قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده')
    جز (جایگزینی متن - 'مى‏' به 'مى‌‏')
    برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
     
    (۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
    خط ۱۸: خط ۱۸:
    | شابک =964-426-096-1
    | شابک =964-426-096-1
    | تعداد جلد =3
    | تعداد جلد =3
    | کتابخانۀ دیجیتال نور =17945
    | کتابخانۀ دیجیتال نور =13844
    | کتابخوان همراه نور =13844
    | کد پدیدآور =
    | کد پدیدآور =
    | پس از =
    | پس از =
    خط ۳۲: خط ۳۳:


    ==گزارش محتوا==
    ==گزارش محتوا==
    نویسنده مقدمه کتاب را با این عبارت آغاز می‌کند: قدما براى هریک از علوم مدونه سه عنصر اساسى ذکر کرده‌‏اند که به ترتیب عبارتند از: موضوع‏، مسائل‏ و مبادى‏. او پس از توضیح هر یک، این‌گونه ادامه می‌دهد که در علم فقه تعدادى از قواعد را مى‏‌شناسیم که داراى دو خاصیت «منها البرهان» و «لها البرهان» مى‏‌باشند. این دسته از قواعد از یک‌جهت در ردیف مبادى قرار مى‏‌گیرند و از جهت دیگر در زمره مسائل به‌حساب مى‏‌آیند. وجود این‏‌گونه قواعد، تنها به علم فقه اختصاص ندارد؛ بلکه در سایر علوم، به‌‏ویژه فلسفه نیز نظیر آن‌ها را مى‏‌توان یافت. یک بررسى کوتاه در آثار فلاسفه اسلامى به‌خوبی نشان مى‏‌دهد وجود این‌‏گونه قواعد که همواره برزخ بین مبادى و مسائل مى‏‌باشند، در فلسفه فراوان است<ref>ر.ک: مقدمه، ص3-1</ref>. ‌
    نویسنده مقدمه کتاب را با این عبارت آغاز می‌کند: قدما براى هریک از علوم مدونه سه عنصر اساسى ذکر کرده‌‏اند که به ترتیب عبارتند از: موضوع‏، مسائل‏ و مبادى. او پس از توضیح هر یک، این‌گونه ادامه می‌دهد که در علم فقه تعدادى از قواعد را مى‌‏‌شناسیم که داراى دو خاصیت «منها البرهان» و «لها البرهان» مى‌‏‌باشند. این دسته از قواعد از یک‌جهت در ردیف مبادى قرار مى‌‏‌گیرند و از جهت دیگر در زمره مسائل به‌حساب مى‌‏‌آیند. وجود این‏‌گونه قواعد، تنها به علم فقه اختصاص ندارد؛ بلکه در سایر علوم، به‌‏ویژه فلسفه نیز نظیر آن‌ها را مى‌‏‌توان یافت. یک بررسى کوتاه در آثار فلاسفه اسلامى به‌خوبی نشان مى‌‏‌دهد وجود این‌‏گونه قواعد که همواره برزخ بین مبادى و مسائل مى‌‏‌باشند، در فلسفه فراوان است<ref>ر.ک: مقدمه، ص3-1</ref>. ‌


    وی در ادامه توضیح فوق، بررسی و گردآوری قواعد فلسفی در فلسفه اسلامی را سبب نگارش این اثر می‌داند: «نگارنده این سطور که از مدت‏ها پیش، ضمن بررسى در آثار فلاسفه اسلامى توجه خویش را سخت به این نکته معطوف کرده بود، همواره درصدد بود همان‏طور که جمع‏‌آورى این قواعد در فقه اسلامى به‌وسیله برخى فقها انجام گرفته و این خلأ پر شده است، در فلسفه اسلامى نیز این نقصان را جبران سازد. توفیق این کار از سوى پروردگار هنگامى به‌دست آمد که تحصیلات دوره دکترى را در رشته فلسفه و حکمت اسلامى به پایان رسانید و موضوع پایان‏‌نامه خود را تحت عنوان قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى انتخاب کرد. براى بررسى و تنظیم قواعد فلسفى بیش‏تر آثار فلاسفه و متکلمین اسلامى مورد مطالعه و پژوهش قرار گرفت و محصول آن پژوهش‏ها به‌صورت رساله‌‏اى شامل یک‌صد قاعده فلسفى گرد آمد»<ref>ر.ک: مقدمه، ص3</ref>. ‌
    وی در ادامه توضیح فوق، بررسی و گردآوری قواعد فلسفی در فلسفه اسلامی را سبب نگارش این اثر می‌داند: «نگارنده این سطور که از مدت‏ها پیش، ضمن بررسى در آثار فلاسفه اسلامى توجه خویش را سخت به این نکته معطوف کرده بود، همواره درصدد بود همان‏طور که جمع‏‌آورى این قواعد در فقه اسلامى به‌وسیله برخى فقها انجام گرفته و این خلأ پر شده است، در فلسفه اسلامى نیز این نقصان را جبران سازد. توفیق این کار از سوى پروردگار هنگامى به‌دست آمد که تحصیلات دوره دکترى را در رشته فلسفه و حکمت اسلامى به پایان رسانید و موضوع پایان‏‌نامه خود را تحت عنوان قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى انتخاب کرد. براى بررسى و تنظیم قواعد فلسفى بیش‏تر آثار فلاسفه و متکلمین اسلامى مورد مطالعه و پژوهش قرار گرفت و محصول آن پژوهش‏ها به‌صورت رساله‌‏اى شامل یک‌صد قاعده فلسفى گرد آمد»<ref>ر.ک: مقدمه، ص3</ref>. ‌


    [[ابراهیمی دینانی، غلامحسین|دینانی]] همچنین در پیش‌گفتار کتاب با نقد ماده‌گرایی و ذهن‌گرایی، طریق وسط و راه روشن را واقع‏‌گرایى دانسته است. بیش‏تر فلاسفه اسلامى، به‏‌خصوص [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتألهین]]، فلسفه خود را بر اساس واقع‌‏گرایى بنیاد نهاده‌‏اند و در باب ادراک یا مبحث ارزش معلومات، مسئله وجود ذهنى را مطرح کرده‌‏اند. در سایر مکتب‏هاى فکرى و فلسفى در باب ادراکات یا مبحث ارزش معلومات، کم‏تر با تعبیر «وجود ذهنى» مواجه مى‏‌شویم‏ در عین اینکه عموماً مسائل فلسفه اولى داراى کلیت و عمومیت هستند، برخى مسائل‏ وجود دارد که دایره عمومیت و کلیت آن‌ها به‌مراتب وسیع‏‌تر از سایر مسائل است. این‏‌گونه مسائل را مى‏‌توان تحت عنوان «قواعد فلسفى» مورد بحث و بررسى قرار داد. این قواعد معمولاً از چنان عمومیت و کلیتى برخوردارند که مى‌‏توانند نسبت به سایر مسائل داراى حکم زیربنا و نقش سازنده باشند. پنجاه قاعده ازاین‌گونه قواعد در بخش اول مورد بحث قرار گرفته و پنجاه قاعده دیگر، به ترتیبى که در مقدمه اول ذکر شد، مورد بحث ‌و گفت‌وگو قرار می‌گیرد<ref>ر.ک: پیشگفتار، ص15-9</ref>. ‌
    [[ابراهیمی دینانی، غلامحسین|دینانی]] همچنین در پیش‌گفتار کتاب با نقد ماده‌گرایی و ذهن‌گرایی، طریق وسط و راه روشن را واقع‏‌گرایى دانسته است. بیش‏تر فلاسفه اسلامى، به‏‌خصوص [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتألهین]]، فلسفه خود را بر اساس واقع‌‏گرایى بنیاد نهاده‌‏اند و در باب ادراک یا مبحث ارزش معلومات، مسئله وجود ذهنى را مطرح کرده‌‏اند. در سایر مکتب‏هاى فکرى و فلسفى در باب ادراکات یا مبحث ارزش معلومات، کم‏تر با تعبیر «وجود ذهنى» مواجه مى‌‏‌شویم‏ در عین اینکه عموماً مسائل فلسفه اولى داراى کلیت و عمومیت هستند، برخى مسائل‏ وجود دارد که دایره عمومیت و کلیت آن‌ها به‌مراتب وسیع‏‌تر از سایر مسائل است. این‏‌گونه مسائل را مى‌‏‌توان تحت عنوان «قواعد فلسفى» مورد بحث و بررسى قرار داد. این قواعد معمولاً از چنان عمومیت و کلیتى برخوردارند که مى‌‏توانند نسبت به سایر مسائل داراى حکم زیربنا و نقش سازنده باشند. پنجاه قاعده ازاین‌گونه قواعد در بخش اول مورد بحث قرار گرفته و پنجاه قاعده دیگر، به ترتیبى که در مقدمه اول ذکر شد، مورد بحث ‌و گفت‌وگو قرار می‌گیرد<ref>ر.ک: پیشگفتار، ص15-9</ref>. ‌


    در تنظیم قواعد فلسفی نکات زیر رعایت شده است:
    در تنظیم قواعد فلسفی نکات زیر رعایت شده است:
    خط ۴۸: خط ۴۹:
    اولین قاعده کتاب، «انتقال الاعراض محال» نام دارد. نویسنده در توضیح محال‌بودن انتقال عرض از موضوعی به موضوع دیگر ابتدا به تعریف ماهیت جوهر و عرض پرداخته است. سپس ادامه می‌دهد تا آنجا که از مطالعه کتب فلسفی و کلامی برمی‌آید، کسی قائل به جواز انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر نیست؛ بلکه آن را از نظر عقل محال دانسته‌اند. وی در این رابطه دیدگاه فارابی، سهروردی، فخر رازی و در آخر ملاصدرا را مورد بررسی قرار داده است.
    اولین قاعده کتاب، «انتقال الاعراض محال» نام دارد. نویسنده در توضیح محال‌بودن انتقال عرض از موضوعی به موضوع دیگر ابتدا به تعریف ماهیت جوهر و عرض پرداخته است. سپس ادامه می‌دهد تا آنجا که از مطالعه کتب فلسفی و کلامی برمی‌آید، کسی قائل به جواز انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر نیست؛ بلکه آن را از نظر عقل محال دانسته‌اند. وی در این رابطه دیدگاه فارابی، سهروردی، فخر رازی و در آخر ملاصدرا را مورد بررسی قرار داده است.


    ملاصدرا در اینجا جهت اثبات تجرد نفس ناطقه به یک سلسله آیات قرآنى استدلال مى‏‌کند که مضمون آیات شریفه رجوع و بقاء نفس ناطقه در معاد و رستاخیز است. سپس این استدلال را بر دو اصل و قاعده «امتناع اعاده معدوم»‏ و «استحاله انتقال عرض» ‏که از نظر وى قطعى و ثابت‌‏اند استوار مى‏‌سازد. وجه ابتناء استدلال بر این دو قاعده آن است که گفته مى‌‏شود اگر نفس ناطقه انسان، مجرد و جاودان نباشد، از این دو حالت خارج نیست: هنگام مرگ و مفارقت از بدن، نابود مى‏‌شود یا هنگام جدایى از بدن، به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود. در این صورت اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن نابود مى‏‌شود، با توجه به آیات شریفه که به حضور نفس در معاد تصریح می‌‏کند، اشکال اول یعنى اعاده معدوم، لازم می‌آید و اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود، اشکال انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر لازم مى‏‌آید و چون هر دو امر، یعنى اعاده معدوم و انتقال عرض، از محالات عقلى محسوب مى‌‏شود، ناچار باید به فرض اول، یعنى مسئله تجرد نفس ناطقه، اعتراف کنیم<ref>ر.ک: متن کتاب، جلد1، ص32-21</ref>. ‌
    ملاصدرا در اینجا جهت اثبات تجرد نفس ناطقه به یک سلسله آیات قرآنى استدلال مى‌‏‌کند که مضمون آیات شریفه رجوع و بقاء نفس ناطقه در معاد و رستاخیز است. سپس این استدلال را بر دو اصل و قاعده «امتناع اعاده معدوم»‏ و «استحاله انتقال عرض» ‏که از نظر وى قطعى و ثابت‌‏اند استوار مى‌‏‌سازد. وجه ابتناء استدلال بر این دو قاعده آن است که گفته مى‌‏شود اگر نفس ناطقه انسان، مجرد و جاودان نباشد، از این دو حالت خارج نیست: هنگام مرگ و مفارقت از بدن، نابود مى‌‏‌شود یا هنگام جدایى از بدن، به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود. در این صورت اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن نابود مى‌‏‌شود، با توجه به آیات شریفه که به حضور نفس در معاد تصریح می‌‏کند، اشکال اول یعنى اعاده معدوم، لازم می‌آید و اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود، اشکال انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر لازم مى‌‏‌آید و چون هر دو امر، یعنى اعاده معدوم و انتقال عرض، از محالات عقلى محسوب مى‌‏شود، ناچار باید به فرض اول، یعنى مسئله تجرد نفس ناطقه، اعتراف کنیم<ref>ر.ک: متن کتاب، جلد1، ص32-21</ref>. ‌


    در انتهای جلد دوم به‌عنوان یک‌صدمین مورد، قاعده‌ای با عنوان «آنچه علم و ادراک را تحقق می‌بخشد، چیزی جز نور و روشنایی نیست» مطرح شده است. وی معتقد است که آنچه اهل عرف و جمهور مردم از لغت نور اراده مى‏‌کنند، چیزى جز نور محسوس نیست. عامه مردم وقتى از نور سخن مى‌‏گویند، همان چیزى را اراده مى‏‌کنند که در چشم آن‌ها علت دیدن به شمار مى‏‌آید؛ ولى اگر ملاک و معنى نور روشن بودن و روشن‏‌کردن است، باید گفت هرچیزى داراى این خصلت باشد نور به شمار مى‏‌آید. برخى از حکما بر اساس همین معنى و طبق همین ملاک گفته‌‏اند: «النّور هو الظّاهر لنفسه المظهر لغیره و الظّلمة ما يقابله»؛ یعنى نور عبارت است از چیزى که در حدّ ذات خود روشن باشد و سایر اشیاء را نیز روشن گرداند. اگر این سخن حکما در باب معنى نور درست باشد، ناچار باید گفت مفهوم نور همانند مفهوم وجود یک مفهوم عام و شامل است که همه‏‌چیز را در جهان ادراک فرامى‏‌گیرد.
    در انتهای جلد دوم به‌عنوان یک‌صدمین مورد، قاعده‌ای با عنوان «آنچه علم و ادراک را تحقق می‌بخشد، چیزی جز نور و روشنایی نیست» مطرح شده است. وی معتقد است که آنچه اهل عرف و جمهور مردم از لغت نور اراده مى‌‏‌کنند، چیزى جز نور محسوس نیست. عامه مردم وقتى از نور سخن مى‌‏گویند، همان چیزى را اراده مى‌‏‌کنند که در چشم آن‌ها علت دیدن به شمار مى‌‏‌آید؛ ولى اگر ملاک و معنى نور روشن بودن و روشن‏‌کردن است، باید گفت هرچیزى داراى این خصلت باشد نور به شمار مى‌‏‌آید. برخى از حکما بر اساس همین معنى و طبق همین ملاک گفته‌‏اند: «النّور هو الظّاهر لنفسه المظهر لغیره و الظّلمة ما يقابله»؛ یعنى نور عبارت است از چیزى که در حدّ ذات خود روشن باشد و سایر اشیاء را نیز روشن گرداند. اگر این سخن حکما در باب معنى نور درست باشد، ناچار باید گفت مفهوم نور همانند مفهوم وجود یک مفهوم عام و شامل است که همه‏‌چیز را در جهان ادراک فرامى‌‏‌گیرد.


    به‌این‌ترتیب، مى‏‌توان گفت حقیقت ظهور چیزى است که هم در حدّ ذات خود ظاهر است و هم اشیاء دیگر را ظاهر مى‏‌گرداند. حقیقت وجود نیز به همین منوال است؛ زیرا هر چیزی که در جهان موجود گردد ناچار به وجود موجود مى‏‌گردد. به‌این‌ترتیب، مى‏‌توان گفت حقیقت وجود در حدّ ذات خود موجود است. همه موجودات دیگر نیز به وجود موجود مى‏‌باشند. همان‏گونه که در آغاز این مبحث ذکر شد نور در عرف عام تنها در مورد حس باصره مصداق پیدا مى‌‏کند، درحالی‌که نسبت میان شاهد و مشهود یا بیننده و دیده شده همان نسبت است که میان سامع و مسموع یا شامه و مشموم وجود دارد. همان‏گونه که نور در حس باصره ظاهر بالذّات و مظهر غیر است صوت نیز در حس سامعه ظاهر بالذّات و مظهر غیر به شمار مى‏‌آید. در مورد سایر حواس و قواى مدرکه نیز وضع به همین منوال است. همان‏گونه که صوت جز در مورد حس سامعه ظاهر نمى‏‌گردد، نور محسوس نیز جز در مورد حس باصره فاقد معنى ظهور و روشنایى است. به‌این‌ترتیب، مى‌‏توان گفت بین صوت و نور در خصلت ظهور هیچ‌‏گونه تفاوت وجود ندارد؛ زیرا آنچه ظاهر بالذّات و مظهر غیر به شمار آید مصداق معنى نور خواهد بود. معنى این سخن آن است که اگر حقیقت نور وجود نداشته باشد، هیچ‏گونه ادراک در جهان صورت تحقق نمى‌‏پذیرد. در این صورت باید گفت آنچه علم و ادراک را تحقق مى‌‏بخشد، چیزى جز نور و روشنایى نیست<ref>ر.ک: همان، جلد2، ص887-885</ref>. ‌
    به‌این‌ترتیب، مى‌‏‌توان گفت حقیقت ظهور چیزى است که هم در حدّ ذات خود ظاهر است و هم اشیاء دیگر را ظاهر مى‌‏‌گرداند. حقیقت وجود نیز به همین منوال است؛ زیرا هر چیزی که در جهان موجود گردد ناچار به وجود موجود مى‌‏‌گردد. به‌این‌ترتیب، مى‌‏‌توان گفت حقیقت وجود در حدّ ذات خود موجود است. همه موجودات دیگر نیز به وجود موجود مى‌‏‌باشند. همان‏گونه که در آغاز این مبحث ذکر شد نور در عرف عام تنها در مورد حس باصره مصداق پیدا مى‌‏کند، درحالی‌که نسبت میان شاهد و مشهود یا بیننده و دیده شده همان نسبت است که میان سامع و مسموع یا شامه و مشموم وجود دارد. همان‏گونه که نور در حس باصره ظاهر بالذّات و مظهر غیر است صوت نیز در حس سامعه ظاهر بالذّات و مظهر غیر به شمار مى‌‏‌آید. در مورد سایر حواس و قواى مدرکه نیز وضع به همین منوال است. همان‏گونه که صوت جز در مورد حس سامعه ظاهر نمى‌‏‌گردد، نور محسوس نیز جز در مورد حس باصره فاقد معنى ظهور و روشنایى است. به‌این‌ترتیب، مى‌‏توان گفت بین صوت و نور در خصلت ظهور هیچ‌‏گونه تفاوت وجود ندارد؛ زیرا آنچه ظاهر بالذّات و مظهر غیر به شمار آید مصداق معنى نور خواهد بود. معنى این سخن آن است که اگر حقیقت نور وجود نداشته باشد، هیچ‏گونه ادراک در جهان صورت تحقق نمى‌‏پذیرد. در این صورت باید گفت آنچه علم و ادراک را تحقق مى‌‏بخشد، چیزى جز نور و روشنایى نیست<ref>ر.ک: همان، جلد2، ص887-885</ref>. ‌


    ==وضعیت کتاب==
    ==وضعیت کتاب==
    خط ۶۶: خط ۶۷:


    ==وابسته‌ها==
    ==وابسته‌ها==
    {{وابسته‌ها}}


       
       
    خط ۷۹: خط ۸۰:
    [[رده:آثار کلی تاریخ فلسفه]]
    [[رده:آثار کلی تاریخ فلسفه]]


    [[رده:نویسندگان جدید و معاصر فلسفه اسلامی]]
    [[رده:آثار جدید و معاصر فلسفه اسلامی]]
     
    [[رده:25 مهر الی 24 آبان]]

    نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ مارس ۲۰۲۳، ساعت ۰۰:۲۴

    قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی
    قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی
    پدیدآورانابراهیمی دینانی، غلامحسین(نویسنده)
    ناشرپژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگى‏
    مکان نشرايران - تهران
    چاپ3
    شابک964-426-096-1
    موضوعفلسفه اسلامی
    تعداد جلد3
    کد کنگره
    ‏BBR‎‏ ‎‏15‎‏ ‎‏/‎‏الف‎‏2‎‏ق‎‏9‎‏
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی تألیف غلامحسین ابراهیمی دینانی از جمله آثار فلسفی معاصر در گردآوری و معرفی قواعد فلسفه اسلامی است. این اثر به زبان فارس در سه جلد منتشر شده است.

    نویسنده در رابطه با هر قاعده سعی کرده دیدگاه‌های مختلف را مطرح و مورد نقض و ابرام قرار دهد و در نهایت با نتیجه‌گیری و ذکر دیدگاه ملاصدرا یا اشعاری از ملاهادی سبزواری یا مانند آن به پایان برد.

    ساختار

    کتاب مشتمل بر مقدمه، پیشگفتار و 150 قاعده فلسفی است که یک‌صد قاعده آن در جلد اول و دوم و پنجاه قاعده هم در جلد سوم ارائه شده است.

    گزارش محتوا

    نویسنده مقدمه کتاب را با این عبارت آغاز می‌کند: قدما براى هریک از علوم مدونه سه عنصر اساسى ذکر کرده‌‏اند که به ترتیب عبارتند از: موضوع‏، مسائل‏ و مبادى. او پس از توضیح هر یک، این‌گونه ادامه می‌دهد که در علم فقه تعدادى از قواعد را مى‌‏‌شناسیم که داراى دو خاصیت «منها البرهان» و «لها البرهان» مى‌‏‌باشند. این دسته از قواعد از یک‌جهت در ردیف مبادى قرار مى‌‏‌گیرند و از جهت دیگر در زمره مسائل به‌حساب مى‌‏‌آیند. وجود این‏‌گونه قواعد، تنها به علم فقه اختصاص ندارد؛ بلکه در سایر علوم، به‌‏ویژه فلسفه نیز نظیر آن‌ها را مى‌‏‌توان یافت. یک بررسى کوتاه در آثار فلاسفه اسلامى به‌خوبی نشان مى‌‏‌دهد وجود این‌‏گونه قواعد که همواره برزخ بین مبادى و مسائل مى‌‏‌باشند، در فلسفه فراوان است[۱]. ‌

    وی در ادامه توضیح فوق، بررسی و گردآوری قواعد فلسفی در فلسفه اسلامی را سبب نگارش این اثر می‌داند: «نگارنده این سطور که از مدت‏ها پیش، ضمن بررسى در آثار فلاسفه اسلامى توجه خویش را سخت به این نکته معطوف کرده بود، همواره درصدد بود همان‏طور که جمع‏‌آورى این قواعد در فقه اسلامى به‌وسیله برخى فقها انجام گرفته و این خلأ پر شده است، در فلسفه اسلامى نیز این نقصان را جبران سازد. توفیق این کار از سوى پروردگار هنگامى به‌دست آمد که تحصیلات دوره دکترى را در رشته فلسفه و حکمت اسلامى به پایان رسانید و موضوع پایان‏‌نامه خود را تحت عنوان قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى انتخاب کرد. براى بررسى و تنظیم قواعد فلسفى بیش‏تر آثار فلاسفه و متکلمین اسلامى مورد مطالعه و پژوهش قرار گرفت و محصول آن پژوهش‏ها به‌صورت رساله‌‏اى شامل یک‌صد قاعده فلسفى گرد آمد»[۲]. ‌

    دینانی همچنین در پیش‌گفتار کتاب با نقد ماده‌گرایی و ذهن‌گرایی، طریق وسط و راه روشن را واقع‏‌گرایى دانسته است. بیش‏تر فلاسفه اسلامى، به‏‌خصوص صدر المتألهین، فلسفه خود را بر اساس واقع‌‏گرایى بنیاد نهاده‌‏اند و در باب ادراک یا مبحث ارزش معلومات، مسئله وجود ذهنى را مطرح کرده‌‏اند. در سایر مکتب‏هاى فکرى و فلسفى در باب ادراکات یا مبحث ارزش معلومات، کم‏تر با تعبیر «وجود ذهنى» مواجه مى‌‏‌شویم‏ در عین اینکه عموماً مسائل فلسفه اولى داراى کلیت و عمومیت هستند، برخى مسائل‏ وجود دارد که دایره عمومیت و کلیت آن‌ها به‌مراتب وسیع‏‌تر از سایر مسائل است. این‏‌گونه مسائل را مى‌‏‌توان تحت عنوان «قواعد فلسفى» مورد بحث و بررسى قرار داد. این قواعد معمولاً از چنان عمومیت و کلیتى برخوردارند که مى‌‏توانند نسبت به سایر مسائل داراى حکم زیربنا و نقش سازنده باشند. پنجاه قاعده ازاین‌گونه قواعد در بخش اول مورد بحث قرار گرفته و پنجاه قاعده دیگر، به ترتیبى که در مقدمه اول ذکر شد، مورد بحث ‌و گفت‌وگو قرار می‌گیرد[۳]. ‌

    در تنظیم قواعد فلسفی نکات زیر رعایت شده است:

    1. هریک از قواعد با عنوان معروف خود مطرح شده، به‌طورى‌که اگر احیاناً مفاد یک قاعده در کتب مختلف با عبارات مختلف ذکر شده، آن عبارت که از همه عبارات معروف‏‌تر است، انتخاب شده و عنوان قاعده قرار گرفته است.
    2. چون متون اصیل و با اهمیت در فلسفه اسلامى بیش‏تر به زبان عربى نوشته شده، حفظ عنوان اصلى قواعد ایجاب می‌‏کرد که هریک از آن‌ها با متن اصلى عربى مورد بررسى قرار گیرد.
    3. کلیه قواعد به ترتیب حروف تهجّى گرد آمده و ملاک تقدم در هر قاعده حرف اول آن است.
    4. حرف اول در هر قاعده، بدون الف و لام تعریف یا کلماتى از قبیل «کل»، «بعض» و مانند آن، در نظر گرفته شده است، به‏‌طورى‌که مثلاً قاعده «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد»، در حرف «واو» مورد بحث قرار گرفته و قاعده «کل ممکن زوج ترکیبى له ماهیة و وجود»، در حرف «م» مورد بحث واقع شده است[۴]. ‌

    در ادامه به دو نمونه از قواعد ذکر شده در کتاب به‌اختصار اشاره می‌شود:

    اولین قاعده کتاب، «انتقال الاعراض محال» نام دارد. نویسنده در توضیح محال‌بودن انتقال عرض از موضوعی به موضوع دیگر ابتدا به تعریف ماهیت جوهر و عرض پرداخته است. سپس ادامه می‌دهد تا آنجا که از مطالعه کتب فلسفی و کلامی برمی‌آید، کسی قائل به جواز انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر نیست؛ بلکه آن را از نظر عقل محال دانسته‌اند. وی در این رابطه دیدگاه فارابی، سهروردی، فخر رازی و در آخر ملاصدرا را مورد بررسی قرار داده است.

    ملاصدرا در اینجا جهت اثبات تجرد نفس ناطقه به یک سلسله آیات قرآنى استدلال مى‌‏‌کند که مضمون آیات شریفه رجوع و بقاء نفس ناطقه در معاد و رستاخیز است. سپس این استدلال را بر دو اصل و قاعده «امتناع اعاده معدوم»‏ و «استحاله انتقال عرض» ‏که از نظر وى قطعى و ثابت‌‏اند استوار مى‌‏‌سازد. وجه ابتناء استدلال بر این دو قاعده آن است که گفته مى‌‏شود اگر نفس ناطقه انسان، مجرد و جاودان نباشد، از این دو حالت خارج نیست: هنگام مرگ و مفارقت از بدن، نابود مى‌‏‌شود یا هنگام جدایى از بدن، به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود. در این صورت اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن نابود مى‌‏‌شود، با توجه به آیات شریفه که به حضور نفس در معاد تصریح می‌‏کند، اشکال اول یعنى اعاده معدوم، لازم می‌آید و اگر گفته شود که نفس ناطقه پس از مرگ و جدایى از بدن به بدن برزخى دیگر منتقل مى‌‏شود، اشکال انتقال عرض از یک موضوع به موضوع دیگر لازم مى‌‏‌آید و چون هر دو امر، یعنى اعاده معدوم و انتقال عرض، از محالات عقلى محسوب مى‌‏شود، ناچار باید به فرض اول، یعنى مسئله تجرد نفس ناطقه، اعتراف کنیم[۵]. ‌

    در انتهای جلد دوم به‌عنوان یک‌صدمین مورد، قاعده‌ای با عنوان «آنچه علم و ادراک را تحقق می‌بخشد، چیزی جز نور و روشنایی نیست» مطرح شده است. وی معتقد است که آنچه اهل عرف و جمهور مردم از لغت نور اراده مى‌‏‌کنند، چیزى جز نور محسوس نیست. عامه مردم وقتى از نور سخن مى‌‏گویند، همان چیزى را اراده مى‌‏‌کنند که در چشم آن‌ها علت دیدن به شمار مى‌‏‌آید؛ ولى اگر ملاک و معنى نور روشن بودن و روشن‏‌کردن است، باید گفت هرچیزى داراى این خصلت باشد نور به شمار مى‌‏‌آید. برخى از حکما بر اساس همین معنى و طبق همین ملاک گفته‌‏اند: «النّور هو الظّاهر لنفسه المظهر لغیره و الظّلمة ما يقابله»؛ یعنى نور عبارت است از چیزى که در حدّ ذات خود روشن باشد و سایر اشیاء را نیز روشن گرداند. اگر این سخن حکما در باب معنى نور درست باشد، ناچار باید گفت مفهوم نور همانند مفهوم وجود یک مفهوم عام و شامل است که همه‏‌چیز را در جهان ادراک فرامى‌‏‌گیرد.

    به‌این‌ترتیب، مى‌‏‌توان گفت حقیقت ظهور چیزى است که هم در حدّ ذات خود ظاهر است و هم اشیاء دیگر را ظاهر مى‌‏‌گرداند. حقیقت وجود نیز به همین منوال است؛ زیرا هر چیزی که در جهان موجود گردد ناچار به وجود موجود مى‌‏‌گردد. به‌این‌ترتیب، مى‌‏‌توان گفت حقیقت وجود در حدّ ذات خود موجود است. همه موجودات دیگر نیز به وجود موجود مى‌‏‌باشند. همان‏گونه که در آغاز این مبحث ذکر شد نور در عرف عام تنها در مورد حس باصره مصداق پیدا مى‌‏کند، درحالی‌که نسبت میان شاهد و مشهود یا بیننده و دیده شده همان نسبت است که میان سامع و مسموع یا شامه و مشموم وجود دارد. همان‏گونه که نور در حس باصره ظاهر بالذّات و مظهر غیر است صوت نیز در حس سامعه ظاهر بالذّات و مظهر غیر به شمار مى‌‏‌آید. در مورد سایر حواس و قواى مدرکه نیز وضع به همین منوال است. همان‏گونه که صوت جز در مورد حس سامعه ظاهر نمى‌‏‌گردد، نور محسوس نیز جز در مورد حس باصره فاقد معنى ظهور و روشنایى است. به‌این‌ترتیب، مى‌‏توان گفت بین صوت و نور در خصلت ظهور هیچ‌‏گونه تفاوت وجود ندارد؛ زیرا آنچه ظاهر بالذّات و مظهر غیر به شمار آید مصداق معنى نور خواهد بود. معنى این سخن آن است که اگر حقیقت نور وجود نداشته باشد، هیچ‏گونه ادراک در جهان صورت تحقق نمى‌‏پذیرد. در این صورت باید گفت آنچه علم و ادراک را تحقق مى‌‏بخشد، چیزى جز نور و روشنایى نیست[۶]. ‌

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب هر جلد در ابتدای آن ذکر شده است. در انتهای جلد دوم فهرست آیات، احادیث، اشعار، اشخاص، کتب و اصطلاحات و در انتهای جلد سوم هم فهرست اشخاص و کتب ارائه شده است.

    اگرچه در پاورقی‌های کتاب مستند مطالب ذکر شده است اما نبود فهرست منابع و مشخصات نسخه‌های مورد استفاده نویسنده محققین را در مراجعه به منابع با مشکل مواجه خواهد کرد.

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه، ص3-1
    2. ر.ک: مقدمه، ص3
    3. ر.ک: پیشگفتار، ص15-9
    4. ر.ک: مقدمه، ص4-3
    5. ر.ک: متن کتاب، جلد1، ص32-21
    6. ر.ک: همان، جلد2، ص887-885

    منابع مقاله

    مقدمه و متن کتاب.

    وابسته‌ها