۱۰۶٬۳۳۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
ظاهراً ابوسعید در حدود 30 سالگی به قصد درك مجلس درس فقیه سرخسی، ابوعلی احمد زاهر (د 389ق)، به سرخس رفت. به هر حال ابوسعید نزد ابوعلی زاهر، تفسیر، اصول و حدیث آموخت و چون فقیه سرخسی در وی استعداد فوقالعاده دید، درس سهروزه را در یك روز به او میآموخت. با وجود این، روح عرفانطلب ابوسعید كه از كودكی و نوجوانی با مایههای عرفانی و با سخنان پیرانی چون ابوالقاسم بشر یاسین آشنایی یافته بود و نیز فضای عارفانه سرخس با داشتن پیرانی چون لقمان و ابوالفضل سرخسی، او را از عالم فقه و فقاهت و روایت اهل مدرسه دور كرد و از مجلس فقیه سرخسی به خانقاه پیر سرخسی كشاند. آشنایی او با لقمان سرخسی و دیدارش با ابوالفضل سرخسی و گذراندن شبی در خانقاه او و شنیدن سخنانش در باب حقیقت اسم جلاله، روح او را صید پیر سرخسی ساخت و هر چند فردای آن شب به مدرسه بازگشت، اما شور و غوغایی كه بر اثر گفتار پیرانه ابوالفضل در او پیدا شده بود، او را از مدرسه به خانقاه سرخسی كشید. از پیران سهگانهای كه در ارشاد و تربیت روحی ابوسعید، سهم داشتهاند، بی شك ابوالفضل سرخسی پس از بشر یاسین و پیش از قصاب آملی، بیش از دیگران بر او تأثیر نهاده بود. اینكه ابوسعید، ابوالفضل را «پیر» میخوانده و زیارت مزار او را همچون سفر حج میدانسته است، از تأثیر شگرف ابوالفضل بر دل و جان او خبر میدهد. | ظاهراً ابوسعید در حدود 30 سالگی به قصد درك مجلس درس فقیه سرخسی، ابوعلی احمد زاهر (د 389ق)، به سرخس رفت. به هر حال ابوسعید نزد ابوعلی زاهر، تفسیر، اصول و حدیث آموخت و چون فقیه سرخسی در وی استعداد فوقالعاده دید، درس سهروزه را در یك روز به او میآموخت. با وجود این، روح عرفانطلب ابوسعید كه از كودكی و نوجوانی با مایههای عرفانی و با سخنان پیرانی چون ابوالقاسم بشر یاسین آشنایی یافته بود و نیز فضای عارفانه سرخس با داشتن پیرانی چون لقمان و ابوالفضل سرخسی، او را از عالم فقه و فقاهت و روایت اهل مدرسه دور كرد و از مجلس فقیه سرخسی به خانقاه پیر سرخسی كشاند. آشنایی او با لقمان سرخسی و دیدارش با ابوالفضل سرخسی و گذراندن شبی در خانقاه او و شنیدن سخنانش در باب حقیقت اسم جلاله، روح او را صید پیر سرخسی ساخت و هر چند فردای آن شب به مدرسه بازگشت، اما شور و غوغایی كه بر اثر گفتار پیرانه ابوالفضل در او پیدا شده بود، او را از مدرسه به خانقاه سرخسی كشید. از پیران سهگانهای كه در ارشاد و تربیت روحی ابوسعید، سهم داشتهاند، بی شك ابوالفضل سرخسی پس از بشر یاسین و پیش از قصاب آملی، بیش از دیگران بر او تأثیر نهاده بود. اینكه ابوسعید، ابوالفضل را «پیر» میخوانده و زیارت مزار او را همچون سفر حج میدانسته است، از تأثیر شگرف ابوالفضل بر دل و جان او خبر میدهد. | ||
اما اگر درست باشد كه ابوسعید در حدود 40 سالگی،دوره مجاهده و سلوك را به پایان برده است، بیگمان نبایستی كه مدت درازی در خانقاه سرخسی مانده باشد، زیرا پس از تحولی كه از ذكر اسم جلاله نزد ابوالفضل حاصل كرده بود، به دستور همو به میهنه بازگشته و در سرای پدر، مدتی در تجرید گذرانده و به روش پیر سرخسی ذكر میگفته است. نیز در همین اوقات به اسلوب خانقاهیان در میهنه، خلوت و ریاضت داشته و گاهی مدتها در صحرا و بیابان و رباطهای ویران میهنه میگذرانده است، اما با اینهمه در همین دوره، گاهگاهی نیز به خدمت درویشان و صوفیان میهنه اهتمام میكرده و خانقاهها و مساجد را نظافت مینموده و برای اطعام خانقاهیان «سؤال» میكرده و چون نقدینه به دست نمیآمده، دستار و كفش و جبّه خود را میفروخته است. نیز در همین دوره درباره نكات و اشارات صوفیه تأمل میكرده و هرگاه كه نكتهای برای او پوشیده میمانده، به سرخس میرفته و از ابوالفضل، مطلب خود را جویا میشده است. | اما اگر درست باشد كه ابوسعید در حدود 40 سالگی،دوره مجاهده و سلوك را به پایان برده است، بیگمان نبایستی كه مدت درازی در خانقاه سرخسی مانده باشد، زیرا پس از تحولی كه از ذكر اسم جلاله نزد ابوالفضل حاصل كرده بود، به دستور همو به میهنه بازگشته و در سرای پدر، مدتی در تجرید گذرانده و به روش پیر سرخسی ذكر میگفته است. نیز در همین اوقات به اسلوب خانقاهیان در میهنه، خلوت و ریاضت داشته و گاهی مدتها در صحرا و بیابان و رباطهای ویران میهنه میگذرانده است، اما با اینهمه در همین دوره، گاهگاهی نیز به خدمت درویشان و صوفیان میهنه اهتمام میكرده و خانقاهها و مساجد را نظافت مینموده و برای اطعام خانقاهیان «سؤال» میكرده و چون نقدینه به دست نمیآمده، دستار و كفش و جبّه خود را میفروخته است. نیز در همین دوره درباره نكات و اشارات صوفیه تأمل میكرده و هرگاه كه نكتهای برای او پوشیده میمانده، به سرخس میرفته و از ابوالفضل، مطلب خود را جویا میشده است. | ||
این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یك سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوك كرد، تا آنكه به اشارت همو به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت و اینكه علاءالدوله سمنانی مدعی است كه ابوسعید پس از درگذشت سرخسی نزد سلمی رفته و از دست او خرقه گرفته است، البته قرین صواب نیست، اما از آنجا كه ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، 4 یا 5 سالی قبل از 400ق درگذشته است، باید این سفر ابوسعید به نیشابور، در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آنكه ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر اینكه تصوف، خُلق است، به خط خویش به او داد، وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار كرد و به دستور او به نیت ارشاد، به میهنه رفت. اما با اینهمه، با وجود آنكه پیر سرخسی، سلوك او را پایانیافته تلقی كرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت و هنگامی كه پدر و مادرش درگذشتند، وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه، باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیك به 7 سال به سلوك پرداخت و خلوت گزید و ریاضت كشید. در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاهگاهی به جهت حل اشكال به نزد او به سرخس میرفت. پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده 4 ق، ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترك گفت. اگر سخن جامی مبتنی بر اینكه ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د 400ق) را ملاقات كرده و اخبار و اقوال شبلی را از او شنیده است، درست باشد، میتوان گفت كه این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است. | این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یك سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوك كرد، تا آنكه به اشارت همو به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت و اینكه علاءالدوله سمنانی مدعی است كه ابوسعید پس از درگذشت سرخسی نزد سلمی رفته و از دست او خرقه گرفته است، البته قرین صواب نیست، اما از آنجا كه ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، 4 یا 5 سالی قبل از 400ق درگذشته است، باید این سفر ابوسعید به نیشابور، در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آنكه ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر اینكه تصوف، خُلق است، به خط خویش به او داد، وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار كرد و به دستور او به نیت ارشاد، به میهنه رفت. اما با اینهمه، با وجود آنكه پیر سرخسی، سلوك او را پایانیافته تلقی كرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت و هنگامی كه پدر و مادرش درگذشتند، وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه، باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیك به 7 سال به سلوك پرداخت و خلوت گزید و ریاضت كشید. در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاهگاهی به جهت حل اشكال به نزد او به سرخس میرفت. پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده 4 ق، ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترك گفت. اگر سخن جامی مبتنی بر اینكه ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د 400ق) را ملاقات كرده و اخبار و اقوال شبلی را از او شنیده است، درست باشد، میتوان گفت كه این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است. | ||
ابوالعباس قصاب، سومین شیخی است كه در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا كه ابوسعید او را «شیخ» مطلق میخواند و نكتههایی را كه از او شنیده و آموخته بود، تا پایان عمر، همواره بر زبان میراند. ابوسعید به روایتی یكسال و به روایتی ضعیفتر دوسالونیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپری كرد و خرقهگونهای نیز از او فرا یافت و به اشارت همو به میهنه بازگشت. در بازگشت او به میهنه مردمی بسیار گرد او جمع شدند. از این پس ابوسعید در خانقاهش در میهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هیچ مسافرتی نكرد و فقط گهگاه بر اثر قبضی یا واردی، عزم زیارت تربت ابوالفضل سرخسی میكرد و با مریدان به سرخس میرفت. | ابوالعباس قصاب، سومین شیخی است كه در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا كه ابوسعید او را «شیخ» مطلق میخواند و نكتههایی را كه از او شنیده و آموخته بود، تا پایان عمر، همواره بر زبان میراند. ابوسعید به روایتی یكسال و به روایتی ضعیفتر دوسالونیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپری كرد و خرقهگونهای نیز از او فرا یافت و به اشارت همو به میهنه بازگشت. در بازگشت او به میهنه مردمی بسیار گرد او جمع شدند. از این پس ابوسعید در خانقاهش در میهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هیچ مسافرتی نكرد و فقط گهگاه بر اثر قبضی یا واردی، عزم زیارت تربت ابوالفضل سرخسی میكرد و با مریدان به سرخس میرفت. | ||
چنین مینماید كه ابوسعید در اوایل سده 5ق/11م با شناختی كه پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون ابوعبدالرحمن سلمی داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترك گفته است. اینكه گفتهاند كه ابوسعید در حدود 412ق در نیشابور بوده است، بعید نمینماید، اما از برخی اخبار كه در اسرارالتوحید آمده است، چنین برمیآید كه وی در 412ق در میهنه بوده و پس از درگذشت ابوعبدالرحمن سلمی در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات كرده است. از این رو گمان نمیرود كه ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر 412ق یا اندكی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آنكه به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات كرده است. فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت كرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام مینمودند. دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم كُرّكانی هم میبایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد. با اینهمه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت. | چنین مینماید كه ابوسعید در اوایل سده 5ق/11م با شناختی كه پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون [[سلمی، محمد بن حسین|ابوعبدالرحمن سلمی]] داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترك گفته است. اینكه گفتهاند كه ابوسعید در حدود 412ق در نیشابور بوده است، بعید نمینماید، اما از برخی اخبار كه در اسرارالتوحید آمده است، چنین برمیآید كه وی در 412ق در میهنه بوده و پس از درگذشت [[سلمی، محمد بن حسین|ابوعبدالرحمن سلمی]] در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات كرده است. از این رو گمان نمیرود كه ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر 412ق یا اندكی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آنكه به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات كرده است. فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت كرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام مینمودند. دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم كُرّكانی هم میبایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد. با اینهمه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت. | ||
==بازخوردهای رفتار و کردار ابوسعید== | ==بازخوردهای رفتار و کردار ابوسعید== | ||
وقتی كه ابوسعید به نیشابور وارد شد، شیخی مینمود بالای 50 سال كه البته آوازه او پیش از خودش به نیشابور رسیده بود. شاید در سفر نخست كه برای اخذ خرقه از سلمی به آنجا رفته بود، دوستانی هم یافته بود. از این روی هنگامی كه او با یاران و مریدانش وارد نیشابور شد، برخی از صوفیان آن شهر به استقبال او آمدند كه از آن میان خواجه محمود مرید، مشهورتر بود و به قول ابوسعید «راهبرك نیك» بود كه او و همسفرانش را به كوی عدنی كویان نیشابور راهنمایی كرد و در خانقاه ابوعلی طرسوسی مقام داد. مقارن ورود ابوسعید، نیشابور شهری بود كه به رغم رواج آراء ملامتیان، مشایخ صوفیهاش سلوكی متشرعانه داشتند و اهل مذهبش سختگیر بودند و اصحاب دیوانش محافظهكار. به هر روی، ابوسعید یك روز پس از ورود، در خانقاه طرسوسی به مجلس گفتن پرداخت و آوازه او بهسرعت در شهر فراگیر شد و بسیاری از مریدان دیگر خانقاهها را به مجلس او راغب و مشتاق ساخت، تا جایی كه مریدان شیخی متشرّع چون ابوالقاسم | وقتی كه ابوسعید به نیشابور وارد شد، شیخی مینمود بالای 50 سال كه البته آوازه او پیش از خودش به نیشابور رسیده بود. شاید در سفر نخست كه برای اخذ خرقه از سلمی به آنجا رفته بود، دوستانی هم یافته بود. از این روی هنگامی كه او با یاران و مریدانش وارد نیشابور شد، برخی از صوفیان آن شهر به استقبال او آمدند كه از آن میان خواجه محمود مرید، مشهورتر بود و به قول ابوسعید «راهبرك نیك» بود كه او و همسفرانش را به كوی عدنی كویان نیشابور راهنمایی كرد و در خانقاه ابوعلی طرسوسی مقام داد. مقارن ورود ابوسعید، نیشابور شهری بود كه به رغم رواج آراء ملامتیان، مشایخ صوفیهاش سلوكی متشرعانه داشتند و اهل مذهبش سختگیر بودند و اصحاب دیوانش محافظهكار. به هر روی، ابوسعید یك روز پس از ورود، در خانقاه طرسوسی به مجلس گفتن پرداخت و آوازه او بهسرعت در شهر فراگیر شد و بسیاری از مریدان دیگر خانقاهها را به مجلس او راغب و مشتاق ساخت، تا جایی كه مریدان شیخی متشرّع چون [[قشیری، عبدالکریم بن هوازن|ابوالقاسم قشیری]]، مجلس پیرمیهنه را مغتنم میدانستند و با آنكه قشیری از این كار منعشان میكرد، برای درك مجالس ابوسعید به خانقاه او میرفتند. | ||
البته پارهای از افكار و روشهای خانقاهی ابوسعید نزد مشایخ صوفیه نیشابور خالی از غرابت نبود و انس او به سماع و برخی از گفتارها و رفتارهای او كه با راه و رسم دیگر مشایخ خانقاههای نیشابور مغایر مینمود، اسباب نگرانی و بدبینی آنان به پیرمیهنه ـ كه تازه به محیط نیشابور آمده بود ـ میشد و حتی آنان را به داوری و انكار، در حق او وامیداشت. ابوالقاسم قشیری ـ كه گویا ابوسعید در نخستین مجلس خود در نیشابور بر یك سخن عارفانه او انتقاد كرده بود ـ با آنكه یك سال از اقامت ابوسعید در نیشابور میگذشت، در انكار او سخن میگفت. با اینهمه، نزدیك به 70 تن از مریدان قشیری در این یكسال، همواره به نزد ابوسعید میآمدند و از تعلیمات او در آداب خانقاهی و آراء عرفانی بهره میبردند. سرانجام همین مریدان قشیری، او را به اصرار به مجلس ابوسعید بردند و وقتی كه او توانایی ابوسعید را در خواندن ضمیر خویش دریافت، دیگر در انكار او چیزی نگفت و از آن پس میان آن دو، رابطهای دوستانه برقرار شد، تا جایی كه ابوسعید، قشیری را ـ ظاهراً به لحاظ تسلط او بر علوم ظاهر ـ استاد میخواند و قشیری نیز ابوسعید را در تصوف و آداب خانقاهی برتر از خود میدانست و حتی خود را به او محتاج مییافت. قشیری از اینكه ابوسعید، فرزند او را همنام خود كرد، خشنود بود و با رفتن همسر خود فاطمه، دختر ابوعلی دقّاق، به خانقاه ابوسعید موافقت مینمود و حتی از ابوسعید دعوت كرد كه هفتهای یكبار، مجلسش را در خانقاه او برگذار كند. علاوه بر قشیری، ابوعبدالله باكویه نیز راه و رسم خانقاهی ابوسعید را در نیشابور نمیپسندید و او را منكر بود و حتی نیشابوریان را به جهت رقص و سماع ابوسعید، بر او برمیآشفت و آنان را به دوری و اجتناب از او فرا میخواند. | البته پارهای از افكار و روشهای خانقاهی ابوسعید نزد مشایخ صوفیه نیشابور خالی از غرابت نبود و انس او به سماع و برخی از گفتارها و رفتارهای او كه با راه و رسم دیگر مشایخ خانقاههای نیشابور مغایر مینمود، اسباب نگرانی و بدبینی آنان به پیرمیهنه ـ كه تازه به محیط نیشابور آمده بود ـ میشد و حتی آنان را به داوری و انكار، در حق او وامیداشت. ابوالقاسم قشیری ـ كه گویا ابوسعید در نخستین مجلس خود در نیشابور بر یك سخن عارفانه او انتقاد كرده بود ـ با آنكه یك سال از اقامت ابوسعید در نیشابور میگذشت، در انكار او سخن میگفت. با اینهمه، نزدیك به 70 تن از مریدان قشیری در این یكسال، همواره به نزد ابوسعید میآمدند و از تعلیمات او در آداب خانقاهی و آراء عرفانی بهره میبردند. سرانجام همین مریدان قشیری، او را به اصرار به مجلس ابوسعید بردند و وقتی كه او توانایی ابوسعید را در خواندن ضمیر خویش دریافت، دیگر در انكار او چیزی نگفت و از آن پس میان آن دو، رابطهای دوستانه برقرار شد، تا جایی كه ابوسعید، قشیری را ـ ظاهراً به لحاظ تسلط او بر علوم ظاهر ـ استاد میخواند و قشیری نیز ابوسعید را در تصوف و آداب خانقاهی برتر از خود میدانست و حتی خود را به او محتاج مییافت. قشیری از اینكه ابوسعید، فرزند او را همنام خود كرد، خشنود بود و با رفتن همسر خود فاطمه، دختر ابوعلی دقّاق، به خانقاه ابوسعید موافقت مینمود و حتی از ابوسعید دعوت كرد كه هفتهای یكبار، مجلسش را در خانقاه او برگذار كند. علاوه بر قشیری، ابوعبدالله باكویه نیز راه و رسم خانقاهی ابوسعید را در نیشابور نمیپسندید و او را منكر بود و حتی نیشابوریان را به جهت رقص و سماع ابوسعید، بر او برمیآشفت و آنان را به دوری و اجتناب از او فرا میخواند. | ||
با همه این مخالفتها و انكارها، ابوسعید راه و روش خانقاهی و افكار و گفتارهای صوفیانه خود را، هنگام اقامت در نیشابور نه تنها تغییر نداد، بلكه به سماع، شور و شوق بیشتر نشان میداد و بر منبر، شعر و دوبیتی میخواند و از تفسیر قرآن و نشر اخبار ـ به عباراتی كه نزد متشرعان و ارباب علوم ظاهر، معروف و معمول بود ـ احتراز میكرد. اینگونه رفتار غیرمتعارف، بیشك، فقها و اهل ظاهر را به مخالفت با او برمیانگیخت، بهطوری كه یك بار ابوبكر اسحاق كرّامی ـ رئیس كرامیان نیشابور ـ و قاضی صاعد حنفی را بر آن داشت تا به سلطان محمد غزنوی نامهای نوشتند كه در آن آمده بود: «اگر تدارك این نفرمایند، زود خواهد بود كه فتنهای عام ظاهر میشود». نیز گفتهاند كه روزی ابوسعید در نیشابور خواست كه ابوالحسن تونی را كه از زاهدان كرّامی بود، دیدار كند، اما وی به ابوسعید پیام فرستاد كه به كلیسا رفتن برای تو سزاوارتر است تا به مسجد آمدن و در میان مسلمانان بودن. | با همه این مخالفتها و انكارها، ابوسعید راه و روش خانقاهی و افكار و گفتارهای صوفیانه خود را، هنگام اقامت در نیشابور نه تنها تغییر نداد، بلكه به سماع، شور و شوق بیشتر نشان میداد و بر منبر، شعر و دوبیتی میخواند و از تفسیر قرآن و نشر اخبار ـ به عباراتی كه نزد متشرعان و ارباب علوم ظاهر، معروف و معمول بود ـ احتراز میكرد. اینگونه رفتار غیرمتعارف، بیشك، فقها و اهل ظاهر را به مخالفت با او برمیانگیخت، بهطوری كه یك بار ابوبكر اسحاق كرّامی ـ رئیس كرامیان نیشابور ـ و قاضی صاعد حنفی را بر آن داشت تا به سلطان محمد غزنوی نامهای نوشتند كه در آن آمده بود: «اگر تدارك این نفرمایند، زود خواهد بود كه فتنهای عام ظاهر میشود». نیز گفتهاند كه روزی ابوسعید در نیشابور خواست كه ابوالحسن تونی را كه از زاهدان كرّامی بود، دیدار كند، اما وی به ابوسعید پیام فرستاد كه به كلیسا رفتن برای تو سزاوارتر است تا به مسجد آمدن و در میان مسلمانان بودن. | ||
با اینهمه، طرز سلوك و روش صوفیانه ابوسعید در نیشابور و گفتههای شورانگیز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگی از مردم آن ناحیه را به سوی او جلب كرد و ذكر كرامتها و فراستها و درونبینیهای او در همه جا شایع شد و چنان قبولعام و اعتباری یافت كه ستیزهجویی و خصومت مشایخ و علمای شهر را فرونشاند و آنان را به دوستی و ارادت كشاند، تا جایی كه محتسبان مغرور نیشابور نیز كه به سبب سماع و بیتخوانی ابوسعید با او عناد میرزیدند، بهتدریج از در مصالحت و موافقت پیش آمدند و از گفته و كرده خود اظهار پشیمانی كردند و سرانجام حتی اصحاب دیوان، چون عمید خراسان اعتبار اجتماعی خود را بیشتر از توجه شیخ میدانستند تا از توجه سلطان. | با اینهمه، طرز سلوك و روش صوفیانه ابوسعید در نیشابور و گفتههای شورانگیز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگی از مردم آن ناحیه را به سوی او جلب كرد و ذكر كرامتها و فراستها و درونبینیهای او در همه جا شایع شد و چنان قبولعام و اعتباری یافت كه ستیزهجویی و خصومت مشایخ و علمای شهر را فرونشاند و آنان را به دوستی و ارادت كشاند، تا جایی كه محتسبان مغرور نیشابور نیز كه به سبب سماع و بیتخوانی ابوسعید با او عناد میرزیدند، بهتدریج از در مصالحت و موافقت پیش آمدند و از گفته و كرده خود اظهار پشیمانی كردند و سرانجام حتی اصحاب دیوان، چون عمید خراسان اعتبار اجتماعی خود را بیشتر از توجه شیخ میدانستند تا از توجه سلطان. | ||
شهرت و اعتبار ابوسعید در زمان اقامتش در نیشابور به آن شهر محدود نماند و به سرعت نام او شهرهای دیگر خراسان را فرا گرفت و سبب شد كه مشایخ دیگر نواحی خراسان نیز برای دیدار او به نیشابورسفر كنند. خواجه عبدالله انصاری با آنكه به لحاظ عقیده راسخش به اصول حنبلی، با ابوسعید موافق نمینمود و حتی با تصوف عاشقانه وی مخالف میورزید، دو بار به نیشابور آمد و از دیدار ابوسعید بهره ور شد. | |||
شهرت و اعتبار ابوسعید در زمان اقامتش در نیشابور به آن شهر محدود نماند و به سرعت نام او شهرهای دیگر خراسان را فرا گرفت و سبب شد كه مشایخ دیگر نواحی خراسان نیز برای دیدار او به نیشابورسفر كنند. [[انصاری، عبدالله بن محمد|خواجه عبدالله انصاری]] با آنكه به لحاظ عقیده راسخش به اصول حنبلی، با ابوسعید موافق نمینمود و حتی با تصوف عاشقانه وی مخالف میورزید، دو بار به نیشابور آمد و از دیدار ابوسعید بهره ور شد. | |||
==دیدار ابوالحسن خرقانی== | ==دیدار ابوالحسن خرقانی== | ||
ابوسعید بیشتر از 10 سال بدین روش در نیشابور به سر برد و یك روز در حالی كه در خانقاه سماع میكرد، فرزندش ابوطاهر سعید، در وقت سماع احرام حج گرفت و از پدر اجازت سفر خواست. ابوسعید نیز با او موافقت و همراهی كرد و هر چند مریدان و مشایخ نیشابور كوشیدند كه ابوسعید را از این سفر باز دارند، سودمند نیفتاد و او به قصد گزاردن حج، نیشابور را ترك گفت، اما وقتی كه به نزدیكی خرقان رسید، تقاضای دیدار ابوالحسن خرقانی وی را به سوی آن شهر كشانید. طبق گزارش مؤلف «نورالعلوم»، ابوالحسن چون از ورود ابوسعید به خرقان آگاه شد، فرزند خود احمد را با تنی چند از مریدان به استقبال او فرستاد. با آنكه گزارشهایی كه مریدان خرقانی و ابوسعید از دیدار آن دو دادهاند، از بسیاری جهات قابل تطبیق است، لیكن در هر دو مورد، آثار تكریم و دوستی مریدان نسبت به هر دو پیر، روشن و آشكار است. | ابوسعید بیشتر از 10 سال بدین روش در نیشابور به سر برد و یك روز در حالی كه در خانقاه سماع میكرد، فرزندش ابوطاهر سعید، در وقت سماع احرام حج گرفت و از پدر اجازت سفر خواست. ابوسعید نیز با او موافقت و همراهی كرد و هر چند مریدان و مشایخ نیشابور كوشیدند كه ابوسعید را از این سفر باز دارند، سودمند نیفتاد و او به قصد گزاردن حج، نیشابور را ترك گفت، اما وقتی كه به نزدیكی خرقان رسید، تقاضای دیدار [[ابوالحسن خرقانی، علی بن احمد|ابوالحسن خرقانی]] وی را به سوی آن شهر كشانید. طبق گزارش مؤلف «نورالعلوم»، ابوالحسن چون از ورود ابوسعید به خرقان آگاه شد، فرزند خود احمد را با تنی چند از مریدان به استقبال او فرستاد. با آنكه گزارشهایی كه مریدان خرقانی و ابوسعید از دیدار آن دو دادهاند، از بسیاری جهات قابل تطبیق است، لیكن در هر دو مورد، آثار تكریم و دوستی مریدان نسبت به هر دو پیر، روشن و آشكار است. | ||
اگرچه ابوسعید از لحاظ سن، از خرقان جوانتر بوده و به همین جهت در این دیدار دست خرقانی را بوسیده است، اما سكوت آشكار ابوسعید در محضر خرقانی كه نزد صوفیان از باب رعایت ادب تلقی میشده است، در حقیقت برای شنیدن اسراری بوده كه ابوالحسن بیان میكرده است، چنانكه خود میگوید: «ما را از بهر استماع آوردهاند». ابوسعید 3 روز در خرقان ماند و از ادامه سفر حجاز به توصیه پیر خرقان منصرف شد و از راه بسطام، قصد نیشابور كرد. در بسطام، یكشبانهروز برای زیارت تربت بایزید اقامت كرد. از بسطام به دامغان رفت و به قولی 3 روز و به روایتی 40 روز به اضطرار در آنجا ماندگار شد. در بازگشت از دامغان پس از عبور از بسطام، باز به خرقان رفت. این بار نیز خرقانی، مریدان را به استقبال وی فرستاد و او را به خانقاه خود دعوت كرد. ابوسعید 3 روز دیگر در خرقان ماند و روز چهارم به بدرقه و راهنمایی مریدان ابوالحسن از طریق جاجرم به سوی نیشابور رهسپار شد. | اگرچه ابوسعید از لحاظ سن، از خرقان جوانتر بوده و به همین جهت در این دیدار دست خرقانی را بوسیده است، اما سكوت آشكار ابوسعید در محضر خرقانی كه نزد صوفیان از باب رعایت ادب تلقی میشده است، در حقیقت برای شنیدن اسراری بوده كه ابوالحسن بیان میكرده است، چنانكه خود میگوید: «ما را از بهر استماع آوردهاند». ابوسعید 3 روز در خرقان ماند و از ادامه سفر حجاز به توصیه پیر خرقان منصرف شد و از راه بسطام، قصد نیشابور كرد. در بسطام، یكشبانهروز برای زیارت تربت بایزید اقامت كرد. از بسطام به دامغان رفت و به قولی 3 روز و به روایتی 40 روز به اضطرار در آنجا ماندگار شد. در بازگشت از دامغان پس از عبور از بسطام، باز به خرقان رفت. این بار نیز خرقانی، مریدان را به استقبال وی فرستاد و او را به خانقاه خود دعوت كرد. ابوسعید 3 روز دیگر در خرقان ماند و روز چهارم به بدرقه و راهنمایی مریدان ابوالحسن از طریق جاجرم به سوی نیشابور رهسپار شد. | ||
==اقامتگاه== | ==اقامتگاه== | ||
پس از بازگشت به نیشابور، چند سال دیگر در آن شهر اقامت داشت. در این شهر چند تن از فرزندان و نوادگان او پرورش یافته بودند. از برخی روایات زندگینامه ابوسعید برمیآید كه او در آخرین سالهای اقامت در نیشابور به پیری رسیده بوده است. نیز از سخنان محمد بن منور استنباط میشود كه ابوسعید در حدود 430ق یا اندكی پس از آن نیشابور را ترك كرده و به میهنه بازگشته است. سبب بازگشت پیر میهنه به زادگاهش با آنهمه نفوذ معنوی و منزلتی كه در میان مشایخ، علما، دیوانیان و اهالی نیشابور داشته است، بهدرستی معلوم نیست. ظاهراً وی میخواسته است كه سالهای آخر عمر را در شهر و دیار اصلی خود و فارغ از تنگدلیهای غربت بگذراند. ابوسعید خانقاه خود را بیآنكه در آنجا جانشینی بگمارد، رها كرد و با جمعی از مریدان به سوی زادگاهش روانه شد. هنوز مسافت درازی از راه را طی نكرده بود كه از اسب فرو افتاد و رانش سخت آسیب دید. مریدان او را بر روی دوش به طوس رساندند و از طوس نیز به اشاره استاد ابوبكر طوسی، شاگردان او ابوسعید را بر محفّهای گذاردند و به میهنه بردند. | پس از بازگشت به نیشابور، چند سال دیگر در آن شهر اقامت داشت. در این شهر چند تن از فرزندان و نوادگان او پرورش یافته بودند. از برخی روایات زندگینامه ابوسعید برمیآید كه او در آخرین سالهای اقامت در نیشابور به پیری رسیده بوده است. نیز از سخنان محمد بن منور استنباط میشود كه ابوسعید در حدود 430ق یا اندكی پس از آن نیشابور را ترك كرده و به میهنه بازگشته است. سبب بازگشت پیر میهنه به زادگاهش با آنهمه نفوذ معنوی و منزلتی كه در میان مشایخ، علما، دیوانیان و اهالی نیشابور داشته است، بهدرستی معلوم نیست. ظاهراً وی میخواسته است كه سالهای آخر عمر را در شهر و دیار اصلی خود و فارغ از تنگدلیهای غربت بگذراند. ابوسعید خانقاه خود را بیآنكه در آنجا جانشینی بگمارد، رها كرد و با جمعی از مریدان به سوی زادگاهش روانه شد. هنوز مسافت درازی از راه را طی نكرده بود كه از اسب فرو افتاد و رانش سخت آسیب دید. مریدان او را بر روی دوش به طوس رساندند و از طوس نیز به اشاره استاد ابوبكر طوسی، شاگردان او ابوسعید را بر محفّهای گذاردند و به میهنه بردند. | ||
در میهنه نیز طرز سلوك و رفتار ابوسعید با مریدان و همشهریانش همانگونه بود كه در نیشابور بود. در خانقاه به همان شیوه مجلس میگفت و انبوه مردم، از مریدان و اهالی شهر گرفته تا رئیس میهنه در مجالس او شركت میكردند. در این ایام آوازه او حتی به گوش مشایخ حجاز نیز رسیده بود و آنان برای آگاهییافتن از احوال و اقوال او كسانی را به خراسان گسیل میداشتند. ابن حزم | در میهنه نیز طرز سلوك و رفتار ابوسعید با مریدان و همشهریانش همانگونه بود كه در نیشابور بود. در خانقاه به همان شیوه مجلس میگفت و انبوه مردم، از مریدان و اهالی شهر گرفته تا رئیس میهنه در مجالس او شركت میكردند. در این ایام آوازه او حتی به گوش مشایخ حجاز نیز رسیده بود و آنان برای آگاهییافتن از احوال و اقوال او كسانی را به خراسان گسیل میداشتند. [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم اندلسی]]، همعصر او در دورترین نواحی غرب جهان اسلام، از رفتار و طرز سلوك او سخن میگوید. | ||
خانقاه او در میهنه محلی بود كه از نقاط مختلف خراسان و ماوراءالنهر اهل عرفان و مریدان و مشایخ را به خود جلب میكرد و گروهی از مریدان او نیز كه در نیشابور مانده بودند، برای دیدار او به میهنه میآمدند. | خانقاه او در میهنه محلی بود كه از نقاط مختلف خراسان و ماوراءالنهر اهل عرفان و مریدان و مشایخ را به خود جلب میكرد و گروهی از مریدان او نیز كه در نیشابور مانده بودند، برای دیدار او به میهنه میآمدند. | ||
خط ۸۴: | خط ۸۷: | ||
==شیوه زندگی== | ==شیوه زندگی== | ||
او در فروع، مذهب شافعی داشت، اما وقتی دید كه صوفیان خانقاه او از صلوات گفتن بر آل رسول (ص) در تشهد اول و در قنوت خودداری كردند، پیشنماز خانقاه را ملامت كرد و گفت كه «ما در موكبی نرویم كه آل محمد در آنجا نباشد». وی با رفق و سماحت خود ترسایان و جهودان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا میكرد. | او در فروع، مذهب شافعی داشت، اما وقتی دید كه صوفیان خانقاه او از صلوات گفتن بر آل رسول (ص) در تشهد اول و در قنوت خودداری كردند، پیشنماز خانقاه را ملامت كرد و گفت كه «ما در موكبی نرویم كه آل محمد در آنجا نباشد». وی با رفق و سماحت خود ترسایان و جهودان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا میكرد. | ||
ابوسعید با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات دیوانی سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و اجتناب از ظلم و تعدی فرا میخواند. با آنكه اینگونه اشخاص در بزرگداشت او كوتاهی نمیكردهاند و بعضی از آنان او را به مثابه پدر و بزرگ خویش میخواندهاند و به وی ارادت میورزیدهاند، با اینهمه شیخ میهنه، ارادت آنان را آنگاه در خور قبول میدیده است كه دستور جور لشكر را از مردم كوتاه دارند و عدل پیشه كنند. | ابوسعید با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات دیوانی سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و اجتناب از ظلم و تعدی فرا میخواند. با آنكه اینگونه اشخاص در بزرگداشت او كوتاهی نمیكردهاند و بعضی از آنان او را به مثابه پدر و بزرگ خویش میخواندهاند و به وی ارادت میورزیدهاند، با اینهمه شیخ میهنه، ارادت آنان را آنگاه در خور قبول میدیده است كه دستور جور لشكر را از مردم كوتاه دارند و عدل پیشه كنند. | ||
ابوسعید تا پایان عمر سیره و رفتار پیامبر اكرم (ص) را تقلید و تتبع میكرد. در پاپان عمر كه حتی یك دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت سنت نبوی خلال به همراه داشت و حتی گاهی دیدار كسانی را كه در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر میكردهاند، برمیتافت، اما با اینهمه، برخی او را به بدعت متهم میكردند و بر او ایراد میگرفتند كه پیران دیگر بر اثر مجاهدت، نحیف و ضعیف شدهاند و گردن تو در «زه پیراهن» نمیآید و دیگر مشایخ، حج كردهاند و تو نكردهای. | ابوسعید تا پایان عمر سیره و رفتار پیامبر اكرم (ص) را تقلید و تتبع میكرد. در پاپان عمر كه حتی یك دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت سنت نبوی خلال به همراه داشت و حتی گاهی دیدار كسانی را كه در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر میكردهاند، برمیتافت، اما با اینهمه، برخی او را به بدعت متهم میكردند و بر او ایراد میگرفتند كه پیران دیگر بر اثر مجاهدت، نحیف و ضعیف شدهاند و گردن تو در «زه پیراهن» نمیآید و دیگر مشایخ، حج كردهاند و تو نكردهای. | ||
ابوسعید زندگی را با فراخی و تمكّن میگذرانده و لباس او خرقهای كهنه و ژنده نبوده است. در نیشابور وقتی كه از خانقاه بیرون میرفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان میشدند. در خانقاه او نیز سفرهای رنگین گسترده میشده است. این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار میگرفته است، بلكه علما و عوام نیز بدان به دیده انكار مینگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار میدانستند. اما سلطانوار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی میدانسته و بر آن بوده كه غنا، صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست. عارف نیز كه تخلق به اخلاق و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد كه صفت خدا نیست. آیا كسی كه در مشاهده حق به سر میبرد، اسم فقر بر او واقع میشود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری كه ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است، اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی كه سالك را از دنیا بینیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند میدارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی را فقر نمیداند، چنانكه یكبار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقیر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر. | ابوسعید زندگی را با فراخی و تمكّن میگذرانده و لباس او خرقهای كهنه و ژنده نبوده است. در نیشابور وقتی كه از خانقاه بیرون میرفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان میشدند. در خانقاه او نیز سفرهای رنگین گسترده میشده است. این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار میگرفته است، بلكه علما و عوام نیز بدان به دیده انكار مینگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار میدانستند. اما سلطانوار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی میدانسته و بر آن بوده كه غنا، صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست. عارف نیز كه تخلق به اخلاق و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد كه صفت خدا نیست. آیا كسی كه در مشاهده حق به سر میبرد، اسم فقر بر او واقع میشود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری كه ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است، اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی كه سالك را از دنیا بینیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند میدارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی را فقر نمیداند، چنانكه یكبار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقیر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر. | ||
==جهانبینی عرفانی== | ==جهانبینی عرفانی== | ||
كرامت نیز در جهانبینی عرفانی ابوسعید نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پریدن و نه طیارض كردن. كراماتی كه به او نسبت داده، یا از او نقل كردهاند، همگی از نوع فراست و آگاهی از ضمیر دیگران بوده است. وی به این خاصیت، در تاریخ تصوف مثل شده است، زیرا كه سرتاسر زندگی خانقاهی او پر است از ضمیرخوانیها و فراستهایی كه منكران را در حق او به اقرار و قبول وامیداشته است. بیشتر مشایخ صوفیه او را به این صفت، ممتاز دانسته و از او با عنوانهای «آگاه بر همه سینهها»، «فارس غیوب» و «جاسوس و یا حارسالقلوب» و حتی «مشرق الضمائر» یاد كردهاند. | كرامت نیز در جهانبینی عرفانی ابوسعید نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پریدن و نه طیارض كردن. كراماتی كه به او نسبت داده، یا از او نقل كردهاند، همگی از نوع فراست و آگاهی از ضمیر دیگران بوده است. وی به این خاصیت، در تاریخ تصوف مثل شده است، زیرا كه سرتاسر زندگی خانقاهی او پر است از ضمیرخوانیها و فراستهایی كه منكران را در حق او به اقرار و قبول وامیداشته است. بیشتر مشایخ صوفیه او را به این صفت، ممتاز دانسته و از او با عنوانهای «آگاه بر همه سینهها»، «فارس غیوب» و «جاسوس و یا حارسالقلوب» و حتی «مشرق الضمائر» یاد كردهاند. | ||
عشق و وجد و سماع به روش و بینش عرفانی ابوسعید در میان میراث مشایخ معاصرش جایگاهی ممتاز بخشیده است. عشق نزد ابوسعید شبكهای است از شبكههای حق، شبكهای كه در آن بنده از همه چیز خود جدا و به حق وابسته میشود. وی در اقلیم عرفان عاشقانه، نقطه مقابل عارفانی متشرع، همچون شهابالدین سهروردی (د 632ق/ 1235م)، قرار میگرفته و نسبت به عارفان اهل سكر، توجه و تعلق خاطری خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقی میدانست كه در شرق و غرب همانند نداشته است. نظر پیر میهنه در باب عشق، مؤید نظریه وحدت شهود است، چنانكه او عشق خدا را به بنده در حقیقت عشق حق به خودش تعبیر میكرده و این نكته را در تفسیر كریمه «یحِبُّهُم وَ یحِبُّونَهُ» (مائده/5/54)، با این عبارت باز گفته است: «… یحبهم فإنه لا یحب إلّا نفسه». | عشق و وجد و سماع به روش و بینش عرفانی ابوسعید در میان میراث مشایخ معاصرش جایگاهی ممتاز بخشیده است. عشق نزد ابوسعید شبكهای است از شبكههای حق، شبكهای كه در آن بنده از همه چیز خود جدا و به حق وابسته میشود. وی در اقلیم عرفان عاشقانه، نقطه مقابل عارفانی متشرع، همچون [[سهروردی، یحیی بن حبش|شهابالدین سهروردی]] (د 632ق/ 1235م)، قرار میگرفته و نسبت به عارفان اهل سكر، توجه و تعلق خاطری خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقی میدانست كه در شرق و غرب همانند نداشته است. نظر پیر میهنه در باب عشق، مؤید نظریه وحدت شهود است، چنانكه او عشق خدا را به بنده در حقیقت عشق حق به خودش تعبیر میكرده و این نكته را در تفسیر كریمه «یحِبُّهُم وَ یحِبُّونَهُ» (مائده/5/54)، با این عبارت باز گفته است: «… یحبهم فإنه لا یحب إلّا نفسه». | ||
توجه ابوسعید به عشق، انگیزه سماع و پایكوبیهای خانقاهی را در او بیدار میداشت و انس او به سماع تا جایی بود كه از مریدان خواسته بود، جنازه اش را با اقوال و ابیاتی در خور سماع تشییع كنند. شاید در تاریخ تصوف پیش از عصر ابوسعید، انس و الفتی را كه او به سماع داشت در كس دیگری نتوان سراغ گرفت. شدت دلبستگی او را به سماع در برخی روایاتی كه از احوال او نقل كردهاند، میتوان دید. | توجه ابوسعید به عشق، انگیزه سماع و پایكوبیهای خانقاهی را در او بیدار میداشت و انس او به سماع تا جایی بود كه از مریدان خواسته بود، جنازه اش را با اقوال و ابیاتی در خور سماع تشییع كنند. شاید در تاریخ تصوف پیش از عصر ابوسعید، انس و الفتی را كه او به سماع داشت در كس دیگری نتوان سراغ گرفت. شدت دلبستگی او را به سماع در برخی روایاتی كه از احوال او نقل كردهاند، میتوان دید. | ||
ابوسعید اندیشه شادزیستن را از نوجوانی از بشر یاسین آموخته بود كه میگفت «مرد باید كه جگرخواره و خندان بودا». اینكه عطار نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده است، هم از تعلق باطن او به شادی حكایت دارد. | ابوسعید اندیشه شادزیستن را از نوجوانی از بشر یاسین آموخته بود كه میگفت «مرد باید كه جگرخواره و خندان بودا». اینكه عطار نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده است، هم از تعلق باطن او به شادی حكایت دارد. | ||
خط ۱۰۵: | خط ۱۱۱: | ||
از زمان حیات ابوسعید، عدهای از خانقاهیان در پی گردآوردن اقوال و حالات و حكایات مربوط به زندگی او بودهاند. پس از وفات وی نیز مریدان و فرزندان او بسیاری از اینگونه نكات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس»های خانقاهی به تحریر آورده بودند. ولی بسیاری از اخبار زندگی و اقوال او درخاطره فرزندان و مریدان محفوظ بوده و سینهبهسینه نقل میشده است. این نوشتههای پراكنده و روایتها و حكایتها و محفوظات اصحاب پیر میهنه پایه و اساس آثاری را فراهم آورد كه هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعید و هم از لحاظ مطالعات تاریخی و اوضاع و احوال اجتماعی و خانقاهی آن كتاب است كه به قلم دو تن از نوادگان ابوسعید نوشته شده و به سبب نزدیك بودن زمان تألیف آنها به عصر ابوسعید و نیز نسبت و قرابت نویسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند: | از زمان حیات ابوسعید، عدهای از خانقاهیان در پی گردآوردن اقوال و حالات و حكایات مربوط به زندگی او بودهاند. پس از وفات وی نیز مریدان و فرزندان او بسیاری از اینگونه نكات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس»های خانقاهی به تحریر آورده بودند. ولی بسیاری از اخبار زندگی و اقوال او درخاطره فرزندان و مریدان محفوظ بوده و سینهبهسینه نقل میشده است. این نوشتههای پراكنده و روایتها و حكایتها و محفوظات اصحاب پیر میهنه پایه و اساس آثاری را فراهم آورد كه هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعید و هم از لحاظ مطالعات تاریخی و اوضاع و احوال اجتماعی و خانقاهی آن كتاب است كه به قلم دو تن از نوادگان ابوسعید نوشته شده و به سبب نزدیك بودن زمان تألیف آنها به عصر ابوسعید و نیز نسبت و قرابت نویسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند: | ||
1. حالات و سخنان ابوسعید، رسالهای است كوتاه از ابوروح لطف الله بن سعد بن اسعد بن ابیطاهر سعید بن ابیسعید فضلالله میهنی (د 541ق / 1146م) كه به 3 واسطه اقوال و احوال پیرمیهنه را در دست داشتهاست. او پیش از حمله غز به میهنه، یا به تعبیر محمد بن منور در «عهد استقامت» در میهنه بوده و درباره ابوسعید مطالعاتی گسترده داشته و بر اثر خواهش طالبان و دوستداران، ظاهراً در حدود 536ق این كتاب را تدوین كرده است. از آنجا كه او خود مردی محدث بوده و با موازین توثیق حدیث و خبر آشنا و نیز از آنجا كه با تصوف و اصول و مبانی آن نیز آشنایی داشته است، گفتههایش در بسیاری از موارد قابل اعتماد و استناد است ، خاصه كه او در روایات و اخباری كه مریدان ابوسعید نقل میکردهاند، با تأمل، نظر میکرده و حتی نسبت پارهای از اینگونه روایات را هم روشن داشته است. این كتاب نخستینبار توسط والنتین ژوكوفسكی در پترزبورگ (1899م) منتشر شد و سپس بر پایه همان چاپ به كوشش ایرج افشار در تهران (1331، 1341 و 1349ش) چاپ گردید و تصحیح انتقادی آن در تهران (1366ش) به كوشش محمدرضا شفیعی كدكنی به چاپ رسید. | 1. حالات و سخنان ابوسعید، رسالهای است كوتاه از ابوروح لطف الله بن سعد بن اسعد بن ابیطاهر سعید بن ابیسعید فضلالله میهنی (د 541ق / 1146م) كه به 3 واسطه اقوال و احوال پیرمیهنه را در دست داشتهاست. او پیش از حمله غز به میهنه، یا به تعبیر محمد بن منور در «عهد استقامت» در میهنه بوده و درباره ابوسعید مطالعاتی گسترده داشته و بر اثر خواهش طالبان و دوستداران، ظاهراً در حدود 536ق این كتاب را تدوین كرده است. از آنجا كه او خود مردی محدث بوده و با موازین توثیق حدیث و خبر آشنا و نیز از آنجا كه با تصوف و اصول و مبانی آن نیز آشنایی داشته است، گفتههایش در بسیاری از موارد قابل اعتماد و استناد است ، خاصه كه او در روایات و اخباری كه مریدان ابوسعید نقل میکردهاند، با تأمل، نظر میکرده و حتی نسبت پارهای از اینگونه روایات را هم روشن داشته است. این كتاب نخستینبار توسط والنتین ژوكوفسكی در پترزبورگ (1899م) منتشر شد و سپس بر پایه همان چاپ به كوشش [[افشار، ایرج|ایرج افشار]] در تهران (1331، 1341 و 1349ش) چاپ گردید و تصحیح انتقادی آن در تهران (1366ش) به كوشش [[شفیعی کدکنی، محمدرضا|محمدرضا شفیعی كدكنی]] به چاپ رسید. | ||
2. أسرارالتوحید في مقامات الشیخ أبيسعید، از محمد بن منور بن ابیسعید ابیطاهر سعید بن ابیسعید میهنی كه حالات، سخنان، حكایات و اخبار مربوط به پیرمیهنه را در 3 باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعید را اساس و پایه تألیف خود قرار داده، اما با تكیه بر آنچه از گفتههای مریدان ابوسعید همچون خواجه حسن مؤدب و خواجه ابوالفتح شنیده است و با افزودن حكایتها و روایتهایی كه نقل میشده، اشارات مؤلف، حالات و سخنان را گسترش داده است. البته با آنكه محمد بن منور در تهذیب اخبار و حكایات اهتمام فراوان داشته و از آوردن اخباری كه محقّق نمینموده، اجتناب كرده است و پارهای از حكایات را هم كه ضعیف مییافته، به دو روایت آورده است، با اینهمه لغزشهای تاریخی و نیز هواخواهی نسبت به ابوسعید در كتاب او چشمگیر است و به قیاس با حالات و سخنان ابوسعید اعتبار علمی آن كمتر. از اشاراتی كه در این كتاب آمده است، چنین برمیآید كه تاریخ تألیف آن حدود 574ق بوده است، زیرا به تصریح مؤلف، حمله غزان كه موجب ویرانی میهنه و غریبافتادن مزار شیخ شده بود، 100 سال بعد از وفات او، یعنی در 540ق اتفاق افتاد و نویسنده 34 سال بعد از آن، یعنی در 574ق مشغول تحریر آخرین فصل كتاب بوده است. اسرار التوحید، نخست به كوشش ژوكوفسكی در 1899م در پترزبورگ به چاپ رسید، سپس در 1313 ش به اهتمام احمد بهمنیار و در 1332 ش به كوشش ذبیحالله صفا در تهران منتشر شد. تصحیح علمی و انتقادی نسخه نسبتاً جامعتر آن نیز به كوشش محمدرضا شفیعی كدكنی در تهران (1366ش) انتشار یافت.<ref> مایل هروی، نجیب، ج5، ص521-532</ref> | 2. أسرارالتوحید في مقامات الشیخ أبيسعید، از محمد بن منور بن ابیسعید ابیطاهر سعید بن ابیسعید میهنی كه حالات، سخنان، حكایات و اخبار مربوط به پیرمیهنه را در 3 باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعید را اساس و پایه تألیف خود قرار داده، اما با تكیه بر آنچه از گفتههای مریدان ابوسعید همچون خواجه حسن مؤدب و خواجه ابوالفتح شنیده است و با افزودن حكایتها و روایتهایی كه نقل میشده، اشارات مؤلف، حالات و سخنان را گسترش داده است. البته با آنكه محمد بن منور در تهذیب اخبار و حكایات اهتمام فراوان داشته و از آوردن اخباری كه محقّق نمینموده، اجتناب كرده است و پارهای از حكایات را هم كه ضعیف مییافته، به دو روایت آورده است، با اینهمه لغزشهای تاریخی و نیز هواخواهی نسبت به ابوسعید در كتاب او چشمگیر است و به قیاس با حالات و سخنان ابوسعید اعتبار علمی آن كمتر. از اشاراتی كه در این كتاب آمده است، چنین برمیآید كه تاریخ تألیف آن حدود 574ق بوده است، زیرا به تصریح مؤلف، حمله غزان كه موجب ویرانی میهنه و غریبافتادن مزار شیخ شده بود، 100 سال بعد از وفات او، یعنی در 540ق اتفاق افتاد و نویسنده 34 سال بعد از آن، یعنی در 574ق مشغول تحریر آخرین فصل كتاب بوده است. اسرار التوحید، نخست به كوشش ژوكوفسكی در 1899م در پترزبورگ به چاپ رسید، سپس در 1313 ش به اهتمام احمد بهمنیار و در 1332 ش به كوشش ذبیحالله صفا در تهران منتشر شد. تصحیح علمی و انتقادی نسخه نسبتاً جامعتر آن نیز به كوشش محمدرضا شفیعی كدكنی در تهران (1366ش) انتشار یافت.<ref> مایل هروی، نجیب، ج5، ص521-532</ref> |