پرش به محتوا

ابومطهر ازدی، محمد بن احمد: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' می ك' به ' می‌ك'
جز (جایگزینی متن - '↵↵|' به ' |')
جز (جایگزینی متن - ' می ك' به ' می‌ك')
 
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۳۰: خط ۳۰:
| مشایخ =‌‌  
| مشایخ =‌‌  
‌| معاصرین = باخزری؛
‌| معاصرین = باخزری؛
  ‌ | شاگردان =  
  ‌| شاگردان =  
| اجازه اجتهاد از =  
| اجازه اجتهاد از =  
| درجه علمی = ادیب، شاعر؛
| درجه علمی = ادیب، شاعر؛
خط ۴۲: خط ۴۲:
| کد مؤلف = AUTHORCODE12726AUTHORCODE
| کد مؤلف = AUTHORCODE12726AUTHORCODE
}}
}}
''' ابومُطَهَّرِ اَزْدی، محمد بن احمد ''' (د نیمه اول سده 5ق)، ادیب و شاعر،
''' ابومُطَهَّرِ اَزْدی، محمد بن احمد''' (د نیمه اول سده 5ق)، ادیب و شاعر،


شهرت ابومطهر در حقیقت از كتاب ابی‌القاسم البغدادی است. اگر این كتاب نبود، از وجود ابومطهر هم نشانی نمی‌شد؛ البته باز هم وجود او محل تردید است و می‌توان پرسید كه آیا این كتاب و مؤلف آن هر دو ساخته و پرداخته یكی از نویسندگان زبردست سده 4 یا 5ق نیستند)؟  
شهرت ابومطهر در حقیقت از كتاب ابی‌القاسم البغدادی است. اگر این كتاب نبود، از وجود ابومطهر هم نشانی نمی‌شد؛ البته باز هم وجود او محل تردید است و می‌توان پرسید كه آیا این كتاب و مؤلف آن هر دو ساخته و پرداخته یكی از نویسندگان زبردست سده 4 یا 5ق نیستند)؟  
خط ۵۴: خط ۵۴:
==منابع کهن==
==منابع کهن==
   
   
در منابع كهن، هیچ جا از ابومطهر ازدی و كتاب او سخنی نرفته، تنها [[باخرزی، علی بن حسن|باخزری]] در مقدمه كتاب خود اشاره می‌كند كه در اصفهان، ابومطهر، استاد در فنون ادب و صاحب كتاب [[طراز الذهب علی وشاح الادب]] را دیده است. سپس در جای دیگر از مردی به نام ابومطهر اصفهانی یاد كرده و 19بیت شعر نیز از او آورده است. پژوهشگران عموماً در اینكه این 3 نام بر یك تن اطلاق می‌شده است، تردید چندانی نكرده‌اند.  
در منابع كهن، هیچ جا از ابومطهر ازدی و كتاب او سخنی نرفته، تنها [[باخرزی، علی بن حسن|باخزری]] در مقدمه كتاب خود اشاره می‌كند كه در اصفهان، ابومطهر، استاد در فنون ادب و صاحب كتاب [[طراز الذهب علی وشاح الادب]] را دیده است. سپس در جای دیگر از مردی به نام ابومطهر اصفهانی یاد كرده و 19بیت شعر نیز از او آورده است.پژوهشگران عموماً در اینكه این 3 نام بر یك تن اطلاق می‌شده است، تردید چندانی نكرده‌اند.  


== آثار==
== آثار==
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:


شهر اصفهان البته به پای بغداد نمی‌رسید، اما بغداد ثانی لقب یافته بود و در رقابت میان شهرها مقامی داشت. اگر گه‌گاه كوفه با بصره، همدان با عراق، بغداد با بصره قیاس می‌شد، اصفهان نیز در مقابل عراق قرار می‌گرفت و نیز انبوهی اصفهانی در بغداد می‌زیستند كه در 320ق سر به شورش برداشتند، یك روز تمام با سپاهیان خلیفه جنگیدند و امام مسجد جامع غرب بغداد را از خطبه و نماز بازداشتند.  
شهر اصفهان البته به پای بغداد نمی‌رسید، اما بغداد ثانی لقب یافته بود و در رقابت میان شهرها مقامی داشت. اگر گه‌گاه كوفه با بصره، همدان با عراق، بغداد با بصره قیاس می‌شد، اصفهان نیز در مقابل عراق قرار می‌گرفت و نیز انبوهی اصفهانی در بغداد می‌زیستند كه در 320ق سر به شورش برداشتند، یك روز تمام با سپاهیان خلیفه جنگیدند و امام مسجد جامع غرب بغداد را از خطبه و نماز بازداشتند.  
مهمانیی كه ماجرای ابوالقاسم در آن گذشته، خود نشان می‌دهد كه اعیان اصفهان نیز با مجالس عیش و عشرت بیگانه نبوده‌اند و ای بسا كه از بغدادیان تقلید می كردند، اما قیاس‌های ابوالقاسم روشن می‌سازد كه اصفهان هنوز بافت اجتماعی و اخلاقی سنتی را حفظ كرده و هرگز«بهشت ثروتمندان و جهنم تنگدستان» كه در وصف بغداد گفته‌اند، نشده است. ابومطهر بهتر از هر نویسنده دیگری در سراسر ادبیات عرب، بغداد و به خصوص طبقه مرفه آن را وصف كرده است: محله‌ها، قصرها و گردشگاه‌های زیبا، میخانه‌های بی‌شمار هزاران كنیزك و غلام نوازنده و خواننده، فرش‌ها، پارچه‌ها، لباس‌ها و زیورهایی كه سیل‌آسا به سوی بغداد جاری بود، عطرهای فراوانی كه 70گونه از آن‌ها را ابوالقاسم برشمرده است، كشتی‌های بی‌شماری كه مردم را روی دجله می‌گردانیده‌اند و…
مهمانیی كه ماجرای ابوالقاسم در آن گذشته، خود نشان می‌دهد كه اعیان اصفهان نیز با مجالس عیش و عشرت بیگانه نبوده‌اند و ای بسا كه از بغدادیان تقلید می‌كردند، اما قیاس‌های ابوالقاسم روشن می‌سازد كه اصفهان هنوز بافت اجتماعی و اخلاقی سنتی را حفظ كرده و هرگز«بهشت ثروتمندان و جهنم تنگدستان» كه در وصف بغداد گفته‌اند، نشده است. ابومطهر بهتر از هر نویسنده دیگری در سراسر ادبیات عرب، بغداد و به خصوص طبقه مرفه آن را وصف كرده است: محله‌ها، قصرها و گردشگاه‌های زیبا، میخانه‌های بی‌شمار هزاران كنیزك و غلام نوازنده و خواننده، فرش‌ها، پارچه‌ها، لباس‌ها و زیورهایی كه سیل‌آسا به سوی بغداد جاری بود، عطرهای فراوانی كه 70گونه از آن‌ها را ابوالقاسم برشمرده است، كشتی‌های بی‌شماری كه مردم را روی دجله می‌گردانیده‌اند و…
قالب خشك قصیده كهن دیگر تاب این فرهنگ پرآشوب فسادآمیز را نداشت. قصاید ارجمند ابن‌رومی، ابوتمام و متنبی، گویی برفراز این موج، در فضایی دیگر شكل می‌گرفت. شاید به همین سبب بود كه مردم عراق و فارس توانستند به آسانی متنبی را در اوج شهرت به باد ریشخند گیرند، و شاعركانی هرزه‌گو اجازه یافتند كه حقیرش گردانند. نثر می‌بایست هر چه زودتر زبان تعبیر این فرهنگ چندچهره گردد.  
قالب خشك قصیده كهن دیگر تاب این فرهنگ پرآشوب فسادآمیز را نداشت. قصاید ارجمند ابن‌رومی، ابوتمام و متنبی، گویی برفراز این موج، در فضایی دیگر شكل می‌گرفت. شاید به همین سبب بود كه مردم عراق و فارس توانستند به آسانی متنبی را در اوج شهرت به باد ریشخند گیرند، و شاعركانی هرزه‌گو اجازه یافتند كه حقیرش گردانند. نثر می‌بایست هر چه زودتر زبان تعبیر این فرهنگ چندچهره گردد.  
صدسال پیش از این، جاحظ سنت را شكست و زبان و مضامین آثار خود را با روح و زبان عامّه مردم درآمیخت و حتی در زمینه قصه‌پردازی گام‌های بلند برداشت. داستان‌های البخلای او، خاصه داستان خالویه مكدّی، به دست عكبری افتاد. ابودلف كه زبانش سخت به زبان ابومطهر ازدی شبیه است، قصیده ساسانیه خود را به تقلید از احنف عكبری و برای [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] ساخته است. همین قصیده است كه صاحب حفظ كرده، و [[بدیع‌الزمان همدانی، احمد بن حسین|بدیع‌الزمان همدانی]] ابیاتی از آن را برای ثعالبی برخوانده و سپس مقامه خود را با بخشی از آن آغاز كرده و بعداً قهرمان خود ابوالفتح اسكندری را گاه با ابودلف منطبق ساخته و بدین سان از تأثیر مستقیم و عمیق این شخصیت شوخ واقع‌گرا بر خود خبر داده است.  
صدسال پیش از این، جاحظ سنت را شكست و زبان و مضامین آثار خود را با روح و زبان عامّه مردم درآمیخت و حتی در زمینه قصه‌پردازی گام‌های بلند برداشت. داستان‌های البخلای او، خاصه داستان خالویه مكدّی، به دست عكبری افتاد. ابودلف كه زبانش سخت به زبان ابومطهر ازدی شبیه است، قصیده ساسانیه خود را به تقلید از احنف عكبری و برای [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] ساخته است. همین قصیده است كه صاحب حفظ كرده، و [[بدیع‌الزمان همدانی، احمد بن حسین|بدیع‌الزمان همدانی]] ابیاتی از آن را برای ثعالبی برخوانده و سپس مقامه خود را با بخشی از آن آغاز كرده و بعداً قهرمان خود ابوالفتح اسكندری را گاه با ابودلف منطبق ساخته و بدین سان از تأثیر مستقیم و عمیق این شخصیت شوخ واقع‌گرا بر خود خبر داده است.  
خط ۱۱۴: خط ۱۱۴:
==حكایت==
==حكایت==


مؤلف از آوردن كلمه«حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعله آن، «محاكاه» را در نظر داشته، زیرا در مقدمه كتاب خود، قطعه مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ در همین معنی نقل می‌كند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمه آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق می‌شده، اما در قطعه [[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] و نیز در ذهن مؤلف حكایه، محاكاه تنها یكی از بخش‌های فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه می‌توانسته‌اند گفتار و رفتار برخی از مردم(مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین سان ملاحظه می‌كنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر«تیپ‌سازی» خلط شده، یا نتوانسته است آن‌ها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقه‌ای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است.
مؤلف از آوردن كلمه«حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعله آن، «محاكاه» را در نظر داشته، زیرا در مقدمه كتاب خود، قطعه مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ در همین معنی نقل می‌كند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمه آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق می‌شده، اما در قطعه [[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] و نیز در ذهن مؤلف حكایه، محاكاه تنها یكی از بخش‌های فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه می‌توانسته‌اند گفتار و رفتار برخی از مردم(مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین سان ملاحظه می‌كنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر«تیپ‌سازی» خلط شده، یا نتوانسته است آن‌ها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقه‌ای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است.


حكایت با استواری و برنامه كامل آغاز می‌شود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ، لازم می‌داند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه(=لحن) را به عمد به كار برده، زیرا «نمك هر نكته در لحن آن است و شیرینی آن در كوتاهی متنش».
حكایت با استواری و برنامه كامل آغاز می‌شود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ، لازم می‌داند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه(=لحن) را به عمد به كار برده، زیرا «نمك هر نكته در لحن آن است و شیرینی آن در كوتاهی متنش».


علاوه بر این نكته اساسی كه تهمت بی‌دانشی را از او می‌زداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخف‌سرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است. این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو می‌كند؛ این مرد آیینه تمام نمای همه بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعه بغداد می‌توان پی برد. چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همه این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است.  
علاوه بر این نكته اساسی كه تهمت بی‌دانشی را از او می‌زداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخف‌سرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است. این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو می‌كند؛ این مرد آیینه تمام نمای همه بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعه بغداد می‌توان پی برد. چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همه این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است.  


چون خواننده به پایان كتاب می‌رسد، احساس می‌كند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمی‌سپارد، بلكه همه حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت یك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز می‌شودعیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم می‌گردد: ابوالقاسم همین كه بر درِ مجلسِ مهمانی می‌بیند كسی لبخند می‌زند، بانگ برمی‌دارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل«حسین ذبیح» اینهمه شادی می‌كنی)؟ …نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین(ع) دشمنی ورزد… . در پایان كتاب نیز كسی لبخند می‌زند و همین‌گونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار می‌گیرد. بدیهی است كه قالب‌بندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است.  
چون خواننده به پایان كتاب می‌رسد، احساس می‌كند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمی‌سپارد، بلكه همه حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت یك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز می‌شودعیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم می‌گردد: ابوالقاسم همین كه بر درِ مجلسِ مهمانی می‌بیند كسی لبخند می‌زند، بانگ برمی‌دارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل«حسین ذبیح» اینهمه شادی می‌كنی)؟ …نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین(ع) دشمنی ورزد….در پایان كتاب نیز كسی لبخند می‌زند و همین‌گونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار می‌گیرد. بدیهی است كه قالب‌بندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است.