اصفهانی، معمر بن احمد: تفاوت میان نسخهها
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'رسول الله' به 'رسولالله') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'اهل بیت' به 'اهلبیت') |
||
خط ۲۳۵: | خط ۲۳۵: | ||
ساختار زبانی و اسلوب نگارش آن با دیگر آثار ابومنصور همسان است و برخی از عبارات، مضامین و مثالها نیز در«ادبالملوك» و دیگر آثار او مشترك است. به كار بردن اصطلاح «ملوكیه» به معنای «صوفیه» كه در«ادبالملوك» توضیح و توجیح شده است، در برخی از آثار ابومنصور نیز دیده میشود. | ساختار زبانی و اسلوب نگارش آن با دیگر آثار ابومنصور همسان است و برخی از عبارات، مضامین و مثالها نیز در«ادبالملوك» و دیگر آثار او مشترك است. به كار بردن اصطلاح «ملوكیه» به معنای «صوفیه» كه در«ادبالملوك» توضیح و توجیح شده است، در برخی از آثار ابومنصور نیز دیده میشود. | ||
اسامی و سخنان مشایخی كه در دیگر آثار او آمده است،در«ادب الملوك»نیز مشاهده میشود،جز اینكه مؤلف در این كتاب به اقوال علی(ع) و جعفرصادق(ع) توجه داده، در حالی كه نقل اقوال ائمه | اسامی و سخنان مشایخی كه در دیگر آثار او آمده است،در«ادب الملوك»نیز مشاهده میشود،جز اینكه مؤلف در این كتاب به اقوال علی(ع) و جعفرصادق(ع) توجه داده، در حالی كه نقل اقوال ائمه اهلبیت(ع) در دیگر نگارشهای موجود او دیده نمیشود. | ||
با اینهمه، كاتب نسخه كه در كتابت آثار دیگر ابومنصور غالباً به نام و نشان وی اشاره دارد، در ادبالملوك-نه در صدر و نه در ترقیمه آن-نام او را نیاورده است و از اینجا چنین برمیآید كه كاتب نیز نام و نشان مؤلف ادبالملوك را نمیشناخته است. | با اینهمه، كاتب نسخه كه در كتابت آثار دیگر ابومنصور غالباً به نام و نشان وی اشاره دارد، در ادبالملوك-نه در صدر و نه در ترقیمه آن-نام او را نیاورده است و از اینجا چنین برمیآید كه كاتب نیز نام و نشان مؤلف ادبالملوك را نمیشناخته است. | ||
نسخهٔ ۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۰۰
ابومَنْصورِ اِصْفَهانی، مَعْمَر بن احمد بن محمد بن زیاد (د رمضان 418ق/1027م)، صوفی و محدث حنبلی اصفهانی در سده 4 و اوایل سده 5ق.
نام
اینكه در بعضی از نوشتهها نام او را به صورتهای «ابومنصور بن معمر» و«ابو معمر»آمده، به سبب اشتباه و مسامحه مؤلفان یا كاتبان بوده است.
از زندگانی ابومنصور آگاهی بسیار اندك است. از مندرجات اسناد و نیز از حدود سالهای عمر و درگذشت برخی از مشایخ و استادان او برمیآید كه تولد وی در اواسط سده 4ق در اصفهان بوده و ظاهراً در همانجا نشو و نما یافته است
گرایش به حنبلیان
در ایام جوانی او، اصفهان یكی از مراكز فعالیت حنبلیان شده بود و گروهی در آنجا به نشر اصول این مذهب و مخالفت با تبلیغات مذاهب دیگر مشغول بودند.
ابومنصور به سوی این گروه گرایش یافت و در مجالس درس محدثان آنجا با حدیث و آراء كلامی حنبلی آشنا شد.
استماع حدیث، آشنایی با سنت و کلام
بر اساس اشاراتی كه خود در «المناهج» دارد، وی نزد ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن حمزه (د353ق) و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی (د360ق) و شیخ مشور حنبلی عبدالله بن محمد بنِ جعفر بن حیان معروف به ابوالشیخ (د369ق)، حدیث شنیده و از آنان سنت آموخته است و علاوه بر اینان، وی در حدیث از مشایخ دیگری چون ابن مقری، ابوالحسن ابن مثنی، علی بن عمر بن عبدالعزیز نیز سماع داشته است، اما شیخ و استادی كه ابومنصور بیش از دیگران با او انس داشته، ابوعبدالله محمد ابن منده (د395ق) است كه او را بسیار بزرگ میداشته و به تعبیر«بقیه الوقت» از او یاد كرده است.
بیشتر مشایخ ابومنصور از اصحاب حدیث بودهاند و برخی از آنان همچون ابوالشیخ در زهد و ورع نیز شهرت تمام داشتهاند و مسلم است كه ابومنصور در مجال آنان نه تنها حدیث میشنیده و با سنت و آراء كلامی حنبلی، آشنا میشده، بلكه از زهد و تقوای آنان نیز تأثیر و تعلیم میگرفته است.
ارباب رجال و سیر
از این رو كار او به جایی رسید كه نه تنها در حدیث و كلام و فقه و علوم ظاهر، نزد ارباب رجال و سیر معروف شد و در ردیف استادش محمد ابن منده و همشهری همعصرش ابو نعیم اصفهانی قرار گرفت،
تصوف
بلكه به سبب بهرههایی كه از مشایخ خانقاهی عصرش گرفته بود، در تصوف نیز مقامی بزرگ یافت و در سده 5ق و پس از آن به عنوان «شیخ» و«سید» اصفهان و به تعبیری «شیخ و بزرگ صوفیه اصفهان» شناخته شد.
اساتید او در سلوک
به درستی نمیدانیم كه ابومنصور در چه سن و سالی به تصوف روی آورده و نزد كدامیك از مشایخ خانقاهی سلوك داشته است.
او در طریق سلوك خود را وابسته به مشایخی چون ابوعبدالله محمد بن یوسف بنا، ابوالحسن علی بن سهل و اصحاب آنان میداند و البته وی روزگار محمد بنا (د286ق/899م) و علی بن سهل (د307ق/919م) را درك نكرده است، از این رو میباید ابومنصور آراء عرفانی آنان را یا از طریق نوشتههایشان و یا چنانكه خود متذكر شده، به واسطه اصحاب آنان، همچون ابوعبدالله صالحانی، احمد بن جعفر بن هانی و ابو عبدالرحمان و ذنكابادی دریافته باشد.
از سرگذشت صالحانی اطلاعی در دست نیست، و ذنكابادی نیز در 325ق درگذشته و ابومنصور روزگار او را درك نكرده است، اما احمد بن جعفر بن هانی از صوفیان مشهور و نیز از محدثان حنبلی اصفهان است كه معمر او را میشناخته و ظاهراً از او سماع داشته است، زیرا حدیثی در«المنهاج» نقل كرده است كه آن را صوفی معاصر او ابونعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء از طریق احمد بن جعفر بن هانی آورده است.
ابومنصور غیر از اصحاب محمد بنا و علی بن سهل از مشایخ دیگری چون ابوالفتح فضل بن جعفر، ابومسلم سقا و ابوعبدالله بغدادی نیز اخبار صوفیه را روایت كرده و ظاهراً با ابوالحسن ابن جهضم همدانی (د414ق)، از مشایخ مشهور و مقیم مكه نیز ارتباط داشته است.
چگونگی ارتباط با ابن جهم
البته این ارتباط ـچنانكه از ظهرِ نسخه نهجالخاص محفوظ در كتابخانه احمد ثالث برمیآیدـ از طریق نامهای بوده است كه ابومنصور درباره كتاب خود به ابن جهضم نوشته است، هر چند این ارتباط میتواند این گمان را برانگیزد كه ابومنصور در سفری به مكه با ابن جهضم آشنا شده و با وی ملاقات كرده است.
صوفیگری و اهل حدیث بودن ابن منصور
از آنجا كه ابومنصور با احمد بن جعفر بن هانی آشنا بوده و هم از آنجا كه وی را از اصحاب و راوی محمد بنا خوانده است، میتوان استنباط كرد كه ابومنصور در حدود دهههای 6و7 از سده 4ق به حوزه تصوف حنبلی اصفهان پیوسته است.
با وجود این او در عین گرایش به تصوف از قلمرو اصحاب حدیث دور نشده است، زیرا پس از بازگشت ابوعبدالله محمد ابن منده به اصفهان در 375ق، به او پیوست و ظاهرا تا پایان عمر او با وی مصاحبت داشت و پس از درگذشتن در 395ق، با بیوه او وصلت كرد از او صاحب دو دختر شد.
ظاهراً در همین اوان، ابومنصور ـ كه دوران میانسالی را گذزانده بود ـ به عنوان محدثی صوفی در حوزه تصوف حنبلی اصفهان معروف شده بود و گویا اصحاب و اخوانی داشت و مجلس میگفت و شاگردانی پرورد كه برخی از آنان همچون ابراهیم بن هبه الله جربادقانی، احمد بن محمد قرشی، قاسم بن فضل ثقفی و ابومطیع، بعدها احادیث و اخبار صوفیانه مجالس او را روایت میكردهاند.
آوازه ابومنصور در خراسان
با آنكه ابومنصور از دایره عرفان خراسان دور مانده بود و حتی سخنان پیران مشهور خراسان چون بایزید بسطامی را از طریق حوزه عرفانی بغداد و به واسطه عارفان بغداد شنیده بود، آوازه او توسط كسانی چون شیخ احمد كوفانی به خراسان رسید.
هنگامی كه كوفانی به هرات آمد، ظاهراً نوشتهها و پارهای از سخنان ابومنصور را كه در اصفهان از مجالس او به یاد داشت، به خراسان آورد. در خراسان، در آن ایام صوفی هممذهب او یعنی خواجه عبدالله انصاری بر مسند شیخی بود و با شنیدن اقوال و دیدن آثار هممسلك و هممذهب اصفهانی خود از او به بزرگی یاد كرد و آثارش را برخاسته از مواجید و ذوق عمیق دانست و نه تنها از آنها اخذ و اقتباس كرد، بلكه در تألیف منازلالسائرین از نهجالخاص او تأثیر پذیرفت و شاید در تألیف صد میدان نیز، لااقل در انتخاب واژه «میدان» از دیگر نوشتههای ابومنصور متأثر شد، زیرا پیش از او، ابومنصور تعبیراتی همچون «میدان المحبین» و «میدان الصوفیه» و جز آنها را در آثار خود به كار برده بود. شهرت ابومنصور در خراسان به حوزه تصوف حنبلی پیرهرات محدود نمیشد، ظاهراً دیگر پیران خراسانی نیز در سده 5ق به آثار او توجه داشتهاند. نحوه ارجاعی كه هجویری به یكی از تألیفات او درباره «مرقعه» میدهد، حاكی از آشنایی خانقاهیان خراسان با ابومنصور و آثار اوست.
گمنامی ابو منصور بین متصوفه ایران
با وجود این، از اواخر نیمه دوم سده 5ق كه تصوف خراسان و روش خانقاهی پیران خراسان در نقاط مركزی ایران رواج یافت، تصوف حنبلی اصفهان را تحت الشعاع قرار داد و نه تنها ابومنصور در قلمرو تصوف ایران به فراموشی سپرده شد، بلكه آثار او نیز در میان متصوفه ایران ناشناخته ماند. اینكه در تألیفات عرفانی بعد از سده 5ق نشانی از او و استادش دیده نمیشود، و هم اینكه نسخهبرداری از آثار او بسیار نادر و محدود بوده است، بر همین نكته دلالت دارد.
تنها اشارهای مختصر به احوال او و نام برخی از نوشتههایش از طریق طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری به نفحات الانس جامی راه یافت و تا دورهای متأخر و حتی معاصر، اطلاعات درباره او در میان متصوفه از این حد چندان فراتر نرفته است.
با اینهمه، در سدههای 7 و 8ق وی در میان دانشمندان حنبلی شام و دیگر نواحی عربی زبان به عنوان «امام عارف» شناخته بود و به آراء و اقوالش اشاره میرفت.
علت گمنامی ابومنصور در میان خانقاهیان ایران از اواخر سده 5ق و نیز مهجور ماندن نوشتههای او البته به سبب بینش مذهبی و كیفیت آراء كلامی اوست.تصوف خراسانی-كه به جنبههای باطنی و تأویلی بیشتر توجه داشته-با روحیه صوفیان حنبلی-كه تأویل و باطن گرایی را بدعت میدانستهاند-سازگار نبوده است.
آراء کلامی
ابومنصور صوفی است، اما صوفی حنبلی كه اهل اثر یا اصحاب احمد بن حنبل را به عنوان پیشروان و امامان خود معرفی میكند و با وجود تعلق خاطر به تصوف و سلوك در عالم عرفان هرگز از اظهار آراء كلامی حنبلی تحاشی نمیكند.
در نظر او ایمان عبارت است از قول، عمل، نیت و موافقت سنت كه با طاعت فزونی مییابد و با معصیت نقصان میپذیرد و ایمان به صفات خدا را دور از هرگونه تشبیه، تمثیل، تعطیل و تأویل مقبول میداند.
هرچند كه وی در محیطی فارسی زبان زیسته و قطعاً زبان خود او نیز فارسی بوده است، با اینهمه، تفسیر صفات خداوند را به زبان فارسی دور شدن از سنت تصور میكند و بلكه گونهای از بدعت میشمارد.
به اعتقاد وی هر چه قدر از خیر و شر، قلیل و كثیر و محبوب و مكروه هست، از جانب خداست.
وی قرآن را كلام خدا و وحی و تنزیل او و الفاظ آن را قدیم و غیر مخلوق میداند و قائلان به خلق آن را كافر و جهنمی میشمارد. كرسی را موضع قدمین میداند و به نزول حق بر سماء دنیا بدون كیف و بیتشبیه و تأویل قائل است ومنكران یا تأویلگران آن را مبتدع و گمراه میشمارد.
شهادت را مقبول دین میبیند ومنكر آن را مبتدع. رزق را-چه حلال باشد و چه حرام-به عنوان رزق الله میشناسد و آنان را كه رزق حرام را غیر از رزق خدا میدانستهاند، قدری گمراه میخواند. درباره مسأله عدم و وجود، برپایه نظر مشایخ اهل اثر، سكوت را مرجح میشمارد.
در المسائل المحدثه برخی از محدثات روزگارش را با آراء اهل اثر سنجیده و هرگونه عقیده تأویلآمیز را از دایره سنت بیرون رانده است. در دیگر نوشتههای خود نیز هر جا كه مجال یافته، اصحاب و اقران را به ستیز با آراء قدریه و اهل كلام دعوت كرده است، تا جایی كه رأی و قیاس را مغایر با سنت رسول(ص)دانسته و حتی نظر افكندن بر آثار كلامی و نجومی را مغایر با سنت به شمار آورده است.
انتقاد از اصحاب حدیث و فقیهان
وی در انتقاد از اهل علم و فقیهان روزگار خود نیز تند و سختگیر و به آنان خرده میگیرد كه به سنت و ظواهر آن وقعی نمیگذارند، لباسشان مخالف با سنت رسول(ص)و طعامشان رنگین است و با اغنیا مجالست دارند، تا حدی كه از فقرا احتراز میكنند و در جمع مال و برخورداری از خواستههای دنیایی و نفسانی میكوشند. وی اصحاب حدیث را نیز نكوهش میكند كه از علم حدیث به نقل و كتابت آن بسنده كرده و معانی حدیث را ترك گفتهاند.
انتقاد از قاریان و مفسران
قاریان نیز تنها به حفظ قرآن قناعت كرده و از روح آن بیخبر ماندهاند و از قرائت قرآن به كسب متاع این جهانی نظر دارند و مصداق این حدیث نبوی گشتهاند كه:«اكثر منافقی امّتی قُرّاؤها». وی به همین روش بر مفسران و لغتشناسان و اهل ادب میتازد و آنان را نیز به دنیاطلبی، تأویلگرایی، فخرفروشی، ریاكاری و تغییر دادنِ دین حق متهم میكند.
انقیاد از امرا و سلاطین
ابومنصور انقیاد از امرا و سلاطین را سنت میداند و حتی خروج بر سلطان جائر را نیز ناروا میشمارد، با اینهمه، عالمانی را كه از علم برای تقرب به سلاطین و كسب مال و مقام بهره میگیرند، نكوهش میكند و آنان را به ریاكاری و اكل حرام و تنعم از دنیا متهم میسازد.
مقامات سلوك صوفیه
بیگمان بینش انتقادی ابومنصور در توجه او به اخلاق و آداب تصوف و پرداختن به سلوك صوفیانه مؤثر بوده است، زیرا او از اهل علم تنها گروه معدودی را میدید كه به احكام و اخلاق تصوف تحقق تخلق یافتهاند و از این طریق احوال و اخلاقشان با نص كتاب و سیرت منطبق شده است.
وی مقامات سلوك صوفیه را مراعات راه اولیا میبیند. جایگاه اولیای صوفیه را در تقرب به حق بعد از انبیا قرار میدهد و اشاره به «صدیقین» را قرآن كریم (نساء/4/69) به «اهل تصوف» امت محمدی ناظر و راجع میداند، زیرا كه خداوند مقام «صدیقیت» را به آنان متحقق نموده است.
برتری صوفیه
گرچه تصوف را در روزگار خود غریب و پیروان راستین آن اندك و ناچیز میدیده است، اینهمه، صوفیه را برتر از دیگر صالحان و مؤمنان تلقی میكرد و از آنان به «ملوكیه» تعبیر مینموده است، زیرا در نظر او، اینان بر اثر زهد و اعراض از دنیا به استغنایی دست مییابند كه نه تنها در دنیا، بلكه در آخرت و در جنت نیز همچون ملوك هستند. ملوكیه یا صوفیه به نظر ابومنصور در جمیع شئون به اثر و حدیث پای بندی دارند و از آن تبعیت مینمایند. بنابراین در تصوف او از یك سو صبغه «حنبلیت» مشهود است، چنانكه تصوف را مذهب اهل اثر (حنبلی) میداند و دوری از آراء اهل اثر را عین بدعت برمیشمارد، از سوی دیگر اخلاق و آداب صوفیه را آنگاه قابل قبول و توجیه میداند كه از حدیث و سنت رسولاكرم تأییدی بر آن بتوان یافت، كه اخلاق و آداب چهلگانه صوفیه را بر مبنای حدیث و سنت توضیح كرده است.
آداب و آراء صوفیانه
وی صوفپوشی و خرقهپوشی صوفیه را نیز با نسبت دادن آن به رسول اكرم مقبول و موجه میشمارد، زیرا كه به گفته او آن حضرت صوف سیاه میپوشید و آن را با طراز سفید تزیین میكرد. به هرحال ابومنصور میكوشد كه سایر آداب و آراء صوفیانه و خانقاهی را نیز به نحوی با آراء حدیثی و كلامی خود سازگار كند،چنانكه مثلاً رنگ ازرق را در مرقعه صوفیه از آن روی مقبول میشمارد كه به رنگ آسمان است و صوفی با دیدن آن به یاد حجاب «هفتآسمان» و بعد مسافت خود با حق تعالی میافتد و این انگیزه شوق او به سیر به سوی حق میگردد. چنین تصوری با توجه به مكان داشتن حق تعالی در نظر حنبلیان در خور تأمل است.
بر اثر همین غور در آراء اهل اثر است كه ابومنصور تصوف را دین و دیانت میداند و ظاهر آن «صدیقیت» و باطن آن را «معرفت» میشناسد. صدیقیت غلبه صدق بر همه احوال و حركات صوفی است و معرفت غلبه اخلاص بر جمیع سرایر و خطرات عارف است، همچنین در نظر او ظاهر تصوف را حقیقتی است و آن اقتداست به سنت رسول(ص) و اجتناب از محدثات و بدعتها و جد و اجتهاد در طریق الله و باطن تصوف را هم حقیقتی است و آن هدایت قلب است به حبالله و صدق اراده و ثبات در حقیقت و پرهیز از حظوظ نفس ومخالفت با آرزوها، چنانكه صوفی باید حقیقت باطن تصوف را از اسرار به شمار آورد و مخفی نگاه دارد تا جز خدای هیچكس بر آن وقوف نیابد. كسی كه تصوف را با حقیقت ظاهر و حقیقت باطن آن شناخته و به اخلاق صوفیه متخلق شده است،كسی است كه دین خدای را نصرت میدهد و اهل بدعت را ترك میگوید و صوفیه راستین چون به دنیا و به مال و جاه آن اعتنا ندارند،استوارترین مردم در خواركردن اهل بدعتند و به امر معروف و نهی منكر شهرت دارند. البته در روزگار ابومنصور صوفیانی كه به حقیقت ظاهر و باطن تصوف آشنا باشند،اندك بودهاند. وی برخی از مدعیان تصوف را میدیده است كه نه به ظاهر تصوف، كه دوام عبادت و اقامت عبودیت و استقامت در آن است، توجه داشتهاند و نه باطن آن را كه دوام مراقبه و اقامت و استقامت در معرفت الله است، رعایت میكردهاند. اما صوفیان حقیقی كه به ظاهر و باطن تصوف رسیده باشند، به اخلاق انبیا متخلق شده و به فقر راستین كه اساس و مبنای تصوف است،متصف گردیدهاند.او فقر و غنا را امری قلبی و«فقیر» را «عزیز» میداند.
سماع
با آنكه در هیچ یك از آثار موجود ابومنصور مبحث خانقاه و متعلقان آن مورد بحث قرار نگرفته است و آنگاه نیز كه او از «اوطان و مساكن صوفیه» سخن میگوید، براساس سنت اهل صفه «مسجد» را مقام و مسكن صوفیه تلقی میكند، با اینهمه، موضوع سماع صوفیه-كه بیگمان رشد و گسترش آن در خانقاهها و مراكز تجمع صوفیان بوده-افكار او را به خود مشغول داشته است. توجه او به این رسم صوفیانه به حدی است كه نه تنها كتابی مستقل در این زمینه پرداخته بوده، بلكه در چند تألیف دیگرش نیز باب، فصل یا بحثی را به آن مخصوص داشته و انواع و احوال و شرایط آن را بازگفته است. وی سماع را به عنوان اصلی از اصول تصوف مینگرد، تا جایی كه آن را با «نوافل» در خور قیاس میبیند و فایده آن را اخذ اشارات و معانی غیبی میداند، زیرا صوفیه «اهل قلوب» اند، و قلوب منزه از شوائب و مملو از اسرار، البته از هرگونه نطق و كلام و صوت و هرگونه ذكری یا انگیزشی به وجد و تواجد درمیآیند.
قریحه شاعری
ابومنصور قریحه شاعری داشته و نمونههایی از شعر او در نوشتههایش درج شده است. وی میان شعر حكمی و شعر مذموم فرق گذارده و شعری كه خواننده را به یاد حق بیندازد،عین ذكر دانسته است.
محبت
در بینش صوفیانه ابومنصور، «محبت» یكی از اركان تصوف به شمار میآید، اما او هرگز محبت را-چه در میان خالق و خلق باشد و چه در میان خواص خلق كه صوفیهاند-با «عشق»تعبیر و تفسیر نمیكند. او محبت را صفت قدیم حق و اساس آفرینش او میداند، حب الهی از عهدالست در قلوب خاصان حق تعالی مركوز شده و اخوت صوفیه مربوط به «تعارف» ارواح آنان در همان عالم است و این عنایتی است از جانب حق تعالی كه آنان را چنان جمع كرده است كه اگر یكی در مغرب باشد و دیگری در مشرق، به احوال همدیگر آنگونه وقوف دارند كه گویی دارای روحی واحدند.
صوفیه اهل صحو
اینكه معمر اصفهانی محبت را با واژه «عشق» یا مشتقات آن مطرح نمیدارد، البته به مذاق عرفانی وی بستگی دارد. او از صوفیه اهل صحو است و طریق صحویان را در سلوك و اشارات عرفانی معتبر میداند، از همین روست كه وی احوال و مقامات تصوف را در كردار و گفتار كسانی چون جنید از مشایخ بغداد و اصحاب و اتباع آنان كه یك رشته تصوف حنبلی را در اصفهان پرورده بودند، میجوید و هرچند كه او طرق سلوك صوفیه را بیشتر از«نجوم سماء» میداند و اختلاف صوفیان را در سلوك بر اختلاف راههای آنان حمل نمیكند، با اینهمه، وی روش اهل وجد یا طریق «محبین لله» را كه مبتنی بر وجد و محبت و نسیان است، جز برای ارباب سكر توصیه نمیكند و حتی سلوك آن عده از صوفیه را كه وجد و محبت «حالِ» آنان نشده و به راه ارباب وجد رفتهاند، ناروا میداند. وی در سلوك روشی را شایسته تبلیغ و ارشاد میداند كه بنای آن بر علم و حقیقت توحید و اقامه عبودیت باشد و او خود آن را «طریق مؤمنین» میخواند. از این روی وی هرگز به وحدت، یا اشتراك مقام خالق و خلق قائل نیست و تجرید توحید را در افراد مقام حق از مقام عبد میداند و نیز از همین روست كه چون اصحاب ابومنصور شرح ابیات مشهور به منصور حلاج را (أانت ام انا…) كه وی آن را به عارفی ناشناخته به نام ابوعبدالله مرشدی نسبت میدهد، از او میطلبد. وی در تفسیر خود رنگ وحدت سكرآمیز حلاجی را از آنها میزداید و گاهی الفاظ ابیات را به نوعی تغییر میدهد كه آنگونه معانی را القا نكنند. اینها همه از روش صحوآمیز او و اجتنابش از عرفان عاشقانه و سكرآمیز حكایت دارد.
با وجود این، تصوف ابومنصور هر چند گونهای از تصوف بغداد است، اما گونهای است كه با آمیزش آراء كلامی حنبلی در قلمرو اصفهان با پشتوانه میراث مشایخ سدههای 3و4ق در نقاط مركزی ایران نظام یافته و در آن اذواق و مواجید شخص ابومنصور نیز نمایان است.
آثار
نوشتههای ابومنصور اصفهانی نه تنها از لحاظ شناخت یك حوزه كلامی-مذهبی حنبلی در سدههای 3 تا 5ق در خور توجه است، بلكه به اعتبار تطبیق آراء اهل حدیث با نظریات عرفانی و تأثیر مشایخ بغداد در تصوف آن ناحیه و نیز به سبب تأثیر آثار او بر بعضی از صوفیان خراسان در خور بررسی و تأمل مینماید. نوشتههای ابومنصور از لحاظ موضوع بر دو نوع است: یكی آثاری كه مؤلف در آنها صرفاً به مباحث عرفانی و آداب خانقاهی پرداخته است، مانند ادبالملوك و نهج الخاص، دیگر نگارشهایی كه در آنها صبغه كلام حنبلی نمایانتر و مشهودتر است و آراء مذهب حنبلی به عنوان ظاهر تصوف مورد نظر قرار گرفته است، مانند المناهج و المنهاج.
نسخههای آثار موجود او نیز دو گونه است: یكی آثاری كه دارای ترتیب و ابواب منظم است و مؤلف مباحث كلامی و عرفانی را با نظمی علمی و مدرسی فراهم ساخته و در ارائه تعریفات مفاهیم و بیان آداب خانقاهی به صورتی روشن و محققانه عمل كرده است، مانند ادبالملوك، شرح الاذكار و نهج الخاص. گونه دیگر رسالههایی است كه از تدوین و تبویبی منظم و مدرسی برخوردار نیست و به وصایا و خطابهها و امالی و یادداشتگونهها مانندگی دارد، مانند المسائل المحدثه الواقعه فی عصرنا و شرح ابیات. نسخههای آثار او نیز بسیار نادر و كمیاب است و از برخی تألیفات وی تاكنون نسخهای شناسایی نشده است، از این جمله است كتاب السماع كه خود در باب سماع كتاب «ادبالملوك» به آن ارجاع داده است، یا كتاب غربت او كه خواجه عبدالله انصاری از آن یاد كرده، یا قصیده و كتاب او در باب «مرقعه» كه ذهبی و هجویری به آنها اشاره كردهاند. به هر حال بیشتر آثار وی در یك مجموعه خطی-كه به خط نسخ كهن در سدههای 7و8ق كتابت شده و به شماره 78 در كتابخانه خانقاه احمدی شیراز محفوظ است-شناخته شده است. برخی از آنها براساس همین مجموعه به چاپ رسیده و پارهای دیگر تاكنون طبع نشده است.
الف-چاپی:
1.الاختیارات،
منتخبی است از وصایای ابومنصور به اصحاب و مریدانش. این رساله كه برخی از معاصران آن را به نام رساله فی الشره و الحرص نامیدهاند، به كوشش نصرالله پورجوادی در تهران،مجله معارف (1370ش،شم2) به چاپ رسیده است.
2.ادب الملوك،
تألیفی است در 27 باب و مفصلتر از دیگر نوشتههای ابومنصور. مؤلف كوشیده است كه سازگاری و انطباق احوال و آداب و اخلاق صوفیه را با سنت نبوی و اصول شریعت اثبات نماید و اختلافاتی را كه از این لحاظ و براثر ناآشنایی مردم ظاهر شده بود، برطرف سازد.
مؤلف در این اثر، ظاهر و باطن رسوم صوفیه را نشان داده و همچنان كه خود میگوید به اشارات و دقایق ملوكیه (صوفیه) نپرداخته است.
در انتساب این اثر به ابومنصور برخی از معاصران تردید كرده و یا مؤلف آن را نشناختهاند.
پورجوادی باب سماع آن را به نام ابومنصور در تهران،مجله معارف (1367ش،شم3) منتشر كرده است. نقد داخلی ادبالملوك و نیز سنجش آن با دیگر آثار مسلم ابومنصور نسبت آن را به او از هرگونه شك و تردید به دور میدارد، زیرا اغلب ابواب آن با بخشهای آثار دیگر او، همچون حقائق الآداب و شرح اربعین حدیثاً فی التصوف شباهت تمام دارد. برخی از سخنان ابومنصور درباره معرفت و عصمت انبیاء نیز كه خواجه عبدالله انصاری بدآنها اشاره كرده، در«ادب الملوك» دیده میشود.
ساختار زبانی و اسلوب نگارش آن با دیگر آثار ابومنصور همسان است و برخی از عبارات، مضامین و مثالها نیز در«ادبالملوك» و دیگر آثار او مشترك است. به كار بردن اصطلاح «ملوكیه» به معنای «صوفیه» كه در«ادبالملوك» توضیح و توجیح شده است، در برخی از آثار ابومنصور نیز دیده میشود. اسامی و سخنان مشایخی كه در دیگر آثار او آمده است،در«ادب الملوك»نیز مشاهده میشود،جز اینكه مؤلف در این كتاب به اقوال علی(ع) و جعفرصادق(ع) توجه داده، در حالی كه نقل اقوال ائمه اهلبیت(ع) در دیگر نگارشهای موجود او دیده نمیشود. با اینهمه، كاتب نسخه كه در كتابت آثار دیگر ابومنصور غالباً به نام و نشان وی اشاره دارد، در ادبالملوك-نه در صدر و نه در ترقیمه آن-نام او را نیاورده است و از اینجا چنین برمیآید كه كاتب نیز نام و نشان مؤلف ادبالملوك را نمیشناخته است.
3.حقائق الآداب،
رسالهای است در آداب صوفیه چون صحبت، مرقعه، پوشیدن صوف و غیره. این رساله را به نامهای مسائل فی التصوف و آداب المتصوفه نیز نامیدهاند، در حالی كه در نسخه كامل آن از سده 8ق نام آن مشخص شده است. نسخهای دیگر از آن-كه از آغاز افتادگی دارد-در مجموعه كتابخانه خانقاه احمدی موجود است. این اثر در مجله معارف (دوره9،شم3) با عنوان آداب المتصوفه و حقائقها و اشاراتها به چاپ رسیده است.
4.ذكر معانی التصوف،
قصیدهای است در 29بیت، متضمن آداب، رسوم و حقایق تصوف، براساس حروف معجم كه مؤلف یا كاتب آن را «قصیده» خوانده است.
ظاهراً اثری كه ذهبی به این نام به ابومنصور نسبت میدهد، همین قصیده است. این قصیده به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف (دوره6،شم3) به چاپ رسیده است.
5.شرح اربعین حدیثاً فی التصوف،
رسالهای است كه ابومنصور در آن اخلاق و آداب صوفیه را در 40باب براساس 40حدیث نبوی توضیح و توجیه كرده است. این اثر را خواجه عبدالله انصاری دیده بود و از آن به صورت اربعین صوفیان یاد كرده است. این رساله با عنوان«احادیث الاربعین المحفوظه علی المتحققین من المتصوفه و العارفین» در مجله مقالات و بررسیها به چاپ رسیده است.
6.المسائل المحدثه الواقعه فی عصرنا،
این رساله به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف (دوره6،شم3) منتشر شده است.
7.المناهج بشاهد السنه و نهج المتصوفه،
تألیفی است متضمن آراء اهل ظاهر و اصحاب حدیث و جمع آن با تصوف.
این رساله را نباید با رساله دیگر او كه نامی همسان با آن دارد، یكی دانست. این رساله به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف (دوره7،شم3) منتشر شده است.
8.المنهاج بشاهد سنه و نهج المتصوفه،
رسالهای است به لحاظ مفهوم همانند رساله پیشین و به اعتبار ساختار احتمالاً جدای از آن. ممكن است كه این رساله در اصل با المسائل المحدثه و المنهاج یك اثر واحد بوده و كاتب آن را به صورت جدا از هم و پراكنده كتابت كرده باشد.
این رساله همراه با مسائل المحدثه به كوشش نصرالله پورجوادی در مجله معارف (دوره7،شم3) چاپ شده است.
9.نهج الخاص،
رسالهای است منظم و با ترتیب در مقامات و منازل صوفیه كه در سده 5ق شهرت داشته و مورد توجه و اقتباس خواجه عبدالله انصاری قرار گرفته است. این راسله نخست به اهتمام دبوركی در قاهره (1962م) در یادنامه طه حسین براساس نسخه موجود در كتابخانه احمد ثالث چاپ شده و سپس همان چاپ به كوشش نصرالله پورجوادی با نسخه موجود در مجموعه كتابخانه خانقاه احمدی شیراز مقابله و در مجله تحقیقات اسلامی (س3،شم1-2) منتشر شده است.
ب-خطی:
1.شرح ابیات لابی عبدالله المرشدی،
گزارشی است بر پایه حدیث و استنباطهای عرفانی از 5بیت مشهور منصور حلاج كه با این بیت شروع میشود:أانت ام انا هذا الهَین فی الهَین/حاشاك حاشاك من اثبات اثنتین. این رساله دیباچه ندارد و ممكن است كه از یادداشتهایی باشد كه ابومنصور به خواهش اخوان خود نوشته است. از آنجا كه شارح در متن گزارش خود ابیات مذكور را به صراحت از عارفی ناشناخته-ابوعبدالله المرشدی-میداند، برمیآید كه او ابیات مذكور را از حلاج نمیدانسته است. شارح، نخست به اختصار هر بیت را شرح كرده و یادآور شده است كه مفهوم آنها صحیح است، اما اشارات و تعبیرات آنها نادرست و نابجاست. به همین سبب او باردیگر به استناد به نصّ كلام الله و اخبار نبوی گزارشی مفصلتر از شرح قبل به آن الحاق میكند و با قصیدهای به پاسخ آنها میپردازد از این رساله یك نسخه در مجموعه كتابخانه خانقاه احمدی موجود است.
2.شرح الاذكار،
رسالهای است كه دارای ابواب منظم است و براساس حدیث «الاسلام بنی علی خمس:شهاده ان لااله الا الله و انّ محمد رسولالله و اقام الصلاه و ایتاءالزكاه و صوم رمضان و حج البیت من استطاع الیه سبیلا»، ذكر را در جمیع اعمال عبادی مؤمنان تعلیل و تبیین میكند و در پی آن به توجیه ذكر از لحاظ عرفانی و ضرورت آن برای محلان میپردازد. از این رساله یك نسخه در مجموعه مذكور موجود است.
بجز آثار یاد شده، معاصران رسالهای با عنوان الروضه نیز به ابومنصور اصفهانی منسوب داشتهاند. كه ظاهراً این انتساب اساسی ندارد و كتاب الروضه اثری است از ابوسعید حسن بن علی واعظ كه به نام ریاض الانس نیز شهرت دارد.[۱].
پانویس
- ↑ مایل هروی، نجیب، ج6، ص285-280
منابع مقاله
مایل هروی، نجیب، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.