دیوان وثوقی: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - 'است<ref>' به 'است.<ref>')
    جز (جایگزینی متن - 'ی ای ' به 'ی‌ای ')
    برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
     
    (۵۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
    خط ۴: خط ۴:
    | عنوان‌های دیگر =
    | عنوان‌های دیگر =
    | پدیدآوران =  
    | پدیدآوران =  
    [[وثوقی، کيومرث]] (نويسنده)
    [[وثوقی، کيومرث]] (نویسنده)


    | زبان =فارسی
    | زبان =فارسی
    خط ۱۹: خط ۱۹:
    | شابک =
    | شابک =
    | تعداد جلد =1
    | تعداد جلد =1
    | کتابخانۀ دیجیتال نور =
    | کتابخانۀ دیجیتال نور =28369
    | کتابخوان همراه نور =28369
    | کد پدیدآور =18406  
    | کد پدیدآور =18406  
    | پس از =
    | پس از =
    خط ۲۵: خط ۲۶:
    }}
    }}
       
       
    '''دیوان وثوقی'''، مجموعه اشعار و سروده‎های [[وثوقی، کيومرث|کیومرث وثوقی]] (روشن) است که توسط انتشارات تالار کتاب، به چاپ رسیده است.
    '''دیوان وثوقی'''، مجموعه اشعار و سروده‌های [[وثوقی، کيومرث|کیومرث وثوقی]] (روشن) است که توسط انتشارات تالار کتاب، به چاپ رسیده است.


    ==ساختار==
    ==ساختار==
    کتاب با سه مقدمه از استاد وحیدنیا، علی‎اکبر کنی‎پور (مستی) و جمال رضایی آغاز و اشعار در قالب قصائد، غزلیات، تغزل، مثنوی‎ها، ترکیب‎بند، دوبیتی ترکیب، دوبیتی پیوسته، ترجیع‎بند، قطعات، رباعیات، پندنامه‎ها، ترانه‎ها، شعر آزاد، اخوانیات، مذهبی‎ها و سوگ‎نامه‎ها سروده شده است.
    کتاب با سه مقدمه از استاد وحیدنیا، علی‌اکبر کنی‌پور (مستی) و جمال رضایی آغاز و اشعار در قالب قصائد، غزلیات، تغزل، مثنوی‌ها، ترکیب‌بند، دوبیتی ترکیب، دوبیتی پیوسته، ترجیع‌بند، قطعات، رباعیات، پندنامه‌ها، ترانه‌ها، شعر آزاد، اخوانیات، مذهبی‌ها و سوگ‎نامه‌ها سروده شده است.


    ==گزارش محتوا==
    ==گزارش محتوا==
    در مقدمه اول و دوم، ضمن اشاره کوتاهی به زندگی‎نامه نویسنده، به ویژگی اشعار وی اشاره گردیده<ref>ر.ک: مقدمه اول و دوم، ص5-‎17</ref> و در مقدمه سوم، استاد جمال رضایی، چگونگی تقدیم قطعه «نوروز فرخجسته» را به خدمت استاد [[وثوقی، کيومرث|کیومرث وثوقی]]، شرح داده است.<ref>ر.ک: مقدمه سوم، ص18-‎21</ref>.
    در مقدمه اول و دوم، ضمن اشاره کوتاهی به زندگی‌نامه نویسنده، به ویژگی اشعار وی اشاره گردیده<ref>ر.ک: مقدمه اول و دوم، ص5-‎17</ref> و در مقدمه سوم، استاد جمال رضایی، چگونگی تقدیم قطعه «نوروز فرخجسته» را به خدمت استاد [[وثوقی، کيومرث|کیومرث وثوقی]]، شرح داده است.<ref>ر.ک: مقدمه سوم، ص18-‎21</ref>.


    شعر [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] زبان احساس و اندیشه اوست. سروده‎هایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشت‎های ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینه‎های حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، به‎کار گرفته و شعر را از نثر، ساده‎تر و روان‎تر، سروده است:
    شعر [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] زبان احساس و اندیشه اوست. سروده‌هایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشت‎های ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینه‌های حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، به‌کار گرفته و شعر را از نثر، ساده‌تر و روان‎تر، سروده است:
    {{شعر}}{{ب|''من جز تو کسی ندارم ای دوست ''|2='' فریادرسی ندارم ای دوست''}}
    {{شعر}}{{ب|''من جز تو کسی ندارم ای دوست ''|2='' فریادرسی ندارم ای دوست''}}
    {{ب|''جز عشق تو کز هوس مبراست''|2='' در سر هوسی ندارم ای دوست''}}
    {{ب|''جز عشق تو کز هوس مبراست''|2='' در سر هوسی ندارم ای دوست''}}
    {{ب|''تو آتش سینه‎سوزی و من''|2='' سوز تو به سینه دارم ای دوست''}}
    {{ب|''تو آتش سینه‌سوزی و من''|2='' سوز تو به سینه دارم ای دوست''}}
    {{ب|''هرچند که با گل وجودت''|2='' مقدار خسی ندارم ای دوست''}}
    {{ب|''هرچند که با گل وجودت''|2='' مقدار خسی ندارم ای دوست''}}
    {{ب|''با من دو سه روز مهربان باش''|2=''کز عمر بسی ندارم ای دوست''}}
    {{ب|''با من دو سه روز مهربان باش''|2=''کز عمر بسی ندارم ای دوست''}}
    {{ب|''آن روشن خامشم که بی تو''|2='' بر لب نفسی ندارم ای دوست''<ref>ر.ک: مقدمه وحیدنیا، ص5-‎6</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''آن روشن خامشم که بی تو''|2='' بر لب نفسی ندارم ای دوست''<ref>ر.ک: مقدمه وحیدنیا، ص5-‎6</ref>}}{{پایان شعر}}.


    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که می‎سراید:
    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که می‌سراید:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''تو نور محضی و من سایه‎ای ز روشنی‎ام''|2=''تو فرودین جمال و من ابر بهمنی‎ام''}}
    {{ب|''تو نور محضی و من سایه‌ای ز روشنی‌ام''|2=''تو فرودین جمال و من ابر بهمنی‌ام''}}
    {{ب|''به هر بهار غباری چو گیردت دامن ''|2='' به خاطر آر جوانی و پاک‎دامنی‎ام''}}
    {{ب|''به هر بهار غباری چو گیردت دامن ''|2='' به خاطر آر جوانی و پاک‎دامنی‌ام''}}
    {{ب|''فزایدم صدف‎آسا، بها، شکستن‎ها''|2='' که آشکار شود گوهرم چو بشکنی‎ام''}}
    {{ب|''فزایدم صدف‌آسا، بها، شکستن‌ها''|2='' که آشکار شود گوهرم چو بشکنی‌ام''}}
    {{ب|''چو شاخ خشک نیم سرکش از گران‎جانی ''|2=''چو شاخ بارور افتاده از فروتنی‎ام''}}
    {{ب|''چو شاخ خشک نیم سرکش از گران‌جانی ''|2=''چو شاخ بارور افتاده از فروتنی‌ام''}}
    {{ب|''مرا بهار بقا، از پی خزان فناست''|2='' من آن گلم که سر خاک خود شکفتنی‎ام''}}
    {{ب|''مرا بهار بقا، از پی خزان فناست''|2='' من آن گلم که سر خاک خود شکفتنی‌ام''}}
    {{ب|''تو آفتابی و روشن ستاره‎ی سحری است''|2=''تو نور محضی و من سایه‎ای ز روشنی‎ام''}}
    {{ب|''تو آفتابی و روشن ستاره‌ی سحری است''|2=''تو نور محضی و من سایه‌ای ز روشنی‌ام''}}
    {{پایان شعر}}
    {{پایان شعر}}


    و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است:
    و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''آن غنچه‎ام که رنگ خزان دامنم گرفت ''|2=''آن لاله‎ام که داغ نهان دامنم گرفت''}}
    {{ب|''آن غنچه‌ام که رنگ خزان دامنم گرفت ''|2=''آن لاله‌ام که داغ نهان دامنم گرفت''}}
    {{ب|''رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم ''|2='' غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت''}}
    {{ب|''رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم ''|2='' غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت''}}
    {{ب|''دامن‎کشان گذشت بر این ناتوان و گفت''|2='' باد صبا منم نتوان دامنم گرفت''}}
    {{ب|''دامن‌کشان گذشت بر این ناتوان و گفت''|2='' باد صبا منم نتوان دامنم گرفت''}}
    {{ب|''روشن، غبار درگه روشندلان شدم ''|2=''بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت''<ref>ر.ک: همان، ص6-‎7</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''روشن، غبار درگه روشندلان شدم ''|2=''بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت''<ref>ر.ک: همان، ص6-‎7</ref>}}{{پایان شعر}}.


    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او به‎چشم می‎خورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جای‎جای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ به‎عنوان مثال:
    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او به‌چشم می‌خورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جای‌جای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ به‌عنوان مثال:


    {{شعر}}
    {{شعر}}
    خط ۶۶: خط ۶۷:
    یا
    یا
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''مقتدایی مرتجائی ملجئی ''|2=''مصطفایی راستین‎پیغمبری''}}
    {{ب|''مقتدایی مرتجائی ملجئی ''|2=''مصطفایی راستین‌پیغمبری''}}
    {{ب|''کهکشان‎افرازی و کیهان‎وشی ''|2='' آفتاب‎افروزی و انجم‎فری''<ref>ر.ک: همان، ص7-‎8</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''کهکشان‌افرازی و کیهان‌وشی ''|2='' آفتاب‌افروزی و انجم‌فری''<ref>ر.ک: همان، ص7-‎8</ref>}}{{پایان شعر}}.


    شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازک‎خیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامه‎سرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوست‎یابی، محبت‎پروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامه‎های عاشقانه و چکامه‎های باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژه‎ها را استخدام و قشنگ‎ترین مضمون‎ها را آفریده است:
    شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازک‎خیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامه‌سرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوست‎یابی، محبت‌پروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامه‌های عاشقانه و چکامه‌های باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژه‌ها را استخدام و قشنگ‎ترین مضمون‌ها را آفریده است:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''بی‎فروغ آید به چشمم چشمه خورشید و ماه''|2='' بینم ار بی روی و مویت رنگ صبح و شام را''}}
    {{ب|''بی‌فروغ آید به چشمم چشمه خورشید و ماه''|2='' بینم ار بی روی و مویت رنگ صبح و شام را''}}
    {{ب|''نیمه‎شب شد غمگسارا باده‎ی روشن بیار''|2='' تا برد از خاطر روشن غم ایام را''}}
    {{ب|''نیمه‌شب شد غمگسارا باده‌ی روشن بیار''|2='' تا برد از خاطر روشن غم ایام را''}}
    {{پایان شعر}}
    {{پایان شعر}}
    ملاحظه می‎فرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است.<ref>ر.ک: مقدمه کنی‎پور، ص12</ref>.
    ملاحظه می‌فرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است.<ref>ر.ک: مقدمه کنی‌پور، ص12</ref>.


    بااینکه از دیرزمان، حتی قرن‎ها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمون‎های دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نمانده‎ایم، [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] مرد و مردانه قد علم کرده و می‎گوید:
    بااینکه از دیرزمان، حتی قرن‌ها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمون‌های دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نمانده‌ایم، [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] مرد و مردانه قد علم کرده و می‌گوید:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''خوشه‎چینی سازگار طبع روشن نیست نیست ''|2=''خوشه‎ای نایاب و دور از دسترس باید مرا''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص12-‎13</ref>.
    {{ب|''خوشه‌چینی سازگار طبع روشن نیست نیست ''|2=''خوشه‌ای نایاب و دور از دسترس باید مرا''<ref>ر.ک: همان، ص12-‎13</ref>}}{{پایان شعر}}.


    او مانند همه نازک‎طبعان و شکسته‎دلان، از جور روزگار می‎نالد و می‎گوید:
    او مانند همه نازک‎طبعان و شکسته‌دلان، از جور روزگار می‌نالد و می‌گوید:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''مرغ جان‎ها را کند دلتنگ، تنگی‎های دهر ''|2=''روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا''<ref>ر.ک: همان، ص13</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''مرغ جان‌ها را کند دلتنگ، تنگی‌های دهر ''|2=''روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا''<ref>ر.ک: همان، ص13</ref>}}{{پایان شعر}}.


    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] در آرایش روی و موی معشوق، استعدا خاصی دارد؛ او را چنان باظرافت می‎ستاید که هر سنگدلی را مجبور به نرمی می‎کند:
    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] در آرایش روی و موی معشوق، استعدا خاصی دارد؛ او را چنان باظرافت می‌ستاید که هر سنگدلی را مجبور به نرمی می‌کند:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''ای برگ یاسمن که سراسر لطافتی ''|2=''ای شاخ نسترن که سراپا طراوتی''}}
    {{ب|''ای برگ یاسمن که سراسر لطافتی ''|2=''ای شاخ نسترن که سراپا طراوتی''}}
    {{ب|''در شام عمر من تو سحرگاه روشنی ''|2='' بر بام بخت من تو همای سعادتی''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان</ref>.
    {{ب|''در شام عمر من تو سحرگاه روشنی ''|2='' بر بام بخت من تو همای سعادتی''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}.


    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] معشوق را آمرانه می‎ستاید؛ تا جایی که او را وادار می‎کند حرمت عاشق دل‎سوخته را نگاه دارد. این معشوق که غالبا دختر یا همسر اوست، در بادی نظر، هیچ اشاره مستقیمی به او نشده است:
    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] معشوق را آمرانه می‌ستاید؛ تا جایی که او را وادار می‌کند حرمت عاشق دل‎سوخته را نگاه دارد. این معشوق که غالباً  دختر یا همسر اوست، در بادی نظر، هیچ اشاره مستقیمی به او نشده است:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''برگیر از آن بنفشه‎ی مو، شانه ''|2=''بر یاس شانه، مشک‎ تر افشان کن''}}
    {{ب|''برگیر از آن بنفشه‌ی مو، شانه ''|2=''بر یاس شانه، مشک‎ تر افشان کن''}}
    {{ب|''در چشمه‎سار، سرمه بشوی از چشم''|2='' در جویبار، موی پریشان کن''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''در چشمه‌سار، سرمه بشوی از چشم''|2='' در جویبار، موی پریشان کن''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}.


    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] آنجا که دلش از نامردمی‎های دوست‎نمایان به تنگ می‎آید، بی هیچ مداهنه و ظاهرفریبی، روشن روشن فریاد برمی‎آورد:
    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] آنجا که دلش از نامردمی‌های دوست‌نمایان به تنگ می‌آید، بی هیچ مداهنه و ظاهرفریبی، روشن روشن فریاد برمی‌آورد:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''در گوشه صفا ز وفا توشه‎ای بساز ''|2='' با دوستان، کناره ز نادوستان گزین''}}
    {{ب|''در گوشه صفا ز وفا توشه‌ای بساز ''|2='' با دوستان، کناره ز نادوستان گزین''}}
    {{ب|''زاد سفر دعای سحر بس که چون مسیح''|2='' از شام آخرین دمدت صبح اولین''<ref>ر.ک: همان، ص13-‎14</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''زاد سفر دعای سحر بس که چون مسیح''|2='' از شام آخرین دمدت صبح اولین''<ref>ر.ک: همان، ص13-‎14</ref>}}{{پایان شعر}}.


    شاعرانی که وصف طبیعت و زیبایی‎های آن را کرده‎اند، بسیارند. استاد منوچهری دامغانی، تقریبا از سرآمدان این هنر است که پاییز را به‎گونه‎ای ابتکاری در زمان خود وصف کرده است. [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] بی آنکه کوچک‎ترین نمونه‎برداری از این استاد کرده باشد، در یک دوبیتی پیوسته می‎گوید:
    شاعرانی که وصف طبیعت و زیبایی‌های آن را کرده‌اند، بسیارند. استاد منوچهری دامغانی، تقریبا از سرآمدان این هنر است که پاییز را به‌گونه‌ای ابتکاری در زمان خود وصف کرده است. [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] بی آنکه کوچک‎ترین نمونه‌برداری از این استاد کرده باشد، در یک دوبیتی پیوسته می‌گوید:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''ای ساقی شوخ‎چشم شورانگیز ''|2=''برخیز دوباره، گویمت برخیز''}}
    {{ب|''ای ساقی شوخ‎چشم شورانگیز ''|2=''برخیز دوباره، گویمت برخیز''}}
    {{ب|''زان لعل مذاب در مذاقم ریز ''|2=''کآمد به صلای می‎کشان پاییز''}}
    {{ب|''زان لعل مذاب در مذاقم ریز ''|2=''کآمد به صلای می‌کشان پاییز''}}
    {{ب|''ما را ببر ای وزان پاییزی ''|2=''با خویش به سرزمین نار و نور''}}
    {{ب|''ما را ببر ای وزان پاییزی ''|2=''با خویش به سرزمین نار و نور''}}
    {{ب|''تا با تن و جان ما درآمیزی''|2=''ای پیک خجسته دیار دور''}}
    {{ب|''تا با تن و جان ما درآمیزی''|2=''ای پیک خجسته دیار دور''}}
    {{پایان شعر}}
    {{پایان شعر}}
    و بنگرید که تا چه پایه زیبا بهار و خزان عمر را می‎نمایاند:
    و بنگرید که تا چه پایه زیبا بهار و خزان عمر را می‌نمایاند:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''خزان سال جوان را بود بهار بهار''|2=''بهار سال بود پیر را خزان خزان''<ref>ر.ک: همان، ص14</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''خزان سال جوان را بود بهار بهار''|2=''بهار سال بود پیر را خزان خزان''<ref>ر.ک: همان، ص14</ref>}}{{پایان شعر}}.


    ازآنجاکه شاعر، حساس‎ترین و رقیق‎ترین مردم روزگاران است، [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] هم که به معنای دقیق کلمه، از این قاعده برکنار نیست، دردهای مردم را می‎شناسد و نیازمندان را درک می‎کند. رنج دیگران آزارش می‎دهد و شادی آنان او را به وجد می‎آورد. آزادی و آزادمنشی و آزادگی را موجب آرامش روح و جان شاعر می‎داند؛ حتی اگر معشوق باعث سلب آن شود، می‎گوید:
    ازآنجاکه شاعر، حساس‎ترین و رقیق‎ترین مردم روزگاران است، [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] هم که به معنای دقیق کلمه، از این قاعده برکنار نیست، دردهای مردم را می‌شناسد و نیازمندان را درک می‌کند. رنج دیگران آزارش می‌دهد و شادی آنان او را به وجد می‌آورد. آزادی و آزادمنشی و آزادگی را موجب آرامش روح و جان شاعر می‌داند؛ حتی اگر معشوق باعث سلب آن شود، می‌گوید:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''گهی بازیچه دست نگار است ''|2='' گهی پامال دلبر قلب شاعر''}}
    {{ب|''گهی بازیچه دست نگار است ''|2='' گهی پامال دلبر قلب شاعر''}}
    {{ب|''در اقلیمی که آزادی نباشد ''|2='' ندارد یار و یاور قلب شاعر''<ref>ر.ک: همان، ص14-‎15</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''در اقلیمی که آزادی نباشد ''|2='' ندارد یار و یاور قلب شاعر''<ref>ر.ک: همان، ص14-‎15</ref>}}{{پایان شعر}}.


    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مردی متدین، معتقد و مسلمانی باایمان است. در جای‎جای سخن او، این شیفتگی دینی و زلالی مذهبی بودنش، نمایان است:
    [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مردی متدین، معتقد و مسلمانی باایمان است. در جای‌جای سخن او، این شیفتگی دینی و زلالی مذهبی بودنش، نمایان است:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''یارب به جهان روسیهی نیست چو من''|2=''سرگشته و گم‎کرده‎رهی نیست چو من''}}
    {{ب|''یارب به جهان روسیهی نیست چو من''|2=''سرگشته و گم‌کرده‌رهی نیست چو من''}}
    {{ب|''ای بحر کرم عنایتی کن، کامروز ''|2=''مستغرق بحر گنهی نیست چو من''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''ای بحر کرم عنایتی کن، کامروز ''|2=''مستغرق بحر گنهی نیست چو من''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}.


    خط ۱۲۷: خط ۱۲۸:
    {{پایان شعر}}
    {{پایان شعر}}


    و یا در قصیده ظهور که بسیار ملتمسانه از حضرت بقیة‎الله(عج) استدعای ظهور می‎کند:
    و یا در قصیده ظهور که بسیار ملتمسه‌گانه از حضرت بقیة‎الله(عج) استدعای ظهور می‌کند:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''ای بهشت جاودان در گلخن دنیا ظهورت ''|2=''ای بهار بی‎خزان در گلشن عقبا ظهورت''}}
    {{ب|''ای بهشت جاودان در گلخن دنیا ظهورت ''|2=''ای بهار بی‌خزان در گلشن عقبا ظهورت''}}
    {{ب|''نوبهار هر خزانی ای گل گلزار نرگس''|2='' خرمی‎بخش جنانی، خرما، خوشا، ظهورت''}}
    {{ب|''نوبهار هر خزانی‌ای گل گلزار نرگس''|2='' خرمی‌بخش جنانی، خرما، خوشا، ظهورت''}}
    {{ب|''آرزوی جانی و در سینه امیدآفرینی ''|2='' بر همه امیدواران تهنیت بادا ظهورت''}}
    {{ب|''آرزوی جانی و در سینه امیدآفرینی ''|2='' بر همه امیدواران تهنیت بادا ظهورت''}}
    {{ب|''عرشیان تا حشر تسبیح تو می‎گویند و «روشن» ''|2=''جز به نعت تو نخواهد لب گشودن تا ظهورت''<ref>ر.ک: همان، ص15-‎16</ref>}}
    {{ب|''عرشیان تا حشر تسبیح تو می‌گویند و «روشن» ''|2=''جز به نعت تو نخواهد لب گشودن تا ظهورت''<ref>ر.ک: همان، ص15-‎16</ref>}}
    {{پایان شعر}}.
    {{پایان شعر}}.


    همین دلبستگی و ارادت قلبی که سالیان سال با شیر اندرون‎شده اوست، بی آنکه بخواهد خودنمایی کند و یا خدای ناکرده قصد سودجویی و بهره‎برداری از موقعیت داشته باشد، خودجوش و صمیمی، بعد از پیروزی انقلاب، در اوایل سال 1358، در وصف امام خمینی(ره) می‎سراید:
    همین دلبستگی و ارادت قلبی که سالیان سال با شیر اندرون‌شده اوست، بی آنکه بخواهد خودنمایی کند و یا خدای ناکرده قصد سودجویی و بهره‌برداری از موقعیت داشته باشد، خودجوش و صمیمی، بعد از پیروزی انقلاب، در اوایل سال 1358، در وصف امام خمینی(ره) می‌سراید:
    {{شعر}}
    {{شعر}}
    {{ب|''بر سرو قامت تو ز سرو چمن درود''|2=''بر یاس عارضت ز گل یاسمن درود''}}
    {{ب|''بر سرو قامت تو ز سرو چمن درود''|2=''بر یاس عارضت ز گل یاسمن درود''}}
    {{ب|''در این بهار سرخ که خون می‎دمد ز خاک ''|2=''از ارغوان به لاله خونین‎کفن درود''}}
    {{ب|''در این بهار سرخ که خون می‌دمد ز خاک ''|2=''از ارغوان به لاله خونین‌کفن درود''}}
    {{ب|''زین خار ره به گلبن باغ ارم ثنا''|2='' از این خزف به قلزم در عدن درود''}}
    {{ب|''زین خار ره به گلبن باغ ارم ثنا''|2='' از این خزف به قلزم در عدن درود''}}
    {{ب|''یعنی که با تمامت اخلاص و احترام ''|2=''زی ساحت امام خمینی ز من درود''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}.
    {{ب|''یعنی که با تمامت اخلاص و احترام ''|2=''زی ساحت امام خمینی ز من درود''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}.


    ==وضعیت کتاب==
    ==وضعیت کتاب==
    فهرست مطالب در انتهای کتاب آمده و در پاورقی‎ها، به توضیح برخی از کلمات و مطالب مورد نظر در اشعار، پرداخته شده است.
    فهرست مطالب در انتهای کتاب آمده و در پاورقی‌ها، به توضیح برخی از کلمات و مطالب مورد نظر در اشعار، پرداخته شده است.


    ==پانویس==
    ==پانویس==
    خط ۱۵۲: خط ۱۵۳:
       
       
    ==وابسته‌ها==
    ==وابسته‌ها==
    {{وابسته‌ها}}
     
    [[رده:کتاب‌شناسی]]
    [[رده:کتاب‌شناسی]]
       
       
    خط ۱۶۲: خط ۱۶۴:
       
       
    [[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]]
    [[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]]
    [[رده:25 مرداد الی 24 شهریور]]
    [[رده:سال97-25مرداد الی24 شهریور]]

    نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۰۱:۱۵

    ‏دیوان وثوقی
    دیوان وثوقی
    پدیدآورانوثوقی، کيومرث (نویسنده)
    ناشرتالار کتاب
    مکان نشرايران - تهران
    سال نشرمجلد1: 1382ش ,
    موضوعشعر فارسی - قرن 14
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏‏PIR‎‏ ‎‏8294‎‏ ‎‏/‎‏ث‎‏9‎‏د‎‏9
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    دیوان وثوقی، مجموعه اشعار و سروده‌های کیومرث وثوقی (روشن) است که توسط انتشارات تالار کتاب، به چاپ رسیده است.

    ساختار

    کتاب با سه مقدمه از استاد وحیدنیا، علی‌اکبر کنی‌پور (مستی) و جمال رضایی آغاز و اشعار در قالب قصائد، غزلیات، تغزل، مثنوی‌ها، ترکیب‌بند، دوبیتی ترکیب، دوبیتی پیوسته، ترجیع‌بند، قطعات، رباعیات، پندنامه‌ها، ترانه‌ها، شعر آزاد، اخوانیات، مذهبی‌ها و سوگ‎نامه‌ها سروده شده است.

    گزارش محتوا

    در مقدمه اول و دوم، ضمن اشاره کوتاهی به زندگی‌نامه نویسنده، به ویژگی اشعار وی اشاره گردیده[۱] و در مقدمه سوم، استاد جمال رضایی، چگونگی تقدیم قطعه «نوروز فرخجسته» را به خدمت استاد کیومرث وثوقی، شرح داده است.[۲].

    شعر وثوقی زبان احساس و اندیشه اوست. سروده‌هایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشت‎های ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینه‌های حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، به‌کار گرفته و شعر را از نثر، ساده‌تر و روان‎تر، سروده است:

    من جز تو کسی ندارم ای دوست فریادرسی ندارم ای دوست
    جز عشق تو کز هوس مبراست در سر هوسی ندارم ای دوست
    تو آتش سینه‌سوزی و من سوز تو به سینه دارم ای دوست
    هرچند که با گل وجودت مقدار خسی ندارم ای دوست
    با من دو سه روز مهربان باشکز عمر بسی ندارم ای دوست
    آن روشن خامشم که بی تو بر لب نفسی ندارم ای دوست[۳]

    .

    وثوقی در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که می‌سراید:

    تو نور محضی و من سایه‌ای ز روشنی‌امتو فرودین جمال و من ابر بهمنی‌ام
    به هر بهار غباری چو گیردت دامن به خاطر آر جوانی و پاک‎دامنی‌ام
    فزایدم صدف‌آسا، بها، شکستن‌ها که آشکار شود گوهرم چو بشکنی‌ام
    چو شاخ خشک نیم سرکش از گران‌جانی چو شاخ بارور افتاده از فروتنی‌ام
    مرا بهار بقا، از پی خزان فناست من آن گلم که سر خاک خود شکفتنی‌ام
    تو آفتابی و روشن ستاره‌ی سحری استتو نور محضی و من سایه‌ای ز روشنی‌ام

    و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است:

    آن غنچه‌ام که رنگ خزان دامنم گرفت آن لاله‌ام که داغ نهان دامنم گرفت
    رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت
    دامن‌کشان گذشت بر این ناتوان و گفت باد صبا منم نتوان دامنم گرفت
    روشن، غبار درگه روشندلان شدم بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت[۴]

    .

    وثوقی، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او به‌چشم می‌خورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جای‌جای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ به‌عنوان مثال:

    ای جان جهان روشنایی ای ذات تو جان روشنایی
    دل اگر از خدا جدا ماند چشم بی نور و جسم بی جان است

    یا

    مقتدایی مرتجائی ملجئی مصطفایی راستین‌پیغمبری
    کهکشان‌افرازی و کیهان‌وشی آفتاب‌افروزی و انجم‌فری[۵]

    .

    شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازک‎خیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامه‌سرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوست‎یابی، محبت‌پروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامه‌های عاشقانه و چکامه‌های باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژه‌ها را استخدام و قشنگ‎ترین مضمون‌ها را آفریده است:

    بی‌فروغ آید به چشمم چشمه خورشید و ماه بینم ار بی روی و مویت رنگ صبح و شام را
    نیمه‌شب شد غمگسارا باده‌ی روشن بیار تا برد از خاطر روشن غم ایام را

    ملاحظه می‌فرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است.[۶].

    بااینکه از دیرزمان، حتی قرن‌ها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمون‌های دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نمانده‌ایم، وثوقی مرد و مردانه قد علم کرده و می‌گوید:

    خوشه‌چینی سازگار طبع روشن نیست نیست خوشه‌ای نایاب و دور از دسترس باید مرا[۷]

    .

    او مانند همه نازک‎طبعان و شکسته‌دلان، از جور روزگار می‌نالد و می‌گوید:

    مرغ جان‌ها را کند دلتنگ، تنگی‌های دهر روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا[۸]

    .

    وثوقی در آرایش روی و موی معشوق، استعدا خاصی دارد؛ او را چنان باظرافت می‌ستاید که هر سنگدلی را مجبور به نرمی می‌کند:

    ای برگ یاسمن که سراسر لطافتی ای شاخ نسترن که سراپا طراوتی
    در شام عمر من تو سحرگاه روشنی بر بام بخت من تو همای سعادتی[۹]

    .

    وثوقی معشوق را آمرانه می‌ستاید؛ تا جایی که او را وادار می‌کند حرمت عاشق دل‎سوخته را نگاه دارد. این معشوق که غالباً دختر یا همسر اوست، در بادی نظر، هیچ اشاره مستقیمی به او نشده است:

    برگیر از آن بنفشه‌ی مو، شانه بر یاس شانه، مشک‎ تر افشان کن
    در چشمه‌سار، سرمه بشوی از چشم در جویبار، موی پریشان کن[۱۰]

    .

    وثوقی آنجا که دلش از نامردمی‌های دوست‌نمایان به تنگ می‌آید، بی هیچ مداهنه و ظاهرفریبی، روشن روشن فریاد برمی‌آورد:

    در گوشه صفا ز وفا توشه‌ای بساز با دوستان، کناره ز نادوستان گزین
    زاد سفر دعای سحر بس که چون مسیح از شام آخرین دمدت صبح اولین[۱۱]

    .

    شاعرانی که وصف طبیعت و زیبایی‌های آن را کرده‌اند، بسیارند. استاد منوچهری دامغانی، تقریبا از سرآمدان این هنر است که پاییز را به‌گونه‌ای ابتکاری در زمان خود وصف کرده است. وثوقی بی آنکه کوچک‎ترین نمونه‌برداری از این استاد کرده باشد، در یک دوبیتی پیوسته می‌گوید:

    ای ساقی شوخ‎چشم شورانگیز برخیز دوباره، گویمت برخیز
    زان لعل مذاب در مذاقم ریز کآمد به صلای می‌کشان پاییز
    ما را ببر ای وزان پاییزی با خویش به سرزمین نار و نور
    تا با تن و جان ما درآمیزیای پیک خجسته دیار دور

    و بنگرید که تا چه پایه زیبا بهار و خزان عمر را می‌نمایاند:

    خزان سال جوان را بود بهار بهاربهار سال بود پیر را خزان خزان[۱۲]

    .

    ازآنجاکه شاعر، حساس‎ترین و رقیق‎ترین مردم روزگاران است، وثوقی هم که به معنای دقیق کلمه، از این قاعده برکنار نیست، دردهای مردم را می‌شناسد و نیازمندان را درک می‌کند. رنج دیگران آزارش می‌دهد و شادی آنان او را به وجد می‌آورد. آزادی و آزادمنشی و آزادگی را موجب آرامش روح و جان شاعر می‌داند؛ حتی اگر معشوق باعث سلب آن شود، می‌گوید:

    گهی بازیچه دست نگار است گهی پامال دلبر قلب شاعر
    در اقلیمی که آزادی نباشد ندارد یار و یاور قلب شاعر[۱۳]

    .

    وثوقی، مردی متدین، معتقد و مسلمانی باایمان است. در جای‌جای سخن او، این شیفتگی دینی و زلالی مذهبی بودنش، نمایان است:

    یارب به جهان روسیهی نیست چو منسرگشته و گم‌کرده‌رهی نیست چو من
    ای بحر کرم عنایتی کن، کامروز مستغرق بحر گنهی نیست چو من[۱۴]

    .

    در آثار وثوقی، مدح ائمه اطهار(ع) فراوان است، ولی ارادت او به ساحت مقدس ولی‎عصر(عج)، بیش از همه قابل درک است که یکی دو نمونه آن در این دفتر، آورده شده است، از جمله قصیده:

    ای طوطی شکرشکن آوا کن پروا مکن ز توفان، پر، وا کن
    تا چشم جان و دل شودت روشن کحل بصر ز نرگس شهلا کن
    مدحت‎سرای زاده نرگس باش وصف گهر، ز طبع گهرزا کن

    و یا در قصیده ظهور که بسیار ملتمسه‌گانه از حضرت بقیة‎الله(عج) استدعای ظهور می‌کند:

    ای بهشت جاودان در گلخن دنیا ظهورت ای بهار بی‌خزان در گلشن عقبا ظهورت
    نوبهار هر خزانی‌ای گل گلزار نرگس خرمی‌بخش جنانی، خرما، خوشا، ظهورت
    آرزوی جانی و در سینه امیدآفرینی بر همه امیدواران تهنیت بادا ظهورت
    عرشیان تا حشر تسبیح تو می‌گویند و «روشن» جز به نعت تو نخواهد لب گشودن تا ظهورت[۱۵]

    .

    همین دلبستگی و ارادت قلبی که سالیان سال با شیر اندرون‌شده اوست، بی آنکه بخواهد خودنمایی کند و یا خدای ناکرده قصد سودجویی و بهره‌برداری از موقعیت داشته باشد، خودجوش و صمیمی، بعد از پیروزی انقلاب، در اوایل سال 1358، در وصف امام خمینی(ره) می‌سراید:

    بر سرو قامت تو ز سرو چمن درودبر یاس عارضت ز گل یاسمن درود
    در این بهار سرخ که خون می‌دمد ز خاک از ارغوان به لاله خونین‌کفن درود
    زین خار ره به گلبن باغ ارم ثنا از این خزف به قلزم در عدن درود
    یعنی که با تمامت اخلاص و احترام زی ساحت امام خمینی ز من درود[۱۶]

    .

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب در انتهای کتاب آمده و در پاورقی‌ها، به توضیح برخی از کلمات و مطالب مورد نظر در اشعار، پرداخته شده است.

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه اول و دوم، ص5-‎17
    2. ر.ک: مقدمه سوم، ص18-‎21
    3. ر.ک: مقدمه وحیدنیا، ص5-‎6
    4. ر.ک: همان، ص6-‎7
    5. ر.ک: همان، ص7-‎8
    6. ر.ک: مقدمه کنی‌پور، ص12
    7. ر.ک: همان، ص12-‎13
    8. ر.ک: همان، ص13
    9. ر.ک: همان
    10. ر.ک: همان
    11. ر.ک: همان، ص13-‎14
    12. ر.ک: همان، ص14
    13. ر.ک: همان، ص14-‎15
    14. ر.ک: همان
    15. ر.ک: همان، ص15-‎16
    16. ر.ک: همان

    منابع مقاله

    مقدمه و متن کتاب.

    وابسته‌ها