چهارده رساله: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'خواجه نصير الدين طوسى' به 'خواجه نصير الدين طوسى') |
جز (جایگزینی متن - 'امام صادق(ع)' به 'امام صادق (ع)') |
||
خط ۲۷۹: | خط ۲۷۹: | ||
باب سوّم: | باب سوّم: | ||
باب سوّم كتاب دربارۀ رافضيان است دربارۀ وجه اين تسميه اين گروه گفته مىشود كه چون زيد فرزند امام سجّاد(ع)بر هشام بن ملك خروج كرد برخى از سربازان و لشكريان زيد،بر ابو بكر دشنام و ناسزا گفتند زيد آنها را از اينكار منع كرد آنها عصبانى شده و از لشكر زيد بيرون آمدند و فقط دويست نفر همراه زيد در لشكر ماندند دراينحال زيد رو به لشكريان خود گفت:رفضتمونى قالوا نعم رافضيان داراى 4 گروۀ مهم هستند كه عبارتند از:زيديّه،اماميه،كيسانيه،غاليه زيديه طايفهاى هستند كه پيروان زيد بن على مىباشند و داراى سه گروهاند:گروهى از آنها در حق ابو بكر و عمر ناسزا مىگويند و عدهاى فقط به عثمان دشنام داده و آنرا كافر مىدانند و طايفهاى ديگر به شيخين احترام گذاشته ولى در عثمان توقّف نمودند.فخر در ادامه مطالب به مذهب اماميه مىپردازد و سخنانى را به آنها نسبت مىدهد كه از اساس باطل بوده و هيچ واقعيّتى ندارد وى مىگويد:اماميه معتقد است كه ابن ملجم قاتل على(ع)نمىباشد چون مقتول يكى از موجودات جنّى است كه به صورت على متمثّل شدهو على(ع)هيچوقت كشته نشده است بلكه به آسمان عروج نموده و دوباره به زمين باز خواهد گشت و انتقام خود را از ابو بكر و عمر خواهد ستاند فخر مىافزايد كه به عقيده اماميه رعد صداى على و برق صداى تازيانۀ اوست از اينروى اماميه وقتى صداى رعد و برق مىشنوند مىگويند:عليك السلام يا امير المومنين بر اهل تحقيق معلوم است كه اظهار اينگونه مطالب بشدّت از ارزش علمى فخر مىكاهد طايفۀ از رافضيان،غلات هستند و داراى پانزده فرقهاند وجه اشتراك آنها در اين است كه غاليان معتقدند كه خدا در على(ع)حلول كرده است.چهارمين طايفه از رافضيان،كيسانيان هستند كه آنها محمد بن حنيفه را امام پس از امام حسين(ع)مىدانند كه داراى سه دستهاند و از ميان آنها كربيان معتقدند كه محمد بن حنيفه پس از على بن ابيطالب(ع)امام بوده و اكنون زنده و باقى است.از سخنان نحيف ديگر فخر اينست كه وى به مومن طاق متكلّم برجسته [[امام صادق | باب سوّم كتاب دربارۀ رافضيان است دربارۀ وجه اين تسميه اين گروه گفته مىشود كه چون زيد فرزند امام سجّاد(ع)بر هشام بن ملك خروج كرد برخى از سربازان و لشكريان زيد،بر ابو بكر دشنام و ناسزا گفتند زيد آنها را از اينكار منع كرد آنها عصبانى شده و از لشكر زيد بيرون آمدند و فقط دويست نفر همراه زيد در لشكر ماندند دراينحال زيد رو به لشكريان خود گفت:رفضتمونى قالوا نعم رافضيان داراى 4 گروۀ مهم هستند كه عبارتند از:زيديّه،اماميه،كيسانيه،غاليه زيديه طايفهاى هستند كه پيروان زيد بن على مىباشند و داراى سه گروهاند:گروهى از آنها در حق ابو بكر و عمر ناسزا مىگويند و عدهاى فقط به عثمان دشنام داده و آنرا كافر مىدانند و طايفهاى ديگر به شيخين احترام گذاشته ولى در عثمان توقّف نمودند.فخر در ادامه مطالب به مذهب اماميه مىپردازد و سخنانى را به آنها نسبت مىدهد كه از اساس باطل بوده و هيچ واقعيّتى ندارد وى مىگويد:اماميه معتقد است كه ابن ملجم قاتل على(ع)نمىباشد چون مقتول يكى از موجودات جنّى است كه به صورت على متمثّل شدهو على(ع)هيچوقت كشته نشده است بلكه به آسمان عروج نموده و دوباره به زمين باز خواهد گشت و انتقام خود را از ابو بكر و عمر خواهد ستاند فخر مىافزايد كه به عقيده اماميه رعد صداى على و برق صداى تازيانۀ اوست از اينروى اماميه وقتى صداى رعد و برق مىشنوند مىگويند:عليك السلام يا امير المومنين بر اهل تحقيق معلوم است كه اظهار اينگونه مطالب بشدّت از ارزش علمى فخر مىكاهد طايفۀ از رافضيان،غلات هستند و داراى پانزده فرقهاند وجه اشتراك آنها در اين است كه غاليان معتقدند كه خدا در على(ع)حلول كرده است.چهارمين طايفه از رافضيان،كيسانيان هستند كه آنها محمد بن حنيفه را امام پس از امام حسين(ع)مىدانند كه داراى سه دستهاند و از ميان آنها كربيان معتقدند كه محمد بن حنيفه پس از على بن ابيطالب(ع)امام بوده و اكنون زنده و باقى است.از سخنان نحيف ديگر فخر اينست كه وى به مومن طاق متكلّم برجسته [[امام جعفر صادق (ع)|امام صادق (ع)]]،لقب شيطان داده و او را مانند يهوديان مشبّهه مىداند و مىگويد پيروان شيطان طاق گمان مىكنند كه خداوند در عرش سكونت دارد و فرشتگان حامل | ||
عرش خداوند مىباشند هرچند فرشتگان نسبت به خدا ضعيف هستند ولى ضعيف بار قوى مىكشد و تحمّل سنگينى مىكند ناگفته پيداست كه نسبت دادن اينگونه سخنان يا از نادانى آنهاست يا غرضورزى آنها را نسبت به شيعيان نشان مىدهد.قاضى نور الله شهيد در كتاب مجالس واقعهاى را نقل مىكند كه در آن [[امام صادق | عرش خداوند مىباشند هرچند فرشتگان نسبت به خدا ضعيف هستند ولى ضعيف بار قوى مىكشد و تحمّل سنگينى مىكند ناگفته پيداست كه نسبت دادن اينگونه سخنان يا از نادانى آنهاست يا غرضورزى آنها را نسبت به شيعيان نشان مىدهد.قاضى نور الله شهيد در كتاب مجالس واقعهاى را نقل مىكند كه در آن [[امام جعفر صادق (ع)|امام صادق (ع)]] به حسن بيان و قدرت ادبى مؤمن طاق اشاره مىكند و وى را تأئيد مىنمايد كه طالبان مىتوانند بدانجا رجوع نمايند | ||
باب پنجم: | باب پنجم: |
نسخهٔ ۱۸ نوامبر ۲۰۱۶، ساعت ۱۸:۳۸
نام کتاب | چهارده رساله |
---|---|
نام های دیگر کتاب | |
پدیدآورندگان | سبزواری، محمد باقر (گردآورنده)
فخر رازی، محمد بن عمر (نويسنده) |
زبان | فارسی |
کد کنگره | BBR 9 /س2چ9 |
موضوع | فلسفه اسلامی - مجموعهها
کلام - مجموعهها کلام اهل سنت - مجموعهها کلام شیعه - مجموعهها |
ناشر | دانشگاه تهران |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1383 هـ.ش |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE1201AUTOMATIONCODE |
معرفى اجمالى:
يكى از بخشهاى الهيّات فلسفه و كلام،بررسى صفات سلبيّه خداست
رسالۀ «نفى جهت از ذات خداوند متعال» كه در نفى جهت و مكان از ذات باريتعالى است در واقع ناظر به همان بحثهاى
سلبى است.
ساختار و گزارش محتوا:
اين رساله از دو فصل تشكيل يافته است در فصل اوّل ابتداء به شبهۀ خصم مىپردازد.
سپس در فصل دوّم مستقيما وارد بحث مىشود
فصل اوّل:
خصم مىگويد هرچه موجود است بايد داراى شكل و مقدار و جهت باشد در غير اينصورت موجود نخواهد بود در جواب اوّل گفته مىشود كه اشخاص و افراد انسانى در معناى حقيقت انسانيّت مشتركند و تفاوت آنها فقط در اوصاف خاصّه است پس ما حقيقتى را مىتوانيم تصوّر كنيم كه موجود است ولى داراى اوصاف مادّى از قبيل شكل،مقدار و مكان معيّن نمىباشد پس شبهۀ خصم باطل مىشود.
جواب دوّم اينكه هركسى بطور قطع و يقين داراى قوّۀ تخيّل و توهّم است ولى هيچوقت نمىتواند تصوّر كند كه قوّۀ خيال و وهم چگونه است؟آيا دراز است يا كوتاه پس معلوم مىشود كه چيزهايى در نظام هستى وجود دارند كه حتى قوّۀ خيال و وهم هم نمىتواند اوصاف مادّى آنها را تصوّر كند.برهان سوّم از راه تقسيم موجودات به شبهۀ خصم جواب مىدهد بدين شكل كه ما در مقام تقسيم هرموجودى مىگوئيم يا مشار اليه بالحس است و يا نه؟در بسيارى از موارد موجوداتى هستند كه مشار اليه بالحس نيستند و اوصاف مادّى آنها بر ما مغفول است در حاليكه واقعا موجودند.برهان ديگر اينكه ما مىتوانيم ماهيّات اشياء را تصوّر كنيم در حاليكه در تصوّر ما هيچ يك از خصوصيّات مادّى و ظاهرى از لحاظ شكل و مقدار لحاظ نشده است.
فصل دوّم:
فصل دوّم اين رساله اختصاص به براهينى دارد كه مستقيما براى نفى جهت و مكان از باريتعالى اقامه شده است.
برهان اوّل اينكه اگر باريتعالى داراى جهت باشد در اينصورت عالم هم به موازات خدا داراى جهت خواهد بود در اينصورت هر دو چيزى كه داراى جهت مىباشند يا مباين هم هستند و يا محاذى هم و در صورت محاذات از سه حالت بيرون نيستند.يا ذات باريتعالى بزرگتر از عالم خواهد بود يا مساوى و يا كمتر از عالم كه هر سه صورت فوق محال است پس باريتعالى هيچوقت در جهت و مكان نمىباشد در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه چرا ذات باريتعالى داراى اجزاء و ابعاض نيست؟با چهار برهان به سؤال فوق جواب داده شده است در برهان اوّل لازمۀ انقسام را تركيب و بالاخره احتياج به اجزاء مىداند كه به هيچوجه با واجب الوجود بالذات سازگارى ندارد.برهان دوّم داشتن اجزاء متماثل و متخالف را رد مىكند و در برهان سوّم اجزاى متناهى در عدد و عدم تناهى در عدد باطل مىشود و بالاخره در برهان چهارم تبيين مىگردد كه اگر باريتعالى از اجزاء مركّب باشد يا همۀ اجزاء وابسته به يك عالم قادر مريد خواهد بود و يا هريك از اجزاء به قدرت جداگانه و اراده جداگانه وابسته خواهد بود كه هردو قسم باطل است.گفته شد كه در فصل دوّم شش برهان اقامه مىشود تا حالا به برهان اوّل پرداختيم و سؤال مستشكل را در قالب چهار دليل رد نموديم اكنون به برهان دوّم مىپردازيم اگر باريتعالى داراى جهت باشد حالات سهگانه برايش پيش خواهد آمد. يا از تمامى جهات بايد متناهى باشد و يا از بعضى جهات متناهى و از بعضى نامتناهى و يا از همۀ جهات متناهى باشد و چون اين سه قسم باطل است لذا خداى متعال محتاج به مكان و جهت نمىباشد برهان سوّم در واقع ملحض برهان اوّل است كه تقرير شد در برهان چهارم مىگويد اگر واجب تعالى داراى جهت و مكانباشد آيا مىتواند از آن جهت و مكان بيرون آيد و يا نمىتواند؟در صورت اوّل حركت و سكون بر واجب روا مىشود كه هر دو محدثند و اگر نمىتواند حركت كند و ازآنجهت بيرون آيد نقص به حريم وى راه مىيابد كه هردوى آنها محال است.برهان پنجم اينكه لازمه جهتدار بودن خداوند آنست كه درجهت تحت باشد و اين به اتّفاق عقلا باطل است فخر رازى دراين برهان از كروى بودن زمين استفاده كرده است و بالاخره آخرين برهان اينكه اگر واجب تعالى داراى جهت و حيّز باشد لازمهاش اينست كه يا در يك جهت باشد و يا در جهات ديگر كه هردو قسم آن محال است. اختتاميه اين رساله،در واقع نقد و بررسى شبهات خصم است كه بدانها اشاره اجمالى مىشود. 1-مردم موقع دعا كردن دست به سوى آسمان بلند مىكنند پس اين امر نشانگر آنست كه خداوند در جانب بالاست پس داراى جهت است.در جواب گفته مىشود كه اگر مردم در وقت دعا دست بسوى آسمان بلند مىكنند در وقت خضوع هم پيشانى برزمين مىگذارند پس اگر دست برداشتن بسوى بالا مستلزم بودن خدا درجهت بالاست پس لازمۀ پيشانى گذاشتن برزمين هم آنست كه خداوند درجهت تحت باشد و اين مسأله به اتّفاق همه عقلا باطل است. 2-در قرآن كريم صراحتا واژۀ فوق آمده است مانند«يخافون ربهم من فوقهم»از يكسو و آیه «الرحمن على العرش استوى»پس خداى متعال داراى جهت است.جواب شبهه اينكه اوّلا: اينگونه الفاظ متشابه در آيات و روايات بسيار است مانند:وجه،يد،عين،جنب ثانيا: اگر دلائل عقلى قطعى باشد مىتوان ظواهر الفاظ را تأويل كرد. فخر رازى در كتابى بنام«پنجاه مساله»بدين شبهه اشاره كرده و مىگويد كه در مقام تعارض بين عقل و نقل بايد حكم عقل را بر نقل ترجيح داد زيرا تصحيح دلايل نقلى و پذيرش آنها به واسطه حكم عقل صورت مىگيرد پس اگر بخواهيم بخاطر ظواهر نقلى از حكم عقل دست برداريم لازمهاش آنست كه دست از اصل برداشته به فرع بپردازيم لازم به ذكر است كه فخر رازى تأويل اينگونه تشابهات را به تفسير بزرگ خود ارجاع مىدهد.
معرفى اجمالى:
رسالۀ دوّم فخر رازى در الهيّات و خداشناسى است.
گزارش محتوا:
رساله حاضر مشتمل بر شش فصل مىباشد.
فصل اوّل:
فصل اوّل در بيان آسانى و دشوارى مطلوب است آسانى مطلوب از آنجاست كه نور هستى وى همواره در همه جا هويدا و آشكار است. و دشوارى مطلوب بدان سبب است كه ديدۀ عقل بشرى طاقت تجليّات حقّ را ندارد در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه علّت قصور عقل بشرى از معرفت ذات الهى چيست؟دراينباره چهار جواب داده شده است جواب اوّل اينكه چون عقل بشرى متناهى است و نور جلال حقّ نامتناهى لذا هيچ نسبتى ميان متناهى و نامتناهى وجود ندارد جواب دوّم در واقع تقرير ديگر جواب اوّل است ولى در جواب سوّم از راه ديگرى وارد بحث مىشود تا معمّا را حلّ كند اصولا دريافتها و معلومات بشرى يا از طريق تصوّر حاصل مىشود يا از طريق تصديق و هيچ يك از اينها را در حريم الهى راهى نيست چون تصوّرات ما يا از راه حواس بدست مىآيد و يا از طريق نفس مانند لذّت و الم و يا از طريق عقل مانند تصوّر مفهوم وحدت و كثرت و هرچيزى كه غير از اين سه موارد باشد براى ما قابل تصوّر نخواهد بود و حقيقت حقّ تعالى از هر سه نوع اينها بيرون است لذا عقول بشرى هيچوقت به كنه حقيقت حقتعالى نمىرسد نكته جالب اينكه انسان چون در سير الى اللّه به مقام وحدت مىرسد بساط عقل برچيده مىشود و حركتهاى عقلانى بهطور كلّى نابود مىشوند و بالاخره جواب چهارم براساس ضعف بشرى تعيين مىگردد.
فصل دوّم:
فخر رازى در فصل دوّم اين رساله به اقسام روندگان و جويندگان راه معرفت اشاره مىكند كه بر دو قسمند: يا اهل حركتند و يا اهل سكون خود اهل حركت كه در داشتن پيشرو و رهبر اختلاف دارند سه طايفهاند:گروهى مىگويند كه پيشرو ما بايد از جنس انسان باشد نه چيز ديگر،سپس در مياناين قوم اختلاف بوجود آمد گروهى پيشرو را در پيامبر گروهى در امام،عدّهاى در قرآن و اخبار،و برخى ديگر در پيرو مرشد يافتند گروه دوّم مىگويند كه در حركت بسوى معرفت الهى رهبر و پيشوا نبايد از جنس بشر و انس باشد زيرا عقول بشرى ناقص بوده و صلاحيّت رهبرى را ندارد گروهى از اينان به عبادت كواكب پرداخته و عدّهاى هم براساس رياضت،ارواح جن و ملائكه را پيشواى خود قرار دادند گروه سوّم در حركت معرفتى خود رهبرى عقل را برگزيدند و آن را حاكم به حقّ دانستند اينان معتقدند كه حسّ خطاپذير بوده لذا صلاحيّت ندارد كه بر آن اعتماد شود،در اين ميان فخر رازى به عقل بشرى ارزش والايى قائل است و مذهب پيشرفته را مذهب عقلانى مىداند.
طايفۀ دوم از جويندگان طريق معرفت،اهل سكونند آنان كسانى هستند كه از تمامى اغيار دل بريدهاند. و در حجرۀ دل ساكن شدند اينان بهترين افراد در روى زمين هستند.
فصل سوّم:
فصل سوّم رساله اختصاص به براهين وجود واجب تبارك و تعالى دارد برهان اوّل،برهان معروفى است كه در اكثر كتابهاى فلسفى موجود است ولى وى برهان ديگرى اقامه مىكند و آنرا از جملۀ اسرار الهى برمىشمرد كه بواسطۀ آن بيشتر مسائل الهيّات حل مىشود بعد از اثبات وجود باريتعالى به توضيح هشت مساله مىپردازد كه مهمّترين آنها وحدت،قدرت،علم و اكمليّت واجب الوجود است وى افعال بندگان را سرّ قضا و قدر حقّ مىداند.
فصل چهارم:
فصل چهارم رساله در اسرار نبوّت است دليل عقلا بر صحّت قول انبيا يا از صفات كمال خالق حاصل مىشود و يا از صفات حاجت خلق بدست مىآيد بهترين راه براى شناخت نبىّمطالعه در احوالات اوست زيرا او اولا در ترغيب خلق به طاعت و معرفت يگانه است.
و ثانيا در بىاعتنايى به زخارف دنيا يكهتاز ميدان است.
فصل پنجم:
فصل پنجم رساله دربارۀ معاد است ايشان قبل از اينكه وارد مباحث معاد شوند در قالب مسألۀ نخستين ابتداء به مباحث معرفة النفس مىپردازند.در باب نفس اقوال مختلفى ارائه شده است قول اوّل مربوط به كسانى است كه نفس انسانى را همان اندام و هيكل مادّى مىدانند كه با سه دليل ادّعاى آنها رد مىشود. براساس قول دوّم نفس انسان چيزى است كه در باطن و درون اين هيكل مادّى وجود دارد در اين قول هم آراء و انظار زيادى وارد شده است بالاخره قول سوّم كه مختار حكماء و امام غزالى است و آن اينكه حقيقت نفس موجودى است كه نه به بدن متصل است و نه از آن منفصل نه متحيّز است و نه قائم به متحيّز و اين مسأله براساس جوهر فرد بخوبى قابل تبيين است صدر المتألهين در اسفار حرفهاى جالبى دارند كه طالبان مىتوانند بدانجا رجوع نمايند. مسألۀ دوّم فصل پنجم راجع به معاد جسمانى و روحانى است فخر رازى هم به معاد جسمانى معتقد است و هم به معاد روحانى.
فصل ششم:
فصل پايانى اين رساله در رابطه با حكمت تكليف است خداوند متعال چون روح آدمى را به عالم ملك فرستاد براى مصالح و مهمّات روح پنج حسّ ظاهرى را همراه با خيال و وهم و شهوت و غضب با وى همراه كرد.در اين نشئه،حس و خيال نقدا بهرهمند مىشوند ولى عقل بعد از مرگ به بهرۀ لازم مىرسد صاحب شريعت تكليف بربندگان لازم نمود تا انسان به عالم غيب راه پيدا كند و بهرۀ معنوى و لذّت روحانى و عقلانى خود را از آنجا كسب نمايد پس عبادات و تكاليف ظاهرى عنوان معرفتباطنى بشمار مىآيد. فخر رازى در پايان رساله جملهاى دارد به اين مضمون«آخر مراتب البشرية اول المراتب الملكيّه»يعنى آخرين مرتبۀ كمال انسانى عبارت از اول مرتبه فرشتگان است وى معتقد است كه فرشتگان برانسان برترى دارند وى در كتاب«المطالب العاليه»بيست دليل عقلى و نقلى بر اين مطلب اقامه مىكند درحاليكه اكثر محققان براين باورند كه انسان برفرشتگان برترى دارد.
«اصول الدين و تحصيل الحقّ»رسالۀ ديگرى است كه فخر رازى به رشتۀ تحرير درآورده است وى دراين رساله مىكوشد تا اصول مذهب را برپايۀ اهل سنت تفسير و تبيين كند.
گزارش محتوا:
رسالۀ حاضر در هشت باب تدوين شده است.
باب اوّل:
باب اوّل مربوط به احكام علوم نظرى است كه خود شامل سه فصل مىباشد در فصل اوّل نخست نظريّه سمعيان بيان مىشود كه معتقدند طريق تحصيل علم منحصر است در حسّ و يا خبر آنها مخالف علوم نظرى هستند فخر رازى با بياباتى بطلان آنها را آشكار مىسازد فصل دوّم بيانگر آنست كه معرفت خداى تعالى از طريق قول رسول خدا(ص)حاصل نمىشود چون مستلزم دور خواهد بود برخلاف فرقۀ باطنيان كه معتقدند معرفت باريتعالى فقط از طريق فرمايش پيامبر اكرم(ص)حاصل مىشود جالب توجّه اينجاست كه فخر به شدّت با باطنيان مخالف است و در هركجا كه از آنها نامى برده مىشود به شدّت آنها را لعن و نفرين مىكند تا اينكه يك نفر از باطنيان با حيله وارد اصحاب درس فخر رازى مىشود و هفت ماه شاگردى وى مىكند تا اينكه روزى فرصتى بدست مىآورد و با كارد به وى حملهور مىشود و بر سينۀ فخر مىنشيند تا وى را بكشد بالاخره از كشتن وى منصرف مىشود و فخر هم مبلغى پول به وى مىدهد و همچنين مستمرى براى وى تعيين مىكند فخر از آن جريان ديگر لعن و نفرين خود را جمع كرده مىگويد باطنيان دلايل محكمى هم دارند.فصل سوّم در بيان وجوب معرفت نظرى باريتعالى است چون گروهى از حشويان براين باورند كه در معرفت باريتعالى تقليد كفايت مىكند
باب دوّم:
باب دوّم رساله دربارۀ شناخت ذات باريتعالى است و بر ده فصل استوار مىباشد. فصل اوّل در معرفت عالم است به اينكه عالم امكانى يا جوهرند و يا عرض و جسم هم در ائتلاف دو جوهر پديد مىآيد در فصل دوّم در حدوث اجسام عالم بحث مىكند چون اجسام عالم از حركت و سكونخالى نيستند لذا محدثند دراين فصل علت اينكه چرا حركت و سكون محدثند صحبت مىكند در فصل سوّم مىكوشد تا از راه حدوث عالم،صانع تعالى را ثابت كند.در فصل چهارم سخنان باطنيان را مردود اعلام مىكند زيرا آنها معتقدند كه صانع عالم نه موجود است و نه معدوم زيرا اگر موجود است بايد مثل ساير موجودات باشد و اگر معدوم است بايد همانند ساير معدومات باشد بقيّه فصول اين باب اختصاص به صفات سلبيه دارد مانند اينكه باريتعالى جسم نيست،عرض نيست و در هيچ مكانى نمىباشد و با هيچ چيز اتّحاد ندارد و بالاخره جوهر و عرض هم نيست.
باب سوّم:
باب سوّم رساله دربارۀ صفات باريتعالى بحث مىكند و مشتمل بر دوازده فصل مىباشد در فصل اوّل ثابت مىكند كه باريتعالى علّت موجب نيست بلكه قادر مختار است.در فصل دوّم از راه اينكه افعال خداوند درنهايت خوبى و حكمت است عالم بودن وى را اثبات مىكند در فصل سوّم حيات الهى مورد بررسى قرار مىگيرد كه متوقّف برعلم و قدرت است سپس مريد بودن و متكلّم بودن خداوند ثابت مىشود چون ناگوئى برخدا نقص است و نقص بر خداوند محال است لازم به ذكر است كه در اين رساله دربارۀ قديم و حادث بودن كلام الهى سخنى به ميان نمىآورد ولى ظاهرا در كتاب«مسائل پنجگانه» در اين باب مطالبى دارد فصل ششم دربارۀ سميع و بصير بودن خداوند است زيرا ناشنوايى و نابينايى نقص به شمار مىرود و نقص براى خدا محال است در فصل بعدى علم،قدرت و حيات باريتعالى را قديم دانسته و بر آن برهان اقامه مىكند فخر رازى در يكى از كتابهاى خود سخت بر اشاعره حمله مىكند كه اينان قائل به قدماى ثمانيه هستند كه صفات الهى را زايد بر ذات مىدانند در فصل هشتم مذهب ابو على و ابو هاشم در رابطه با محدث بودن اراده باريتعالى ابطال مىشود كرّاميان گروهى هستند كه ذات باريتعالى را محلّ حوادث مىدانندلذا در فصل يازدهم قول آنها بشدت نفى مىشود و در فصل دوازدهم محدث بودن صفات هم رد مىشود.
باب چهارم:
باب چهارم رساله در افعال باريتعالى است و شامل شش فصل مىباشد در فصل اوّل ثابت مىشود كه خداوند متعال فقط موجد افعال انسانهاست در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه اگر انسان موجد افعال خود نباشد برايناساس اگر خداوند وى را به كارى امر فرمايد دراينصورت وى قادر به انجام آن نخواهد بود چون موجد فعل نيست پس ظلم بوجود خواهد آمد.در جواب گفته مىشود كه درست است انسان موجد افعال خودش نيست ولى براى وى كسب هست يعنى سنّت الهى براين اساس استوار است كه چون بنده عزم به طاعت كند در وى مىآفريند و چون تصميم بر انجام معصيت كند نيز در وى بيافريند و امر و نهى نيز از مقولۀ كسب است نه ايجاد پس ظلمى لازم نمىآيد همانطوريكه مشاهده مىشود فخر رازى چون از گروه اشعرى بشمار مىآيد لذا مسلك جبرى دارد هرچند در برخى از كتابهاى خود مكتب اماميه را حق مىداند مثلا در جايى مىگويد:«الحق ما قاله بعض ائمة الدين من انّه لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين» در فصل دوّم حسن و قبح عقلى را مردود دانسته و آنرا صرفا شرعى مىداند سپس وجوب و اعتراض بر خداى متعال نفى مىشود چون او موجد افعال همه بندگان است آنگاه در قالب يك برهان غرض داشتن افعال باريتعالى تنزيه مىشود در فصل پنجم بيان مىشود كه نظام هستى فقط با قضا و قدر الهى اراده مىشود و بالاخره در فصل ششم ثنويّت واجب الوجود بشدّت ابطال شده و حكايت لطيفى دراينباره آورده مىشود.
باب پنجم:
باب پنجم اين رساله اختصاص به نبوّت و رسالت پيامبر گرامى اسلام(ص)دارد و شامل پنج فصل است در فصل اوّل به اثبات رسالت پيامبر اسلام(ص)مىپردازد و دراينباره تحدّىقرآن را بعنوان بهترين معجزه بشمار مىآورد سپس عصمت انبياء را ثابت مىكند چون اصولا متابعت كسى كه معصوم نيست بهيچ وجه معقول نمىباشد در فصل سوّم در جايز بودن كرامات اوليا صحبت مىشود و حضرت مريم را بعنوان بهترين شاهد بر دليل خود مىآورد و در پايان اين باب پيامبر اسلام را بر ساير انبياء و حتى فرشتگان برتر مىداند و فرمايش نبوى را كه فرمود:«لا تفضلونى على يونس من متى»را حمل بر تواضع پيامبر اسلام مىداند.
باب ششم:
باب ششم رساله دربارۀ آخرت است. و شامل شش فصل مىباشد ابتدا ثابت مىشود كه خداى متعال بر حشر و نشر بندگان قادر است. سپس براساس دلايل نقلى و قرآنى عذاب قبر ثابت مىشود مانند قول رسولخدا(ص)كه:«القبر امّا روضة من رياض الجنّة او حفرة من حفر النيران»بعد از آن براساس آيۀ شريفه«انّ الله لا يغفران يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»و همچنين براساس«انّ الله يغفر الذنوب جميعا»ثابت مىكند كه فاسقان امّت بالاخره مورد عفو و بخشش الهى قرار مىگيرند و عاصيان امت در دوزخ مخلّد و هميشگى نيستند بلكه خلود در دوزخ مخصوص كافران است.
باب هفتم:
باب هفتم رساله دربارۀ امامت است ابتداء به وجوب نصب امام مىپردازد كه چون با نصب امام مفاسد دفع مىگردد لذا نصب آن واجب خواهد بود سپس مىگويد كه از رسولخدا(ص)در يقيين امام فرمايش و نصّى وارد نشده است و اگر نصّى بود حتما از راه تواتر به ما مىرسيد البته عقيده فخر رازى برمبناى اهل سنّت است و الاّ اماميّه معتقدند كه آيات و همچنين روايات متواترى از فريقين وجود دارد كه امامت على(ع)را ثابت مىكند مانند حديث منزلت و حديث غدير ناگفته نماند كه پيامبر(ص)نه تنها دربارۀ امامت على(ع)نصّى دارد بلكهدرباره امامت ساير ائمّه عليهم السلام نيز احاديث صريحى دارند و خوشبختانه اينگونه از احاديث در كتب صحاح و مسانيد اهل سنّت نقل شده است كه طالبان مىتوانند بدانجا مراجعه نمايند. فخر رازى اهل سنّت را افضل از مذاهب ديگر مىداند به نظر وى مراتب فضل به حسب درجات امامت سنجيده مىشود.
باب هشتم:
باب هشتم كه آخرين باب رساله است اختصاص به مباحث اصول فقه دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود: 1-اوامر خدايتعالى و رسولخدا(ص)دلالت بر وجوب مىكند. 2-خبر متواتر مفيد علم است ولى خبر واحد مفيد علم نيست ولى موجب عمل است. 3-اجماع امّت حجّت است.4-قياس و اجتهاد حجّت است لازم به ذكر است كه قياس در مكتب اماميه بشدّت مردود است زيرا اولين قياسكننده شيطان مىباشد.5-همۀ مجتهدان در فروع مصيباند.فخر در خاتمه رساله مىخواهد مذهب شاخصى را بر ساير مذاهب ترجيح دهد لذا از راه قريشى بودن و ساير موارد برترى شافعى را اعلام كند البتّه بر طالبان راه حقيقت معلوم و مبرهن است كه اينگونه انحرافات فكرى صرفا براساس دور ماندن از خاندان اهل بيت عليهم السلام براى انسان حاصل مىشود.
معرفى اجمالى:
رسالۀ حاضر جواب تعزيت نامهاى است كه فخر رازى به مناسبت وفات فرزند سلطان بهاء الدين به رشتۀ تحرير درآورده است.
گزارش محتوا:
رساله حاضر مشتمل بر ده فصل است:
فصل اوّل:
در فصل اوّل در قالب تمثيل موقعيّت روح انسانى را نسبت به بدن بيان مىكند كه چون روح انسانى را در كشتى بدن نشانند و آن كشتى را در درياى روزگار انداختند مردم گمان كردند كه كشتى تن ساكن است و درياى روزگار در حركت و اين اشتباه است زيرا كه كشتى حيات جسمانى كه به واسطه جسد حاصل مىشود در حركت است.
فصل دوّم:
در فصل دوّم به فانى بودن بدن مادّى اشاره مىكند كه در رهگذر تغيير و تحوّل بودن صلاحيّت بقاء را ندارد.
فصل سوّم:
در فصل سوّم مفصلا بيان مىشود كه روح انسانى غير از بدن اوست و دلايل زيادى براى اثبات اين مطلب آورده شده است كه به مهمّترين آنها اشاره مىشود: 1-هرانسانى باوجدان درمىيابد كه حقيقت وى از زمان كودكى تا پيرى حقيقت واحدى است وى در همۀ احوال يك چيز است در حاليكه بدن يك چيز نيست و دائما در حال تغيير و تبدّل است پس روح غير از بدن است 2-اگر انسان در حالت بيدارى بخواهد عالم غيب را مطالعه كند نمىتواند چون در وقت بيدارى بدن قوّت مىگيرد و روح ضعيف مىشود و بالعكس آدمى وقتى خواب است به راحتى مىتواند به عالم غيب راه يابد زيرا در اين موقع روح قوّت مىيابد و بدن ضعيف مىشود پس روح غير از بدن است. 3-هر چيزى كه سبب فربهاى تن است آنچيز موجب نقصان روح است و هرچه سبب سعادت و خوشبختى روح است آنچيز موجب نقصان و ضعف تن است پس روح غير از تن است. 4-اگر روح همان تن باشد نمىشود بيشتر از يك نقش بر لوح وجود او نوشت در حاليكه هزاران لوح بر صفحۀ روح نقش مىبندد و اين تغاير آنها را مىرساند. 5-انسان وقتى عمرش به چهل مىرسد تن او به ضعف و ناتوانى مىگرايد در حاليكه عقل او به كمال مىرسد و اين به جهت قوّت روحانى و ضعف جسمانى است كه دو حقيقت جداگانهاند پس روح غير از بدن است. 6-بدن انسان مركز خون و صفرا و سودا و بلغم است كه كثيفاند ولى روح انسان محل نورها و پاكيهاست و اختلاف محلّها ثابت مىكند كه روح غير از بدن است. در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه اگر روح غير از بدن است در اينصورت آيا روح جزئى از اجزاى خدايتعالى محسوب مىشود؟در جواب گفته مىشود كه ابدا چنين نيست چون ذات الهى بسيط بوده و به هيچ وجه جزء و بعض برنمىدارد بلكه روح و تن آدمى براساس مراتب وجودى مخلوق حقتعالى هستند.
فصل چهارم:
در فصل چهارم به حقيقت مرگ اشاره مىشود براهين محكمى ارائه شده كه روح انسان در ذات خودش،هيچگونه احتياجى به بدن و آلت ندارد ولى روح بهواسطه اين آلت كسب كمال نموده و به سعادت ابدى رهنمون مىشود اگر آلت و ابزار فاعلى در حين كار بشكند فعل او از بين مىرود ولى حقيقت انسانى چنين نيست كه با نابودى بدن روح هم از بين برود بلكه روح باقى مىماند.منتهى اگر در نشئه طبيعت كسب سعادت اخروى كرد در آن نشئه اخروى نيز سعادتمند خواهد بود ولى اگر خداى ناكرده با اين ابزار محبّت دنيا را بدست آورد و رضايت حقّ تعالى را از دست داد در آن سراى باقى بىكس و ياور خواهد بود و حسرت ابدى گريبانگير وى خواهد بود.
فصل ششم:
در فصل ششم گفته مىشود كه محبّت و عشق به دنيا سبب دورى از مطلوب و عشق حقيقى است سپس نصيحتى براى طالبان كوى سعادت ارائه مىشود فصل هفتم: فصل هفتم رساله در بيان مراتب ارواح انسانى است كه براى هركدام از آنها از قرآن كريم شواهدى آورده مىشود. ارواح انسانى داراى سه مرتبه هستند: 1-اصحاب سعادت«فاما ان كان من المقرّبين فروح و ريحان و جنه نعيم» 2-اصحاب سلامت«و امّا من كان من اصحاب اليمين سلام لك من اصحاب اليمين» 3-اصحاب شقاوت«و اما ان كان من المكذبين الضالين منزل من حميم و تصلية جحيم»
فصل هشتم:
در فصل هشتم دربارۀ حكمت مرگ بحث مىشود كه برخى از آنها مورد بررسى قرار مىگيرد: 1-سرمايۀ روح انسان عقل اوست كه براى كسب معارف و ادراك حقايق به اين نشئه آمده است لذا بعد از تجارت و سود فراوان بايد به وطن اصلى خود بازگردد. 2-چون انسان به اين دنيا آمد و از سفره رحمت الهى توشهاى برداشت بايد برخيزد تا ديگرى هم از اين سفره محروم نباشد. 3-چون لذات جسمانى محدود هستند و مختصر و محقّر،لذا سزاوار نيست كه انسان هميشه در آن ماندگار باشد پس مرگ بر انسان لازم است تا از لذّات معنوى و سعادت ابدى متنعّم گردد. 4-انسان تا وقتى در اين دنيا زندگى مىكند همانند جنينى مىباشد كه در شكم مادر است احساس راحتى مىكند وقتى او را از اين عالم مىبرند احساس ناخوشايندى مىكند ولى وقتى بدانجا قدم مىگذارد مىبيند كه بهترين و شريفترين عوالم است.5-بهترين حكمت در باب مرگ اينست كه انسان در زندگى دنيوى از حقتعالى در حجاب است و بعد از مرگ به لقاء و شهود حق تعالى مىرسد لذا مرگ بهتر است.
فصل نهم:
در فصل نهم دربارۀ فوائد زيارت قبور و اسرار آن بحث مىشود و تقريبا رنگ و بوى عرفانى دارد. چون رابطه روح با بدن رابطۀ عشقى است لذا بعد از مرگ همواره به بدن خاكى خود عشق و تعلّقدارد در اين ميان،شخصى به زيارت وى مىرود بين روح زيارتكننده و خاك متوفى علقه و تعلّق ايجاد مىشود و از آنجا كه روح متوفى نيز به آن خاك تعلّق دارد لذا ارواح آنها باهم وحدت پيدا مىكنند و روح متوفى فيوضات خود را از طاعات و معارف بر روح زيارتكننده افاضه مىكند البته ادراك اينگونه حقائق براساس مكاشفات براى انسان حاصل مىشود. از آنجا كه رساله بعنوان جواب تعزيتنامهاى است كه در مرگ فرزند سلطان بهاء الدين نوشته شده است لذا پايان رساله،دردنامۀ فخر رازى است وى احوالات خود را پس از مرگ فرزندش محمّد،به صورت سوزوگداز بيان مىدارد.
معرفى اجمالى:
«سير نفس»رسالهاى است كه در آن روح انسانى از پائينترين مراتب وجود شروع به سير و حركت مىنمايد و بعد از طى منازل و عوالم،به عالم وحدت راه مىيابد.
گزارش محتوا:
اين رساله از يك مقدّمه و دو فصل تشكيل يافته است. فصل اوّل: در فصل اوّل به سلسلۀ مراتب وجود اشاره مىكند كه در آن چگونه موجودى كه در پائينتر مرتبه وجود است از فيض الهى بهرهمند مىشود در آغاز فصل بيان مىكند كه عاقلۀ هر انسان كه كمال جسم و كالبد او را تشكيل مىدهد داراى دو نظر است يك نظر به صورت جسمانى است كه آنرا عالم سفلى گويند و يك نظر به عالم ملكوت است كه آنرا عالم علوى نامند نظرى كه به عالم سفلى است قوّۀ عامله گويند و نظرى كه به عالم علوى است قوّۀ علاّمه نامند صورت جسمانى كه همان كالبد انسان است ابتدا از قوّۀ عامله استفاده مىكند،قوّۀ عامله از عالمه،عالمه از عقل فعّال،عقل فعّال از عقل فلك قمر،عقل فلك قمر از عقل فلك عطارد،عقل فلك عطارد از عقل فلك زهره،عقل فلك زهره از عقل فلك آفتاب،عقل فلك آفتاب از عقل فلك مرّيخ،عقل فلك مرّيخ از عقل فلك مشترى،عقل فلك مشترى از عقل فلك زحل،عقل فلك زحل از عقل فلك البروج،عقل فلك البروج از عقل فلك الافلاك،عقل فلك الافلاك از عقل كل،و بالاخره عقل كل از فيض باريتعالى بهرهمند مىشود.
فصل دوّم:
در فصل دوّم به سير روحانى نفس مىپردازد و براساس نقشۀ فوق به حركت خود ادامه مىدهد قبل از شروع به حركت به ذكر مقدّماتى مىپردازيم: 1-همانطوريكه عالم دوتاست عالم جسمانى و عالم روحانى،سيرو سفر نيز دوتاست جسمانى و روحانى. 2-در سفر جسمانى،همراهى جسم و روح شرط است ولى در سفر روحانى فقط روح شرط است نه جسم. 3-همانطوريكه سفر جسمانى دو پاى قوى مىخواهد براى سفر روحانى هم عقل و معرفت قوى لازم است. 4-چنانكه در سفر جسمانى مقامات و منازل را بايد به ترتيب سپرى نمود تا به سر منزل مقصود رسيد در سفر روحانى هم مقامات و منازل را واحدا بعد واحد بايد طى كرد تا به مقام وحدت باريتعالى رسيد. بعد از طى مقدّمات به سفر روحانى مىپردازيم ابتداى سفر روحانى انسان از عالم مادى و جسمانى اوست كه عالم صغير نامند انسان بايد در هريك از منازل عالم جسمانى فرود آيد و هريك از آنها را بنحو احسن بشناسد سپس بر همۀ آنها وقوف پيدا كرده و در تحت تصرّف خود درآورد آنگاه به عالم كبير كه عالم طبايع است قدم مىگذارد و آنها عبارتند از:خاك،آب،باد،آتش و در هركدام از آنها منزل كرده و بالاخره در تحت تصرّف عقل درمىآورد سپس از اين عالم طبايع سفر مىكند و به عالم عناصر قدم مىگذارد و با قدم همت از اين عوالم نيز هجرت كرده به عالم افلاك كه عالم ملكوت است قدم مىگذارد در آنجا از كون و فساد خبرى نيست و همۀ طبايع و عناصر عالم مادّى مسخّر عالم افلاكند سالك در سير خود منازلى را طى مىكند كه عبارتند از:آسمان اوّل يا فلك قمر،آسمان دوّم يا فلك عطارد،آسمان سوّم يا فلك زهره،آسمان چهارم يا فلك آفتاب،آسمان پنجم يا فلك مرّيخ،آسمان ششم يا فلك مشترى،آسمان هفتم يا فلك زحل،آسمان هشتم يا فلك البروج،آسمان نهم يا فلك الافلاك،عقل كل يا آسمان نهم.سالك بعد از طى اين منازل بالاخره به عالم وحدت باريتعالى راه مىيابد و سير تمام مىشود.
معرفى اجمالى:
«كتاب الفرق فى شرح احوال مذهب المسلمين و المشركين»كتابى است كه به شرح و بررسى مذاهب مختلف اسلامى و غير اسلامى مىپردازد حتّى دربارۀ مذاهبى بحث مىكند كه تظاهر به اسلام مىكنند ولى در واقع مسلمان نيستند.در اين كتاب فخر رازى با آن عظمت علمى نهايت بىانصافى و بىدقّتى خود را نشان مىدهد وى نسبتهايى را به شيعه مىدهد كه كاملا دروغ بوده و هيچ واقعيّتى ندارد. البته با كمى تحقيق در احوالات فخر رازى معلوم مىشود كه وى ادوار مختلفى را پشتسر گذاشته است زمانى در نهايت تعصّب و شدّت تسنّن روزگار سپرى مىكرد در اين دوره از تهمتزنى و دروغپردازى نسبت به شيعه ابائى نداشت ولى ظاهرا در اواخر عمر مستبصر شده و پختهتر به نظر مىرسد. خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اين رساله ناظر به همان دورۀ تعصّب و تسنّن وى بوده لذا در آن،سخنان دروغ و تهمتهاى ناروا به مكتب تشيّع بسيار ديده مىشود كه در جاى خود به آن پرداخته مىشود.
گزارش محتوا:
اين كتاب مشتمل بر ده باب است:
باب اوّل:
باب اوّل به شرح فرقههاى معتزله مىپردازد و خود داراى سه فصل است در فصل اوّل به اصول چهارگانهاى اشاره مىكند كه تمام فرقههاى معتزله بر آن اتّفاقنظر دارند و آنها عبارتند از:1-نفى باريتعالى از صفات علم و قدرت. 2-اعتقاد به محدث بودن قرآن 3-نفى رويت حقتعالى 4-خالق نبودن خدايتعالى در افعال بندگان. فصل دوّم در وجه تسميه معتزله است كه گروهى از شاگردان حسن بصرى از حلقه وى بيرون آمده و مذهب جديدى را بوجود آوردند لذا به آنها گفتند:اعتزل حلقة الحسن.فصل سوّم به فرقههاى هفدهگانه معتزله مىپردازد كه هركدام از آنها داراى نظريّات مختلفى هستند بعضى مىگويند خدايتعالى سميع و بصير هست ولى مريد نيست گروهى مىگويند كه يك عرض هم مىتواند موجود باشد و هم معدوم،برخى معتقدند لفظ وكيل را نمىتوان بر خدا اطلاق نمود لذا از گفتن«حسبنا اللّه و نعم الوكيل»مردم را منع مىكردند طايفهاى ديگر مىگويند گواهى على،طلحه و زبير به هيچ وجه مقبول نيست.
باب دوّم:
باب دوّم كتاب به خوارج و فرقههاى آنها مىپردازد همه خوارج اتّفاق دارند بر اينكه اگر انسانى معصيت كند بلافاصله كافر مىشود اين گروه عثمان و على(ع)را كافر مىدانند و ابو بكر و عمر را به بزرگى ياد مىكنند و داراى بيست و يك فرقهاند با كمى دقت در خوارج و طوايف آنها معلوم مىشود كه اين گروه داراى افكار افراطى و خطرناكى هستند كه مخالفان عقيدۀ خود را واجب القتل مىدانند فرقهاى از آنها مىگويند كه سورۀ يوسف به خاطر داستانهاى عشقى از قرآن نيست زيرا شأن خدايتعالى بالاتر از اينهاست عدّهاى از آنها نكاح با دختران خود را جايز دانسته و مفاسد را از خدا نمىدانند.
باب سوّم:
باب سوّم كتاب دربارۀ رافضيان است دربارۀ وجه اين تسميه اين گروه گفته مىشود كه چون زيد فرزند امام سجّاد(ع)بر هشام بن ملك خروج كرد برخى از سربازان و لشكريان زيد،بر ابو بكر دشنام و ناسزا گفتند زيد آنها را از اينكار منع كرد آنها عصبانى شده و از لشكر زيد بيرون آمدند و فقط دويست نفر همراه زيد در لشكر ماندند دراينحال زيد رو به لشكريان خود گفت:رفضتمونى قالوا نعم رافضيان داراى 4 گروۀ مهم هستند كه عبارتند از:زيديّه،اماميه،كيسانيه،غاليه زيديه طايفهاى هستند كه پيروان زيد بن على مىباشند و داراى سه گروهاند:گروهى از آنها در حق ابو بكر و عمر ناسزا مىگويند و عدهاى فقط به عثمان دشنام داده و آنرا كافر مىدانند و طايفهاى ديگر به شيخين احترام گذاشته ولى در عثمان توقّف نمودند.فخر در ادامه مطالب به مذهب اماميه مىپردازد و سخنانى را به آنها نسبت مىدهد كه از اساس باطل بوده و هيچ واقعيّتى ندارد وى مىگويد:اماميه معتقد است كه ابن ملجم قاتل على(ع)نمىباشد چون مقتول يكى از موجودات جنّى است كه به صورت على متمثّل شدهو على(ع)هيچوقت كشته نشده است بلكه به آسمان عروج نموده و دوباره به زمين باز خواهد گشت و انتقام خود را از ابو بكر و عمر خواهد ستاند فخر مىافزايد كه به عقيده اماميه رعد صداى على و برق صداى تازيانۀ اوست از اينروى اماميه وقتى صداى رعد و برق مىشنوند مىگويند:عليك السلام يا امير المومنين بر اهل تحقيق معلوم است كه اظهار اينگونه مطالب بشدّت از ارزش علمى فخر مىكاهد طايفۀ از رافضيان،غلات هستند و داراى پانزده فرقهاند وجه اشتراك آنها در اين است كه غاليان معتقدند كه خدا در على(ع)حلول كرده است.چهارمين طايفه از رافضيان،كيسانيان هستند كه آنها محمد بن حنيفه را امام پس از امام حسين(ع)مىدانند كه داراى سه دستهاند و از ميان آنها كربيان معتقدند كه محمد بن حنيفه پس از على بن ابيطالب(ع)امام بوده و اكنون زنده و باقى است.از سخنان نحيف ديگر فخر اينست كه وى به مومن طاق متكلّم برجسته امام صادق (ع)،لقب شيطان داده و او را مانند يهوديان مشبّهه مىداند و مىگويد پيروان شيطان طاق گمان مىكنند كه خداوند در عرش سكونت دارد و فرشتگان حامل عرش خداوند مىباشند هرچند فرشتگان نسبت به خدا ضعيف هستند ولى ضعيف بار قوى مىكشد و تحمّل سنگينى مىكند ناگفته پيداست كه نسبت دادن اينگونه سخنان يا از نادانى آنهاست يا غرضورزى آنها را نسبت به شيعيان نشان مىدهد.قاضى نور الله شهيد در كتاب مجالس واقعهاى را نقل مىكند كه در آن امام صادق (ع) به حسن بيان و قدرت ادبى مؤمن طاق اشاره مىكند و وى را تأئيد مىنمايد كه طالبان مىتوانند بدانجا رجوع نمايند
باب پنجم:
باب پنجم كتاب دربارۀ كراميان است اين گروه پيروان ابو عبد الله محمد بن كرام هستند ابو عبد اللّه كرام داراى تأليفات بسيارى است كه مملو از ترّهات و ياوهگوئى است اين طائفه داراىگروههاى بسيارى هستند كه عبارتند از:طرائفيان،اسحاقيان،عابديان،يونانيان،سورميان، هيصميان.اينان معتقدند كه خدايتعالى جسم بوده و جوهر است لذا محل حوادث بوده و داراى جهت و مكان مىباشد.
باب ششم:
باب ششم دربارۀ طايفه جبريان سخن مىگويد فخر كه خود از اشاعره بوده و جبرى مسلك است مىخواهد اتّهامات جبرى بودن را از خود دفع كند لذا مىگويد كه معتزله ما را جبرى و مجبّرى مىنامند و اين خطاى آنهاست زيرا ما اعتقاد داريم به قادر بودن انسان ولى وى را موجد افعال نمىدانيم
باب هفتم:
باب هفتم دربارۀ مرجئيان بحث مىكند در وجهتسميه اينان گفتهاند كه اين طايفه مجرم را مجازات نمىكنند بلكه كيفر آن را بخدا واگذار مىكنند.اين طايفه كار را بدانجا كشاندهاند كه مىگويند آدمى هم نمىتواند به خطا و جرم انسان ديگرى حكم كند بلكه اين كار مخصوص خداست اين گروه در روزگار بنى اميّه بوجود آمدند و داراى پنج گروهاند.
باب هشتم:
باب هشتم در بيان احوالات صوفيه و طوايف آنهاست فخر به يك طايفه از آنها ارزش زيادى قائل و به مدح آنها مىپردازد آنهائيكه راه معرفت اللّه را در تصفيه نفس و تجرد روح از علايق بدن مىدانند وى اين طريقه را نيكوترين و نزديكترين راهها مىداند اين طائفه پس از اداء فرايض به نوافل مىپردازند و به فكر و ذكر و مراقبت نفس مشغولند و همه سعى و تلاش آنها اينست كه باطن و سرّ خود را متوجّه حضرت حق كنند و هرگز از او غافل نباشند فخر اين گروه را صاحبان حقيقت دانسته و به آنها مباهات مىكند ولى ظاهرا نسبت به طوايف ديگر ارزش زيادى قائل نيست.
باب نهم:
باب نهم در بيان احوالات كسانى است كه تظاهر به اسلام مىكنند اين طايفه شش گروهاند باطنيان يكى از آن گروهاست كه فخر بشدّت از آنها متنفّر است وى زيان اينها را به دين مقدّس اسلام بيشتر از زيان همه كافران مىداند زيرا مراد باطنيان ابطال شريعت و انكار وجود خداست اين گروه به هيچ دينى معتقد نبوده و معاد را انكار مىكنند ولى با اينهمه تظاهر به اسلام مىكنند فخر در اينجا هم به ياوهگوئىهاى خود نسبت به شيعيان
فصل دهم:
باب دهم كه آخرين باب كتاب را تشكيل مىدهد به شرح فرق بيگانه از اسلام مىپردازد كه عبارتند از:يهوديان،نصارى،زردتشتيان،صابيان و فلاسفه همه يهوديان به حضرت موسى(ع)،هارون،يوشع ايمان دارند يهوديان منكر نسخ در احكام و بداء در امور تكوينى هستند و براين باورند كه خداى تعالى از روز ازل پروندۀ نظام هستى را بسته و هيچ چيزى قابل نسخ و تغيير نيست به نظر فخر بيشتر طوايف يهود مشبّههاند. گروه دوّم كه به نصارى معروف است مىگويند كه حضرت عيسى فرزند خداست و مصلوب شده است اين گروه خود 5 طايفهاند:
1-ملكائيان:ملكا در رم ظاهر شد و بسيارى را كافر كرد به عقيدۀ وى اتحاد خدا با عيسى تا موقع مصلوب شدن مسيح نيز بحال خود باقى بود. 2-نسطوريان كه همزمان با مأمون بودند اين گروه عقيده دارند كه اتّحاد خدا با عيسى در موقع مصلوب شدن نبود.شهرستانى اشاره مىكند كه نسطوريان در ميان مسيحيان مانند معتزله در ميان مسلمانان بوده است. 3-يعقوبيان:اتحاد خدا با عيسى را همانند تركيبآسا در شير مىداند. 4-فرموريوسيان كه كوشيدند تا عقايد مسيحيان را با فلسفه تطبيق كنند. 5-ارمانوسيانكسانى هستند كه معتقدند حق تعالى،عيسى را براساس اضافه تشريفيّه،پسر خود خوانده است. ناگفته پيداست كه در قرآن كريم طايفه نصرانى مورد ابطال حضرت حق وارد شده است. زردتشتيان پيروان زردتشت مىباشند وى از اهالى آذربايجان بوده و در زمان گشتاسب ادّعاى پيامبرى نموده است جالب اينجاست كه بسيارى از فقها زردتشت را همرديف ساير انبياى الهى قرار دادهاند مانند شيخ مفيد در«اوائل المقالات»و شيخ طوسى در نهايه متذكر اين مساله شدهاند. صابيان طايفهاى بودند كه در زمان حضرت ابراهيم(ع)زندگى مىكردند اينها اعتقاد داشتند كه هفت ستاره بعنوان مدبّر و آفريدگار جهان بشمار مىآيند كه حضرت ابراهيم به احتجاج آنها برخواست و حادث بودن آنها را ثابت كرد و فرمود:«انّى لا احبّ الآفلين» آخرين فرقه كه فخر رازى بشدّت با آنها مخالف است فرقه فلاسفه است وى در جوانى به فلسفه و كلام اشتياق فراوانى داشت و مدّتى از عمر خود را دراينكار صرف نمود ولى در اواخر يكسره به نقد و ابطال كلام فلاسفه پرداخت و دراين زمينه به تأليفاتى همت گماشت كه در بيان اصول دين و ابطال شبهات فلاسفه است مانند نهاية العقول،المباحث المشرقيّه،كتاب الملخص،شرح اشارات بو على،كتاب جوابات المسائل النجّاريه،كتاب البيان و البرهان فى الرّد على اهل الزيغ و الطغيان، كتاب المباحث المعاديّه فى المطالب المعاديّه،كتاب تهذيب الدلائل فى عيون المسائل،كتاب اشارة النّظار الى لطائف الاسرار در پايان رساله فخر رازى در تعصّب شديد،اظهار تسنّن كرده و به آن مباهات مىكند.
معرفى اجمالى:
رسالۀ حاضر در فلاحت و كشاورزى است كه توسّط فخر رازى به رشتۀ تحرير درآمده است.
گزارش محتوا:
اين رساله از يك مقدّمه و دوازده مسأله تشكيل يافته است در مقدّمه گفته مىشود كه فلاحت به معناى برزگرى و درخت نشاندن است و ريشۀ آن از شكافتن زمين است لذا عرب به لب زيرين شكافته افلح گويد در فايدۀ اين علم گفته مىشود كه اصل همۀ صفتهاست و از پرمنفعتترين علوم بشمار مىآيد و حضرت آدم(ع)اوّلين كسى بود كه در روى زمين كشاورزى نمود و بعد از ايشان انبياء و اولياى زيادى به كار كشاورزى پرداختند
مسأله اوّل:
در مسالۀ اوّل علامات زمينهاى خوب و بد را بيان مىكند اگر زمينى خاكش سياه و گلش سرخ باشد آن زمين براى كشاورزى و درختكارى خوب است چون هم بارانهاى زيادى را در خود ذخيره مىكند و هم به آب اندكى قناعت مىورزد امّا زمينى كه گل آن سفيد و شورهاى باشد اصلا فايدهاى نمىبخشد.
مسأله دوّم:
در مساله دوّم به زمان درو كردن گندم و جو اشاره كرده و نحوۀ نگهدارى آنها را بيان مىكند.درو كردن جو بايد زودتر انجام شود چون اگر ديرتر درو شود كاهش وزن پيدا كرده و كشاورز متضرّر مىشود ولى گندم را زمانى درو مىكنند كه هنوز طعم آن شيرين بوده و مرطوب باشد در نحوۀ نگهدارى آنها گفته مىشود كه در انبار بايد سوراخهاى زيادى وجود داشته باشد تا بخار از آنها تخليه شود همچنين انبار نبايد نمناك بوده و نزديك اصطبل باشد چون موجب فساد آنها مىشود.
مسأله سوّم:
مسالۀ سوّم دربارۀ نحوه آفتزدايى رز صحبت مىكند كه يكى از آفتهاى مهم رز كرم و غنچه است اگر در وقت بريدن رز داس را به سير بماليم اين مساله حل مىشود و در وقت وزش باد كرم و غنچه از بين مىرود.
مسأله چهارم:
در مسالۀ چهارم درباره تطعيم درخت انگور بحث مىكند كه براساس ايجاد سوراخ در قسمت زيرين رز حاصل مىشود.
مسأله پنجم:
مسالۀ پنجم:درخت انگور با هيچ درختى پيوند قبول نمىكند چون شباهتى با آنها در خود نمىبيند مگر با درخت چنار كه در چوب و برگ با هم شبيهاند.
مسأله ششم:
در مسالۀ ششم راهحلّى ارائه مىشود كه با انجام آن مىشود انگور بدون هسته بوجود آورد.
مسأله هفتم:
در مساله هفتم نحوه درست كردن انگور ترياق را بيان مىكند جالب توجه اينكه اين مساله بعنوان يكى از عجايب علوم رومى بشمار مىرود.
مسأله نهم:
در مسالۀ نهم علامات رسيدن انگور را بيان مىكند.گروهى مىگويند علامات رسيدن انگور آنست كه اگر تا مدّت شش روز در جايى نگهدارى شود هيچ تغييرى در وى حاصل نمىشود.بعضى گفتهاند علامت رسيدن آنست كه اگر انگورى را بفشارند هستهاش بيرون مىپرد.
مسأله دهم:
در مساله دهم به پيوند بعضى از درختان اشاره مىكند مثلا اگر نارنج را با ترنج پيوند دهيم ليموى بزرگ حاصل مىشود و اگر بادام را با درخت تمشك تركيب كنيم پستۀ عجيبى بوجود مىآيد اينگونه پيوندها از غرايب علم كشاورزى است. فخر رازى در پايان رساله،مسالهاى را مطرح مىكند كه نحوۀ توليد بادام شيرين و لطيف را به طالبان علم ارائه مىدهد. در خاتمه اين نكته را متذكر مىشويم كه در زمان قديم چون علوم مختصر و محدود بودند لذا امكان احاطه بر علوم بر علماء فراهم بود مانند بو على كه بر همۀ رشتههاى علمى زمان خودش مسلّط بود ولى اكنون با پيشرفت علوم و تخصصّى شدن آن محال است كسى در همۀ علوم تبحّر و احاطۀ لازم داشته باشد مثلا كشاورزى علمى است كه تخصّص در آن مستلزم يك عمر كار علمى است.
معرفى اجمالى:
رسالة الطير يكى از شاهكارىهاى فلسفى و عرفانى شيخ الرئيس است وى توانست مسائل پيچيده فلسفى و عرفانى را در قالب تمثيل و رمز بطور جالب و جذّاب براى خوانندگان ارائه دهد.يكى از كسانى كه به ترجمه اين رساله همّت گماشت احمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خديو الاخسيكتى ملقب به ذو الفضائل است كه در نظم و نثر تبحّر فراوانى داشته و بيشتر ادباء و فضلاى خراسان شاگردان وى بودند.در طول تاريخ كسانى مانند غزّالى خواستند به سبك بو على منطق الطير بنويسند ولى دراين ميان رسالۀ شيخ چشمگير بوده و از جايگاه ويژهاى برخوردار مىباشد.
گزارش محتوا:
بو على در ابتداى رساله در جستجوى رفيقى برمىآيد تا اندوه وى را گوش داده تا بو على احساس آرامش و راحتى كند ولى افسوس كه چنين دوستى يافت نمىشود چون رفقاى اين روزگار در حكم بازرگانى هستند كه در وقت حاجت به انسان روى مىآوردند و در وقت بىنيازى روى مىگردانند مگر دوستان الهى و برادران حقيقت كه مدار رفاقت آنها قرابت الهى و رضاى حق است و ناگفته پيداست كه مخاطب اين رساله همان دوستان الهى هستند بو على قبل از پرداختن به اصل داستان نكاتى را به دوستان حقيقت متذكّر مىشود كه در اين مجال اختصارا به آنها اشاره مىشود: بو على به برادران سفارش مىكند كه حقيقت را نسبت به يكديگر آشكار كنند و پردهها را از روى عقول خود بردارند تا بعضى از آنها برخى ديگر را مطالعه كرده و به كمال راه يابند دوستان الهى بايد مانند خارپشت بواطن خود را آشكار كرده و ظواهر خود را پنهان كنند زيرا خداى تعالى بر بواطن آنها آشكار و بر ظواهر آنها خفى است. برادران بايد مانند مار از پوست خود منسلخ شده و بيرون آيند و مانند كرم نرم و آهسته حركت كنند و مانندعقرب باشند تا سلاح آنها همواره در پشتشان شيطان را نشانه بگيرد زيرا شيطان هميشه از پشتسر انسان را مىفريبد.بو على سفارش مىكند كه مرگ را پيوسته دوست داشته باشيد تا به حيات ابدى دست يابيد و مانند مرغان پرواز كنيد و در يك آشيانه قرار نگيريد مانند شترمرغ باشيد كه سنگ گرم بيابان را مىخورد و مانند افعى كه استخوانهاى سخت را مىبلعد و مانند سمندر در ميان آتش باشيد كه فرداى قيامت آتش ضررى به شما نرساند و مانند خفّاش باشيد كه در روز بيرون نمىرود تا از دست دشمنان در امان باشد. بو على شجاعترين مردم را كسى مىداند كه به فردا اعتماد كند به نظر وى بددلترين مردم كسى است كه از كمال خويش بازماند اگر فرشتهاى از كار زشت اجتناب كند و اگر بهايم مرتكب قبيحى شوند نبايد تعجّب كنيد چون فرشته آلت فساد ندارد و بهايم هم آلت عقل ندارند بلكه از كار آدمى تعجّب كنيد كه با وجود قوّۀ شهوت آنرا منقاد عقل مىسازد چنين انسانى از فرشته هم برتر است و برعكس اگر آدمى عقل را اسير شهوت و هواهاى نفسانى سازد وى از حيوان هم پستتر است زيرا حيوان عقل ندارد در حاليكه چنين آدمى داراى قوّۀ عقلانى مىباشد شيخ الرئيس بعد از تمهيد مقدّمات به داستان پرندگان مىپردازد كه مضمون آن چنين است كه گروهى از صيّادان براى صيد بيرون آمده و دامهاى مختلفى پهن كردند علوفه بر روى آن پاشيدند و خودشان نيز پنهان شده و منتظر آمدن صيد بودند و من در ميان مرغان بودم چون ما را ديدند با آواز خودش ما را صدا زدند و ما هم چون نعمت و آسايش زيادى ديديم بدون هيچ شك و ريبى در آنجا فرود آمديم ولى به يكباره در دام صيادان گرفتار شديم هرچقدر براى آزادى خود كوشش مىكرديم به نتيجهاى نمىرسيديم و بند دامها بر اندام و اعضاى ما سختتر مىشد مدتى در فكر رهايى از قفس بوديم ولى ديرى نپاييد كه همگى نااميد ومأيوس شديم بالاخره هريك به گوشهاى خزيديم و بعد از مدتى چنان با محيط خود گرفتيم كه اصلا پرنده بودن خودمان را فراموش كرديم.روزى از ميان بندهاى قفس بيرون را نگاه مىكرديم عدّهاى از مرغان را ديديم كه پر و بال خود را از قفس بيرون كشيده و با زحمت فراوان پرواز مىكردند چون پاى آنها نيز اسير دامها بود لذا نه بهطور كلى آزاد بودند و نه اسير.در اين ميان وقتى آنها را نظاره كردم گذشته و اصل خود را به ياد آوردم كه من هم روزگارى پرنده بودم و مثل آنها پرواز مىكردم پس اكنون چگونه خود را به اسارت الفت داده و با قفس خوى گرفتهام؟ در اينحالت اندوه عجيبى تمام وجودم را دربر گرفت بهطورى كه نزديك بود از آن غصّه هلاك شوم. با گريه و زارى آنها را صدا زدم تا راه آزادى از قفس را به من نشان بدهند آنها ابتداء از من وحشت كردند چون صداى صيادان در ذهن آنها تداعى شده بود ولى با سوگندهاى فراوانى كه من خوردم بالاخره به طرف من آمدند و من با كمك و يارى آنها از قفس خلاصى يافتم بعد از رهايى به آنها گفتم كه اين بند را از پاى من باز كنيد تا من راحت پرواز كنم آنها در جواب گفتند كه اگر اينكار در توان ما بود اوّل بند از پاى خود باز مىكرديم و شما هم از طبيبى كه خود بيمار است دارو طلب نكنيد چون فايدهاى نمىدهد.پرندگان همگى براى رهايى از بند پرواز مىكنند و در ميان راه منظرههاى زيبايى را مشاهده مىكنند ولى اينبار به هيچ يك از آنها اعتناء نمىكنند چون قبلا مزۀ تلخ اسارت را چشيده بودند بعد از مدّتى به سر كوهى مىرسند وقتى نگاه مىكنند هشت كوه ديگر مىبينند كه در نهايت عظمت و بلندى است به طورى كه چشم از ديدن انتهاى آن عاجز مىماند.دوستان گفتند كه فرود آمدن در اينجا جايز نيست بايد طىّ طريق كرد تا به سر منزل مقصود رسيد چون ممكن است صيّادانى در كمين ما باشند بالاخره با رنج و زحمت زيادى خود را به بالاى كوه هفتم رسانديم بعضى از دوستان گفتند كه اكنونوقت استراحت است و ما ديگر نمىتوانيم پرواز كنيم لذا مدّت كوتاهى آنجا رحل اقامت گزيديم بوستان و آبادى حيرتانگيزى را مشاهده نموديم ولى آواز برآمد كه اكنون وقت استراحت نيست و همانا توقّف در اينجا عمر ضايع كردن است چون احتمال دارد صيادان در تعقيب ما باشند لذا به سرعت پرواز كرديم و چون به كوه هشتم رسيديم مرغانى ديديم كه در ظرافت و لطافت و حسن كمال و بهاء منحصر بفرد بودند وقتى گرفتارى خود را بر آنها عرضه داشتيم گفتند كه پشت اين كوه شهرى است كه پادشاه آنجا حاجت هر مظلومى را برآورده مىسازد لذا با شور و شعف زيادى خود را به قصر پادشاه رسانديم چون آنها ما را به حضور ملك راه دادند جمال و جلال پادشاه بر ما ظهور كرد و ما بيهوش و مدهوش افتاديم.بعد از هوشيارى پادشاه فرمود كه حلّ گرفتارى شما به دست آنكس است كه شما را گرفتار نموده است لذا من رسولى پيش آنان مىفرستم تابند از پاى شما باز كرده و شما را از بدى برهاند. پس همراه فرستاده پادشاه برگشتيم دوستان دربارۀ جمال و بهاى پادشاه از من سؤال كردند و من در نهايت زيبايى و جمال وى را توصيف كرده و ستودم ولى متأسفانه دوستان بر من خرده گرفته و زبان به ملامت من گشودند و مرا به معالجۀ طبّى سفارش نمودند افسوس كه سخنان من در نزد اينان ضايع گشت و بىاثر ماند و من از خداوند متعال استعانت جسته و از چنين مردم نادانى بيزارى مىجويم. اين خلاصه داستانى بود كه بو على از زبان پرندگان به رشته تحرير درآورده است بعد از بو على شارحانى پيدا شدند و نكات حكمى و عرفانى رساله را تأويل و تفسير نمودند
معرفى اجمالى:
از آنجا كه مهمترين جهانبينى انسان شناخت مبداء و معاد است از اينروى اكثر فلاسفۀ اسلامى كوشيدند تا دراين زمينه تأليفاتى داشته باشند اثير الدين ابهرى هم به اين مسالۀ مهم پىبرده و به نوشتن اين رساله همت گماشته است البته سطح اين نوع كتابها غالبا متفاوت است مثلا مبداء و معاد صدر المتألهين به مراتب بالاتر از اينگونه رسالههاست ولى رسالۀ حاضر در زمان خودش حائز اهميت است.ابهرى از دانشمندان معروفيست كه در عصر خواجه نصير الدين طوسى مىزيست.
گزارش محتوا:
رساله مبداء و معاد كه به كلمات عشرۀ ابهرى معروف است از ده كلمه تشكيل يافته جالب توجّه اينكه ابهرى در پايان هر كلمه مطالبى را تحت عنوان«سرّ»براى طالبان علم ارائه مىدهد كه از اهمّيت فوقالعادهاى برخوردار مىباشد.
كلمه اوّل: وى در كلمۀ اوّل به اثبات باريتعالى مىپردازد بدينگونه كه هرچيزى كه موجود است اگر محتاج به علّت فاعلى نباشد بلكه صرفا حقيقت وجود از ذات وى انتزاع شود آن حقيقت واجب الوجود بالذّات خواهد بود. يكى از اسرار مهمّ اينست كه چون تمامى ممكنات به او احتياج و افتقار دارند لذا باريتعالى اوّل است و وجود او چون محتاج به غير نيست لذا اشرف است ناگفته پيداست كه وجود حق تعالى علت العلل اشياء بوده و تمام موجودات امكانى به او احتياج دارند.
كلمه دوّم:
در كلمۀ دوّم به بحث مقولات عشر مىپردازد بدين ترتيب كه ممكن الوجود يا جوهر است و يا عرض. سپس به بيان جواهر پنجگانه پرداخته و در نهايت اعراض نهگانه را مورد بررسى قرار مىدهد در پايان كلمه دوّم تحت عنوان«سرّ»به عقل فعّال اشاره مىكند كه نفوس انسانى را از قوّه به فعليّت درمىآورد و در اثرتجلّى و ظهور عقل فعال بر قواى باطنى انسان است كه علوم و معارف قابل درك و فهم مىباشد.
كلمه سوّم:
كلمۀ سوّم،درباره اجسام بحث كرده و به تقسيمات آن اشاره مىكند كه جسم يا بسيط است و يا مركّب.بسيط آنست كه از اجسام مختلف تشكيل نشده باشد برخلاف مركّب كه از اجسام مختلف تركيب يافته است و جسم بسيط يا علوى است و يا سفلى. جسم علوى همان املاك نهگانه است كه آنها را آباد خوانند و جسم سفلى همان عناصر چهارگانه آب،باد، خاك و آتش مىباشد به اجسام مركّب مواليد نيز گفته مىشود مانند نباتات،حيوانات و معادن در اينجا لازم است به ترتيب به افلاك نهگانه اشاره شود كه عبارتند از:فلك قمر،عطارد،زهره،آفتاب، مرّيخ،مشترى،زحل،فلك البروج،فلك الافلاك.
كلمه چهارم:
كلمۀ چهارم دربارۀ فلك الافلاك است به عقيدۀ قدما هيچ جسمى در نظام هستى بزرگتر از فلك اعظم نيست و آن همان است كه در لسان شريعت به عرش تعبير مىشود و همۀ اجسام عالم درون اوست و او را جسم كل نيز مىنامند و نفس اين فلك را نفس كل گفته و لوح محفوظ نيز مىخوانند و اولين چيزى كه باريتعالى ايجاد كرده است همين نفس كل است كه در لسان روايات به«اوّل ما خلق اللّه»تعبير شده است. خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اين نوع مباحث در رابطه با نجوم قديم قابل تفسير مىباشد و اكنون بسيارى از مبانى نجوم بطلميوس منسوخ شده است.
كلمه پنجم:
در كلمۀ پنجم گفته مىشود كه همه افلاك داراى حياتاند ولى عناصر بجهت عدم اعتدال فاقد حيات هستند زيرا حيات همواره در جايى است كه داراى اعتدال است پس وقتى افلاك به گردش درمىآيند و در مسيرعناصر قرار مىگيرند شعاع و حرارت كواكب به عناصر منتقل شده او را پرورش مىدهد لذا عناصر بواسطه فيض الهى روح نباتى را از عقل فعال دريافت مىكنند هرچه اعتدال زيادتر باشد رتبه وجودى قوىتر مىشود يعنى ابتدا روح نباتى قبول مىكند سپس روح حيوانى و در نهايت كه به اعتدال حقيقى روى آورد روح ملكى قبول مىكند و بدينوسيله مبداء و معاد به همديگر پيوند مىخورند.
كلمه ششم:
در كلمۀ ششم دربارۀ قواى ادراكى و تحريكى انسان صحبت مىكند و مدركات ظاهرى و باطنى انسان را مورد بررسى قرار مىدهد ادراك باطنى انسان پنج تاست كه عبارتند از:حس مشترك،خيال،وهم،حفظ،تخيّله
كلمه هفتم:
در كلمه هفتم به مراتب سهگانه عقل بشرى اشاره مىكند كه عبارتند از:عقل هيولانى،عقل بالملكه و عقل بالفعل عقل هيولانى آنست كه در آن هيچ نقش و صورتى وجود ندارد.عقل بالملكه آنست كه در آن اوّليات و محسوسات و وجدانيات حاصل شده است ولى عقل بالفعل بعد از تأليف و تركيب ميان اوليات و بديهيّات حاصل مىشود عقل بالفعل در رهگذر غوطهورى در معقولات مىتواند به عقل مستفاد تبديل شود
كلمه هشتم:
در كلمۀ هشتم دربارۀ منبع خير و شرف بودن باريتعالى بحث مىكند كه از او هيچ شرّى صادر نمىشود و تمامى مخلوقات باريتعالى خير است.
كلمه نهم:
در كلمۀ نهم دربارۀ قضا و قدر و اثبات تجرد نفس سخن به ميان مىآورد.هر عملى كه در لوح محفوظ منقوش است آنرا قضاى الهى نامند و هرچه سال به سال و ساعت به ساعت بوجود مىآيد كه در لوح است آن را قدر مىخوانند ابهرى در اثبات تجرّد نفس همان برهان بو على را به شكل ديگرى مطرح مىكند و در اين ميان به نكات عرفانى هم اشاره مىكند.
كلمه دهم:
كلمۀ دهم كه آخرين كلمۀ رساله را تشكيل مىدهد دربارۀ وجود ذهنى و عينى بحث مىكند.يكى از تقسيمات وجود آنست كه موجود بما هو موجود يا ذهنى است و يا عينى.عينى آنست كه آثار خارجى بر آن مترتّب مىشود ولى ذهنى آنست كه آثار خارجى ندارد ابهرى در اين كلمه به مطلب لطيفى اشاره مىكند كه روح انسان وقتى از بدن مفارقت مىكند علم و افعال خود را يكبهيك به ياد مىآورد هر فعل و علمى كه الهى بود بر اثر آن روح احساس راحتى مىكند ولى اگر علوم و افعال او وهمى و يا شيطانى بودند ترس و نفرت روح را دربرمىگيرد و از اينجاست كه انسان مىتواند به حشرونشر وقوف پيدا كند.در پايان به سرّى از اسرار اشاره كرده و رساله را به پايان مىرساند.
معرفى اجمالى:
«شرح رسالة الطير» در واقع تفسير و تأويل كلمات بو على است.
گزارش محتوا:
شارح ابتداء به شرايط دوستى اشاره مىكند كه همواره در ميان دو فردى باشد كه به يكديگر شناخت كافى داشته و بر هيأت نفس يكديگر مطلّع باشند و چون در مطلوب متّفق باشند محبت و مودّت ميان آنها بمراتب بيشتر از ساير افراد خواهد بود. البته وقتى اخوت و صداقت برادران بر يكديگر ثابت شد لازم است كه آنها رازهاى خود را نسبت به يكديگر آشكار سازند چون اگر برادرى از لحاظ معرفت از ديگرى بيشتر باشد مىتواند از وى كسب كمال كند و اگر كمتر باشد آن ديگرى از وى كمال اخذ مىكند همچنين بر برادران لازم است يكديگر را مطالعه كرده تا كمالاتشان زياد شود.شارح به نفس ناطقه انسان اشاره كرده و دو قوّۀ عالمه و عامله وى را مورد بررسى قرار مىدهد. شيخ الرئيس به دوستان سفارش مىكند كه مانند خارپشت باشيد.شارح به بيان خصوصيّات خارپشت مىپردازد كه مهمترين آنها اينست كه معمولا وى از طعام امتناع مىكند و بيشتر از چهل روز هم مىتواند غذا نخورد شارح سپس فوايد جوع را بيان كرده و علّت اينكه بعضى از عرفا مدّت زيادى از غذا امساك مىكنند را شرح و بسط مىدهد.بو على به برادران سفارش مىكند كه مانند مار از پوستين خود منسلخ شويد.معمولا مار از اوّل ربيع كه هوا معتدل مىشود شروع به پوست انداختن مىكند و روشنى چشم مار پس از پوست افكندن زياد مىشود.بو على با اين تشبيه بيان مىكند كه قالب آدمى نسبت با نفس همانند پوست مار است نسبت به خود مار هرچند در مشرب حكماء نفس داخل بدن نيست ولى متصرّف بدن است بههرحال صاحبان نفوس كامله براساس انقطاع از اغيار توانستهاند از بدن منسلخ شده و متوجّه حضرت حق شوند. شيخ الرئيس به برادران سفارش مىكند كه مرگ را دوست داشته باشيد تا به حيات ابدى نايل شويد.هركس به اختيار خوداز هواهاى نفسانى بميرد مىتواند حيات ابدى را بدست آورد بو على بهطور رمز مىگويد كه زهر بخوريد تا زنده بمانيد شارح در اين باب به كيفيّت مبارزه با نفس مىپردازد وى مىگويد كه اعتدال نفوس شهوانى و غضبى و هرچه از اينها متولد مىشود و قطع تعلّقات عالم طبيعت كمتر از زهر خوردن نيست پس زهر خوردن اشارهاى است به سخت بودن اصلاح نفس. شيخ نفس انسانى را به پرنده تمثيل كرد و پريدن را به طلب كردن و اكتساب معقولات تشبيه نمود وقتى كه پرنده از ميان حلقات دامها بيرون را نگاه مىكرد مرغانى را ديد كه پروبال خويش را از قفس بيرون كشيده و بحدّى بودند كه نمىتوانستند بپرند و هم بطور كلّى از بقاياى دام نجات نمىيافتند و اثر حلقهاى دام در پاى ايشان مانده بود.اين تشبيه در واقع صفت نفس ناطقه است مادامى كه با بدن است نه بطور كلّى از حقايق معقولات محجوب است و نه عين عقل و معقول است در اينجا شارح به بيان احوال نفوس در سعادت و شقاوت مىپردازد چون نفوس ناطقه داراى دو ركن اساسى قوه عالمه و عامله است عدّهاى از مردم هستند كه قوّۀ عالمه آنها مىتواند معقولات را به درستى تصوّر كند و همچنين قوۀ عامله آنها بر قواى بدنى كاملا مستولى است اينان همان انبياء و اوليا مىباشند نفسى كه از قصور استعداد يا غير آن نمىتواند تصوّر معقولات كند و قوۀ عامله وى هم معطّل بوده و از استيلاى نفس هم خبرى نمىباشد اين گروه همان كودكان،ابلهان و مجانين مىباشد و نفسى كه عالمه او تصوّر معقولات نكرده ولى عامله او ملكه فاضله و اخلاق نيكو حاصل كرده باشد اين گروه صلحاء الناس هستند كه پارسا ناميده مىشوند و نفسى كه تصوّر معقولات نكرده بلكه صورتهاى نادرستى را تصوّر كرده كه در واقع جهل مركّب است و عامله وى هم ملكه فاضله ندارد اين گروه ضالاّن و هالكان هستند. با دقّت در احوالات نفوس فوق سعادت و شقاوت آنها فهميده مىشود. در داستان آمده است كه چطور از كوههاى مختلفى عبور كرده تا به كوه هشتم رسيدند عبور از كوههاى مختلف در واقع پشتسر گذاشتن علوم رياضى و طبيعى است مرغان آن ديار كه همان نفوس مفارقاند طيور را غمگسارى كرده و در وراى اين كوه شهرى را به آنها نشان دادند كه همان علم اعلى است و صحنههاى خوش آن ديار امور عامه است و بالاخره رسيدن به محضر پادشاه در واقع الهيّات بمعنى الاخص است كه متكفل اثبات باريتعالى و بررسى صفات اوست امّا حديث جلال و بهاء پادشاه آنستكه براى رسيدن به ذات باريتعالى هيچ راهى وجود ندارد و چنين نيست كه از جهت او حجابى باشد جز غايت انكشاف او بلكه غايت انكشاف او حجاب اوست در پايان گفته مىشود كه شارح با انصاف زيادى متذكر اين مطلب مىشود كه اين شرح اگر مطابق با سخنان بو على باشد توفيق خداوند سبحان است كه مرا موافقت كرده است و دوستان حتما از آن استفاده خواهند نمود و احيانا اگر مطابق و ملايم با سخنان شيخ الرئيس نباشد از جهت قصور و نقصان نمىباشد چون من تمام تلاش و كوشش خود را بكار بستم برايناساس هركه از دوستان بهتر از من مىتوانند ارائه مطلب كنند من از آنها استفاده مىكنم.
معرفى اجمالى:
داستانسرايى به زبان مرغان شيوهاى است كه بيشتر عرفاء و حكماء بدان پرداخته و مطالب عرفانى و حكمى خود را در قالب رمز و اشاره به طالبان حقيقت ارائه كردهاند مثلا منطق الطير عطار،رسالة الطير شيخ الرئيس و نظاير اينها همگى زبانحال طيورى است كه در سجن طبيعت گرفتار شدهاند و بالاخره نحوه رهايى و به كمال رسيدن خود را بيان مىكنند اين رساله نيز تقريبا در همين مضمون به رشتۀ تحرير درآمده است كه در اينجا بهطور اجمال به آن اشاره مىشود.
گزارش محتوا:
حق تعالى چون مصوّر است اراده فرمود كه اصل مرا به صورت بازى بيافريند و من ابتداء در جايى زندگى مىكردم كه مرغان ديگرى هم آنجا بودند همۀ ما در كنار هم زندگى مىكرديم و زبان همديگر را خوب مىفهميديم روزى از روزها صيّادان قضا و قدر به منطقۀ ما آمدند و دامهاى زيادى پهن كردند و دانه ريختند و بالاخره مرا اسير نمودند پس از آنجا كه آشيانه من بود به جايى ديگر بردند و هر دو چشم مرا بستند و چهار بند مختلف بر من زدند و ده نفر بر من مأمور كردند پنجتاى آنها از پشت و پنجتاى آنها از جلو مرا همراهى مىكردند تا مرا به عالم تجريد بردند در آنجا همه دانستههاى من به باد فراموشى سپرده شد.در آن ديار هر روز مدّتى مرا بيرون آورده و مقدارى از چشمهاى مرا باز مىكردند و من چيزهايى را مىديدم كه تاكنون نديده بودم تا اينكه روزى تمام چشم مرا باز كردند و من جهان را بدين صفتى كه هست مشاهده نمودم همواره به خود مىگفتم آيا مىشود كه اين موكّلان چهار بند مرا باز مىكردند تا من از اين قيد و بندها فارغ شده و در هوا پرواز مىكردم؟تا بالاخره روزى موكّلان را از خود غافل ديدم از فرصت استفاده كرده به گوشهاى خزيدم و با بند لنگان به طرف صحرا حركت نمودم در صحرا شخصى را ديدم كه به طرف من مىآمد رفتم و در نهايت ادب و لطف به وى سلام كردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه كردم ديدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فكر كردم جوان است گفتم اى جوان از كجا مىآيى؟ گفت اى فرزند اين نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلين فرزند آفرينشم تو مرا جوان مىخوانى؟گفتم:پسچرا محاسنت سفيد نشده است گفت محاسنم سفيد بود امّا آنكسى كه ترا اينجا آورده و اسير گردانيده و اين بندهاى مختلف بر تو زده و اين موكّلان را بر تو مأمور كرده است مدّتهاست كه مرا نيز در چاه سياهى انداخته بود اين رنگ سرخ اثر آن اسارت است چون هر سفيدى كه با سياهى بياميزد سرخ خواهد شد گفتم از كجا مىآيى گفت:از كوه قاف چون وطن من آنجاست و آشيانه تو نيز آنجاست تو را از آنجا آوردهاند ولى تو فراموش كردهاى گفتم اينجا چكار مىكنى؟گفت:من سيّاحم و پيوسته جهانگردى مىكنم و عجايب مىبينم گفتم از عجايب چه ديدى؟گفت هفت چيز ديدم 1-كوه قاف كه ولايت ماست 2-گوهر شب افروز 3-درخت طوبى 4-دوازده كارگاه 5-زره داودى 6-تيغ بلارك 7-چشمه زندگانى.پير عجايب هفتگانه را براى مرغ شرح داده و موانع و مشكلات رسيدن به كوه قاف را به وى گوشزد مىكند و در آخر چشمه زندگانى را به وى معرّفى مىكند كه در ظلمات است كه هركس طالب باشد بايد خضروار حركت كند و در آنجا قدم بگذارد.طير مىپرسد نشان ظلمات چيست؟پير مىگويد:سياهى و تو خود در ظلماتى امّا نمىدانى كسى كه مىخواهد به چشمه زندگانى برسد بايد مدّتهاى زيادى در تاريكى سرگردانى بكشد اگر اهل آن چشمه باشد عاقبت بعد از تاريكى لمحهاى از روشنايى را به آن نشان خواهند داد پس او بايد دنبال آن روشنايى را بگيرد تا به سرچشمه زندگانى برسد و در آنجا غسل نمايند تا از زخم تير بلارك ايمن گردد در اينصورت به استعداد عجيبى دست مىيابد كه خضروار از كوه قاف به آسانى مىگذرد.
معرفى اجمالى:
پرتونامه اثرى است كه در آن شيخ شهاب الدين سهروردى انديشههاى اشراقى خود را بطور مختصر به زبان فارسى بيان نموده است.كسانى كه مىخواهند از آراء و افكار شيخ اشراق اطلاّع كافى داشته باشند مىتوانند به حكمة الاشراق، تلويحات و مكارحات وى مراجعه نمايند
گزارش محتوا:
اين رساله در ده فصل تدوين شده است. فصل اوّل: شيخ اشراق در فصل اوّل به شرح بعضى از اصطلاحات فلسفى مىپردازد كه عبارتند از: 1-تبيين معناى علم حصولى 2-تعريف لفظ كلّى و جزئى 3-بررسى معناى ضرورت،امكان و امتناع 4-بحث پيرامون مفهوم استقراء 5-تعريف معناى جوهر و عرض و بيان معناى جسم همچنين شيخ اشراق بررسى مىكند كه كلّى هيچوقت در خارج محقّق نمىشود و جايگاه آن صرفا در عقل انسان است. آنگاه ثابت مىكند كه صفت از محلّى به محلّ ديگر نمىتواند منتقل شود و در نهايت درباره جوهر فرد صحبت كرده و بر لا يتجزّى بودن آن در خارج برهان اقامه مىكند.
فصل دوّم:
در فصل دوّم ابتداء دربارۀ نهايت محدّد بحث مىكند سپس مفهوم زمان و مكان را روشن مىسازد.شيخ معتقد است كه هر عرضى كه در آن ثبات تصوّر نشود آن حركت است با دقّت در بيانات ايشان معلوم مىشود كه وى حركت را در مقولۀ عرضى مىداند ولى با ظهور ملاّ صدرا بساط چنين تفكّرى برچيده شده و به حركت جوهرى روىآورده مىشود سپس دربارۀ اجسام سخن به ميان مىآيد كه بر دو قسم است يا بسيط است و يا مركّب.بسيط آنست كه در آن اختلاف قوتها نباشد و جسم بسيط هيچ شكلى را اقتضاء نمىكند مگر گردى را. دربارۀ متحرّكات گفته مىشود كه بر سه قسم است:متحرّك بر وسط،متحرك از وسط،متحرّك بسوى وسط. افلاك متحرّك بر وسط هستند چون حركات افلاك دورى مىباشند راست حركت نمىكنند. در بحث متحرّكات به عناصر چهارگانه اشاره كرده و تبديل آنها را بيان مىكند دربارۀ اجسام اثيرى گفته مىشود كه نه سبكاند و نه سنگين چون سبكى قوّتى است كه جسم را همواره از وسط بسوى بالا حركت مىدهد و سنگينى هم قوّتى است كه جسم را بسوى وسط مىكشاند و اجسام اثيرى كه همان افلاكند داراى چنين مشخّصاتى هستند بلكه حركت آنها بر وسط است آنهم به حركت مستدير. عناصر چهارگانه مىتوانند تبديل به ديگرى شوند مثلا آب در درجه حرارت بالا تبديل به هوا مىشود و هوا در اثر سرما آب مىشود در برخى مواقع آب وقتى مىچكد سنگ مىشود و مانند اينها كه در علوم تجربى ثابت شده است البته وقتى گفته مىشود كه آب مىتواند به هوا تبديل شود نه اينكه ماهيت آب بطور كلّى از بين مىرود و هوا حاصل مىشود بلكه تحقيق اينست كه صورت آبى از او زايل شده و صورت هوايى در او بوجود مىآيد لازم به ذكر است كه صورت آبى،آتشى،هوائى و زمينى جز اين كيفيّات چهارگانه است لذا وقتى حرارت،برودت،رطوبت و يبوست در هيولى حاصل مىشود برخى از اين كيفيّات اقتضاء كند لذا وقتى كيفيّتى از جسم زايل مىشود آنرا استحاله مىنامند ولى وقتى صورتى مىرود و صورت ديگر جايگزين آن مىشود آنرا كون و فساد مىنامند. البته عدهاى استحاله را قبول نداشته و به منع آن برهان اقامه كردهاند. يكى از مسائل مهمّ در باب اجسام،مواليد سهگانه است كه از عناصر چهارگانه توليد مىشوند و آنها عبارتند از: معادن،نباتات،حيوانات.لازم به ذكر است كه اعتدال هرچقدر بيشتر باشد انواع شريفترى حاصل مىشود مثلا روح ملكى زاييده اعتدال عالى است
فصل سوّم:
شيخ اشراق در فصل سوّم تحت عنوان«استبصار نفس»به بحث معرفة النفس مىپردازد كه از اهميت زيادى برخوردار استوى ابتداء به اثبات نفس مىپردازد و در قالب«استبصار و برهان»مجرّد بودن آنرا ثابت مىكند البتّه با كمى دقت معلوم مىشود كه بيشتر براهين مخصوص بو على است كه معمولا حكماء از آن استفاده مىكنند. شيخ اشراق بر موجود بودن نفس پيش از بدن اعتقادى ندارد و بر مدّعاى خود دليل اقامه مىكند به نظر وى،نفس پيش از بدن موجود نمىشود بلكه هر دو باهم بوجود مىآيند و رابطه و علاقه ميان آنها علاقۀ عشقى است نه شوقى، چون علاقه شوقى در ميان اجسام و اعراض نيز وجود دارد.ملاّ صدرا در مباحث اسفار به جسمانية الحدوث بودن نفس اشاره كرده و با بيانات زيبا مطلب فوق را مبرهن مىسازد.
فصل چهارم:
فصل چهارم در بيان قواى نفس انسانى است گفته شده است كه مزاج انسان چون معتدلترين مزاجها بشمار مىرود لذا شريفترين آنهاست شيخ بعد از بيان اصول قوّۀ نباتى دربارۀ حواسّ ظاهرى و باطنى انسان سخن به ميان مىآورد حواسّ ظاهرى انسان پنج قوّه است كه اختصارا به آنها اشاره مىشود: 1-لامسه: قوّهاى است كه در همه بدن پراكنده است و بوسيله آن كيفيّات چهارگانۀ سبكى،سنگينى،سختى و نرمى قابل ادراك است 2-ذائقه: قوّهاى است كه بوسيله عصب مخصوصى كه برسطح زبان وجود دارد طعمها غذاها فهميده مىشود 3-شامّه:قوّهاى است كه در دو زايدۀ مقابل دماغ وجود دارد و بوسيلۀ آن بوى خوش از ناخوش تشخيص داده مىشود و دريافتن او توسّط هوا صورت مىگيرد. 4-سامعه: قوّهاى است كه بوسيله عصبى كه در درون گوش وجود دارد صداها و آوازها سمع مىشود 5-باصره: در كيفيّت رويت ميان علماء اختلاف وجود دارد گروهى براين باورند كه رؤيت اشياء به شعاعى است كه از چشم بيرون آمده و با آن شى برخوردار مىكند شيخ با اين مبنا مخالف بوده و معتقد است كه ديدن اشياء به صورتى است كه در رطوبت جليدى چشم منطبع مىشود و شرط اساسى آن روشنايى محيط و مقابله جرم شفّاف با چشم است. خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اينگونه مطالب ناظر به مبانى قديمى مىباشد اكنون با پيشرفت علوم بسيارى از مطالب قديمى منسوخ شده است. حواسّ باطنى انسان نيز پنجتاست كه در اين مجال به آنها اشاره مىشود:1-حس مشترك:قوّهاى است كه همه محسوسات در پيشگاه او جمع مىشوند و عملكرد عجيبى دارد.2-خيال:خزانه حس مشترك است 3-وهم:قوّهاى است كه ادراك معانى مىكند مانند گوسفند كه مهربانى مادر را درك و دشمنى گرگ را مىفهمد 4-متخيّله:قوّهاى است كه معانى را با يكديگر تركيب مىكند اگر وهم تركيب كند متخيّله و اگر عقل تركيب كند متفكّره نامند 5-حافظه:قوّهاى است كه نگاهدارندۀ معانى است كه وهم دريافته است و بعبارت ديگر خزانهدار وهم بشمار مىآيد.در تتمّه اين فصل در تحديد نفس ناطقه گفته مىشود كه نه جسم است و نه در جسم قرار دارد بلكه جسم را تدبير مىكند و نيز مىتواند معقولات را درك كند. فصل پنجم: فصل پنجم رساله اختصاص به مباحث خداشناسى دارد ابتداء واجب الوجود بالذّات ثابت مىشود سپس اوصاف آن مورد بررسى قرار مىگيرد در بحث اوصاف به صفات سلبى و اضافى اشاره كرده و بيان مىكند كه واجب الوجود صفات ايجابى زايد بر ذات ندارد شيخ دربارۀ حيات و خير محض بودن باريتعالى بحث مىكند و بالاخره اين فصل را با نداشتن ندّ و ضدّ براى واجب الوجود به پايان مىرساند
فصل ششم:
در فصل ششم در فعل باريتعالى بحث مىكند و از راه قاعدۀ«الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد»بيان مىكند كه از حقّ تعالى جز يكى صادر نمىشود و آن موجود صادر شده نمىتواند نفس باشد چون نفس همواره داراى جسمى است كه در آن تصرّف مىكند پس آنچه از او صادر مىشود جوهرى است مجرّد از ماده و احكام آن يعنى نه مادّه است و نه متصرّف در مادّه و آن در اصطلاح حكماء عقل است شيخ در پايان اين فصل به قاعده اشرف اشاره كرده و موجودات نظام هستى را در فصولبعدى براساس آن مرتّب و منظّم مىكند.
فصل هفتم:
فصل هفتم در غايات و ترتيب موجودات است خداى سبحان چون غنى على الاطلاق است لذا در ذات و صفات به هيچ چيزى محتاج نمىباشد و هرچيزى كه در ذات و صفات به چيز ديگرى محتاج باشد او فقير خواهد بود از طرف ديگر حق تعالى جواد مطلق است يعنى بخشش خودش را بدون هيچ عوض و غرضى انجام مىدهد بنابراين فعل او معلّل به هيچ غرضى نيست و او خير محض است. به نظر شيخ اشراق هم واجب الوجود و هم مبادى مجرّدات كه عقول هستند هيچ وقت فعلى را با اراده و غرض و همچنين از روى طبع انجام نمىدهند زيرا فعل طبيعى مخصوص جسمانيّات است وى در ترتيب موجودات نظام هستى از قاعده اشرف كمك مىگيرد و از واجب تعالى شروع كرده و به هيولاى اولى ختم مىكند.
فصل هشتم:
فصل هشتم در اسباب حوادث خير و شرّ و قضاوقدر است چون واجب الوجود خير محض است لذا هرچيزى كه از وى صادر مىشود غير از خير،چيز ديگرى نمىتواند باشد از طرف ديگر چون شرّ امر عدمى است لذا از واجب تعالى صادر نمىشود و اگر احيانا چيزهايى را مشاهده مىكنيم كه ظاهرا شرّ هستند در واقع به اعتبار ما بوده و نسبى است.درباره قضاء و قدر گفته مىشود كه قضاء علم وحدانى حقتعالى است و قدر تفصيل قضاء اول است و احاطه محرّكات بر آحاد كائنات و ضبط همۀ احوال و اوقات آنها همگى قدر بشمار مىآيند شيخ به اشكالات وارده جواب داده و فصل را با تبيين عوالم سهگانه وجودى به پايان مىرساند.
فصل نهم:
فصل نهم در بقاى نفس و سعادت و شقاوت آنست.شيخ در مقام اثبات بقاى نفس معتقد است كه حيات ذات و لازمۀ ماهيّت نفس است لذا هرگز قبول ضدّ آنرا كه ممات است نمىكند.شيخ دربارۀ سعادت و شقاوت نفس بحث مستوفايى بعمل مىآورد كه رنگ و بوى عرفانى دارد به نظر شيخ بالاترين لذات و ابتهاج براى نفس رسيدن به عالممعقولات است و بالاترين شقاوت و بدبختى براى نفس خلود در جهالت و انغمار در لذات حس است كسى كه از تعلّقات عالم حسّى و علايق عالم طبيعت بيرون مىآيد در اثر مشاهدات انوار ربوبى لذّتى مىيابد كه در وصف نمىگنجد وى در جرگۀ فرشتگان مقرّب الهى قرار مىگيرد به طورى كه هرگز اين خاكدان پليد را به خاطر نمىآورد و حق تعالى از انوار جلال خويش شراب طهور به وى مىنوشاند.شيخ در پايان اين فصل به تناسخ اشاره كرده و محال بودن آنرا ثابت مىكند.
فصل دهم:
فصل دهم كه آخرين فصل رساله را تشكيل مىدهد دربارۀ نبوّت،معجزات،كرامات،منافات و مانند اينها بحث مىكند چون همه مردم قادر نيستند تا همه امورات و مهمّات خويش را از معاملات و قصاص و نكاح انجام دهند لذا شارعى ضرورى است كه مطلّع بر حقايق عالم جبروت و متخصّص در افعالى باشد كه مردم از آن عاجز هستند و اين همان نبىّ خداست به نظر شيخ اشراق شرط اساسى نبىّ آنست كه مأمور باشد از عالم اعلى با اداى رسالت وى بقيّه كارها چون خرق عادت و انذار از مغيبات و اطّلاع بر علوم را از اولياء و بزرگان حقيقت را نيز جايز مىداند. در باب كرامات گفته مىشود كه اگر كسى نفس او به نور حقّ و ملا اعلى روشن شود مىتواند عالم مادّه را در تحت تصرّف خود درآورد سخن او در ملكوت اعلى مسموع و دعاى او در حق بندگان مستجاب واقع مىشود. شيخ اشراق در پايان رساله عبارتى دارد كه در كتاب تلويحات هم به آن اشاره مىكند به عقيدۀ وى هركه در ملكوت عالم دائما متفكّر باشد و از لذات حسى پرهيز نمايد مگر بقدر حاجت و نماز شب به پا دارد و بر بيدارى آن مواظبت نمايد و كتاب الهى بسيار تلاوت كند و به افكار لطيف سرّ خود را تلطيف نمايد و با ملاء اعلى مناجات كرده و تملّق كند انوارى از حضرت حق بر قلب وى تجلّى مىنمايد و حقائق بيشمارى بر وى مكشوف مىگردد. و به حكمت الهى دست مىيابد.
معرفى اجمالى:
«روضة القلوب» رسالهاى است كه در دو بخش عالم اجسام و عالم ارواح بحث مىكند.
گزارش محتوا:
مقدمات:
مولّف رساله قبل از پرداختن به مباحث اصلى مقدّماتى را متذكر مىشود كه در اينجا بهطور اجمال به آنها اشاره مىشود:
1-تعريف مفهوم كلّى و جزئى 2-اثبات اينكه وجود كلى هيچوقت در خارج محقق نمىشود 3-اگر بخواهيم چيزى را ادراك كنيم بايد صورت آن چنانچه هست در ذهن حاصل شود 4-بحث درباره مواد ثلاث كه عبارتند از: وجوب،امكان و امتناع 5-تعريف اسماء مترادف،متباين،مشترك لفظى،مشترك معنوى،اسماء متواطيه و اسماء مشكّله 6-محال است چيزى كه سبب اشتراك است بعينه سبب افتراق نيز باشد 7-هرگاه چيزى بهطور كامل در چيز ديگرى جاى بگيرد آنرا حالّ و آنجاى را محلّ نامند و همواره حالّ محتاج به محلّ بوده و قائم به محلّ است هرچيزى كه داراى مكان است مىتواند به مكان ديگرى انتقال يابد ولى حالّ نمىتواند از محلّى به محلّ ديگر منتقل شود 8-مكان آن نيست كه ما برآن نشستهايم بلكه پيرامون و مستقر عليه ما مكان است. 9-جوهر فرد آنست كه جسم در اثر تجزيه بحدّى مىرسد كه ديگر نمىتوان آنرا چه در حس و چه در عقل تجزيه كرد. البته بعضى مىگويند كه در عقل مىشود تجزيه كرد ولى تجزيه آن در حس امكانپذير نيست 10-تداخل ممتنع آن است كه مكانى كه بيش از يك چيز در آن نمىگنجد دو چيز را بس باشد 11-اصحاب حقيقت معمولا بر استقرا اعتماد نمىكنند چون وقتى حقيقت يك شى را بدست آوردند نظر مىكنند در وجوب،امكان و امتناع او پس هرچه آن شى از مواد ثلاث اقتضاء كند همواره برآن منوال باشد 12-تأثير جسم در جسم ديگر به سه روش صورت مىگيرد يا بمقابله يا به ملاقات و يا به مجاورت 13-اسباب حركت سه چيز است:آتش،حركت،شعاع عالم اجسام: بعد از تمهيد مقدّمات،اكنون وارد بحث در عالم اجسام مىشويم عالم اجسام بر دو قسم است كه عبارتند از: عالم عنصريّات و عالم اثيريّات. عالم عنصريّات: نخست عالم عنصريّات مورد بررسى قرار مىگيرد. خداى متعال اولين چيزى را كه در عالم اجسام آفريده ماده بود و از آنجا كه ماده استعداد پذيرش صورتهاى مختلفى را داشت لذا طبايع چهارگانه خاك،آب،باد و آتش را بوجود آورد دراين ميان نسبت ماده به طبايع چهارگانه مانند نسبت آهن است به شمشير چنانچه آهن استعداد دارد تا صورتهاى مختلفى را قبول كند مادّه نيز مستعدّ قبول صورتهاى مختلف است از آنجا كه طبايع هركدام خصوصيّاتى را داراست لذا با بررسى بيشتر وجوه اشتراك آنها دانسته مىشود خاك داراى دو صفت سردى و خشكى،آب داراى دو صفت سردى و ترى،هوا داراى دو صفت ترى و گرمى و آتش نيز داراى دو صفت خشكى و گرمى است.با مقايسه اين اوصاف فهميده مىشود كه خاك با آب در سردى،آب با هوا در ترى،هوا با آتش در گرمى مناسب است. در اينجا تبديل طبايع به يكديگر را بررسى مىكنيم:خاك چون لطيف شود آب،آب چون لطيف شود هوا،هوا چون لطيف شود آتش،آتش چون كثيف شود هوا،و هوا چون كثيف شود آب و بالاخره آب چون كثيف شود خاك مىگردد. در طبقات آتش و هوا گفته مىشود كه آتش داراى يك طبقه است و آنرا كرۀ اثير مىنامند و مكان آن نيز زير فلك ماه است ولى هوا داراى سه طبقه است. دربارۀ نحوۀ بوجود آمدن باران،برف و تگرگ مىگوئيم زمانيكه سردى ب