۱۰۶٬۳۳۳
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نم' به 'نم') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'سفارت (ابهام زدایی)' به 'سفارت (ابهامزدایی)') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۴: | خط ۴: | ||
| عنوانهای دیگر = | | عنوانهای دیگر = | ||
| پدیدآوران = | | پدیدآوران = | ||
[[ | [[خانملک ساسانی، سید احمد]] (نویسنده) | ||
| زبان =فارسی | | زبان =فارسی | ||
| کد کنگره =DSR 1474 /خ2آ2 | | کد کنگره =DSR 1474 /خ2آ2 | ||
| موضوع = | | موضوع =خانملک ساسانی، سید احمد، - خاطرات | ||
سفيران ايراني - ترکيه | سفيران ايراني - ترکيه | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
| چاپ = | | چاپ = | ||
| تعداد جلد =1 | | تعداد جلد =1 | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور = | | کتابخانۀ دیجیتال نور =16681 | ||
| کتابخوان همراه نور =16681 | | کتابخوان همراه نور =16681 | ||
| کد پدیدآور =9725 | | کد پدیدآور =9725 | ||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
| پیش از = | | پیش از = | ||
}} | }} | ||
{{کاربردهای دیگر|سفارت (ابهامزدایی)}} | |||
'''یادبودهای سفارت استانبول'''، نگاشته [[ | '''یادبودهای سفارت استانبول'''، نگاشته [[خانملک ساسانی، سید احمد|احمد خانملک ساسانی]]، کتابی است به زبان فارسی در یک جلد با موضوع تاریخ و جغرافیا. در این اثر خاطرات سفیر ایرانی در ترکیه را میخوانیم. کتاب حاوی مطالبی درباره فرهنگها و آئینها و فرقههای غلات موجود در استانبول و سفرهای محمدعلی شاه و احمد شاه به استانبول، برخی روابط ایران و استانبول، یادی از برخی سفیران ایران در استانبول و... میباشد. | ||
==ساختار== | ==ساختار== | ||
خط ۳۳: | خط ۳۴: | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
[[ | [[خانملک ساسانی، سید احمد|احمد خانملک ساسانی]]، در ابتدای کتاب، مختصری درباره میرزا کوچکخان جنگلی و کمکهایش به میرزا و دوستی آنان در جوانی سخن میگوید. او از اینکه میرزا از او یک دست چکمه و یک تفنگ گرفته است و بعدها این دوستی در خروج از ایران به سمت استانبول به نفع او تمام شده است، نیز میگوید؛ چون آن مناطق تحت تسلط و در دست نیروهای میرزا بود و اجازه ورود و خروج به افراد دولتی داده نمیشد. وی جوانی میرزا را اینگونه توصیف میکند: «جوانی بلندبالا با چشمان آبی و موهای خرمایی روشن»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/3 ر.ک: متن کتاب، ص3-5]</ref>. | ||
نویسنده درباره سفر محمدعلی شاه به استانبول مینویسد: در اسفند 1297 که دولت شوروی عدسه را تصرف کرد، محمدعلی شاه که در آنجا پارکی عالی خریده و در عمارتی شاهانه زندگی میکرد، بههمراه ملکه جهان (مادر احمد شاه) و دو پسر و یک دختر و بیستوسه نفر از ملازمان و وسایل بر یک کشتی فرانسوی سوار شده و بهسوی استانبول آمدند. جمعیت شاه و همراهانش که سوار این کشتی بودند، چهار هزار نفر، ولی ظرفیت آن هزار نفر بود<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان، ص38]</ref>. | نویسنده درباره سفر محمدعلی شاه به استانبول مینویسد: در اسفند 1297 که دولت شوروی عدسه را تصرف کرد، محمدعلی شاه که در آنجا پارکی عالی خریده و در عمارتی شاهانه زندگی میکرد، بههمراه ملکه جهان (مادر احمد شاه) و دو پسر و یک دختر و بیستوسه نفر از ملازمان و وسایل بر یک کشتی فرانسوی سوار شده و بهسوی استانبول آمدند. جمعیت شاه و همراهانش که سوار این کشتی بودند، چهار هزار نفر، ولی ظرفیت آن هزار نفر بود<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان، ص38]</ref>. | ||
خط ۴۱: | خط ۴۲: | ||
پس از اجازه گرفتن از سفارت انگلیس، یک قایق موتوری (بههمراه غواص سفارت و پرچم ایران) برای پیاده کردن محمدعلی شاه و همراهانش بهاتفاق یک افسر انگلیسی فرستاده شد تا شاه و همراهانش را به ساحل بیاورند. ملکه جهان و خانمهای ایرانی دوست داشتند که در منزلی دربست ساکن شوند تا کسی مزاحمشان نشده و آزاد باشند، اما به دلیل فراهم نبودن چنین جایی آنان به دبستان ایرانیان که حیاطی بزرگ و حوض و فوارهای داشت، رفتند و به دلیل ورود آنان به مدرسه، آنجا تعطیل شد که باعث اعتراض عدهای گردید. نویسنده، در ادامه از آگهی کردن در روزنامه بهمنظور یافتن منزل جدید برای شاه و همراهان و یافتن چنین جایی سخن میگوید و از اینکه آنها به دلیل سختی آمدوشد در زمستان، مجددا خانهای را در استانبول کرایه کردند تا زمستان را در آنجا سپری کنند، ولی اجاره کردن منزل در استانبول مدتی بهطول انجامیده و این امر باعث شده که شاه و همراهان تا یافتن منزل اجارهای دوم در سفارتخانه بمانند. وی همچنین از روابط سرد شاه در ابتدای امر که پس از دیدن توجه فرزندش احمدشاه به سفیر، به روابط گرم با وی تبدیل شد، سخن میگوید. او مینویسد: گرمی این روابط به جایی رسید که محمدعلی شاه اغلب روزها یا به ملاقات من در سفارت میآمد و یا به بیوکآطه دعوتم میکرد<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان، 38-41]</ref>. | پس از اجازه گرفتن از سفارت انگلیس، یک قایق موتوری (بههمراه غواص سفارت و پرچم ایران) برای پیاده کردن محمدعلی شاه و همراهانش بهاتفاق یک افسر انگلیسی فرستاده شد تا شاه و همراهانش را به ساحل بیاورند. ملکه جهان و خانمهای ایرانی دوست داشتند که در منزلی دربست ساکن شوند تا کسی مزاحمشان نشده و آزاد باشند، اما به دلیل فراهم نبودن چنین جایی آنان به دبستان ایرانیان که حیاطی بزرگ و حوض و فوارهای داشت، رفتند و به دلیل ورود آنان به مدرسه، آنجا تعطیل شد که باعث اعتراض عدهای گردید. نویسنده، در ادامه از آگهی کردن در روزنامه بهمنظور یافتن منزل جدید برای شاه و همراهان و یافتن چنین جایی سخن میگوید و از اینکه آنها به دلیل سختی آمدوشد در زمستان، مجددا خانهای را در استانبول کرایه کردند تا زمستان را در آنجا سپری کنند، ولی اجاره کردن منزل در استانبول مدتی بهطول انجامیده و این امر باعث شده که شاه و همراهان تا یافتن منزل اجارهای دوم در سفارتخانه بمانند. وی همچنین از روابط سرد شاه در ابتدای امر که پس از دیدن توجه فرزندش احمدشاه به سفیر، به روابط گرم با وی تبدیل شد، سخن میگوید. او مینویسد: گرمی این روابط به جایی رسید که محمدعلی شاه اغلب روزها یا به ملاقات من در سفارت میآمد و یا به بیوکآطه دعوتم میکرد<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/38 ر.ک: همان، 38-41]</ref>. | ||
ا[[ | ا[[خانملک ساسانی، سید احمد|حمد خانملک ساسانی]]، درباره تصمیم متفقین درباره اقامت شاه در استانبول مینویسد: «ورود غیر مترقبه شاه سابق ایران به استانبول، یعنی شهری که بیست هزار نفر سکنه ایرانی داشت، خصوصا در هنگام اشغال قوای اجنبی، باعث مذاکراتی مابین سفارتخانههای متفقین شد؛ بدوا تصمیم گرفتند که به ایشان اجازه توقف در استانبول ندهند و ایشان را به ایطالیا یا سوئیس بفرستند، ولی بعد از چند جلسه مذاکره و آمدوشد هم توقف در استانبول و هم مسافرت به اروپا را اجازه دادند؛ فقط ایشان را برای همیشه از ورود به لندن و پاریس ممنوع داشتند»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/40 ر.ک: همان، ص40]</ref>. | ||
او درباره روحیات محمدعلی شاه مینویسد: «رویهمرفته شاه سابق ایران آدم بدقلب بدنفسی نبود؛ اگر از علم و دانش بهره کافی داشت، هرگز مرتکب توپ بستن به مجلس و این ذنب لایغفر نمیشد. این مرد در جوانی به سلطنت رسیده بود و تا آن وقت معاشرتش فقط با امثال رحیمخان چلبیانلو، یاشا پسال یهودی و یک مشت چاپلوس متملق از همه جا بیخبر بود و چون طبیعتا مثل بچهها زودرنج و سادهلوح بود، از دسیسه و تحریکات خیلی عصبانی میشد. یکی از تحریکات که بر او خیلی گران آمده بود، موضوع دسیسههای مسعودمیرزا ظلالسلطان بود که چندین بار به زبان آورد. میگفت: ملکالمتکلمین از زمان شاه شهید جاسوس انگلیسیها و جیرهخوار ظلالسلطان بود و برای رسیدن ظلالسلطان به مقام سلطنت، سید جمالالدین اسدآبادی را برانگیخت و او را به این منظور به پطرزبوغ فرستادند، بعد از مردن پدرم، باز هم از این نقشه دست نکشیدند و از هیچگونه تحریک و دسیسه خودداری نمیکرد. یک روز ملکالمتکلمین در باغ بهارستان بالای منبر خطابه رفته و فریاد کرده بود: محمدعلی شاه فلان فلان شده فرار کرد و ایران جمهوری شد. من از آن روز سخت عصبانی شدم و کینه این آزادیخواهان قلابی مزدور را در دل گرفتم. همین که روسها فهمیدند که من از کارکنان انگلیسها رنجیدهام به آتش دامن زدند»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/43 همان، ص43]</ref>. | او درباره روحیات محمدعلی شاه مینویسد: «رویهمرفته شاه سابق ایران آدم بدقلب بدنفسی نبود؛ اگر از علم و دانش بهره کافی داشت، هرگز مرتکب توپ بستن به مجلس و این ذنب لایغفر نمیشد. این مرد در جوانی به سلطنت رسیده بود و تا آن وقت معاشرتش فقط با امثال رحیمخان چلبیانلو، یاشا پسال یهودی و یک مشت چاپلوس متملق از همه جا بیخبر بود و چون طبیعتا مثل بچهها زودرنج و سادهلوح بود، از دسیسه و تحریکات خیلی عصبانی میشد. یکی از تحریکات که بر او خیلی گران آمده بود، موضوع دسیسههای مسعودمیرزا ظلالسلطان بود که چندین بار به زبان آورد. میگفت: ملکالمتکلمین از زمان شاه شهید جاسوس انگلیسیها و جیرهخوار ظلالسلطان بود و برای رسیدن ظلالسلطان به مقام سلطنت، سید جمالالدین اسدآبادی را برانگیخت و او را به این منظور به پطرزبوغ فرستادند، بعد از مردن پدرم، باز هم از این نقشه دست نکشیدند و از هیچگونه تحریک و دسیسه خودداری نمیکرد. یک روز ملکالمتکلمین در باغ بهارستان بالای منبر خطابه رفته و فریاد کرده بود: محمدعلی شاه فلان فلان شده فرار کرد و ایران جمهوری شد. من از آن روز سخت عصبانی شدم و کینه این آزادیخواهان قلابی مزدور را در دل گرفتم. همین که روسها فهمیدند که من از کارکنان انگلیسها رنجیدهام به آتش دامن زدند»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/43 همان، ص43]</ref>. | ||
[[ | [[خانملک ساسانی، سید احمد|خانملک ساسانی]]، از عشقش به کتاب و مطالعه و کتابخانه شاه، سخن میگوید. او مینویسد: هروقت به دیدار شاه میرفتم، از اینکه تا چندمتری کتابها رسیدهام، ولی نمیتوانم به آنها نزدیک شوم، حسرت میخورم<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: کتاب، ص44]</ref>. | ||
وی ماجرای دستیابیاش به کتابها و محتوای آنها را چنین شرح میدهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبهدو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت میکردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خانباباخان صاحبجمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در میرویم؛ شما باشید من الآن میآیم. همین که من تنها شدم، دیوانهوار به طرف کتابها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتشبازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچهخیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: همان، ص44-45]</ref>. | وی ماجرای دستیابیاش به کتابها و محتوای آنها را چنین شرح میدهد: «یک روز که عید فطر به جمعه افتاده بود و من برای تبریک عید و صرف ناهار به قصر بیک رفته بودم و با محمدعلی شاه دوبهدو در همان اطاق معهود نشسته بودیم و صحبت میکردیم، پس از صرف چای و شیرینی، خانباباخان صاحبجمع وارد شده، تعظیم نمود و عرض کرد: قربان! قلعه یاسین حاضر است. محمدعلی شاه بلند شده، گفت: ببخشید من اول هر ماه با همه اهل خانه حتی دکتر یروزالسکی و جنرال خابایوف از قلعه یاسین در میرویم؛ شما باشید من الآن میآیم. همین که من تنها شدم، دیوانهوار به طرف کتابها رفتم؛ اولی، دومی، سومی را تا آخر با عجله تمام باز کردم؛ سبحان الله! همه در صنعت آتشبازی بود؛ راجع به ساختن موشک و فشفشه و آفتاب مهتاب و پاچهخیزک و غیره. من از این احوال چنان ملالتی سراپای وجودم را فراگرفت که جلو پنجره مشرف به بسفر آمده، روی صندلی راحتی مثل فانوس تا شدم»<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/36669/2/44 ر.ک: همان، ص44-45]</ref>. | ||
خط ۵۵: | خط ۵۶: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references /> | ||
==منابع مقاله== | ==منابع مقاله== | ||
خط ۶۹: | خط ۷۰: | ||
[[رده:تاریخ ایران]] | [[رده:تاریخ ایران]] | ||
[[رده:سلسلهها، | [[رده:سلسلهها، تقسیمبندی دورهای]] | ||
[[رده:سلسلههای پس از اسلام]] | [[رده:سلسلههای پس از اسلام]] | ||