عدة العقول و عمدة المعقول في إيضاح مباني الأصول: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'نه‏تنها' به 'نه‏ تنها')
    جز (جایگزینی متن - 'رساله‏ها' به 'رساله‌‏ها')
    خط ۳۷: خط ۳۷:
    وی همچنین مجموعه رسائل حاضر را از جمله آثاری دانسته که نزدیک به صد سال پیش از مغول ساخته و پرداخته شده است و مؤلّف آن به‎درستى شناخته نیست؛ نام ‏و نشان او در هیچ‏یک از مآخذ و منابع رجالى و غیر رجالى روزگارش و نیز در مآخذ سده‏هاى میانه و متأخّر ضبط نشده است<ref>ر.ک: همان، صفحه هجده و نوزده</ref>‏. ‏
    وی همچنین مجموعه رسائل حاضر را از جمله آثاری دانسته که نزدیک به صد سال پیش از مغول ساخته و پرداخته شده است و مؤلّف آن به‎درستى شناخته نیست؛ نام ‏و نشان او در هیچ‏یک از مآخذ و منابع رجالى و غیر رجالى روزگارش و نیز در مآخذ سده‏هاى میانه و متأخّر ضبط نشده است<ref>ر.ک: همان، صفحه هجده و نوزده</ref>‏. ‏


    در جاى‏جاى نسخه مجموعه رسائل، از نویسنده به‎صورت‎هاى «حکیم»، «الحكيم الفاضل» یاد شده است. در ظهر رساله «عدة العقول و عمدة المعقول» هم خودش آورده است که رساله مذکور را در سال 558ق، بدون توجه و اخذ و نقل از کتابى تألیف کرده است. متن رساله‏ها و نکته‏گیری‎هایى که گاه بر فلاسفه یونان دارد و گاه بر معتزله و گاهى هم بر کسانى چون ابوسهل مسیحى انتقاد و تعریض مى‎کند، همه از تسلّط و تصلّب او در مفاهیم فلسفى و کلامى حکایت دارند و مؤید اشاره مزبور است که در ظهر نسخه «عدة العقول» آمده است<ref>ر.ک: همان، صفحه نوزده</ref>‏. ‏  
    در جاى‏جاى نسخه مجموعه رسائل، از نویسنده به‎صورت‎هاى «حکیم»، «الحكيم الفاضل» یاد شده است. در ظهر رساله «عدة العقول و عمدة المعقول» هم خودش آورده است که رساله مذکور را در سال 558ق، بدون توجه و اخذ و نقل از کتابى تألیف کرده است. متن رساله‌‏ها و نکته‏گیری‎هایى که گاه بر فلاسفه یونان دارد و گاه بر معتزله و گاهى هم بر کسانى چون ابوسهل مسیحى انتقاد و تعریض مى‎کند، همه از تسلّط و تصلّب او در مفاهیم فلسفى و کلامى حکایت دارند و مؤید اشاره مزبور است که در ظهر نسخه «عدة العقول» آمده است<ref>ر.ک: همان، صفحه نوزده</ref>‏. ‏  


    اولین رساله کتاب پاسخ به دو مسئله در موضوع حدوث نفس با جسم و نسبت لذات حسی با لذات عقلی است<ref>ر.ک: متن کتاب، ص7-4</ref>‏. ‏  
    اولین رساله کتاب پاسخ به دو مسئله در موضوع حدوث نفس با جسم و نسبت لذات حسی با لذات عقلی است<ref>ر.ک: متن کتاب، ص7-4</ref>‏. ‏  
    خط ۴۵: خط ۴۵:
    در چهارمین مقاله، نظریه ابوسهل مسیحى (در گذشته اوائل قرن پنجم) را که نور را نه عرض دانسته است و نه جوهر، نقد و تعریض مى‎کند و به استناد ادّله عقلى عرض بودن نور را به‎گونه‏اى مسلّم مى‏دارد که مى‏توان گفت این انکار و اثبات فضل بن احمد یکى از نمونه‏هاى بارز در تاریخ انتقادهاى علمى است. امّا با وجود آنکه فضل یکى از حکیمان و متکلّمان منقّد است، در نقد و ردّ رأى و نظر پیشینیان خود، به فلاسفه‏اى همچون ابن سینا که به‎تندى آراى دیگران را نقد و طرد مى‎کرده‏اند، نمى‏ماند و جانب حزم و احتیاط را مرعى مى‏داشته است و حتّى پختگی‎هاى پیشینیان را به هنگام نقد نارسایی‎هاى آنان نشان مى‏دهد؛ چنان‎که وقتى نظریه نور ابوسهل مسیحى را نقد مى‎کند، درباره او مى‏نویسد: «مردى بوده است که سخن او در حکمت معتبر دارند، اما در باب معرفت نور او را عثرتى افتاده است». همین روحیه احتیاط و بینش نقد علمى است که به او آموخته است تا از یافته‏ها، رنج‎ها و تجربه‏هاى پیشینیان استقبال کند و نظر جمهور آنان را به‎مثابه دلیلى براى مجاب کردن برخى از دسته‏هاى فلسفى تلقى نماید<ref>ر.ک: پیشگفتار، صفحه بیست‎وسه</ref>‏. ‏
    در چهارمین مقاله، نظریه ابوسهل مسیحى (در گذشته اوائل قرن پنجم) را که نور را نه عرض دانسته است و نه جوهر، نقد و تعریض مى‎کند و به استناد ادّله عقلى عرض بودن نور را به‎گونه‏اى مسلّم مى‏دارد که مى‏توان گفت این انکار و اثبات فضل بن احمد یکى از نمونه‏هاى بارز در تاریخ انتقادهاى علمى است. امّا با وجود آنکه فضل یکى از حکیمان و متکلّمان منقّد است، در نقد و ردّ رأى و نظر پیشینیان خود، به فلاسفه‏اى همچون ابن سینا که به‎تندى آراى دیگران را نقد و طرد مى‎کرده‏اند، نمى‏ماند و جانب حزم و احتیاط را مرعى مى‏داشته است و حتّى پختگی‎هاى پیشینیان را به هنگام نقد نارسایی‎هاى آنان نشان مى‏دهد؛ چنان‎که وقتى نظریه نور ابوسهل مسیحى را نقد مى‎کند، درباره او مى‏نویسد: «مردى بوده است که سخن او در حکمت معتبر دارند، اما در باب معرفت نور او را عثرتى افتاده است». همین روحیه احتیاط و بینش نقد علمى است که به او آموخته است تا از یافته‏ها، رنج‎ها و تجربه‏هاى پیشینیان استقبال کند و نظر جمهور آنان را به‎مثابه دلیلى براى مجاب کردن برخى از دسته‏هاى فلسفى تلقى نماید<ref>ر.ک: پیشگفتار، صفحه بیست‎وسه</ref>‏. ‏


    نخستین نکته‏اى که در مورد رساله‏هاى فارسى این مجموعه باید لحاظ گردد این است که به‎قطع و یقین رساله‏هاى مزبور از نگارش‎هاى فضل بن احمد است، نه از ملفوظات و امالى او. اینکه در برخى موارد آمده است که: «قال الحكيم» و «حکیم گوید»، مسلّما که از اضافات کاتب نسخه است و به واقع یکى از آداب کاتبان و نسخه‏نویسان، که بعضاً پیش از پرداختن به متن نوشته مؤلف آن را مى‏آورده‏اند. نمونه بسیار بارز این ادب نسخه‏نویسى را در آغاز تفسیر تاج التراجم شهفور اسفراینى، در نسخه‏هاى گنج‎بخش پاکستان و بودلیان مى‏بینیم و نیز نمونه دیگر آن را در أنس التائبين احمد جام ژنده‏پیل مى‏یابیم که در آغاز هر باب، این طرز کتابت را کاتب پى گرفته است<ref>ر.ک: همان، صفحه بیست‎وچهار</ref>‏. ‏
    نخستین نکته‏اى که در مورد رساله‌‏هاى فارسى این مجموعه باید لحاظ گردد این است که به‎قطع و یقین رساله‌‏هاى مزبور از نگارش‎هاى فضل بن احمد است، نه از ملفوظات و امالى او. اینکه در برخى موارد آمده است که: «قال الحكيم» و «حکیم گوید»، مسلّما که از اضافات کاتب نسخه است و به واقع یکى از آداب کاتبان و نسخه‏نویسان، که بعضاً پیش از پرداختن به متن نوشته مؤلف آن را مى‏آورده‏اند. نمونه بسیار بارز این ادب نسخه‏نویسى را در آغاز تفسیر تاج التراجم شهفور اسفراینى، در نسخه‏هاى گنج‎بخش پاکستان و بودلیان مى‏بینیم و نیز نمونه دیگر آن را در أنس التائبين احمد جام ژنده‏پیل مى‏یابیم که در آغاز هر باب، این طرز کتابت را کاتب پى گرفته است<ref>ر.ک: همان، صفحه بیست‎وچهار</ref>‏. ‏


    در اولین مقاله عربی، موضوع احاطه علم خداوند به معلومات و کیفیت تعلق آن به کلیات و جزئیات که از مسائل اختلافی فلاسفه است، مطرح شده است؛ مثلاً کسانی مانند شاگردان ارسطو معتقدند خداوند به کلیات عالم است، نه به جزئیات. نویسنده دیدگاه‎های مختلف را در این رابطه مورد بررسی قرار داده است<ref>ر.ک: متن کتاب، ص39</ref>‏. ‏
    در اولین مقاله عربی، موضوع احاطه علم خداوند به معلومات و کیفیت تعلق آن به کلیات و جزئیات که از مسائل اختلافی فلاسفه است، مطرح شده است؛ مثلاً کسانی مانند شاگردان ارسطو معتقدند خداوند به کلیات عالم است، نه به جزئیات. نویسنده دیدگاه‎های مختلف را در این رابطه مورد بررسی قرار داده است<ref>ر.ک: متن کتاب، ص39</ref>‏. ‏


    در رساله «عدة العقول» که هشتمین رساله کتاب است، چگونگى بحث در زمینه وحدانیت بارى تعالى، حدوث عالم و مقوله معاد حاکى از آن است که نویسنده به اصل استدلال منطقى و فلسفى در اثبات نکات کلامى واقف بوده و همچون غزالى در «الاقتصاد في الاعتقاد» و یا چونان شهرستانى در «نهاية الإقدام» وحدانیت را تثبیت کرده و حدوث عالم را تبیین نموده و معاد را تعلیل کرده است. این نشان مى‏دهد که مؤلّف رساله‏هاى حاضر به‎هیچ‏وجه نهضت کلامى قرون میانه را‎ - که مفاهیم و مصادیق فلسفى به‎وضوح وارد علم کلام شده - درک نکرده است<ref>ر.ک: پیشگفتار مصحح، صفحه بیست</ref>‏.
    در رساله «عدة العقول» که هشتمین رساله کتاب است، چگونگى بحث در زمینه وحدانیت بارى تعالى، حدوث عالم و مقوله معاد حاکى از آن است که نویسنده به اصل استدلال منطقى و فلسفى در اثبات نکات کلامى واقف بوده و همچون غزالى در «الاقتصاد في الاعتقاد» و یا چونان شهرستانى در «نهاية الإقدام» وحدانیت را تثبیت کرده و حدوث عالم را تبیین نموده و معاد را تعلیل کرده است. این نشان مى‏دهد که مؤلّف رساله‌‏هاى حاضر به‎هیچ‏وجه نهضت کلامى قرون میانه را‎ - که مفاهیم و مصادیق فلسفى به‎وضوح وارد علم کلام شده - درک نکرده است<ref>ر.ک: پیشگفتار مصحح، صفحه بیست</ref>‏.


    مهم‎ترین و چشمگیرترین نکته‏اى که فضل بن احمد در طرح مسائل و مباحث به آن اهمیت داده، تخصّصى کار کردن اوست. از رساله‏هاى موجود او برمى‏آید که وى در تحقیق فلسفه و کلام به کلیات نمى‏پرداخته و قصد فراهم ساختن دانشنامه را نداشته است. این روش که در میان معاصران او کمتر دیده مى‏شود، مى‏تواند یکى از امتیازات هویت فکرى و فرهنگى او محسوب گردد. عبارت او در آغاز رساله «عدة العقول» حاکى از این است که او در مباحث فلسفه و کلام، خود صاحب رأى و نظر بوده و به اخذ و نقل این مباحث از دیگران بسنده نمى‎کرده است. تعریض و انتقادهایى نیز که در مورد فلاسفه متقّدم (یونانیان) و جدلیان متأخّر دارد و به همین جهت رساله «عدة العقول» را املا مى‎کند یا مى‏نویسد و در آن وجود صانع، حدوث عالم، بقاى نفس و معاد را اثبات مى‎کند و فهم و استداراک حشویه و دهریه را مزیف و نبهره مى‎نماید و طرزى را که در نقد و ردّ نظریه ازلیت عالم مطرح مى‏دارد، همه از تأمّل و تدبر او در زمینه فلسفه و کلام و تطبیق مقولات فلسفى با ادله شرعى و یا تفریق آنها از موازین و قواعد شریعت حکایت مى‎کند<ref>ر.ک: همان، صفحه بیست‎ویک و بیست‎ودو</ref>‏. ‏
    مهم‎ترین و چشمگیرترین نکته‏اى که فضل بن احمد در طرح مسائل و مباحث به آن اهمیت داده، تخصّصى کار کردن اوست. از رساله‌‏هاى موجود او برمى‏آید که وى در تحقیق فلسفه و کلام به کلیات نمى‏پرداخته و قصد فراهم ساختن دانشنامه را نداشته است. این روش که در میان معاصران او کمتر دیده مى‏شود، مى‏تواند یکى از امتیازات هویت فکرى و فرهنگى او محسوب گردد. عبارت او در آغاز رساله «عدة العقول» حاکى از این است که او در مباحث فلسفه و کلام، خود صاحب رأى و نظر بوده و به اخذ و نقل این مباحث از دیگران بسنده نمى‎کرده است. تعریض و انتقادهایى نیز که در مورد فلاسفه متقّدم (یونانیان) و جدلیان متأخّر دارد و به همین جهت رساله «عدة العقول» را املا مى‎کند یا مى‏نویسد و در آن وجود صانع، حدوث عالم، بقاى نفس و معاد را اثبات مى‎کند و فهم و استداراک حشویه و دهریه را مزیف و نبهره مى‎نماید و طرزى را که در نقد و ردّ نظریه ازلیت عالم مطرح مى‏دارد، همه از تأمّل و تدبر او در زمینه فلسفه و کلام و تطبیق مقولات فلسفى با ادله شرعى و یا تفریق آنها از موازین و قواعد شریعت حکایت مى‎کند<ref>ر.ک: همان، صفحه بیست‎ویک و بیست‎ودو</ref>‏. ‏


    نگاه تخصصى وی به مسائل کلامى و مباحث فلسفى، سبب شده است تا وى به فلسفه و کلام دید و نگره‏اى انتقادى داشته باشد. از رسائل او برمى‏آید که وى هرگز مبهوت و مرعوب شهرت و قبول حکما و دانشمندان پیشین نشده است. آنجا که حکیمان و منجمان پیشین نتوانسته‏اند دلیلى در پشت مفاهیم و مصطلحاتشان بگذارند، فضل بن احمد ناتوانى و عجز آنان را نموده است و آنجا که نظر و رأى آنان مدلّل و مبرهن بوده، وى از آنان تبجیل کرده و دلایل آنان را روشن‎تر تبیین نموده است. آنجا که منجّمان پیشین بالاى نه فلک، فلکى به نام فلک اطلس اثبات کرده‏اند، او این اصطلاح را نپذیرفته و آن را فلک دهم شناسانده و گفته است: «وجود این فلک (فلک اطلس) محسوس نیست و منجمان را بر وجود او هیچ دلیل نیست»<ref>ر.ک: همان، صفحه بیست‎ودو</ref>‏. ‏
    نگاه تخصصى وی به مسائل کلامى و مباحث فلسفى، سبب شده است تا وى به فلسفه و کلام دید و نگره‏اى انتقادى داشته باشد. از رسائل او برمى‏آید که وى هرگز مبهوت و مرعوب شهرت و قبول حکما و دانشمندان پیشین نشده است. آنجا که حکیمان و منجمان پیشین نتوانسته‏اند دلیلى در پشت مفاهیم و مصطلحاتشان بگذارند، فضل بن احمد ناتوانى و عجز آنان را نموده است و آنجا که نظر و رأى آنان مدلّل و مبرهن بوده، وى از آنان تبجیل کرده و دلایل آنان را روشن‎تر تبیین نموده است. آنجا که منجّمان پیشین بالاى نه فلک، فلکى به نام فلک اطلس اثبات کرده‏اند، او این اصطلاح را نپذیرفته و آن را فلک دهم شناسانده و گفته است: «وجود این فلک (فلک اطلس) محسوس نیست و منجمان را بر وجود او هیچ دلیل نیست»<ref>ر.ک: همان، صفحه بیست‎ودو</ref>‏. ‏