در حریم حرم: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - ' (ص)' به '(ص)')
    جز (جایگزینی متن - 'حج (ابهام زدایی)' به 'حج (ابهام‌زدایی)')
     
    (۳۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
    خط ۱: خط ۱:
    <div class='wikiInfo'>
    {{جعبه اطلاعات کتاب
    [[پرونده:NUR18916J1.jpg|بندانگشتی|در حریم حرم]]
    | تصویر =NUR18916J1.jpg
    {| class="wikitable aboutBookTable" style="text-align:Right"
    | عنوان =در حریم حرم
    |+ |
    | پدیدآوران =  
    |-
    [[محدثی، جواد]] (نویسنده)
    ! نام کتاب!! data-type='bookName'|در حریم حرم
    | زبان =فارسی
    |-
    | کد کنگره =
    |نام های دیگر کتاب
    | ناشر =  
    |data-type='otherBookNames'|
    مشعر
    |-
    | مکان نشر =تهران - ایران
    |پدیدآورندگان
    | سال نشر = 1375 ش  
    |data-type='authors'|[[محدثی، جواد]] (نويسنده)
    |-
    |زبان  
    |data-type='language'|فارسی
    |-
    |کد کنگره  
    |data-type='congeressCode' style='direction:ltr'|
    |-
    |موضوع
    |data-type='subject'|
    |-
    |ناشر
    |data-type='publisher'|مشعر
    |-
    |مکان نشر  
    |data-type='publishPlace'|تهران - ایران
    |-
    |سال نشر  
    |data-type='publishYear'| 1375 هـ.ش  
    |-class='articleCode'
    |کد اتوماسیون
    |data-type='automationCode'|AUTOMATIONCODE18916AUTOMATIONCODE
    |}
    </div>


    | کد اتوماسیون =AUTOMATIONCODE18916AUTOMATIONCODE
    | چاپ =1
    | تعداد جلد =1
    | کتابخانۀ دیجیتال نور =18916
    | کتابخوان همراه نور =18916
    | کد پدیدآور =
    | پس از =
    | پیش از =
    }}
    {{کاربردهای دیگر|حج (ابهام‌زدایی)}}


    == معرفى اجمالى ==
    '''در حریم حرم'''، اثر [[محدثی، جواد|جواد محدثى]] (متولد سراب، 1332ش) است كه در آن، خاطرات خود را از سفر حجّ در سال 1374ش، با قلمى ادبى و شاعرانه به رشته تحرير درآورده است.
     
     
    «در حريم حرم»، اثر [[محدثی، جواد|جواد محدثى]] (متولد سراب، 1332ش) است كه در آن، خاطرات خود را از سفر حجّ در سال 1374ش، با قلمى ادبى و شاعرانه به رشته تحرير درآورده است.


    == ساختار ==
    == ساختار ==
     
    كتاب حاضر، از مقدمه نویسنده و متن اصلى تشكيل شده است. روش نویسنده در اين كتاب، خاطره‌نويسى به‌صورت نثر ادبى - اجتماعى است.
     
    كتاب حاضر، از مقدمه نويسنده و متن اصلى تشكيل شده است. روش نويسنده در اين كتاب، خاطره‌نويسى به‌صورت نثر ادبى - اجتماعى است.


    == گزارش محتوا ==
    == گزارش محتوا ==
    برخى از نكات جالب و آموزنده اين اثر عبارت است از:
    برخى از نكات جالب و آموزنده اين اثر عبارت است از:


    1. نويسنده در مقدمه‌اش كه مشخصات نگارش آن معلوم نشده، يادآور شده است: شيفتگى انسان به شنيدن خاطرات، هميشگى و ريشه‌دار است. اين خاطره‌ها وقتى درباره سفرهاى شخصى است، نام «سفرنامه» به خود مى‌گيرد و اغلب، مى‌تواند آينه نمايانگر روزگار و شرايط خاصّ يك دوره يا ترسيمى از مكان‌ها، آبادى‌ها و حوادث باشد...
    #نویسنده در مقدمه‌اش كه مشخصات نگارش آن معلوم نشده، يادآور شده است: شيفتگى انسان به شنيدن خاطرات، هميشگى و ريشه‌دار است. اين خاطره‌ها وقتى درباره سفرهاى شخصى است، نام «سفرنامه» به خود مى‌گيرد و اغلب، مى‌تواند آينه نمايانگر روزگار و شرايط خاصّ يك دوره يا ترسيمى از مكان‌ها، آبادى‌ها و حوادث باشد...
     
    #:در مجموع، شايد بهترين سوغات سفر حج، «سفرنامه» باشد كه خاطرات شيرين ايّام ديدار از دو حرم را همواره زنده نگاه مى‌دارد، هم براى خود زائر، هم براى ديگران. سفرنامه‌اى كه مى‌خوانيد، به حج سال 1374ش، مربوط مى‌شود؛ نه فقط نقلِ روزانه حوادث و ديدارها و مشاهدات در اماكن است، نه تجزيه و تحليل مناسك و اسرار و رموز حج، نه گزارشى رسمى از اين سفر، بلكه تلفيقى از همه اينهاست؛ ازاين‌رو، قلم گاهى در عمق پيش مى‌رود، گاهى در سطح و طول. گاهى روى جزئيّات، درنگى بيش از حدّ معمول دارد، گاهى از قضايايى به‌سرعت مى‌گذرد. مى‌كوشد در كنار همه نگرش‌ها و يادها، حج اين سال را نيز، تا حدّى گزارش دهد<ref>ر.ک: مقدمه كتاب، ص9-12</ref>اين خاطرات از تاريخ 30 فروردين 1374ش، آغاز شده و در 26 ارديبهشت همان سال پايان يافته است.<ref>ر.ک: همان، ص15 و 170</ref>
    در مجموع، شايد بهترين سوغات سفر حج، «سفرنامه» باشد كه خاطرات شيرين ايّام ديدار از دو حرم را همواره زنده نگاه مى‌دارد، هم براى خود زائر، هم براى ديگران. سفرنامه‌اى كه مى‌خوانيد، به حج سال 1374ش، مربوط مى‌شود؛ نه فقط نقلِ روزانه حوادث و ديدارها و مشاهدات در اماكن است، نه تجزيه و تحليل مناسك و اسرار و رموز حج، نه گزارشى رسمى از اين سفر، بلكه تلفيقى از همه اينهاست؛ ازاين‌رو، قلم گاهى در عمق پيش مى‌رود، گاهى در سطح و طول. گاهى روى جزئيّات، درنگى بيش از حدّ معمول دارد، گاهى از قضايايى به‌سرعت مى‌گذرد. مى‌كوشد در كنار همه نگرش‌ها و يادها، حج اين سال را نيز، تا حدّى گزارش دهد <ref>ر.ك: مقدمه كتاب، ص9-12</ref>. اين خاطرات از تاريخ 30 فروردين 1374ش، آغاز شده و در 26 ارديبهشت همان سال پايان يافته است <ref>ر.ك: همان، ص15 و 170</ref>.
    #فرودگاه مهرآباد، اولين سكوى پرواز حاجى به‌سوى خانه خدا نيست. پيش از آن، زائر از سكوى دل پرواز مى‌كند و به «بيت‌اللَّه» مى‌رسد. قدم گذاشتن به «سالن حجاج» نيز، اولين چيزى نيست كه احساس معنوى انسان را نسبت به حج برمى‌انگيزد. مسئله ريشه در چندين ماه قبل، بلكه چندين سال قبل دارد. قديم‌ها اين‌گونه نبود، ولى در سال‌هاى اخير، به‌ويژه پس از پيروزى انقلاب، آن‌قدر شوق ديدار خانه خدا و تعداد متقاضيان اين سفر الهى زياد شد كه ناچار شدند ثبت نام و نوبت و انتظار و فيش حج و اولويت‌بندىِ ثبت‌نام‌كرده‌ها را پيش بكشند..<ref>ر.ک: متن كتاب، ص15</ref>
     
    #در بازگشت به محلّ اقامت، از كنار بقيع گذشتم و نگاهى به اين وادى خاموش كردم. مظلوميّت جاودانه اهل‌بيت(ع) در نظرم تجديد شد. پيش خود گفتم كه اين غربت را بايد بسرايم. قبلا نيز در سال‌هاى گذشته دو شعر در اين‌باره با نام «مدينه» و «اهل‌بيت آفتاب» گفته بودم، ولى دردى نيست كه پايان پذيرد. در همين دو سه روزى كه آمده‌ايم، حال و هواى مدينه و غربت ائمّه بقيع، در ذهنم بوده است. بقيع، به وضع فعلى‌اش، يك معركه بزرگ است. صحنه‌اى از درگيرى سنّت و بدعت است. اينان، ساختن مرقد و بوسيدن قبر و احترام به مزار شهيد را بدعت مى‌دانند و خود را پيرو سنّت مى‌شمارند! امّا... مگر رسول خدا(ص) مقدّسات را نمى‌بوسيد؟! مگر به زيارت امر نمى‌كرد؟! مگر قرآن به «مودّتِ ذي‌القربى» فرمان نداده است؟!... نتيجه آن احساس و تأمّلات، سرودن اين قطعه شد:
    2. فرودگاه مهرآباد، اولين سكوى پرواز حاجى به‌سوى خانه خدا نيست. پيش از آن، زائر از سكوى دل پرواز مى‌كند و به «بيت‌اللَّه» مى‌رسد. قدم گذاشتن به «سالن حجاج» نيز، اولين چيزى نيست كه احساس معنوى انسان را نسبت به حج برمى‌انگيزد. مسئله ريشه در چندين ماه قبل، بلكه چندين سال قبل دارد. قديم‌ها اين‌گونه نبود، ولى در سال‌هاى اخير، به‌ويژه پس از پيروزى انقلاب، آن‌قدر شوق ديدار خانه خدا و تعداد متقاضيان اين سفر الهى زياد شد كه ناچار شدند ثبت نام و نوبت و انتظار و فيش حج و اولويت‌بندىِ ثبت‌نام‌كرده‌ها را پيش بكشند... <ref>ر.ك: متن كتاب، ص15</ref>.
    {{شعر}}{{ب|''ماييم و نواى عاشقانه''|2=''ماييم و دل پر از بهانه ''}}{|''ماييم و دل و بهانه يار''|2=''ماييم و صفاى خانه يار ''}}{|''ماييم و شرار و سوز سينه''|2=''تنهايى و غربت مدينه''}}{|''ماييم و دلى كه پر ز داغ است''|2=''شب‌هاى بقيع، بى‌چراغ است ''}}{|''در شهر نبى كه پرفريب است''|2=''ذريّه مصطفى غريب است ''}}{|''از بام و درِ مدينه پيداست''|2=''مظلومه اهل‌بيت، زهراست ''}}{|''طوفان غم و بلا كه خيزد''|2=''دل سوزد و ديده اشك ريزد''}}{|''اى فاطمه! اى كه بهترينى''|2=''بر خاتم انبيا، نگينى''}}{|''از عشق تو گشته عالمى مست''|2=''بى عشق تو، هرچه راه، بن‌بست ''}}{|''اى مادر يازده ستاره''|2=''اى دل ز غم تو پاره پاره ''}}{|''ما مهر تو را به سينه داريم''|2=''عمرى است غم مدينه داريم ''}}{|''ما چشم به راه آفتابيم''|2=''مديون دعاى مستجابيم''}}{|''خورشيد حضور، چون برآيد''|2=''فصل غم و غربتت سرآيد''<ref>ر.ک: همان، ص39-41</ref>}}{{پایان شعر}}
     
    #فروتنى و خاکسارى و كبرزدايى، از درس‌هاى عظيم اين سفر و فريضه است. اين درس، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مى‌شود، تا طواف و سعى و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمى جمرات و حلق موى سر و... اگر لباس‌هاى عادى نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مى‌گيرد و همه مثل هم مى‌شوند. اگر «خودمحورى» نشانه تكبّر و خودبزرگ‌بينى است، اينجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطره‌وار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نكردن در كار است و خاکى بودن و خاکى زيستن. سعى بين صفا و مروه گامى ديگر در اين راه است و «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست... بناست كه حاجى همچو ابراهيم خليل، در اينجا بت‌شكنى كند و شيطان را رجم و سنگسار كند؛ امّا بت او، همان «نفس» است و شيطانش همان «خود». وقتى حجّ حاجى تمام است كه توانسته باشد نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح كند و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق «نفس امّاره» بگذارد...
    3. در بازگشت به محلّ اقامت، از كنار بقيع گذشتم و نگاهى به اين وادى خاموش كردم. مظلوميّت جاودانه اهل‌بيت(ع) در نظرم تجديد شد. پيش خود گفتم كه اين غربت را بايد بسرايم. قبلا نيز در سال‌هاى گذشته دو شعر در اين‌باره با نام «مدينه» و «اهل بيت آفتاب» گفته بودم، ولى دردى نيست كه پايان پذيرد. در همين دو سه روزى كه آمده‌ايم، حال و هواى مدينه و غربت ائمّه بقيع، در ذهنم بوده است. بقيع، به وضع فعلى‌اش، يك معركه بزرگ است. صحنه‌اى از درگيرى سنّت و بدعت است. اينان، ساختن مرقد و بوسيدن قبر و احترام به مزار شهيد را بدعت مى‌دانند و خود را پيرو سنّت مى‌شمارند! امّا... مگر رسول خدا(ص) مقدّسات را نمى‌بوسيد؟! مگر به زيارت امر نمى‌كرد؟! مگر قرآن به «مودّتِ ذي‌القربى» فرمان نداده است؟!... نتيجه آن احساس و تأمّلات، سرودن اين قطعه شد:
    #:راستى... چه تعداد از اين انبوه زائران خانه خدا، به عمق معارف حج و درس‌هاى اين سفر شگفت، پى برده‌اند و در عالم روحى آن به سر مى‌برند؟ و چه تعداد، برخوردى سطحى و نگاه‌هاى بى‌عمق و بى‌نفوذ دارند و شكل‌گرايانى هستند، گريزان يا بى‌خبر از محتوا؟... ما أكثر الضّجيجَ وَ أقلّ الحَجيجَ!<ref>ر.ک: همان، ص89-90</ref>
     
    #حادثه جالبى كه در جمره عقبه اتّفاق افتاد... از شورانگيزترين صحنه‌هاى آن روز و نمايشى از «برائت مردمى» بود. هزاران نفر از مسلمانان غيور لبنانى، كويتى و... كه موفق به شركت در مراسم برائت در روز عرفه نشده بودند، در كنار جمره عقبه، مراسم برائت برگزار كردند. در ضمن صلوات‌هاى رسا و ابراز وفادارى نسبت به ولايت فقيه و رهبرى، با شعارهايى همچون: «الموت لأمريكا، الموت لإسرائيل، خيبر خيبر يا صهيون، جيش محمّد قادمون، اللَّه واحد، خمينى قائد، هيهات منّا الذلّة، أمريكا شيطان الأكبر و...»، توجّه حجاج ديگر را هم جلب كرده بودند. گرچه آن منطقه، خالى از مأموران سعودى نبود، امّا درياى خروشان مردم از همه ملّيت‌ها در جمرات، عظيم‌تر از آن بود كه كارى از چند مأمور ساخته باشد؛ اين حركت، بسيار شورانگيز بود و ستودنى!<ref>ر.ک: همان، ص158-159</ref>
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! ماييم و نواى عاشقانه !! ماييم و دل پر از بهانه  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! ماييم و دل و بهانه يار !! ماييم و صفاى خانه يار  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! ماييم و شرار و سوز سينه !! تنهايى و غربت مدينه  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! ماييم و دلى كه پر ز داغ است !! شب‌هاى بقيع، بى‌چراغ است  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! در شهر نبى كه پرفريب است !! ذريّه مصطفى غريب است  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! از بام و درِ مدينه پيداست !! مظلومه اهل‌بيت، زهراست  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! طوفان غم و بلا كه خيزد !! دل سوزد و ديده اشك ريزد  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! اى فاطمه! اى كه بهترينى !! بر خاتم انبيا، نگينى  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! از عشق تو گشته عالمى مست !! بى عشق تو، هرچه راه، بن‌بست  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! اى مادر يازده ستاره !! اى دل ز غم تو پاره پاره  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! ما مهر تو را به سينه داريم !! عمرى است غم مدينه داريم  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! ما چشم به راه آفتابيم !! مديون دعاى مستجابيم  
    |}؛
     
    {| class="wikitable poem"
    |-
    ! خورشيد حضور، چون برآيد !! فصل غم و غربتت سرآيد  
    |} <ref>ر.ك: همان، ص39-41</ref>.
     
    4. فروتنى و خاكسارى و كبرزدايى، از درس‌هاى عظيم اين سفر و فريضه است. اين درس، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مى‌شود، تا طواف و سعى و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمى جمرات و حلق موى سر و... اگر لباس‌هاى عادى نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مى‌گيرد و همه مثل هم مى‌شوند. اگر «خودمحورى» نشانه تكبّر و خودبزرگ‌بينى است، اينجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطره‌وار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نكردن در كار است و خاكى بودن و خاكى زيستن. سعى بين صفا و مروه گامى ديگر در اين راه است و «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست... بناست كه حاجى همچو ابراهيم خليل، در اينجا بت‌شكنى كند و شيطان را رجم و سنگسار كند؛ امّا بت او، همان «نفس» است و شيطانش همان «خود». وقتى حجّ حاجى تمام است كه توانسته باشد نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح كند و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق «نفس امّاره» بگذارد...
     
    راستى... چه تعداد از اين انبوه زائران خانه خدا، به عمق معارف حج و درس‌هاى اين سفر شگفت، پى برده‌اند و در عالم روحى آن به سر مى‌برند؟ و چه تعداد، برخوردى سطحى و نگاه‌هاى بى‌عمق و بى‌نفوذ دارند و شكل‌گرايانى هستند، گريزان يا بى‌خبر از محتوا؟... ما أكثر الضّجيجَ وَ أقلّ الحَجيجَ! <ref>ر.ك: همان، ص89-90</ref>.
     
    5. حادثه جالبى كه در جمره عقبه اتّفاق افتاد... از شورانگيزترين صحنه‌هاى آن روز و نمايشى از «برائت مردمى» بود. هزاران نفر از مسلمانان غيور لبنانى، كويتى و... كه موفق به شركت در مراسم برائت در روز عرفه نشده بودند، در كنار جمره عقبه، مراسم برائت برگزار كردند. در ضمن صلوات‌هاى رسا و ابراز وفادارى نسبت به ولايت فقيه و رهبرى، با شعارهايى همچون: «الموت لأمريكا، الموت لإسرائيل، خيبر خيبر يا صهيون، جيش محمّد قادمون، اللَّه واحد، خمينى قائد، هيهات منّا الذلّة، أمريكا شيطان الأكبر و...»، توجّه حجاج ديگر را هم جلب كرده بودند. گرچه آن منطقه، خالى از مأموران سعودى نبود، امّا درياى خروشان مردم از همه ملّيت‌ها در جمرات، عظيم‌تر از آن بود كه كارى از چند مأمور ساخته باشد؛ اين حركت، بسيار شورانگيز بود و ستودنى! <ref>ر.ك: همان، ص158-159</ref>.


    == وضعيت كتاب ==
    == وضعيت كتاب ==
    خط ۱۳۶: خط ۴۵:


    ==پانويس ==
    ==پانويس ==
    <references />
    <references/>
    == منابع مقاله ==
    == منابع مقاله ==


    مقدمه و متن كتاب.
    مقدمه و متن كتاب.
    ==وابسته‌ها==
    {{وابسته‌ها}}




    == پیوندها ==


    [[رده:کتاب‌شناسی]]
    [[رده:کتاب‌شناسی]]

    نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۵۷

    در حریم حرم
    در حریم حرم
    پدیدآورانمحدثی، جواد (نویسنده)
    ناشرمشعر
    مکان نشرتهران - ایران
    سال نشر1375 ش
    چاپ1
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    در حریم حرم، اثر جواد محدثى (متولد سراب، 1332ش) است كه در آن، خاطرات خود را از سفر حجّ در سال 1374ش، با قلمى ادبى و شاعرانه به رشته تحرير درآورده است.

    ساختار

    كتاب حاضر، از مقدمه نویسنده و متن اصلى تشكيل شده است. روش نویسنده در اين كتاب، خاطره‌نويسى به‌صورت نثر ادبى - اجتماعى است.

    گزارش محتوا

    برخى از نكات جالب و آموزنده اين اثر عبارت است از:

    1. نویسنده در مقدمه‌اش كه مشخصات نگارش آن معلوم نشده، يادآور شده است: شيفتگى انسان به شنيدن خاطرات، هميشگى و ريشه‌دار است. اين خاطره‌ها وقتى درباره سفرهاى شخصى است، نام «سفرنامه» به خود مى‌گيرد و اغلب، مى‌تواند آينه نمايانگر روزگار و شرايط خاصّ يك دوره يا ترسيمى از مكان‌ها، آبادى‌ها و حوادث باشد...
      در مجموع، شايد بهترين سوغات سفر حج، «سفرنامه» باشد كه خاطرات شيرين ايّام ديدار از دو حرم را همواره زنده نگاه مى‌دارد، هم براى خود زائر، هم براى ديگران. سفرنامه‌اى كه مى‌خوانيد، به حج سال 1374ش، مربوط مى‌شود؛ نه فقط نقلِ روزانه حوادث و ديدارها و مشاهدات در اماكن است، نه تجزيه و تحليل مناسك و اسرار و رموز حج، نه گزارشى رسمى از اين سفر، بلكه تلفيقى از همه اينهاست؛ ازاين‌رو، قلم گاهى در عمق پيش مى‌رود، گاهى در سطح و طول. گاهى روى جزئيّات، درنگى بيش از حدّ معمول دارد، گاهى از قضايايى به‌سرعت مى‌گذرد. مى‌كوشد در كنار همه نگرش‌ها و يادها، حج اين سال را نيز، تا حدّى گزارش دهد[۱]اين خاطرات از تاريخ 30 فروردين 1374ش، آغاز شده و در 26 ارديبهشت همان سال پايان يافته است.[۲]
    2. فرودگاه مهرآباد، اولين سكوى پرواز حاجى به‌سوى خانه خدا نيست. پيش از آن، زائر از سكوى دل پرواز مى‌كند و به «بيت‌اللَّه» مى‌رسد. قدم گذاشتن به «سالن حجاج» نيز، اولين چيزى نيست كه احساس معنوى انسان را نسبت به حج برمى‌انگيزد. مسئله ريشه در چندين ماه قبل، بلكه چندين سال قبل دارد. قديم‌ها اين‌گونه نبود، ولى در سال‌هاى اخير، به‌ويژه پس از پيروزى انقلاب، آن‌قدر شوق ديدار خانه خدا و تعداد متقاضيان اين سفر الهى زياد شد كه ناچار شدند ثبت نام و نوبت و انتظار و فيش حج و اولويت‌بندىِ ثبت‌نام‌كرده‌ها را پيش بكشند..[۳]
    3. در بازگشت به محلّ اقامت، از كنار بقيع گذشتم و نگاهى به اين وادى خاموش كردم. مظلوميّت جاودانه اهل‌بيت(ع) در نظرم تجديد شد. پيش خود گفتم كه اين غربت را بايد بسرايم. قبلا نيز در سال‌هاى گذشته دو شعر در اين‌باره با نام «مدينه» و «اهل‌بيت آفتاب» گفته بودم، ولى دردى نيست كه پايان پذيرد. در همين دو سه روزى كه آمده‌ايم، حال و هواى مدينه و غربت ائمّه بقيع، در ذهنم بوده است. بقيع، به وضع فعلى‌اش، يك معركه بزرگ است. صحنه‌اى از درگيرى سنّت و بدعت است. اينان، ساختن مرقد و بوسيدن قبر و احترام به مزار شهيد را بدعت مى‌دانند و خود را پيرو سنّت مى‌شمارند! امّا... مگر رسول خدا(ص) مقدّسات را نمى‌بوسيد؟! مگر به زيارت امر نمى‌كرد؟! مگر قرآن به «مودّتِ ذي‌القربى» فرمان نداده است؟!... نتيجه آن احساس و تأمّلات، سرودن اين قطعه شد:
    ماييم و نواى عاشقانهماييم و دل پر از بهانه
    ماييم و دل و بهانه يارماييم و صفاى خانه يار
    ماييم و شرار و سوز سينهتنهايى و غربت مدينه
    ماييم و دلى كه پر ز داغ استشب‌هاى بقيع، بى‌چراغ است
    در شهر نبى كه پرفريب استذريّه مصطفى غريب است
    از بام و درِ مدينه پيداستمظلومه اهل‌بيت، زهراست
    طوفان غم و بلا كه خيزددل سوزد و ديده اشك ريزد
    اى فاطمه! اى كه بهترينىبر خاتم انبيا، نگينى
    از عشق تو گشته عالمى مستبى عشق تو، هرچه راه، بن‌بست
    اى مادر يازده ستارهاى دل ز غم تو پاره پاره
    ما مهر تو را به سينه داريمعمرى است غم مدينه داريم
    ما چشم به راه آفتابيممديون دعاى مستجابيم
    خورشيد حضور، چون برآيدفصل غم و غربتت سرآيد[۴]
    1. فروتنى و خاکسارى و كبرزدايى، از درس‌هاى عظيم اين سفر و فريضه است. اين درس، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مى‌شود، تا طواف و سعى و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمى جمرات و حلق موى سر و... اگر لباس‌هاى عادى نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مى‌گيرد و همه مثل هم مى‌شوند. اگر «خودمحورى» نشانه تكبّر و خودبزرگ‌بينى است، اينجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطره‌وار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نكردن در كار است و خاکى بودن و خاکى زيستن. سعى بين صفا و مروه گامى ديگر در اين راه است و «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست... بناست كه حاجى همچو ابراهيم خليل، در اينجا بت‌شكنى كند و شيطان را رجم و سنگسار كند؛ امّا بت او، همان «نفس» است و شيطانش همان «خود». وقتى حجّ حاجى تمام است كه توانسته باشد نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح كند و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق «نفس امّاره» بگذارد...
      راستى... چه تعداد از اين انبوه زائران خانه خدا، به عمق معارف حج و درس‌هاى اين سفر شگفت، پى برده‌اند و در عالم روحى آن به سر مى‌برند؟ و چه تعداد، برخوردى سطحى و نگاه‌هاى بى‌عمق و بى‌نفوذ دارند و شكل‌گرايانى هستند، گريزان يا بى‌خبر از محتوا؟... ما أكثر الضّجيجَ وَ أقلّ الحَجيجَ![۵]
    2. حادثه جالبى كه در جمره عقبه اتّفاق افتاد... از شورانگيزترين صحنه‌هاى آن روز و نمايشى از «برائت مردمى» بود. هزاران نفر از مسلمانان غيور لبنانى، كويتى و... كه موفق به شركت در مراسم برائت در روز عرفه نشده بودند، در كنار جمره عقبه، مراسم برائت برگزار كردند. در ضمن صلوات‌هاى رسا و ابراز وفادارى نسبت به ولايت فقيه و رهبرى، با شعارهايى همچون: «الموت لأمريكا، الموت لإسرائيل، خيبر خيبر يا صهيون، جيش محمّد قادمون، اللَّه واحد، خمينى قائد، هيهات منّا الذلّة، أمريكا شيطان الأكبر و...»، توجّه حجاج ديگر را هم جلب كرده بودند. گرچه آن منطقه، خالى از مأموران سعودى نبود، امّا درياى خروشان مردم از همه ملّيت‌ها در جمرات، عظيم‌تر از آن بود كه كارى از چند مأمور ساخته باشد؛ اين حركت، بسيار شورانگيز بود و ستودنى![۶]

    وضعيت كتاب

    در پايان كتاب، فهرست اعلام اشخاص و مكان‌ها و فهرست الفبايى موضوعات آمده است.

    پانويس

    1. ر.ک: مقدمه كتاب، ص9-12
    2. ر.ک: همان، ص15 و 170
    3. ر.ک: متن كتاب، ص15
    4. ر.ک: همان، ص39-41
    5. ر.ک: همان، ص89-90
    6. ر.ک: همان، ص158-159

    منابع مقاله

    مقدمه و متن كتاب.

    وابسته‌ها