محمدعلی ‎شاه و همراهانش به‌اتفاق یک افسر انگلیسی فرستاده شد تا شاه و همراهانش را به ساحل بیاورند. ملکه‎ جهان و خانم‎های ایرانی دوست داشتند که در منزلی دربست ساکن شوند تا کسی مزاحمشان نشده و آزاد باشند، اما به دلیل فراهم نبودن چنین جایی آنان به دبستان ایرانیان که حیاطی بزرگ و حوض و فواره‌ای داشت، رفتند و به دلیل ورود آنان به مدرسه، آنجا تعطیل شد که باعث اعتراض عده‌ای گردید. نویسنده، در ادامه از آگهی کردن در روزنامه به‌منظور یافتن منزل جدید برای شاه و همراهان و یافتن چنین جایی سخن می‌گوید و از اینکه آنها به دلیل سختی آمدوشد در زمستان، مجددا خانه‌ای را در استانبول کرایه کردند تا زمستان را در آنجا سپری کنند، ولی اجاره کردن منزل در استانبول مدتی به‌طول انجامیده و این امر باعث شده که شاه و همراهان تا یافتن منزل اجاره‌ای دوم در سفارتخانه بمانند. وی همچنین از روابط سرد شاه در ابتدای امر که پس از دیدن توجه فرزندش احمدشاه به سفیر، به روابط گرم با وی تبدیل شد، سخن می‌گوید. او می‌نویسد: گرمی این روابط به جایی رسید که محمدعلی شاه اغلب روزها یا به ملاقات من در سفارت می‌آمد و یا به بیوک‎آطه دعوتم می‌کرد<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان، 38-41]</ref>.


    ا[[خان ملک ساساني، احمد|حمد خان‎ملک ساسانی]]، درباره تصمیم متفقین درباره اقامت شاه در استانبول می‌نویسد: «ورود غیر مترقبه شاه سابق ایران به استانبول، یعنی شهری که بیست هزار نفر سکنه ایرانی داشت، خصوصا در هنگام اشغال قوای اجنبی، باعث مذاکراتی مابین سفارتخانه‎های متفقین شد؛ بدوا تصمیم گرفتند که به ایشان ا‎جازه توقف در استانبول ندهند و ایشان را به ایطالیا یا سوئیس بفرستند، ولی بعد از چند جلسه مذاکره و آمدوشد هم توقف در استانبول و هم مسافرت به اروپا را اجازه دادند؛ فقط ایشان را برای همیشه از ورود به لندن و پاریس ممنوع داشتند»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/40 ر.ک: همان، ص40]</ref>.
    ا[[خان ملک ساساني، احمد|حمد خان‎ملک ساسانی]]، درباره تصمیم متفقین درباره اقامت شاه در استانبول می‌نویسد: «ورود غیر مترقبه شاه سابق ایران به استانبول، یعنی شهری که بیست هزار نفر سکنه ایرانی داشت، خصوصا در هنگام اشغال قوای اجنبی، باعث مذاکراتی مابین سفارتخانه‎های متفقین شد؛ بدوا تصمیم گرفتند که به ایشان ا‎جازه توقف در استانبول ندهند و ایشان را به ایطالیا یا سوئیس بفرستند، ولی بعد از چند جلسه مذاکره و آمدوشد هم توقف در استانبول و هم مسافرت به اروپا را اجازه دادند؛ فقط ایشان را برای همیشه از ورود به لندن و پاریس ممنوع داشتند»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/40 ر.ک: همان، ص40]</ref>.
    خط ۴۶: خط ۴۶:
    [[خان ملک ساساني، احمد|خان‎ملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن می‌گوید. او می‌نویسد: هروقت به دیدار شاه می‌رفتم، از اینکه تا چندمتری کتاب‌ها رسیده‌ام، ولی نمی‌توانم به آنها نزدیک شوم، حسرت می‌خورم<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: کتاب، ص44]</ref>.
    [[خان ملک ساساني، احمد|خان‎ملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن می‌گوید. او می‌نویسد: هروقت به دیدار شاه می‌رفتم، از اینکه تا چندمتری کتاب‌ها رسیده‌ام، ولی نمی‌توانم به آنها نزدیک شوم، حسرت می‌خورم<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: کتاب، ص44]</ref>.


    وی ماجرای دستیابی‌اش به کتاب‌ها و محتوای آنها را چنین شرح می‌دهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبه‌دو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خان‎باباخان صاحب‎جمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در می‌رویم؛ شما باشید من الآن می‎آیم. همین که من تنها شدم، دیوانه‌وار به طرف کتاب‌ها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتش‎بازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچه‎خیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: همان، ص44-45]</ref>.
    وی ماجرای دستیابی‌اش به کتاب‌ها و محتوای آنها را چنین شرح می‌دهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبه‌دو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خان‎باباخان صاحب‎جمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در می‌رویم؛ شما باشید من الآن می‌آیم. همین که من تنها شدم، دیوانه‌وار به طرف کتاب‌ها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتش‎بازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچه‎خیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: همان، ص44-45]</ref>.


    ==وضعیت کتاب==
    ==وضعیت کتاب==