۱۴۶٬۵۲۲
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' می ك' به ' میك') |
||
| (۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
| خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
| شهادت = | | شهادت = | ||
| مدفن = | | مدفن = | ||
| طول عمر = | | طول عمر = | ||
| نام همسر = | | نام همسر = | ||
| فرزندان = | | فرزندان = | ||
| خویشاوندان = | | خویشاوندان = | ||
| دین = اسلام؛ | | دین = اسلام؛ | ||
| مذهب = | | مذهب = | ||
| خط ۳۲: | خط ۳۰: | ||
| مشایخ = | | مشایخ = | ||
| معاصرین = باخزری؛ | | معاصرین = باخزری؛ | ||
| | شاگردان = | ||
| اجازه اجتهاد از = | | اجازه اجتهاد از = | ||
| درجه علمی = ادیب، شاعر؛ | | درجه علمی = ادیب، شاعر؛ | ||
| خط ۴۴: | خط ۴۲: | ||
| کد مؤلف = AUTHORCODE12726AUTHORCODE | | کد مؤلف = AUTHORCODE12726AUTHORCODE | ||
}} | }} | ||
''' ابومُطَهَّرِ اَزْدی، محمد بن احمد ''' (د نیمه اول سده 5ق)، ادیب و شاعر، | ''' ابومُطَهَّرِ اَزْدی، محمد بن احمد''' (د نیمه اول سده 5ق)، ادیب و شاعر، | ||
شهرت ابومطهر در حقیقت از كتاب ابیالقاسم البغدادی است. اگر این كتاب نبود، از وجود ابومطهر هم نشانی نمیشد؛ البته باز هم وجود او محل تردید است و میتوان پرسید كه آیا این كتاب و مؤلف آن هر دو ساخته و پرداخته یكی از نویسندگان زبردست سده 4 یا 5ق نیستند)؟ | شهرت ابومطهر در حقیقت از كتاب ابیالقاسم البغدادی است. اگر این كتاب نبود، از وجود ابومطهر هم نشانی نمیشد؛ البته باز هم وجود او محل تردید است و میتوان پرسید كه آیا این كتاب و مؤلف آن هر دو ساخته و پرداخته یكی از نویسندگان زبردست سده 4 یا 5ق نیستند)؟ | ||
| خط ۵۶: | خط ۵۴: | ||
==منابع کهن== | ==منابع کهن== | ||
در منابع كهن، هیچ جا از ابومطهر ازدی و كتاب او سخنی نرفته، تنها [[باخرزی، علی بن حسن|باخزری]] در مقدمه كتاب خود اشاره میكند كه در اصفهان، ابومطهر، استاد در فنون ادب و صاحب كتاب [[طراز الذهب علی وشاح الادب]] را دیده است. سپس در جای دیگر از مردی به نام ابومطهر اصفهانی یاد كرده و 19بیت شعر نیز از او آورده است. | در منابع كهن، هیچ جا از ابومطهر ازدی و كتاب او سخنی نرفته، تنها [[باخرزی، علی بن حسن|باخزری]] در مقدمه كتاب خود اشاره میكند كه در اصفهان، ابومطهر، استاد در فنون ادب و صاحب كتاب [[طراز الذهب علی وشاح الادب]] را دیده است. سپس در جای دیگر از مردی به نام ابومطهر اصفهانی یاد كرده و 19بیت شعر نیز از او آورده است.پژوهشگران عموماً در اینكه این 3 نام بر یك تن اطلاق میشده است، تردید چندانی نكردهاند. | ||
== آثار== | == آثار== | ||
| خط ۶۶: | خط ۶۴: | ||
مؤلف از زبان قهرمان داستان خود، گاه به شخصیتهای معروفی اشاره میكند كه میتوانند خود نشانههای تاریخی نسبتاً دقیقی برای تعیین زمان تألیف كتاب باشند. | مؤلف از زبان قهرمان داستان خود، گاه به شخصیتهای معروفی اشاره میكند كه میتوانند خود نشانههای تاریخی نسبتاً دقیقی برای تعیین زمان تألیف كتاب باشند. | ||
وی یكبار ادعا میكند كه با گروهی در واسط گرد آمده است. این گروه عبارتند از: ابوالحسن جرجانی، ابن سُكّره(د385)، ابومحمد یعقوبی و به خصوص | وی یكبار ادعا میكند كه با گروهی در واسط گرد آمده است. این گروه عبارتند از: ابوالحسن جرجانی، ابن سُكّره(د385)، ابومحمد یعقوبی و به خصوص ابن حجاج شاعر كه در 291ق درگذشته است. تاریخ مرگ دیگر افراد گروه پیش از این بوده است. | ||
در اثنای همین كتاب، مؤلف از مجالسی سخن به میان آورده كه در آنها، مردانی نامآور و بیشتر نویسندگان و شاعران، از شنیدن آواز مغنیان و نوای موسیقی سخت به طرب آمدهاند: معروفترین این اشخاص عبارتند از: [[مرزبانی، محمد|مرزبانی]](د390ق)، قاضی ابنصُبْر(د388ق)، قاضی القضاه ابن معروف(د390ق)، ابن حجاج، [[ابن نباته، عبدالعزیز بن عمر|ابن نباته]](د405ق) و ابنغیلان بزاز(د440ق). | در اثنای همین كتاب، مؤلف از مجالسی سخن به میان آورده كه در آنها، مردانی نامآور و بیشتر نویسندگان و شاعران، از شنیدن آواز مغنیان و نوای موسیقی سخت به طرب آمدهاند: معروفترین این اشخاص عبارتند از: [[مرزبانی، محمد|مرزبانی]](د390ق)، قاضی ابنصُبْر(د388ق)، قاضی القضاه ابن معروف(د390ق)، ابن حجاج، [[ابن نباته، عبدالعزیز بن عمر|ابن نباته]](د405ق) و ابنغیلان بزاز(د440ق). | ||
| خط ۸۴: | خط ۸۲: | ||
ابوحیان در بسیاری از آثارش، به ویژه در الامتاع قلم را در خدمت موجود ملموس عینی قرار میدهد و از كلیگویی و انتزاعپردازی میپرهیزد. این شیوه واقعگرایی و به خصوص لحن گفتاری كه به رغم فخامت، معمول و مفهوم همگان مینماید، گاه او را از حوزه ادبیات محض كه در سده 4ق رنگ میباخت، به درون اجتماع و میان مردم میكشاند؛ همین جاست كه ابوحیان به ابومطهر مشابهت مییابد. اما مجرد تشابه، برای انطباق دادن این دو نام بر یكدیگر كافی نیست. طی سده 4ق، فضایی خاص پدید آمده بود كه مردان متعددی در بهرهبرداری از آن شریك بودند. سبك رئالیستی آن زمان البته در بغداد و بصره و برخی شهرهای ایران، گویی قبول عام یافته بود و لاجرم نویسندگان بسیار وسوسه میشدند كه از آن تقلید كنند. افزون بر همسویی و همگونی شیوههای نگارش در آن زمان، ابومطهر خود اعلان كرده است كه میل دارد ساختههای بدیع گذشتگان و معاصران را در كتاب خویش نقل كند، چنانكه بارها به شعر دیگر شاعران استشهاد كرده است. قطعات مفصلی كه در«به طرب آمدن» گروهی از مشاهیر آورده، چنانكه گابریلی اشاره میكند بیگمان از آثار دیگران گرفته شده است، بنابراین احتمال آن هست كه وی از آثار ابوحیان نیز اقتباس كرده باشد. | ابوحیان در بسیاری از آثارش، به ویژه در الامتاع قلم را در خدمت موجود ملموس عینی قرار میدهد و از كلیگویی و انتزاعپردازی میپرهیزد. این شیوه واقعگرایی و به خصوص لحن گفتاری كه به رغم فخامت، معمول و مفهوم همگان مینماید، گاه او را از حوزه ادبیات محض كه در سده 4ق رنگ میباخت، به درون اجتماع و میان مردم میكشاند؛ همین جاست كه ابوحیان به ابومطهر مشابهت مییابد. اما مجرد تشابه، برای انطباق دادن این دو نام بر یكدیگر كافی نیست. طی سده 4ق، فضایی خاص پدید آمده بود كه مردان متعددی در بهرهبرداری از آن شریك بودند. سبك رئالیستی آن زمان البته در بغداد و بصره و برخی شهرهای ایران، گویی قبول عام یافته بود و لاجرم نویسندگان بسیار وسوسه میشدند كه از آن تقلید كنند. افزون بر همسویی و همگونی شیوههای نگارش در آن زمان، ابومطهر خود اعلان كرده است كه میل دارد ساختههای بدیع گذشتگان و معاصران را در كتاب خویش نقل كند، چنانكه بارها به شعر دیگر شاعران استشهاد كرده است. قطعات مفصلی كه در«به طرب آمدن» گروهی از مشاهیر آورده، چنانكه گابریلی اشاره میكند بیگمان از آثار دیگران گرفته شده است، بنابراین احتمال آن هست كه وی از آثار ابوحیان نیز اقتباس كرده باشد. | ||
چون لااقل یك سوم این حكایت را قطعات شعری تشكیل میدهند، خوب است یادآور شویم كه حركتی شبیه به تحول نثر، در شعر پیدا شد: قصیدههای سنگین بیابانی، در اواخر سده اول، اوزان سبك و طربانگیز تغزل پیدا كرد. این تغزل كه گاه گرایشهای تند رئالیستی داشت، به سرعت با جامعه و زبان افراد آن درآمیخت و سپس«مجون» یا هرزهدرایی ابونواس و بشار بن بُرد و بعدها«سخف» ابن حجاج قالب بیان خود را از آن تغزل وام گرفتند. ابن حجاج در اوج این تحول است و ابومطهر شاعر، از هر جهت قرین اوست. وی هم در مقدمه كتاب به شعر | چون لااقل یك سوم این حكایت را قطعات شعری تشكیل میدهند، خوب است یادآور شویم كه حركتی شبیه به تحول نثر، در شعر پیدا شد: قصیدههای سنگین بیابانی، در اواخر سده اول، اوزان سبك و طربانگیز تغزل پیدا كرد. این تغزل كه گاه گرایشهای تند رئالیستی داشت، به سرعت با جامعه و زبان افراد آن درآمیخت و سپس«مجون» یا هرزهدرایی ابونواس و بشار بن بُرد و بعدها«سخف» ابن حجاج قالب بیان خود را از آن تغزل وام گرفتند. ابن حجاج در اوج این تحول است و ابومطهر شاعر، از هر جهت قرین اوست. وی هم در مقدمه كتاب به شعر ابن حجاج استناد كرده و آن را الگوی كار خود قرار داده است و هم در اواسط كتاب به دوستی او میبالد و 6قطعهای از اشعارش را نقل میكند. اگر ابومطهر نام ابن حجاج را نیاورده بود، بدون هیچ تردید آن اشعار را ساخته خود او میانگاشتیم، زیرا سبك و مفاهیم و مضامین سرودههای ابومطهر، یا آنهایی كه از شعر شاعران دیگر برگزیده، از هر نظر به سرودههای ابن حجاج شبیه است. | ||
| خط ۱۰۴: | خط ۱۰۲: | ||
شهر اصفهان البته به پای بغداد نمیرسید، اما بغداد ثانی لقب یافته بود و در رقابت میان شهرها مقامی داشت. اگر گهگاه كوفه با بصره، همدان با عراق، بغداد با بصره قیاس میشد، اصفهان نیز در مقابل عراق قرار میگرفت و نیز انبوهی اصفهانی در بغداد میزیستند كه در 320ق سر به شورش برداشتند، یك روز تمام با سپاهیان خلیفه جنگیدند و امام مسجد جامع غرب بغداد را از خطبه و نماز بازداشتند. | شهر اصفهان البته به پای بغداد نمیرسید، اما بغداد ثانی لقب یافته بود و در رقابت میان شهرها مقامی داشت. اگر گهگاه كوفه با بصره، همدان با عراق، بغداد با بصره قیاس میشد، اصفهان نیز در مقابل عراق قرار میگرفت و نیز انبوهی اصفهانی در بغداد میزیستند كه در 320ق سر به شورش برداشتند، یك روز تمام با سپاهیان خلیفه جنگیدند و امام مسجد جامع غرب بغداد را از خطبه و نماز بازداشتند. | ||
مهمانیی كه ماجرای ابوالقاسم در آن گذشته، خود نشان میدهد كه اعیان اصفهان نیز با مجالس عیش و عشرت بیگانه نبودهاند و ای بسا كه از بغدادیان تقلید | مهمانیی كه ماجرای ابوالقاسم در آن گذشته، خود نشان میدهد كه اعیان اصفهان نیز با مجالس عیش و عشرت بیگانه نبودهاند و ای بسا كه از بغدادیان تقلید میكردند، اما قیاسهای ابوالقاسم روشن میسازد كه اصفهان هنوز بافت اجتماعی و اخلاقی سنتی را حفظ كرده و هرگز«بهشت ثروتمندان و جهنم تنگدستان» كه در وصف بغداد گفتهاند، نشده است. ابومطهر بهتر از هر نویسنده دیگری در سراسر ادبیات عرب، بغداد و به خصوص طبقه مرفه آن را وصف كرده است: محلهها، قصرها و گردشگاههای زیبا، میخانههای بیشمار هزاران كنیزك و غلام نوازنده و خواننده، فرشها، پارچهها، لباسها و زیورهایی كه سیلآسا به سوی بغداد جاری بود، عطرهای فراوانی كه 70گونه از آنها را ابوالقاسم برشمرده است، كشتیهای بیشماری كه مردم را روی دجله میگردانیدهاند و… | ||
قالب خشك قصیده كهن دیگر تاب این فرهنگ پرآشوب فسادآمیز را نداشت. قصاید ارجمند ابنرومی، ابوتمام و متنبی، گویی برفراز این موج، در فضایی دیگر شكل میگرفت. شاید به همین سبب بود كه مردم عراق و فارس توانستند به آسانی متنبی را در اوج شهرت به باد ریشخند گیرند، و شاعركانی هرزهگو اجازه یافتند كه حقیرش گردانند. نثر میبایست هر چه زودتر زبان تعبیر این فرهنگ چندچهره گردد. | قالب خشك قصیده كهن دیگر تاب این فرهنگ پرآشوب فسادآمیز را نداشت. قصاید ارجمند ابنرومی، ابوتمام و متنبی، گویی برفراز این موج، در فضایی دیگر شكل میگرفت. شاید به همین سبب بود كه مردم عراق و فارس توانستند به آسانی متنبی را در اوج شهرت به باد ریشخند گیرند، و شاعركانی هرزهگو اجازه یافتند كه حقیرش گردانند. نثر میبایست هر چه زودتر زبان تعبیر این فرهنگ چندچهره گردد. | ||
صدسال پیش از این، جاحظ سنت را شكست و زبان و مضامین آثار خود را با روح و زبان عامّه مردم درآمیخت و حتی در زمینه قصهپردازی گامهای بلند برداشت. داستانهای البخلای او، خاصه داستان خالویه مكدّی، به دست عكبری افتاد. ابودلف كه زبانش سخت به زبان ابومطهر ازدی شبیه است، قصیده ساسانیه خود را به تقلید از احنف عكبری و برای [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] ساخته است. همین قصیده است كه صاحب حفظ كرده، و [[بدیعالزمان همدانی، احمد بن حسین|بدیعالزمان همدانی]] ابیاتی از آن را برای ثعالبی برخوانده و سپس مقامه خود را با بخشی از آن آغاز كرده و بعداً قهرمان خود ابوالفتح اسكندری را گاه با ابودلف منطبق ساخته و بدین سان از تأثیر مستقیم و عمیق این شخصیت شوخ واقعگرا بر خود خبر داده است. | صدسال پیش از این، جاحظ سنت را شكست و زبان و مضامین آثار خود را با روح و زبان عامّه مردم درآمیخت و حتی در زمینه قصهپردازی گامهای بلند برداشت. داستانهای البخلای او، خاصه داستان خالویه مكدّی، به دست عكبری افتاد. ابودلف كه زبانش سخت به زبان ابومطهر ازدی شبیه است، قصیده ساسانیه خود را به تقلید از احنف عكبری و برای [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] ساخته است. همین قصیده است كه صاحب حفظ كرده، و [[بدیعالزمان همدانی، احمد بن حسین|بدیعالزمان همدانی]] ابیاتی از آن را برای ثعالبی برخوانده و سپس مقامه خود را با بخشی از آن آغاز كرده و بعداً قهرمان خود ابوالفتح اسكندری را گاه با ابودلف منطبق ساخته و بدین سان از تأثیر مستقیم و عمیق این شخصیت شوخ واقعگرا بر خود خبر داده است. | ||
| خط ۱۱۶: | خط ۱۱۴: | ||
==حكایت== | ==حكایت== | ||
مؤلف از آوردن كلمه«حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعله آن، «محاكاه» را در نظر داشته، زیرا در مقدمه كتاب خود، قطعه مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ در همین معنی نقل میكند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمه آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق میشده، اما در قطعه [[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] و نیز در ذهن مؤلف حكایه، محاكاه تنها یكی از بخشهای فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه میتوانستهاند گفتار و رفتار برخی از مردم(مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین سان ملاحظه میكنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر«تیپسازی» خلط شده، یا نتوانسته است آنها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقهای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است. | مؤلف از آوردن كلمه«حكایت» در عنوان كتاب، البته باب مفاعله آن، «محاكاه» را در نظر داشته، زیرا در مقدمه كتاب خود، قطعه مفصلی را از البیان و التبیین جاحظ در همین معنی نقل میكند. احتمالاً این كلمه در آغاز كار ترجمه آثار یونانی، بر نمایش یا نوعی از آن اطلاق میشده، اما در قطعه [[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] و نیز در ذهن مؤلف حكایه، محاكاه تنها یكی از بخشهای فرعی نمایش، یعنی تقلید و تقلیدگری بوده است. در البیان سخن از مردان زبردستی است كه میتوانستهاند گفتار و رفتار برخی از مردم(مثلاً نابینایان) و یا بانگ حیوانات را چنان تقلید كنند كه همگان را فریب دهد. بدین سان ملاحظه میكنیم كه در ذهن مؤلف، فن تقلیدگری با هنر«تیپسازی» خلط شده، یا نتوانسته است آنها را از یكدیگر تفكیك كند، زیرا در سراسر داستان، ابوالقاسم كه نمایشگر طبقهای خاص از اجتماع است، هرگز تقلید كسی را درنیاورده است. | ||
حكایت با استواری و برنامه كامل آغاز میشود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ، لازم میداند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه(=لحن) را به عمد به كار برده، زیرا «نمك هر نكته در لحن آن است و شیرینی آن در كوتاهی متنش». | حكایت با استواری و برنامه كامل آغاز میشود، اما مؤلف علاوه بر ذكر روش كار و نقل قول از جاحظ، لازم میداند یادآور شود كه اغلاط لغوی و نحوی عامیانه(=لحن) را به عمد به كار برده، زیرا «نمك هر نكته در لحن آن است و شیرینی آن در كوتاهی متنش». | ||
علاوه بر این نكته اساسی كه تهمت بیدانشی را از او میزداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخفسرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است. این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو میكند؛ این مرد آیینه تمام نمای همه بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعه بغداد میتوان پی برد. چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همه این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است. | علاوه بر این نكته اساسی كه تهمت بیدانشی را از او میزداید، چند موضوع دیگر هم باید روشن شود: پیشوای او در این شیوه، ابن حجاج است؛ سخفسرایی اگر چه زشت است، اما نمكین و مجاز است. این سخنان زشت و زیبا از آنِ او نیست، بلكه گفتار مردی گول است كه او شنیده و حفظ كرده و اینك بازگو میكند؛ این مرد آیینه تمام نمای همه بغدادیان است. به همین جهت، از راه او به اخلاق جامعه بغداد میتوان پی برد. چهارچوب زمانی نمایشنامه نیز تعیین شده: همه این ماجرا عملاً در یك روز رخ داده است. | ||
چون خواننده به پایان كتاب میرسد، احساس میكند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمیسپارد، بلكه همه حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت یك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز میشودعیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم میگردد: ابوالقاسم همین كه بر درِ مجلسِ مهمانی میبیند كسی لبخند میزند، بانگ برمیدارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل«حسین ذبیح» اینهمه شادی میكنی)؟ …نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین(ع) دشمنی ورزد… . در پایان كتاب نیز كسی لبخند میزند و همینگونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار میگیرد. بدیهی است كه قالببندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است. | چون خواننده به پایان كتاب میرسد، احساس میكند كه ابومطهر، قلم خود را به دست خیال و الهامات لحظه به لحظه نمیسپارد، بلكه همه حكایت را پیوسته از آغاز تا انجام، به صورت یك واحد ادبی كامل، در ذهن دارد؛ یك عبارت كه حكایت با آن آغاز میشودعیناً در پایان كتاب تكرار شده و ماجرا با آن ختم میگردد: ابوالقاسم همین كه بر درِ مجلسِ مهمانی میبیند كسی لبخند میزند، بانگ برمیدارد كه: ای سنگدل چگونه پس از قتل«حسین ذبیح» اینهمه شادی میكنی)؟ …نفرین خدای بر آن كس كه علی و حسین(ع) دشمنی ورزد….در پایان كتاب نیز كسی لبخند میزند و همینگونه مورد انتقاد شیخ ابوالقاسم قرار میگیرد. بدیهی است كه قالببندی هنرمندانه تصادفی نبوده، زیرا در هیچ جای دیگر كتاب این عبارات و این معانی تكرار نشده است. | ||
| خط ۱۲۸: | خط ۱۲۶: | ||
==سبك زشت و زیبا== | ==سبك زشت و زیبا== | ||
ابومطهر هدف خود را نیز از این شیوه نگارش بیان كرده است: در طبیعت ابوالقاسم، پیوسته دو خوی متضاد با هم جمع شدهاند. این روش تقابل و تعارض در سراسر كتاب ملموس است و در مناظره میان اصفهان و بغداد به نیكی متجلی میگردد. مؤلف در پایان كتاب نیز به این امر تصریح میكند: اینك از احوال شیخ درمییابی كه او غره زمان و همتای شیطان بود، مجمع زیباییها و زشتیها بود… در هزل و جد هر دو به كمال رسیده بود…و اخلاق بغدادیان را داشت. این سبك«زشت و زیبا» كه او میل دارد خوانندگانش در احوال ابوالقاسم دریافته باشند، پیوسته مورد نظر او بوده است. داستان تا صفحه 102ستایش از بغداد و زیباییهای آن است و ذم اصفهان؛ از آن پس صحنه دگرگون میشود و تا پایان كتاب، اصفهان را با همه كمبودهایش میستاید و از بغداد و بغدادیان انتقاد میكند.<ref>ر.ک:آذرنوش، | ابومطهر هدف خود را نیز از این شیوه نگارش بیان كرده است: در طبیعت ابوالقاسم، پیوسته دو خوی متضاد با هم جمع شدهاند. این روش تقابل و تعارض در سراسر كتاب ملموس است و در مناظره میان اصفهان و بغداد به نیكی متجلی میگردد. مؤلف در پایان كتاب نیز به این امر تصریح میكند: اینك از احوال شیخ درمییابی كه او غره زمان و همتای شیطان بود، مجمع زیباییها و زشتیها بود… در هزل و جد هر دو به كمال رسیده بود…و اخلاق بغدادیان را داشت. این سبك«زشت و زیبا» كه او میل دارد خوانندگانش در احوال ابوالقاسم دریافته باشند، پیوسته مورد نظر او بوده است. داستان تا صفحه 102ستایش از بغداد و زیباییهای آن است و ذم اصفهان؛ از آن پس صحنه دگرگون میشود و تا پایان كتاب، اصفهان را با همه كمبودهایش میستاید و از بغداد و بغدادیان انتقاد میكند.<ref>ر.ک:آذرنوش، آدرتاش، ج6، ص266-256</ref>. | ||
| | ||
| خط ۱۳۷: | خط ۱۳۵: | ||
==منابع مقاله== | ==منابع مقاله== | ||
آذرنوش، آدرتاش، | آذرنوش، آدرتاش، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377. | ||
| خط ۱۴۶: | خط ۱۴۴: | ||
[[رده:زندگینامه]] | [[رده:زندگینامه]] | ||
[[رده:مقالات بازبینی | [[رده:مقالات بازبینی شده2 آذر 1402]] | ||