ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (A-esmaili@noornet.net صفحهٔ ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین منتقل کرد)
    جز (جایگزینی متن - ' ،' به '،')
    خط ۳۲: خط ۳۲:




    على بن حسين (284-ح 362 ق897/- 973 م) ، از نوادگان مروان بن حكم يا هشام بن عبد الملك، راوى و شاعر مشهور.
    على بن حسين (284-ح 362 ق897/- 973 م)، از نوادگان مروان بن حكم يا هشام بن عبد الملك، راوى و شاعر مشهور.


    ==بررسى منابع==
    ==بررسى منابع==
    خط ۶۰: خط ۶۰:




    ابو الفرج اصفهانى در 284 ق تولد يافت (خطيب، 400/11) ، اما در منابع كهن به محل تولد او اشاره‌اى نشده است.
    ابو الفرج اصفهانى در 284 ق تولد يافت (خطيب، 400/11)، اما در منابع كهن به محل تولد او اشاره‌اى نشده است.


    تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك‍: نشوار، ، 18/1، الفرج، 356/1؛نيز نك‍: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزوده‌اند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است.
    تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك‍: نشوار،، 18/1، الفرج، 356/1؛نيز نك‍: خطيب، 398/11) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (109/3) و ديگران چيزى بر آن نيفزوده‌اند. با اينهمه در سدۀ اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است.


    ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1) ، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347) ، عبد الجليل (ص 207) و نالينو (نك‍: 2 lE ) ، همچنين نويسندگان عرب، چون زركلى (278/4) ، امين (240/1) و صقر (ص «الف» ) همه آن را تكرار كرده‌اند. شايد ظاهر سخن ابن حزم اين نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مى‌گويد: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابو الفرج اصفهانى (107/1) ؛اما بررسى احوال خاندان ابو الفرج اين احتمال را بسيار ضعيف مى‌كند.
    ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده (211/1)، آنگاه خاور شناسان، چون نيكلسون (ص 347)، عبد الجليل (ص 207) و نالينو (نك‍: 2 lE )، همچنين نويسندگان عرب، چون زركلى (278/4)، امين (240/1) و صقر (ص «الف» ) همه آن را تكرار كرده‌اند. شايد ظاهر سخن ابن حزم اين نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مى‌گويد: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابو الفرج اصفهانى (107/1) ؛اما بررسى احوال خاندان ابو الفرج اين احتمال را بسيار ضعيف مى‌كند.


    ابو الفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى (ص 22-23) كه بر اساس روايت اغانى (220/8-221) پدر و عمۀ او را موسيقى‌دان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابو الفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمويش حسن و نيز عبد العزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. ابن حزم دربارۀ اين دو مى‌نويسد كه از نويسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل مى‌زيسته‌اند (همانجا). خطيب اضافه مى‌كند كه حسن از عمر بن شبه و ابو الفرج از حسن روايت مى‌كرده است (417/7). به راستى نيز ابو الفرج پيوسته از حسن نقل قول كرده، چندانكه نام او را تقريبا در همۀ شرح حالهاى شاعران سامره آورده است (نك‍: خلف الله، 41). وى در مجالس شعر بزرگان نيز شركت مى‌جسته و بعدها ماجراهايى را كه در آن محافل نقل مى‌شده، براى برادرزادۀ خود حكايت مى‌كرده است (مثلا نك‍: الاغانى، 65/10).
    ابو الفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى (ص 22-23) كه بر اساس روايت اغانى (220/8-221) پدر و عمۀ او را موسيقى‌دان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابو الفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمويش حسن و نيز عبد العزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. ابن حزم دربارۀ اين دو مى‌نويسد كه از نويسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل مى‌زيسته‌اند (همانجا). خطيب اضافه مى‌كند كه حسن از عمر بن شبه و ابو الفرج از حسن روايت مى‌كرده است (417/7). به راستى نيز ابو الفرج پيوسته از حسن نقل قول كرده، چندانكه نام او را تقريبا در همۀ شرح حالهاى شاعران سامره آورده است (نك‍: خلف الله، 41). وى در مجالس شعر بزرگان نيز شركت مى‌جسته و بعدها ماجراهايى را كه در آن محافل نقل مى‌شده، براى برادرزادۀ خود حكايت مى‌كرده است (مثلا نك‍: الاغانى، 65/10).
    خط ۷۴: خط ۷۴:
    ابو الفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه‍. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك‍:خلف الله، 43) و از كتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابو الفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45) ؛اما شايد خويشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گويد: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك‍: خلف الله، 46).
    ابو الفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه‍. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك‍:خلف الله، 43) و از كتابش رواياتى نقل كرده است (مثلا الاغانى، 103/9). ابو الفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است (همان، 44/21-45) ؛اما شايد خويشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همين جهت باشد كه در باب شعر بحترى گويد: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است (همان، 37/21؛نيز نك‍: خلف الله، 46).


    چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مى‌زيسته‌اند، بنا بر اين تولد ابو الفرج در اصفهان بسيار غريب مى‌نمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفته‌اند و ابو الفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مى‌كند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گويى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مى‌شده است: پدرش حسين، عمويش حسن (ابو الفرج، همان، 27/9) ، پسر عمويش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شده‌اند (نيز نك‍: خلف الله، 22-23، 94-96).
    چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مى‌زيسته‌اند، بنا بر اين تولد ابو الفرج در اصفهان بسيار غريب مى‌نمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفته‌اند و ابو الفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مى‌كند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گويى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مى‌شده است: پدرش حسين، عمويش حسن (ابو الفرج، همان، 27/9)، پسر عمويش احمد (همان، 396/16، 119/18) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شده‌اند (نيز نك‍: خلف الله، 22-23، 94-96).


    در هر حال ابو الفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى كه مى‌شناخته، يا رابطه‌اى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر يا اقامت در چند شهر ديگر تصريح كرده كه نخستين آنها كوفه است. وى در اغانى گويد: «احمد عجلى عطار در كوفه مرا چنين روايت كرد... » (228/14، 288/18) ، يا «حسين شجاعى بلخى در كوفه مرا چنين گفت... » (319/14). در مقاتل نيز تصريح مى‌كند كه در كوفه روايتى شنيده است (ص 131). علاوه بر آن بسيارى از كسانى كه از شيوخ او به شمار آمده‌اند و وى بارها از آنان نقل قول كرده، همه از راويان بزرگ كوفه بوده‌اند، از آن جمله محمد بن عبد الله حضرمى، محمد قتّات، على ابن عباس مقانعى و حسين بن ابى احوص كه بيشتر به روايت حديث شهرت دارند (نك‍: خطيب، 398/11).
    در هر حال ابو الفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى كه مى‌شناخته، يا رابطه‌اى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر يا اقامت در چند شهر ديگر تصريح كرده كه نخستين آنها كوفه است. وى در اغانى گويد: «احمد عجلى عطار در كوفه مرا چنين روايت كرد... » (228/14، 288/18)، يا «حسين شجاعى بلخى در كوفه مرا چنين گفت... » (319/14). در مقاتل نيز تصريح مى‌كند كه در كوفه روايتى شنيده است (ص 131). علاوه بر آن بسيارى از كسانى كه از شيوخ او به شمار آمده‌اند و وى بارها از آنان نقل قول كرده، همه از راويان بزرگ كوفه بوده‌اند، از آن جمله محمد بن عبد الله حضرمى، محمد قتّات، على ابن عباس مقانعى و حسين بن ابى احوص كه بيشتر به روايت حديث شهرت دارند (نك‍: خطيب، 398/11).


    شايد وى در كوفه در خدمت محمد بن حسين كندى شاگردى مى‌كرده است. اين محمد، بنابر تصريح ابو الفرج (الاغانى، 350/15) خطيب مسجد قادسيه بوده است و ظاهرا به سبب نزديكى قادسيه به كوفه، به اين شهر مى‌آمده و مقدمات علوم را به ابو الفرج جوان مى‌آموخته است، زيرا ابو الفرج خود گويد كه مؤدب من محمد بن حسين كندى مرا خبر داد (همان، 165/14). حال اگر باور داشته باشيم كه او در كوفه زيسته، به قطع مى‌توان گفت كه اين اقامت از 17 سالگى او فراتر نرفته است. اما تأثير محدثان اين شهر، به خصوص علويان را كه بيشتر در كوفه گرد آمده بودند، مى‌توان آشكارا در آثار او باز يافت. نخستين كتاب عمدۀ او، مقاتل الطالبيين كه آن را در 313 ق تأليف كرده (يعنى پيش از 30 سالگى، نك‍: مقاتل، 4) ، غالبا از قول محدثان و راويان شيعى كوفه روايت شده است. سخن اين كتاب، جدى است و از تغزل و غنا در آن خبرى نيست.
    شايد وى در كوفه در خدمت محمد بن حسين كندى شاگردى مى‌كرده است. اين محمد، بنابر تصريح ابو الفرج (الاغانى، 350/15) خطيب مسجد قادسيه بوده است و ظاهرا به سبب نزديكى قادسيه به كوفه، به اين شهر مى‌آمده و مقدمات علوم را به ابو الفرج جوان مى‌آموخته است، زيرا ابو الفرج خود گويد كه مؤدب من محمد بن حسين كندى مرا خبر داد (همان، 165/14). حال اگر باور داشته باشيم كه او در كوفه زيسته، به قطع مى‌توان گفت كه اين اقامت از 17 سالگى او فراتر نرفته است. اما تأثير محدثان اين شهر، به خصوص علويان را كه بيشتر در كوفه گرد آمده بودند، مى‌توان آشكارا در آثار او باز يافت. نخستين كتاب عمدۀ او، مقاتل الطالبيين كه آن را در 313 ق تأليف كرده (يعنى پيش از 30 سالگى، نك‍: مقاتل، 4)، غالبا از قول محدثان و راويان شيعى كوفه روايت شده است. سخن اين كتاب، جدى است و از تغزل و غنا در آن خبرى نيست.


    مى‌دانيم كه ابو الفرج اندكى پس از سال 300 ق913/ م در بغداد بوده است، زيرا در اغانى ضمن شرح حال ابو شراعه، مى‌نويسد كه پسر او ابو الفياض بعد از سال 300 ق، نزد ايشان به بغداد رفت و ياران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل كردند. اما چون ابو الفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابو الفياض نامه‌اى به او و پدرش نگاشته، اجازۀ روايت اخبار به آنان داده است (22/23). اين سخن چند نكته را آشكار مى‌سازد: نخست اينكه وى تقريبا از 17 سالگى در بغداد مى‌زيسته است، ديگر آنكه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مى‌رود كه در همان احوال در گذشته باشد، زيرا ابو الفرج ديگر در هيچ جا-بر خلاف ديگر اعضاى خانواده و به خصوص عمويش حسن-از او نامى نمى‌برد؛ سديگر آنكه گويى ابو الفرج روايات و اخبار كتاب اغانى را از نوجوانى گرد مى‌آورده و اينكه از قول خود او گفته‌اند آن كتاب را طى 50 سال تدارك مى‌ديده است (ياقوت، ادبا، 98/13) ، چندان بى‌معنى نيست.
    مى‌دانيم كه ابو الفرج اندكى پس از سال 300 ق913/ م در بغداد بوده است، زيرا در اغانى ضمن شرح حال ابو شراعه، مى‌نويسد كه پسر او ابو الفياض بعد از سال 300 ق، نزد ايشان به بغداد رفت و ياران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل كردند. اما چون ابو الفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابو الفياض نامه‌اى به او و پدرش نگاشته، اجازۀ روايت اخبار به آنان داده است (22/23). اين سخن چند نكته را آشكار مى‌سازد: نخست اينكه وى تقريبا از 17 سالگى در بغداد مى‌زيسته است، ديگر آنكه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مى‌رود كه در همان احوال در گذشته باشد، زيرا ابو الفرج ديگر در هيچ جا-بر خلاف ديگر اعضاى خانواده و به خصوص عمويش حسن-از او نامى نمى‌برد؛ سديگر آنكه گويى ابو الفرج روايات و اخبار كتاب اغانى را از نوجوانى گرد مى‌آورده و اينكه از قول خود او گفته‌اند آن كتاب را طى 50 سال تدارك مى‌ديده است (ياقوت، ادبا، 98/13)، چندان بى‌معنى نيست.


    اكنون پيش از آنكه به بغداد، يعنى شهرى كه وى همۀ عمر فعال خود را در آن گذرانيده است، بپردازيم، به ديگر سفرهاى او اشاره مى‌كنيم:
    اكنون پيش از آنكه به بغداد، يعنى شهرى كه وى همۀ عمر فعال خود را در آن گذرانيده است، بپردازيم، به ديگر سفرهاى او اشاره مى‌كنيم:
    خط ۱۰۷: خط ۱۰۷:
    جحظه كه مرجع نقل روايات و دوست همنشين او بود، بيشتر زيسته و تا 43 سالگى شاعر (324 ق) زنده بوده است. از آنجا كه تأليف اغانى ظاهرا تا كهن سالى او ادامه داشته، باز مى‌توان سخن خود او را كه گفته است كتاب طى 50 سال تأليف شده، تأييد كرد.
    جحظه كه مرجع نقل روايات و دوست همنشين او بود، بيشتر زيسته و تا 43 سالگى شاعر (324 ق) زنده بوده است. از آنجا كه تأليف اغانى ظاهرا تا كهن سالى او ادامه داشته، باز مى‌توان سخن خود او را كه گفته است كتاب طى 50 سال تأليف شده، تأييد كرد.


    رابطۀ ابو الفرج با اين استادان يكسان نبود. مثلا ابن دريد كه اساسا در بصره مى‌زيست، تنها در 308 ق به بغداد رفت. در آن هنگام وى مردى بسيار مشهور و كهن سال بود. همۀ دانشمندان، از جمله بسيارى از دوستان ابو الفرج به خدمت او مى‌شتافتند و چون در 90 سالگى درگذشت، جحظه رثايش گفت (نك‍: ه‍. د، ابن دريد). ابو الفرج نيز بى گمان نزد او مى‌رفته است. با اينهمه رد پاى او را در مجالس ابن دريد كمتر مى‌يابيم، به همين جهت است كه گاه به واسطه از او نقل قول كرده و گفته است: شخصا اين روايت را از او نشنيده‌ام (الاغانى، 106/17، اما 26/21: روايتى مستقيم از او). رابطۀ او با برخى ديگر از استادانش گاه روشن‌تر است، مثلا دربارۀ ابو عبد الله محمد بن عباس يزيدى كه «مردى دانشمند و ثقه بود» (همان، 217/20) ، گويد كه همۀ اخبار و ديوان ابو جلده را در خدمتش آموخته است (همان، 310/11) و دربارۀ اخفش مى‌نويسد كه كتاب المغتالين را نزد او خوانده است (همان، 140/2). اما درست نمى‌دانيم كه آيا آثار معينى را نزد نفطويه، ابن انبارى، محمد صيدلانى و ديگران خوانده و شنيده است، يا نه.
    رابطۀ ابو الفرج با اين استادان يكسان نبود. مثلا ابن دريد كه اساسا در بصره مى‌زيست، تنها در 308 ق به بغداد رفت. در آن هنگام وى مردى بسيار مشهور و كهن سال بود. همۀ دانشمندان، از جمله بسيارى از دوستان ابو الفرج به خدمت او مى‌شتافتند و چون در 90 سالگى درگذشت، جحظه رثايش گفت (نك‍: ه‍. د، ابن دريد). ابو الفرج نيز بى گمان نزد او مى‌رفته است. با اينهمه رد پاى او را در مجالس ابن دريد كمتر مى‌يابيم، به همين جهت است كه گاه به واسطه از او نقل قول كرده و گفته است: شخصا اين روايت را از او نشنيده‌ام (الاغانى، 106/17، اما 26/21: روايتى مستقيم از او). رابطۀ او با برخى ديگر از استادانش گاه روشن‌تر است، مثلا دربارۀ ابو عبد الله محمد بن عباس يزيدى كه «مردى دانشمند و ثقه بود» (همان، 217/20)، گويد كه همۀ اخبار و ديوان ابو جلده را در خدمتش آموخته است (همان، 310/11) و دربارۀ اخفش مى‌نويسد كه كتاب المغتالين را نزد او خوانده است (همان، 140/2). اما درست نمى‌دانيم كه آيا آثار معينى را نزد نفطويه، ابن انبارى، محمد صيدلانى و ديگران خوانده و شنيده است، يا نه.


    روايات مربوط به غنا را كه غالبا به اسحاق موصلى ختم مى‌شود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابو احمد يحيى ابن منجم نقل كرده (همان، 7/1) ، اما استاد خاص او در موسيقى همان دوست نزديكش جحظه بوده است.
    روايات مربوط به غنا را كه غالبا به اسحاق موصلى ختم مى‌شود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابو احمد يحيى ابن منجم نقل كرده (همان، 7/1)، اما استاد خاص او در موسيقى همان دوست نزديكش جحظه بوده است.


    جحظه كه از تبار برمكيان بود، احمد بن جعفر نام داشت و مردى اديب و شاعر، و در روايات و اخبار نحو و لغت و نجوم متبحر، و در عين حال حاضرجواب و نكته پرداز بود. وى با كسانى چون ابن معتز نشست و برخاست داشت و در 324 ق درگذشت (نك‍: ياقوت، ادبا، 241/2-242). ابو الفرج نزد او كتاب اخبار ابى حشيشة را كه او خود در موسيقى تأليف كرده بود (الاغانى، 75/17) و نيز كتاب الطنبوريين و الطنبوريات او را خوانده است و كتاب اخير را بارها مورد استفاده قرار داده (مثلا نك‍: همان، 205/22) و از قول همو، «اصوات صدگانه» را نقل كرده است (همان، 7/1). رابطۀ ابو الفرج با جحظه چندان استوارى بود كه وى عاقبت كتابى به نام اخبار جحظة تأليف كرد.
    جحظه كه از تبار برمكيان بود، احمد بن جعفر نام داشت و مردى اديب و شاعر، و در روايات و اخبار نحو و لغت و نجوم متبحر، و در عين حال حاضرجواب و نكته پرداز بود. وى با كسانى چون ابن معتز نشست و برخاست داشت و در 324 ق درگذشت (نك‍: ياقوت، ادبا، 241/2-242). ابو الفرج نزد او كتاب اخبار ابى حشيشة را كه او خود در موسيقى تأليف كرده بود (الاغانى، 75/17) و نيز كتاب الطنبوريين و الطنبوريات او را خوانده است و كتاب اخير را بارها مورد استفاده قرار داده (مثلا نك‍: همان، 205/22) و از قول همو، «اصوات صدگانه» را نقل كرده است (همان، 7/1). رابطۀ ابو الفرج با جحظه چندان استوارى بود كه وى عاقبت كتابى به نام اخبار جحظة تأليف كرد.
    خط ۱۲۹: خط ۱۲۹:
    آخرين كسى كه در زندگى و شعر ابو الفرج حضور يافته، همسايۀ او ابو عبد الله بريدى است كه خليفه راضى، در 327 ق او را بر ولايت بصره گمارده بود. از آنجا كه بريديان بصره پيوسته سركش و استقلال جوى بودند، اقدام خليفه نوعى دلجويى از ايشان تلقى شد. اما گويى ابو الفرج از اين همسايه دل خوشى نداشت، زيرا قصيده‌اى ظاهرا بسيار تند و انتقاد آميز، شامل 100 بيت در هجاى او سرود كه تنها 10 بيت از آن باقى مانده است (ياقوت، ادبا، 127/13-128: 6 بيت؛ابن طقطقى، 285-286: 5 بيت كه يك بيت آن با آنچه ياقوت آورده، يكى است).
    آخرين كسى كه در زندگى و شعر ابو الفرج حضور يافته، همسايۀ او ابو عبد الله بريدى است كه خليفه راضى، در 327 ق او را بر ولايت بصره گمارده بود. از آنجا كه بريديان بصره پيوسته سركش و استقلال جوى بودند، اقدام خليفه نوعى دلجويى از ايشان تلقى شد. اما گويى ابو الفرج از اين همسايه دل خوشى نداشت، زيرا قصيده‌اى ظاهرا بسيار تند و انتقاد آميز، شامل 100 بيت در هجاى او سرود كه تنها 10 بيت از آن باقى مانده است (ياقوت، ادبا، 127/13-128: 6 بيت؛ابن طقطقى، 285-286: 5 بيت كه يك بيت آن با آنچه ياقوت آورده، يكى است).


    از همنشينان و دوستان ابو الفرج مى‌توان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلا مى‌توان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق) ، ابو سعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق) ، ابن شاذان بزاز (د 383 ق) و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از اين كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابو الفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گويد كه در مجلس ابو طيب متنبى شيخى برايش حكايتى نقل كرده است (ادب، 57). اين امر به احتمال قوى در 351 ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگيخت. با اينهمه از اين ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشته‌هاى ابو الفرج پديدار نيست.
    از همنشينان و دوستان ابو الفرج مى‌توان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلا مى‌توان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق)، ابو سعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق)، ابن شاذان بزاز (د 383 ق) و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از اين كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابو الفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گويد كه در مجلس ابو طيب متنبى شيخى برايش حكايتى نقل كرده است (ادب، 57). اين امر به احتمال قوى در 351 ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگيخت. با اينهمه از اين ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشته‌هاى ابو الفرج پديدار نيست.


    اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مى‌شود بپردازيم: موضوع اصلى اين داستانها، دوستى ابو الفرج با صاحب بن عباد و ابن عميد و هديۀ كتاب اغانى به سيف الدوله است.
    اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مى‌شود بپردازيم: موضوع اصلى اين داستانها، دوستى ابو الفرج با صاحب بن عباد و ابن عميد و هديۀ كتاب اغانى به سيف الدوله است.
    خط ۱۴۱: خط ۱۴۱:
    اين روايت از جهتى، با روايت ديگرى كه ياقوت نقل كرده، پيوند مى‌يابد: وزير مهلبى از ابو الفرج مى‌پرسد كه اغانى را در چه مدت گرد آورده است. وى جواب مى‌دهد: در 50 سال. ياقوت سپس در همان روايت مى‌افزايد كه ابو الفرج در همۀ عمر تنها يك نسخه از آن كتاب نوشته و اين نسخه همان است كه به سيف الدوله هديه كرده (ادبا، 98/13). بخش آخر اين روايت شايد برداشت خود ياقوت يا قول وزير مغربى است كه از آنجا به وفيات ابن خلكان (307/3) و سپس به همۀ كتابهاى بعد از او راه يافته است. ابن خلكان، گويى در تأييد رابطه ميان ابو الفرج و صاحب، اين افسانه را نيز مى‌افزايد كه صاحب، با ظهور اغانى، از 30 شترى كه در سفرها كتابهايش را حمل مى‌كردند، بى‌نياز شد (همانجا).
    اين روايت از جهتى، با روايت ديگرى كه ياقوت نقل كرده، پيوند مى‌يابد: وزير مهلبى از ابو الفرج مى‌پرسد كه اغانى را در چه مدت گرد آورده است. وى جواب مى‌دهد: در 50 سال. ياقوت سپس در همان روايت مى‌افزايد كه ابو الفرج در همۀ عمر تنها يك نسخه از آن كتاب نوشته و اين نسخه همان است كه به سيف الدوله هديه كرده (ادبا، 98/13). بخش آخر اين روايت شايد برداشت خود ياقوت يا قول وزير مغربى است كه از آنجا به وفيات ابن خلكان (307/3) و سپس به همۀ كتابهاى بعد از او راه يافته است. ابن خلكان، گويى در تأييد رابطه ميان ابو الفرج و صاحب، اين افسانه را نيز مى‌افزايد كه صاحب، با ظهور اغانى، از 30 شترى كه در سفرها كتابهايش را حمل مى‌كردند، بى‌نياز شد (همانجا).


    در مقدمۀ اغانى اشارتى است كه حل ناشده، باقى مانده است. ابو الفرج در آغاز كتاب گويد اين كتاب را به فرمان «رئيسى از رئيسان» تدوين كرده است (5/1) و معلوم نيست كه اين رئيس كيست، اما از آنجا كه در زمان حيات او، صاحب بن عباد مقامى چندان بلند نداشته و اغانى قبل از مرگ وزير مهلبى (352 ق) تمام شده است، مى‌توان صاحب را از اين ماجرا بيرون نهاد. گذشته از آن، عدم تصريح به نام آن رئيس، ناچار دليلى داشته كه احتمالا مغضوب بودن آن رئيس بوده است. حال آنكه صاحب در همۀ دوران امارت هرگز مغضوب نشده است. با اينهمه ابن زاكور در تزيين قلائد العقيان خود، تصريح مى‌كند كه كتاب براى صاحب تدوين شده بوده است (نك‍: خلف الله، 85) ، ولى خلف الله بر اساس آنچه ذكر شد و دلائل جانبى ديگر اين نظر را مردود مى‌شمارد (ص 84-87).
    در مقدمۀ اغانى اشارتى است كه حل ناشده، باقى مانده است. ابو الفرج در آغاز كتاب گويد اين كتاب را به فرمان «رئيسى از رئيسان» تدوين كرده است (5/1) و معلوم نيست كه اين رئيس كيست، اما از آنجا كه در زمان حيات او، صاحب بن عباد مقامى چندان بلند نداشته و اغانى قبل از مرگ وزير مهلبى (352 ق) تمام شده است، مى‌توان صاحب را از اين ماجرا بيرون نهاد. گذشته از آن، عدم تصريح به نام آن رئيس، ناچار دليلى داشته كه احتمالا مغضوب بودن آن رئيس بوده است. حال آنكه صاحب در همۀ دوران امارت هرگز مغضوب نشده است. با اينهمه ابن زاكور در تزيين قلائد العقيان خود، تصريح مى‌كند كه كتاب براى صاحب تدوين شده بوده است (نك‍: خلف الله، 85)، ولى خلف الله بر اساس آنچه ذكر شد و دلائل جانبى ديگر اين نظر را مردود مى‌شمارد (ص 84-87).


    هر گاه اين روايت و ملاقات ابو الفرج و صاحب و اظهار نظر وزير را دربارۀ بهاى اغانى نادرست بپنداريم، لا جرم موضوع اهداى كتاب به سيف الدوله نيز منتفى مى‌شود، به خصوص كه ميان دربار حمدانيان شام و دربار ديلمى بغداد، رقابتهاى ادبى و سياسى تندى وجود داشته است و هيچ دليلى نمى‌يابيم كه ابو الفرج كتاب خود را كه شايستۀ محافل عراق و در خور وزير اديب و عياشى چون مهلبى بوده، براى اميرى بفرستد كه حماسه بر فضاى محافل ادبيش غالب بوده است. خلف الله در نسخۀ خطى تاريخ الدول و الملوك ابن فرات عبارتى يافته كه دربارۀ ابن خازن (د 502 ق) نقل شده و در آن آمده است كه حسين بن على بن حسين [يعنى ابن خازن]خطى به غايت خوش داشت... سه نسخه از كتاب اغانى نگاشته بود كه يكى را به سيف الدوله اهدا كرد. بعدها خزائن سيف الدوله به غارت رفت و عاقبت 16 جلد از اغانى او در بغداد فراهم آمد. خلف الله مى‌پندارد كه نام ابن خازن با نام وزير مغربى (كه آن هم حسين بن على بن حسين بوده) و نيز نام سيف الدوله ابو الحسن صدقه (د 501 ق) با نام سيف الدولۀ حمدانى در ذهن ياقوت خلط شده و موجب اشتباه نويسندگان نسلهاى بعد گرديده است (ص 82-83). شايد هم مسبب اصلى خود ابن خازن بوده كه آن روايات را جعل كرده است.
    هر گاه اين روايت و ملاقات ابو الفرج و صاحب و اظهار نظر وزير را دربارۀ بهاى اغانى نادرست بپنداريم، لا جرم موضوع اهداى كتاب به سيف الدوله نيز منتفى مى‌شود، به خصوص كه ميان دربار حمدانيان شام و دربار ديلمى بغداد، رقابتهاى ادبى و سياسى تندى وجود داشته است و هيچ دليلى نمى‌يابيم كه ابو الفرج كتاب خود را كه شايستۀ محافل عراق و در خور وزير اديب و عياشى چون مهلبى بوده، براى اميرى بفرستد كه حماسه بر فضاى محافل ادبيش غالب بوده است. خلف الله در نسخۀ خطى تاريخ الدول و الملوك ابن فرات عبارتى يافته كه دربارۀ ابن خازن (د 502 ق) نقل شده و در آن آمده است كه حسين بن على بن حسين [يعنى ابن خازن]خطى به غايت خوش داشت... سه نسخه از كتاب اغانى نگاشته بود كه يكى را به سيف الدوله اهدا كرد. بعدها خزائن سيف الدوله به غارت رفت و عاقبت 16 جلد از اغانى او در بغداد فراهم آمد. خلف الله مى‌پندارد كه نام ابن خازن با نام وزير مغربى (كه آن هم حسين بن على بن حسين بوده) و نيز نام سيف الدوله ابو الحسن صدقه (د 501 ق) با نام سيف الدولۀ حمدانى در ذهن ياقوت خلط شده و موجب اشتباه نويسندگان نسلهاى بعد گرديده است (ص 82-83). شايد هم مسبب اصلى خود ابن خازن بوده كه آن روايات را جعل كرده است.
    خط ۱۶۳: خط ۱۶۳:




    ابو الفرج زيدى مذهب بود (طوسى، 223) و همين امر شگفتى بسيارى از نويسندگان را برانگيخته است (ابن اثير، 581/8-582؛ذهبى، ميزان، 123/3) ، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ اين تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نويسندۀ سنى مذهبى چون ابن جوزى را برمى‌انگيزد، چنانكه در حق ابو الفرج گويد: او شيعى بود و چون اويى را اعتماد نشايد. در كتابهايش به چيزهايى تصريح مى‌كند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مى‌گيرد و گاهى نيز رواياتى از اين باب دربارۀ خود نقل مى‌كند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مى‌يابد (40/7-41).
    ابو الفرج زيدى مذهب بود (طوسى، 223) و همين امر شگفتى بسيارى از نويسندگان را برانگيخته است (ابن اثير، 581/8-582؛ذهبى، ميزان، 123/3)، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ اين تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نويسندۀ سنى مذهبى چون ابن جوزى را برمى‌انگيزد، چنانكه در حق ابو الفرج گويد: او شيعى بود و چون اويى را اعتماد نشايد. در كتابهايش به چيزهايى تصريح مى‌كند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مى‌گيرد و گاهى نيز رواياتى از اين باب دربارۀ خود نقل مى‌كند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مى‌يابد (40/7-41).


    چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با ابن جوزى هم عقيده شده، مى‌گويد: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل بيت گفته است، هيچ يك صريح نيست؛اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مى‌خواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالبا به ولايت اهل بيت اعتقاد داشتند، تقرب جويد و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد... ، من اغانى را اجمالا تصفح كرده‌ام و در بيش از 80000 بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجرۀ ملعونه[يعنى بنى اميه]بوده است (221/5).
    چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با ابن جوزى هم عقيده شده، مى‌گويد: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل بيت گفته است، هيچ يك صريح نيست؛اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مى‌خواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالبا به ولايت اهل بيت اعتقاد داشتند، تقرب جويد و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد...، من اغانى را اجمالا تصفح كرده‌ام و در بيش از 80000 بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجرۀ ملعونه[يعنى بنى اميه]بوده است (221/5).


    ابو الفرج آيين زيدى را احتمالا از خاندان مادريش آل ثوابه-كه به ظن قوى زيدى بوده‌اند-به ارث برده بود. همانگونه كه پيش از اين گفته شد، بعيد نيست كه كينه از بنى عباس، دو خاندان اموى (پدران ابو الفرج) و شيعى ثوابه را به هم نزديك كرده باشد. ابو الفرج در مقاتل مى‌نويسد كه بزرگان علوى و هاشمى در منزل نياى او محمد گرد مى‌آمدند (ص 698). علت دوستى و اقبال اين مروانى سنى مذهب بلند پايه با فرزندان ثوابه هر چه باشد، نتيجه‌اش آن شد كه فرزندش از آن خاندان شيعى مذهب همسر اختيار كرد و نواده‌اش ابو الفرج به آيين مادر گرويد. دوران كودكى و نوجوانى او نيز احتمالا از برخى تعصبات و علايق مذهبى تهيه نبوده است، زيرا محيط سامره و كوفه از اينگونه عواطف آكنده بود.
    ابو الفرج آيين زيدى را احتمالا از خاندان مادريش آل ثوابه-كه به ظن قوى زيدى بوده‌اند-به ارث برده بود. همانگونه كه پيش از اين گفته شد، بعيد نيست كه كينه از بنى عباس، دو خاندان اموى (پدران ابو الفرج) و شيعى ثوابه را به هم نزديك كرده باشد. ابو الفرج در مقاتل مى‌نويسد كه بزرگان علوى و هاشمى در منزل نياى او محمد گرد مى‌آمدند (ص 698). علت دوستى و اقبال اين مروانى سنى مذهب بلند پايه با فرزندان ثوابه هر چه باشد، نتيجه‌اش آن شد كه فرزندش از آن خاندان شيعى مذهب همسر اختيار كرد و نواده‌اش ابو الفرج به آيين مادر گرويد. دوران كودكى و نوجوانى او نيز احتمالا از برخى تعصبات و علايق مذهبى تهيه نبوده است، زيرا محيط سامره و كوفه از اينگونه عواطف آكنده بود.
    خط ۱۷۲: خط ۱۷۲:




    خطيب بغدادى كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مى‌داند، از قول تنوخى، حوزۀ اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديده‌ام كه به اندازۀ اين راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد (398/11-399). او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مى‌دانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت (همو، 399/11؛نيز نك‍: قفطى، 251/2؛ابن خلكان، 307/3). ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مى‌داند و مى‌گويد كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مى‌آورد (همانجا؛نيز نك‍:ابن حجر، 221/4). اما از اين ميان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته (خطيب، 398/11) و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمى‌رفته است و مثلا داستان معالجۀ قولنج گربه‌اش را (نك‍: ياقوت، ادبا، 104/13-105) ، نبايد بر دانش عميق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعۀ بيست و چند كتابى كه به او نسبت داده‌اند، از دايرۀ ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست.
    خطيب بغدادى كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مى‌داند، از قول تنوخى، حوزۀ اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديده‌ام كه به اندازۀ اين راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد (398/11-399). او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مى‌دانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت (همو، 399/11؛نيز نك‍: قفطى، 251/2؛ابن خلكان، 307/3). ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مى‌داند و مى‌گويد كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مى‌آورد (همانجا؛نيز نك‍:ابن حجر، 221/4). اما از اين ميان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته (خطيب، 398/11) و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمى‌رفته است و مثلا داستان معالجۀ قولنج گربه‌اش را (نك‍: ياقوت، ادبا، 104/13-105)، نبايد بر دانش عميق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعۀ بيست و چند كتابى كه به او نسبت داده‌اند، از دايرۀ ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست.


    تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدى‌تر مى‌گرفته و در آن، همچون متخصص اين امر به تأليف دست مى‌زده است. سلسله‌هاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، يك جمهرة النسب و 4 كتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است (نك‍: بخش آثار در همين مقاله).
    تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدى‌تر مى‌گرفته و در آن، همچون متخصص اين امر به تأليف دست مى‌زده است. سلسله‌هاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، يك جمهرة النسب و 4 كتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است (نك‍: بخش آثار در همين مقاله).
    خط ۱۷۸: خط ۱۷۸:
    ابو الفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از كتابهايى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و ابن نديم بر اين امر تصريح مى‌كند (ص 128). اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مى‌گويد: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار كتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مى‌رفت؛ كتابهايى مى‌خريد و به خانه مى‌برد؛همۀ رواياتش از آنهاست (خطيب، 399/11).
    ابو الفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از كتابهايى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و ابن نديم بر اين امر تصريح مى‌كند (ص 128). اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مى‌گويد: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار كتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مى‌رفت؛ كتابهايى مى‌خريد و به خانه مى‌برد؛همۀ رواياتش از آنهاست (خطيب، 399/11).


    تخصص ديگر ابو الفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از كتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛كتابى كه ابو الفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى كتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گويد: در بيان كيفيت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّويه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقى‌دان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد) ، خود كتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابو الفرج در آغاز اين كتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270) ؛اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه كتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز يك بار پس از دو روايت مى‌گويد: او را در كتاب الطنبوريين عادت بر اين است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگويى كند، حال آنكه عكس اين عمل شايسته است (همان، 63/6).
    تخصص ديگر ابو الفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از كتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛كتابى كه ابو الفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود (اغانى، 141/10) و انبوهى كتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گويد: در بيان كيفيت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهيم بن مهدى و مخارق و علّويه... (همان، 4/1-5). او نسبت به اين موسيقى‌دان بزرگ كه حدود يك سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده (همان، 268/5 به بعد)، خود كتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابو الفرج در آغاز اين كتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است (همان، 268/5-270) ؛اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه كتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز يك بار پس از دو روايت مى‌گويد: او را در كتاب الطنبوريين عادت بر اين است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگويى كند، حال آنكه عكس اين عمل شايسته است (همان، 63/6).


    وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابو عيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطويه كه گويند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند (زبيدى، 172؛نيز نك‍: خلف اللّه، 120-121) ، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين كتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.
    وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابو عيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطويه كه گويند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند (زبيدى، 172؛نيز نك‍: خلف اللّه، 120-121)، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين كتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.


    ==شاگردان او==
    ==شاگردان او==




    ابو الفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گويى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مى‌بينيم كه در محضر او كتاب معينى را خوانده‌اند، مثلا شيخى اندلسى به نام ابو زكريا يحيى كه براى كسب علم به شرق آمده و به ابو الفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابو الفرج ديده است (ياقوت، ادبا، 129/13) ، يا ابو الحسين اين دينار كه خود گفته همۀ كتاب اغانى را نزد ابو الفرج خوانده است (همان، 248/14) و نيز على بن ابراهيم دهكى (همان، 216/12-217). ديگر شاگردان او را خطيب بغدادى نام برده است: دارقطني، ابو اسحاق طبرى، ابراهيم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس (398/11-399؛نيز نك‍: ذهبى، سير، 202/16).
    ابو الفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گويى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مى‌بينيم كه در محضر او كتاب معينى را خوانده‌اند، مثلا شيخى اندلسى به نام ابو زكريا يحيى كه براى كسب علم به شرق آمده و به ابو الفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابو الفرج ديده است (ياقوت، ادبا، 129/13)، يا ابو الحسين اين دينار كه خود گفته همۀ كتاب اغانى را نزد ابو الفرج خوانده است (همان، 248/14) و نيز على بن ابراهيم دهكى (همان، 216/12-217). ديگر شاگردان او را خطيب بغدادى نام برده است: دارقطني، ابو اسحاق طبرى، ابراهيم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس (398/11-399؛نيز نك‍: ذهبى، سير، 202/16).


    يكى ديگر از شاگردان يا راويان او كه نامش در منابع به اين عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در كتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابو الفرج نقل قول كرده (نك‍: شالجى، 10/1) و در يك جا مى‌نويسد: در كتاب اغانى كه ابو الفرج اجازۀ روايتش را به من داده است... (الفرج، 383/4). شاگردان أبو الفرج، از شيوه‌هاى استاد خود كمتر تقليد كرده‌اند، مثلا مى‌دانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا.
    يكى ديگر از شاگردان يا راويان او كه نامش در منابع به اين عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در كتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابو الفرج نقل قول كرده (نك‍: شالجى، 10/1) و در يك جا مى‌نويسد: در كتاب اغانى كه ابو الفرج اجازۀ روايتش را به من داده است... (الفرج، 383/4). شاگردان أبو الفرج، از شيوه‌هاى استاد خود كمتر تقليد كرده‌اند، مثلا مى‌دانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا.
    خط ۱۹۸: خط ۱۹۸:
    شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسى است. وى هنگامى كه ابن معتز و شيوۀ شعر سرايى او را مى‌ستايد، پندارى از روش دلخواه خود سخن مى‌گويد. او مى‌داند كه در محيط بغداد، در سراهاى با شكوه و ميان نديمان و كنيزكان و گلهاى بنفشه و نرگس، ديگر جاى آن نيست كه شاعرى بر اطلال و دمن زار بگريد و به وصف بيابان و ماده شتر و آهو و شتر مرغ بپردازد، يا در شعر الفاظ نا مأنوس بيابانى به كار برد.
    شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسى است. وى هنگامى كه ابن معتز و شيوۀ شعر سرايى او را مى‌ستايد، پندارى از روش دلخواه خود سخن مى‌گويد. او مى‌داند كه در محيط بغداد، در سراهاى با شكوه و ميان نديمان و كنيزكان و گلهاى بنفشه و نرگس، ديگر جاى آن نيست كه شاعرى بر اطلال و دمن زار بگريد و به وصف بيابان و ماده شتر و آهو و شتر مرغ بپردازد، يا در شعر الفاظ نا مأنوس بيابانى به كار برد.


    اعجابى كه ابو الفرج نسبت به ابن معتز ابراز داشته است (الاغانى، 274/10) ، خود نشان مى‌دهد كه تا چه حد از او تأثير پذيرفته است. شايد بتوان پا را از اين فراتر نهاد و گفت: شعر او-هنگامى كه وى به زندگانى مادى و ملموس مى‌پردازد-از شعر ابن معتز نيز گيراتر است؛سخنش صميمى و بى‌پيرايه است؛هم معانى و هم الفاظ را از متن زندگانى بر مى‌گيرد و به وسيلۀ آنها شعر خود را جان مى‌بخشد؛حتى گاه از استعمال برخى الفاظ عاميانه نيز ابا ندارد (نك‍: ياقوت، ادبا، 109/13) ؛ هيچ يك از اشعار او، مقدمه ندارد؛هميشه ترجيح مى‌دهد كه بى‌درنگ به اصل موضوع بپردازد؛حتى در شعرى كه گويند 100 بيت بوده و در هجاى بريدى سروده شده، از همان بيت اول، حمله‌اى تند و آشكار بر او آغاز كرده است (نك‍: ابن طقطقى، 285-286؛ياقوت، همان، 127/13- 128).
    اعجابى كه ابو الفرج نسبت به ابن معتز ابراز داشته است (الاغانى، 274/10)، خود نشان مى‌دهد كه تا چه حد از او تأثير پذيرفته است. شايد بتوان پا را از اين فراتر نهاد و گفت: شعر او-هنگامى كه وى به زندگانى مادى و ملموس مى‌پردازد-از شعر ابن معتز نيز گيراتر است؛سخنش صميمى و بى‌پيرايه است؛هم معانى و هم الفاظ را از متن زندگانى بر مى‌گيرد و به وسيلۀ آنها شعر خود را جان مى‌بخشد؛حتى گاه از استعمال برخى الفاظ عاميانه نيز ابا ندارد (نك‍: ياقوت، ادبا، 109/13) ؛ هيچ يك از اشعار او، مقدمه ندارد؛هميشه ترجيح مى‌دهد كه بى‌درنگ به اصل موضوع بپردازد؛حتى در شعرى كه گويند 100 بيت بوده و در هجاى بريدى سروده شده، از همان بيت اول، حمله‌اى تند و آشكار بر او آغاز كرده است (نك‍: ابن طقطقى، 285-286؛ياقوت، همان، 127/13- 128).


    ابو الفرج مردى سخت حساس و تند مزاج بود (ذهبى، ميزان، 123/3) ؛عيب ديگر مردمان را به آسانى مى‌ديد و به آسانى آنان را به استهزا مى‌گرفت، چندانكه به گفتۀ ياقوت، هجايش از شعرهاى ديگرش بهتر بود و مردم از زخم زبانش بيمناك بودند (همان، 101/13). مثلا گزاف گويى جهنى، محتسب بصره را برنتافت و نزد همگان شرمسارش گردانيد (همان، 123/13-124). حتى چنانكه اشاره شد، ولى نعمت خود، وزير مهلبى را نيز هجا مى‌گفت (همان، 109/13).
    ابو الفرج مردى سخت حساس و تند مزاج بود (ذهبى، ميزان، 123/3) ؛عيب ديگر مردمان را به آسانى مى‌ديد و به آسانى آنان را به استهزا مى‌گرفت، چندانكه به گفتۀ ياقوت، هجايش از شعرهاى ديگرش بهتر بود و مردم از زخم زبانش بيمناك بودند (همان، 101/13). مثلا گزاف گويى جهنى، محتسب بصره را برنتافت و نزد همگان شرمسارش گردانيد (همان، 123/13-124). حتى چنانكه اشاره شد، ولى نعمت خود، وزير مهلبى را نيز هجا مى‌گفت (همان، 109/13).
    خط ۲۰۹: خط ۲۰۹:
    بلاشر معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابو الفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمى‌كند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات كتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلا از اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است.
    بلاشر معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابو الفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمى‌كند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات كتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلا از اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است.


    ابو الفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جويى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است» ، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند» (الاغانى، 4/1؛نيز نك‍: بلاشر، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گيرد و آثار خويش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راويانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى) ، يا به كتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابو عمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد (نك‍: خلف اللّه، 196).
    ابو الفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جويى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند» (الاغانى، 4/1؛نيز نك‍: بلاشر، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گيرد و آثار خويش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راويانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى)، يا به كتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابو عمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد (نك‍: خلف اللّه، 196).


    اما در بسيارى جاها گويى در نظر گويى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانه‌گون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آويز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراين بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گويد: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گويد. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابو الفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2 ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابو الفرج رسيد (همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند (نك‍: بلاشر، 191). او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك‍: ابو الفرج، همان، 255/18) ، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.
    اما در بسيارى جاها گويى در نظر گويى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانه‌گون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آويز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراين بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گويد: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گويد. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابو الفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2 ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابو الفرج رسيد (همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند (نك‍: بلاشر، 191). او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك‍: ابو الفرج، همان، 255/18)، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.


    ==درگذشت او==
    ==درگذشت او==
    خط ۲۲۱: خط ۲۲۱:




    مجموعۀ آثارى كه به ابو الفرج نسبت داده‌اند، به 28 كتاب بالغ مى‌شود كه از آنها تنها 4 كتاب در دست است. عمده‌ترين كسانى كه فهرست آثار او را آورده‌اند، اينانند: ابن نديم (همانجا) ، ثعالبي (109/3) ، خطيب بغدادى (398/11) ، شيخ طوسى (ص 223-224) ، ياقوت (همان، 99/13-100) ، ابن خلكان (308/3) و قفطى (252/2).
    مجموعۀ آثارى كه به ابو الفرج نسبت داده‌اند، به 28 كتاب بالغ مى‌شود كه از آنها تنها 4 كتاب در دست است. عمده‌ترين كسانى كه فهرست آثار او را آورده‌اند، اينانند: ابن نديم (همانجا)، ثعالبي (109/3)، خطيب بغدادى (398/11)، شيخ طوسى (ص 223-224)، ياقوت (همان، 99/13-100)، ابن خلكان (308/3) و قفطى (252/2).


    كتابهاى او را مى‌توان بر حسب موضوع چنين تقسيم‌بندى كرد:
    كتابهاى او را مى‌توان بر حسب موضوع چنين تقسيم‌بندى كرد:
    خط ۲۳۱: خط ۲۳۱:
    2. مجرد الاغانى.ابو الفرج خود به اين كتاب اشاره كرده است (نك‍: الاغانى، 1/1).  
    2. مجرد الاغانى.ابو الفرج خود به اين كتاب اشاره كرده است (نك‍: الاغانى، 1/1).  


    3.الاماء الشواعر. اين كتاب در 1983 م در بغداد به كوشش يونس احمد سامرائى و نورى حمودى قيسى به چاپ رسيده است. احتمالا اشعار الاماء و المماليك (نك‍: ابن نديم، همانجا) و المماليك الشعراء (ياقوت، همان، 99/13) ، عناوين تحريف شدۀ همين كتاب است.  
    3.الاماء الشواعر. اين كتاب در 1983 م در بغداد به كوشش يونس احمد سامرائى و نورى حمودى قيسى به چاپ رسيده است. احتمالا اشعار الاماء و المماليك (نك‍: ابن نديم، همانجا) و المماليك الشعراء (ياقوت، همان، 99/13)، عناوين تحريف شدۀ همين كتاب است.  


    4. كتاب الخمارين و الخمارات.  
    4. كتاب الخمارين و الخمارات.  
    خط ۲۵۳: خط ۲۵۳:
    13. رساله‌اى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است (نك‍: همان، 270/5).  
    13. رساله‌اى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است (نك‍: همان، 270/5).  


    14. الديارات. از سده‌هاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى براى تفريح تلقى مى‌كرده‌اند. به همين جهت، مؤلفان كتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مى‌پرداختند. ظاهرا نخستين كتابى كه پيش از ابو الفرج در اين باب تأليف شده، كتاب الحيرة و تسمية البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابو الفرج تأليف شد. اما نويسندگان سدۀ 4 ق به اين موضوع اقبال بسيار نشان داده‌اند، چنانكه 5 كتاب ديگر نيز در همين دوره تأليف شده است: كتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛الديارات از ابو بكر محمد و ابو عثمان سعيد خالدى؛الديارات الكبير از شمشاطى؛كتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهم‌تر الديارات شابشتى (د 388 ق). شگفت آنكه شابشتى هيچ اشاره‌اى به ابو الفرج نكرده و گويى از كتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (دربارۀ اين كتابها، نك‍: عواد، 36-42). كتاب ابو الفرج اينك در دست نيست و نسخه‌اى كه به همين نام در كتابخانۀ برلين نگهدارى مى‌شود (آلوارت، شم‍ 8321) ، معلوم نيست كه از آن ابو الفرج باشد. اما بى گمان ياقوت آن را در دست داشته، زيرا بارها در معجم البلدان به آن ارجاع داده است (نك‍: بلدان، 654/2، 667-668، جم‍). جليل عطيه آنچه از اين اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الديارات در بيروت (1991 م) به چاپ رسانده است.
    14. الديارات. از سده‌هاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى براى تفريح تلقى مى‌كرده‌اند. به همين جهت، مؤلفان كتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مى‌پرداختند. ظاهرا نخستين كتابى كه پيش از ابو الفرج در اين باب تأليف شده، كتاب الحيرة و تسمية البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابو الفرج تأليف شد. اما نويسندگان سدۀ 4 ق به اين موضوع اقبال بسيار نشان داده‌اند، چنانكه 5 كتاب ديگر نيز در همين دوره تأليف شده است: كتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛الديارات از ابو بكر محمد و ابو عثمان سعيد خالدى؛الديارات الكبير از شمشاطى؛كتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهم‌تر الديارات شابشتى (د 388 ق). شگفت آنكه شابشتى هيچ اشاره‌اى به ابو الفرج نكرده و گويى از كتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (دربارۀ اين كتابها، نك‍: عواد، 36-42). كتاب ابو الفرج اينك در دست نيست و نسخه‌اى كه به همين نام در كتابخانۀ برلين نگهدارى مى‌شود (آلوارت، شم‍ 8321)، معلوم نيست كه از آن ابو الفرج باشد. اما بى گمان ياقوت آن را در دست داشته، زيرا بارها در معجم البلدان به آن ارجاع داده است (نك‍: بلدان، 654/2، 667-668، جم‍). جليل عطيه آنچه از اين اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الديارات در بيروت (1991 م) به چاپ رسانده است.


    ب-كتابى در ادب
    ب-كتابى در ادب


    اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابو الفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب (ابن نديم، 128) ، يا آداب الغرباء (خطيب، 398/11) ، يا ادباء الغرباء (ياقوت، ادبا، همانجا) نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابو الفرج كسى خبرى از محتواى اين كتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك‍: همان، 95/13-96) ، نداده بود؛اما نسخه‌اى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه براى نشر به صلاح الدين منجد سپرد. منجد نيز كتاب را در 1972 م در بيروت منتشر كرد. اين نسخه متعلق به سدۀ 13 ق است، اما اينك نسخه‌اى ديگر، از سدۀ 7 ق در كتابخانۀ آيت اللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047).
    اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابو الفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب (ابن نديم، 128)، يا آداب الغرباء (خطيب، 398/11)، يا ادباء الغرباء (ياقوت، ادبا، همانجا) نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابو الفرج كسى خبرى از محتواى اين كتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك‍: همان، 95/13-96)، نداده بود؛اما نسخه‌اى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه براى نشر به صلاح الدين منجد سپرد. منجد نيز كتاب را در 1972 م در بيروت منتشر كرد. اين نسخه متعلق به سدۀ 13 ق است، اما اينك نسخه‌اى ديگر، از سدۀ 7 ق در كتابخانۀ آيت اللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047).


    ابو الفرج در اين كتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه اين كتاب يكى از مراجع عمده براى شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، يكى از روايات اين كتاب نشان مى‌دهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362 ق زنده بوده و اين كتاب را نيز پس از اين تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در اين زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهايى و تنگدستى مى‌زيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز كتاب نگاشته است (ص 20-22) ، بر اين معنى دلالت دارد.
    ابو الفرج در اين كتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه اين كتاب يكى از مراجع عمده براى شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، يكى از روايات اين كتاب نشان مى‌دهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362 ق زنده بوده و اين كتاب را نيز پس از اين تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در اين زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهايى و تنگدستى مى‌زيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز كتاب نگاشته است (ص 20-22)، بر اين معنى دلالت دارد.


    موضوع و لحن گفتار كتاب سراسر نشان از صميميت و يكرنگى روح مؤلف دارد. وى خاصه به دنبال غربت‌زدگانى كه از سر اندوه يادگارى از خود به جاى گذاشته‌اند، به هر سوى سر مى‌كشد و در خانه‌ها، دكانهاى ويران، مساجد، باغها، حتى در كوهها نوشته‌هاى آنان را مى‌يابد و در كتاب خود ضبط مى‌كند. بديهى است كه او از اخبارى كه ديگران نيز در همين باب برايش نقل مى‌كنند، چشم نمى‌پوشد (ص 21).اهميت اين كتاب براى روان‌شناسى اجتماعى آن روزگار بر كسى پوشيده نيست.
    موضوع و لحن گفتار كتاب سراسر نشان از صميميت و يكرنگى روح مؤلف دارد. وى خاصه به دنبال غربت‌زدگانى كه از سر اندوه يادگارى از خود به جاى گذاشته‌اند، به هر سوى سر مى‌كشد و در خانه‌ها، دكانهاى ويران، مساجد، باغها، حتى در كوهها نوشته‌هاى آنان را مى‌يابد و در كتاب خود ضبط مى‌كند. بديهى است كه او از اخبارى كه ديگران نيز در همين باب برايش نقل مى‌كنند، چشم نمى‌پوشد (ص 21).اهميت اين كتاب براى روان‌شناسى اجتماعى آن روزگار بر كسى پوشيده نيست.
    خط ۲۷۳: خط ۲۷۳:
    د-تبارنامه‌ها
    د-تبارنامه‌ها


    1. جمهرة النسب. اين عنوان را خطيب بغدادى آورده است (همانجا) ، اما ذيل كتاب التعديل خواهيم ديد كه ابو الفرج، جمهرۀ انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است (الاغانى، 3/22). حال نمى‌دانيم كه خطيب كتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو كتاب پنداشته است.
    1. جمهرة النسب. اين عنوان را خطيب بغدادى آورده است (همانجا)، اما ذيل كتاب التعديل خواهيم ديد كه ابو الفرج، جمهرۀ انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است (الاغانى، 3/22). حال نمى‌دانيم كه خطيب كتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو كتاب پنداشته است.


    2. نسب بنى عبد شمس.
    2. نسب بنى عبد شمس.
    خط ۲۸۷: خط ۲۸۷:
    ه‍-اخبار و روايات مربوط به اعراب
    ه‍-اخبار و روايات مربوط به اعراب


    1. ايام العرب، كه به قول خطيب بغدادى شامل 1700 «يوم» بوده است (همانجا) ،
    1. ايام العرب، كه به قول خطيب بغدادى شامل 1700 «يوم» بوده است (همانجا)،


    2. التعديل و الانتصاف فى مآثر العرب و مثالبها. ابو الفرج خود گويد (همانجا) كه اين، عنوان كتابى است در باب «جمهرة انساب العرب».
    2. التعديل و الانتصاف فى مآثر العرب و مثالبها. ابو الفرج خود گويد (همانجا) كه اين، عنوان كتابى است در باب «جمهرة انساب العرب».