خاطرات مدرسه ما: تفاوت میان نسخهها
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'چشم انداز' به 'چشمانداز') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'خاطرات (ابهام زدایی)' به 'خاطرات (ابهامزدایی)') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
|پیش از= | |پیش از= | ||
}} | }} | ||
{{کاربردهای دیگر| خاطرات ( | {{کاربردهای دیگر| خاطرات (ابهامزدایی)}} | ||
'''خاطرات مدرسه ما''' عنوان کتابی است که [[دهقانی، بابک|بابک دهقانی]] در سال 1393 گردآوری و تألیف نمودند. این کتاب مجموعهای از خاطرات دانش آموزان ابتدایی دبستان پسرانه سما واحد بندرعباس میباشد که در یک روز گرم تابستانی نگاشته شده است. | '''خاطرات مدرسه ما''' عنوان کتابی است که [[دهقانی، بابک|بابک دهقانی]] در سال 1393 گردآوری و تألیف نمودند. این کتاب مجموعهای از خاطرات دانش آموزان ابتدایی دبستان پسرانه سما واحد بندرعباس میباشد که در یک روز گرم تابستانی نگاشته شده است. | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۵۶
خاطرات مدرسه ما | |
---|---|
پدیدآوران | دهقانی، بابک (نویسنده) |
ناشر | مؤلف |
مکان نشر | بندرعباس |
سال نشر | 1393 |
چاپ | دوم |
شابک | 9786000412340 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | LB۲۸۳۲/۴ /الف۹د۹ ۱۳۹۳ |
خاطرات مدرسه ما عنوان کتابی است که بابک دهقانی در سال 1393 گردآوری و تألیف نمودند. این کتاب مجموعهای از خاطرات دانش آموزان ابتدایی دبستان پسرانه سما واحد بندرعباس میباشد که در یک روز گرم تابستانی نگاشته شده است.
سخن آغازین
نگارنده در آغاز این کتاب چنین میگوید که؛ روزهای اول مهر در این اندیشه بودم چگونه میتوان از حمایتهای سنجیده فراوانی که مجتمع سما با مدیریت دکتر "مهدی دسینه" معاون محترم دانشگاه آزاد و رئیس مرکز فرهنگی و آموزشی سما بندرعباس، دارند سپاسگزاری شود. هر آنچه ژرف نگریستم چیزی پربارتر و سزاوارتر از نوشتن سپاسگزاری کتبی به ذهنم نیامد. از اینرو با گردآوری دیدگاه دانشآموزان و شاید خواست آنها همراه با چشمانداز روحی و روانی نوباوگان در این کتاب، آن را به مدیریت گرامی، تقدیم مینمایم چرا که به استقبال شعر فیاض (در آنندراج): ما گلبن نوباوه عشقیم و نباشد / جز ناله بلبل گل روی سبد ما... در این آرزو هستم تا با این کار از فرهیخته گرانسنگ دکتر مهدی دسینه به سهم خود قدردانی کرده و امیدوارم در آینده بتوانم بیشتر در خدمت گستره فرهنگی باشم.
پیشگفتار
نگارنده از ته دل اين برگ سبز را به همهي دانش آموزان ايران زمین نیز پیشکش مینماید چرا كه در سایه درس و تلاش این جوانان فردا، آينده علمی سرزمین ما ورق خواهد خورد. دانش آموزان امید علمی و سازندگان ایران فردا خواهند بود.
همچنین آرزو مینماید که فرزندانش - سپهر و سينا - با تلاش شبانهروزی برای تربیت صحیح آنان بیدریغ است نیز همراه با دیگر دانشآموزان سراسر ایران افتخارآفرین باشند و شاخههای ثمر بخش درخت تنومند و سترگ ایران فردا شوند. اميد كه بتوانیم با تلاش شبانهروزی همگی از دانشآموز و آموزگار جامعهای سالم و تهی از تنفر و مالامال از صمیمیت و دوستی برپا کنیم. تربیت نخبگان و آیندهسازان در گرو مسئولیتپذیری مادران، پدران و آموزگارانی خواهد بود که در سایهي تلاش، فرزندانی بالنده و پیشرو تربیت میکنند.
در امور پرورشی تلاش داشتهام با دانشآموزان به گونهي فرزندانم برخورد کنم. گاه با خنده و گاه بااخم مجبور بودهام آینده آنها را در نظر بگیرم و با آنها برخورد داشته باشم. من فن ایفای هنر شادی و اخم چهره را در تحصیل تئاتر نمایشی و از سوئی از تئاتر زندگی فرا گرفتهام و در کار پرورشی از آن بهره میگیرم. امید است این گلهای سرسبز، مرا ببخشایند و بدانند همه کوشش من با در نظر داشتن آیندهای تابناک برای آنان بوده است.
خاطرات دانش آموزان با تمام سادگی و بیآلایشی در بیان نوشتاری نه تنها برای خود آموزگار بلکه اگر به آنها ژرف نگریسته شود، در چشمانداز روان شناختی نیز شاید به کار اندیشمندان گستره دانش و پرورش این مرزوبوم واقع شود. باید به خود بیائیم ودر سایهي درس و برنامه امور پرورشی مدرسه، دانش آموزان را بیشتر با محیط زیست که دغدغه امروزین و آیندهي جهان و بهویژه سرزمین کوهستانی و کمآب خودمان است آشنا کنیم. برای رویدادهای ناگهانی از جمله زمین لرزه، سیل، توفان، آتش سوزی و خشک سالی به آنها، برای کاهش رنج ملی آموزش دهیم. در کنار درس و دانش از کودکی به این تصمیم گیرندگان کلان فردای این سرزمین کمک کنیم. با درخت کاری و آشنا کردن در صرفه جوئی آب و دوری از آزار پرندگان و حیوانات، با ترتیب اردو و برنامههای شادی آفرین، بازدید از موزهها، آشنائی با پیشینهي دودمانها و آثار باستانی به جای مانده از پیشینیان، همراه با راه انداختن مسابقات ورزشی و یاری گرفتن از روانکاوان ویژه، آنها را در تلاش و رقابتهایمفید به خودباوری برسانیم و بارور کنیم. در باغچهای به نام مدرسه، میتوان از لطافت روح این گلهای مرغزار ایران فردا مواظبت و در رشد و شکوفائی آنان تلاش نمود.
در ویراستاری خاطرات این جگر گوشهگان نوجوان و جوان به گونهای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان.
آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکیام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آوارهمان کرده بود. در اين روزهای دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبيترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشهي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقای مرادي نام داشت. نمیدانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونهای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصلهي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. میخواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسیها جا دارید و فراموش نمیکنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. میخواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و میخواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. هيچگاه از يادنمیبرم روزگار تلختر از زهر جنگ ابلهانه صدام حسین با کشورمان را، كه مجبور شدیم با خانواده به نورآباد ممسنیكوچ کنیم و پندهای شما کلید گوشم شد و در سرمای زمستان به عنوان دانش آموزی جنگ زده، در چادر به همراه ايلات و عشاير درس خواندم. هميشه یاد آن روزها آویزهي خاطر من است و یاد و صفای شما نگین انگشتر روزهای نوجوانی من بوده است. بزرگواری شما هست و تا همیشه در کاکل خاطر این دانش آموز دیروز شماست که گفتهاند: "العلم فی الصغر کل نقش فی الحجر" (دانشی که از کودکی بیاموزی همچون نگارهای کنده شده بر سنگ است). آن روزگار به دلیل سن کم با خود میاندیشیدم چطور كودكي نازپرورده شهرستانی خواهد توانست در یک روستای دورافتاده و در سرمای شديد زمستان درس بخواند. اما راهی نبود. جنگ زده بودیم و میبایست تحمل کرد تا پوزه دشمن را برادران رزمجو به گل بمالند.
دوست دارم آموزگار پايهي دوم خودم را هم ببينم و با بوسهای گرم بر دستان پر مهرش سپاسگزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایهي تلاش و با صمیمیت به گونهي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطهای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: "زندگی سردي و گرمی و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده میکنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه میزند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشهي لبمان را به بالا میبرد و ما را در ياد آن روزها غوطهور میسازد".
پس از آن کوچ غریب که جنگ مسبب آن بود و از آبادان شهر زیبا برکنده شدم، در کلاس درس آموزگاران پر توان و با سوادي به شاگردي نشستم و از همان روزهای نخست خود را مهیا کردم تااگر روزی آموزگار شدم همچون آموزگاران ارزشمند روزگار نوجوانی خود کمر همت ببندم و در تلاش برای تربیت آیندگانی باشم که سعادت و خوشبختی ملی ما در همه زمینهها در گرو باروری رشد فکری آنان است. بيشك جای آن دارد تا با افتخار بر قایق خاطرات بنشینم و بر امواج اقیانوس اندیشه آموزگاران زخمت کش دیروز خود توشهي فرا گرفته را در طبق اخلاص برای کودکان و نوجوانان امروز بگذارم. سرورانی از یاد نرفتنی چون آقای دريس در كلاس سوم ابتدایی، آقای موسوي كلاس چهارم ابتدایی، آقای كيانیكلاس پنجم ابتدایی و آموزگارانیكه در مقطع راهنمايي افتخار شاگردي آنها را داشتم. همچنین مدير گرامی مدرسه راهنمايي گنجدانش جناب آقای حلاف، معاون ارجمند و گران سنگ و دوست داشتنیو آموزگار تاريخ و جغرافيا و مدنیآقای آلبوصوفي، آقای برون دبير محترم درس علوم، آقای دريايي دبير محترم زبان انگلیسی، آقای شيخي مدير گرامی دبيرستان امیرکبیر آبادان (بوارده)، آقای رحيمي معاون محترم دبيرستان، آقای دلواري معاون محترم دبيرستان و خيلي از آموزگارانی كه امروز تنها چهرهشان در خاطر من است را فراموش نمیکنم. همه يادها و خاطرات دیروز، از آنجايي آغاز شد كه هوا دم کرده و گرم بود و من در انديشه ي ماندگاري فردا که امروز است بودم. هنگامی که به آنها ژرف مینگرم به این نتیجه میرسم که انديشهي امروز من در ذهن اين كودكان متبلور خواهد شد و آن روز، روزی است که من در کنج خاطرهي فردای دانش آمورزانم خواهم بود و این تکرار پر میمنت در خاطرهي ایران نیز ورجاوند خواهد شد. اینگونه و در راستای تائیر امروز بر فردا بود که با خود اندیشیدم بهتر است به همه کلاسها بروم و از دانش آموزان بخواهم خاطرهای بنويسند و از آنها خواستم كه به تلخ و شيرين بودن خاطرهشان فكر نكنند، بلكه آنچيزي را بنويسند كه دوست دارند. چرا که با ثبت آن نه تنها در راستای آموزشی کمکی شایان خواهد بود بلکه فردای روزگار نیز آنان را به قضاوت خود از دیروز وادار خواهد کرد. هنگامی که با استقبال دانش آموزان روبرو شدم تصمیم گرفتم كه دلنوشتههای آنان را بدون کم و کاست فقط با یک ویراستاری ساده، گردآوری و آنها را به گونه یک کتاب به چاپ برسانم. بر این باورم روزي خواهد رسید كه من و خيلي از همکاران در خاطرات زيبای این امیدهای فردای کشور خواهیم بود و این تجربه برای آیندگان نیز ارزشمند است. باشد تا درسی شود که همه در کارهایمان به این پندار رسیده باشیم و بدانیم کار امروز در ترازوی داوری آیندگان ارزیابی خواهد شد. "ان شاء الله".
درحاشیه
از دانش آموزان خواسته شد بپندارند که در سن ٢٥ تا ٣٠ سالگی هستند و دارند خاطرات مدرسه را پس از سالها بازگوئی میکنند.
بخشی از خاطرات دانش آموزان
بخشی از خاطرات دانش آموزان در ذیل آورده شده است:
کلاس چهارم
- امروز زاد روز ٢٥ سالگی من است. یکی از دوستانم برای من خاطره یازده سالگیاش را تعریف کرد و من را به یاد روزهایی انداخت که کلاس چهارم بودم. یاد روزی که به همراه آقای حسینی به موزه مردم شناسی رفتیم. در آنجا شمشیرهای قدیمی تذهیب شده بود و سنگهایی که انسانها در گذشته با آن آتش میساختند. از این نوع سنگها در جهان بسیار کم است. خمرههای بزرگی در آنجا بود که پس از مرگ افراد را در آن میگذاشتند و با بسیاری از ابزارهایی که درگذشته انسانها از آن استفاده میکردند، آشنا شدیم. علی هاشمی پور- چهارم حکمت
- بهترین خاطره من این بود که ما را برای اردو به پارک جنگلی بردند و من و دوستان نهال درخت کاشتیم. دوستم آیین نهال پرتغال کاشت و من نهال اکالیپتوس کاشتم. یک روز دیگر ما را به موزه بردند. من با دیدن آثاری در موزه احساس کردم در سفرهای روزگاران پیش هستم. یک روز دیگر ما را به نمایشگاه کتاب بردند و دوستم آیین کتابی در مورد صحرا و من کتاب تصویری خریدم. من به کلاس دانش افتخار میکنم چون ما در مسابقه رده بندی رتبه اول را بدست آوردیم واین بخاطر همت آموزگار خوب ما بود. کسری ابراهیم پور- چهارم دانش
- یک بار با آقای دهقانی سوار مینی بوس شدیم و همراه ایشان رفتیم پارک جنگلی. آنجا زمین را کندیم و درخت کاشتیم و بعد به آن آب دادیم و آموزگار از ما عکس گرفت. یک روز هم با آموزگار خودمان جشن گرفتیم و به همه ما خیلی خوش گذشت. سبحان رحیمی- چهارم بینش
کلاس پنجم
- من در مسابقات فوتبال شرکت کردم، خط دفاع بودم. وقتی که با یکی از بچهها منو تعویض کردن، تیم ما دو گل خورد اما ما امید خودمان را از دست ندادیم و بدون ناراحتی به بازی ادامه دادیم. یکی از بچهها ناخواسته به تیم خودمان گل زد اما بعد یک گل به تیم حریف زد اما چه سود در نهایت تیم حریف اول شد. ماهم به آنها گفتیم هر شکستی مقدمه یک پیروزی است. متین محمودزاده – پنجم خرد
- خاطره من از جایی آغاز شد که من توی حیاط مدرسه خیلی شیطون بودم و همیشه آقای دهقانی یا خانم ناظم به من تذكر میدادند. از آقای دهقانی ممنون هستم همچنین از خانم ناظم. پس از چند روز با بهترین دوستم شهبازی به حیاط رفتیم و بازی کردیم.یک روز از طرف مدرسه برای روز درخت کاری به ما گفتند هر یکی یک نهال تهیه کنیم. فردایش به پارک جنگلی رفتم و میان انبوه درختها میگشتیم و نهال هم میکاشتیم. در اینجا دلم میخواهد ازهمه آموزگاران گرامی که بی سوادی را از ذهن ما میپرانند و با سوادی برای ذهن ما میآورند سپاسگزاری کنم. ابولپور تنبل بود اما حالا خیلی درس خوان شده است. اسدی هم بیشتر از ابولپور درسش خوب شده است. یادم هست که مشقم را نمینوشتم و هميشه جریمه مي شدم و سالاری بهترین دوست خوب من بود. مهدی ولی زاده – پنجم انديشه
کلاس ششم
- یادمه آخرین اردویی که داشتیم، پارک جنگلی بود.آن روز با بهترین دوستم محمد رضا رحیمی بودم و خیلی به من خوش گذشت. رحیمی هم یک پلاستیک پر آجیل آورده بود همه را خوردیم و زیر آفتاب گرم و داغ کلی بازی کردیم. وقت ناهار که شد رحیمی نفری یک نان بزرگ، دو ورق کالباس و یک سس به هر یکی داد. آقای دهقانی معلم پرورشی خیلی جوسازی میکرد، خیلی خوب بود، خوش گذشت و آخر سر هم موقع برگشتن توی مینی بوس حسابی پوست تخمه به همدیگر پرت کردیم و کلی خندیدیم آن روز. روز با صفائی بود. امیر حسین هلالی – ششم دانا
- یکی از بهترین خاطرات من مسابقات فوتبال بود که به مناسبت دههی فجر برگزار شد. از ساعت دو تا هفت و نیم مسابقه داشتیم. مرحله اول بردیم ولی متأسفانه در مرحله دوم باختیم. اما من در مسابقهی طناب کشی اول شدم و جایزه گرفتم. آن روز خیلی خوش گذشت و آن را فراموش نمیکنم. یکی از روزهای سه شنبه همراه بچههای کلاس رفتیم بیرون از مدرسه چون میخواستیم رئیس جمهور جناب آقای حسن روحانی که به بندر عباس میآمدند را ببینیم. روز گرمی بود و همه زیر آفتاب داشتیم میسوختیم. اما ارزش داشت چون بالاخره رئیس جمهور آمد و ایشان را دیدیم و دست تکان دادیم. این یکی از بهترین اتفاقهای دوران سال تحصیلی من بود. روز خوبی بود حتی در کلاس تقویتی خاطرهی خوبی دارم که امیدوارم تکرار شود. رضا فرح بخش- ششم توانا
خاطرات بی نام و نشان
- روزی امتحان تاریخ داشتم و من آن را نادیده گرفتم. روز امتحان به سختی به سؤالات پاسخ دادم و متأسفانه نمرهی خوبی نگرفتم. اما با آن اشتباه یاد گرفتم زمانی که امتحان دارم باید خوب درسم را بخوانم تا نتیجهی خوبی بگیرم. چند روز به امتحان تاریخ مدنی مانده بود که مدرسه تمام شد. رفتم خانه ناهار مورد علاقه ام یعنی ماکارانی با سوسیس خوردم و کمی استراحت کردم و سپس مشق هایم را انجام دادم. درس تاریخ مدنی را هم خواندم و روز امتحان به سؤالات به راحتی پاسخ دادم و نمرهی ٢٠ گرفتم.
- تیمها آماده شده بودند و همه منتظر روز آغاز مسابقات بودند. بیشتر دانش آموزان در مسابقهی فوتبال شرکت کرده بودند. یادش بخیر ما از کلاس ششم شکست خوردیم. باخت ما باعث شد در بازی فینال چهارم و ششم بازی کنند. همه فکر میکردند که ششم با گل زیاد برنده میشود. و بازی را تماشا نکردند. مادرم آن روز به دنبال من نیامده بود و من بازی را تماشا کردم. در پایان بازی با تعجب چهارم پیروز شد. فردا در مدرسه خبر پیچید. ششم با سرافکندگی پاسخ هیچ کسی را نمیداد. پس از آن روز هیچ کس یادش نبود و موضوع پایان یافت.
منابع مقاله
- دانشنامه تخصصی ویکی نور
- کتابخانه ملی ایران
- مصاحبه با آنا
- شبکه کتب الکترونیکی گیسوم