نجم‌الدین کبری پیر ولی تراش: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ی ای ' به 'ی‌ای '
جز (جایگزینی متن - 'همه ی ' به 'همه‌ی ')
جز (جایگزینی متن - 'ی ای ' به 'ی‌ای ')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۰: خط ۴۰:
== گزارش محتوا==
== گزارش محتوا==


کتاب نجم‌الدین  کبری پیر ولی تراش، اثری نقدی ـ تحلیلی است که به شرح و تفسیر زندگی و آراء یکی از عارفان بزرگ که مکتب عرفانی کبرویه  بر قوام او ایستاده است می‌پردازد. نویسنده در این کتاب با نگاهی دقیق و نافذ تمام مراحل سلوک [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] را از دوران طالب علمی ‌تا انتهای مسیر دنبال می‌کند. دروسی که خوانده، سفرهایی که کرده، اساتیدی که دیده، خلوتها و ریاضتهایی که پیش سر گذاشته، آثاری که نوشته همه را یک به یک در این پژوهش قرار داده و خواننده را با شگفت انگیزترین فرد از سلسله ی اولیاء و عرفا آشنا می‌سازد.
کتاب نجم‌الدین  کبری پیر ولی تراش، اثری نقدی ـ تحلیلی است که به شرح و تفسیر زندگی و آراء یکی از عارفان بزرگ که مکتب عرفانی کبرویه  بر قوام او ایستاده است می‌پردازد. نویسنده در این کتاب با نگاهی دقیق و نافذ تمام مراحل سلوک [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] را از دوران طالب علمی ‌تا انتهای مسیر دنبال می‌کند. دروسی که خوانده، سفرهایی که کرده، اساتیدی که دیده، خلوتها و ریاضتهایی که پیش سر گذاشته، آثاری که نوشته همه را یک به یک در این پژوهش قرار داده و خواننده را با شگفت انگیزترین فرد از سلسله‌ی اولیاء و عرفا آشنا می‌سازد.


نویسنده، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در مقدّمه‌ی کتاب از ناشناخته بودن شیخ یاد می‌کند و از تلاشی گسترده و همه جانبه برای شناخته شدن این عارف بزرگ در رسانه و مطبوعات و کتاب نام می برد و گویا در این کار سترگ نیز نویسنده خود یکتنه به این مبارزه اقدام کرده و در این باره نیز توفیقی چشمگیر داشته است. <ref>مقدّمه، صص 12-11</ref>.
نویسنده، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در مقدّمه‌ی کتاب از ناشناخته بودن شیخ یاد می‌کند و از تلاشی گسترده و همه جانبه برای شناخته شدن این عارف بزرگ در رسانه و مطبوعات و کتاب نام می برد و گویا در این کار سترگ نیز نویسنده خود یکتنه به این مبارزه اقدام کرده و در این باره نیز توفیقی چشمگیر داشته است. <ref>مقدّمه، صص 12-11</ref>.


نخستین قسمت کتاب مربوط به خلاصه‌ای از زندگی و سلوک شیخ [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] است. در همان ابتدا بیان می‌شود که اطلاعاتی از دوران کودکی شیخ وجود ندارد و این بی اطلاعی شامل تعالیم اوّلیّه نیز می‌شود ولی به قول نویسنده همین قدر می دانیم که نام کامل او احمد بن عمر، ابوالجنّاب نجم‌الدین کبری خیوکی خوارزمی است<ref>متن، ص 13</ref>. تاریخ ولادت شیخ 540 هجری در خوارزم، منطقه‌ی خیوق یا خیوه و یا خیوک بوده است<ref>همان </ref>. احتمالاً آموزشهای نخستین را در خانواده و در نزد پدر فراگرفته است زیرا در منابع چیزی از اساتید دوران کودکی او به چشم نمی‌خورد. ولی روح جوینده و طالب علم او وی را به شهرها و بلاد گوناگون می‌کشد تا از خرمن دانش دانشوران دینی در فلسفه و کلام و فقه و شریعت و نیز عرفان و تصوّف هر چه را که بایسته است کسب کند. این است که به شهرهای  نیشابو، اصفهان، همدان، تبریز، اسکندریه، مصر، مکّه و عراق اشاره می‌شود <ref>متن، ص 15</ref>. با این حال نویسنده یادآور می‌شود که: معلوم نیست که این سفرها به دقّت از چه زمانی آغاز شده و ابتدا به کدام شهر و پس از آن به کجا رفته است. [[نجم کبری]] خود از این بابت که مقدّم و مؤخّر سفر او معلوم باشد چیزی نگفته است امّا در خلال نوشته‌های او به شهرهای مذکور که یاد شد اشاراتی رفته است و لذا این نامعلوم بودن زمان حرکت و نامعلوم بودن شهرهای طی شده ما را با این مشکل مواجه می‌کند که او کدام درس و کدام استاد را ابتدا و پیامد آن به شاگردی چه کسانی درآمده است. در این بین تنها چیزی که برای ما معلوم است یکی آخرین استاد علوم ظاهری و نیز اوّلین معلّمِ دانش عرفانیِ اوست. چه از همانجا جریان نوینی در زندگی نجم درخشیدن گرفت و او را از ظاهر به باطن کشید و از صورت به معنا و لذا  حضور شخصی به نام [[بابافرج]] که فرجی بزرگ در کار نجم کرده بود از لحاظ آنچه که گفتیم معلوم و متقن است و دیگر سالی است که نجم عزم سفر به مصر را داشته که به تاریخ 568 هجری اتفاق افتاده و سنّ نجم در آن زمان چنان که از منابع به دست می‌آید بیست و هشت سال بوده است<ref>متن، صص 16-15</ref>.
نخستین قسمت کتاب مربوط به خلاصه‌ای از زندگی و سلوک شیخ [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] است. در همان ابتدا بیان می‌شود که اطلاعاتی از دوران کودکی شیخ وجود ندارد و این بی اطلاعی شامل تعالیم اوّلیّه نیز می‌شود ولی به قول نویسنده همین قدر می‌دانیم که نام کامل او احمد بن عمر، ابوالجنّاب نجم‌الدین کبری خیوکی خوارزمی است<ref>متن، ص 13</ref>. تاریخ ولادت شیخ 540 هجری در خوارزم، منطقه‌ی خیوق یا خیوه و یا خیوک بوده است<ref>همان </ref>. احتمالاً آموزشهای نخستین را در خانواده و در نزد پدر فراگرفته است زیرا در منابع چیزی از اساتید دوران کودکی او به چشم نمی‌خورد. ولی روح جوینده و طالب علم او وی را به شهرها و بلاد گوناگون می‌کشد تا از خرمن دانش دانشوران دینی در فلسفه و کلام و فقه و شریعت و نیز عرفان و تصوّف هر چه را که بایسته است کسب کند. این است که به شهرهای  نیشابو، اصفهان، همدان، تبریز، اسکندریه، مصر، مکّه و عراق اشاره می‌شود <ref>متن، ص 15</ref>. با این حال نویسنده یادآور می‌شود که: معلوم نیست که این سفرها به دقّت از چه زمانی آغاز شده و ابتدا به کدام شهر و پس از آن به کجا رفته است. [[نجم کبری]] خود از این بابت که مقدّم و مؤخّر سفر او معلوم باشد چیزی نگفته است امّا در خلال نوشته‌های او به شهرهای مذکور که یاد شد اشاراتی رفته است و لذا این نامعلوم بودن زمان حرکت و نامعلوم بودن شهرهای طی شده ما را با این مشکل مواجه می‌کند که او کدام درس و کدام استاد را ابتدا و پیامد آن به شاگردی چه کسانی درآمده است. در این بین تنها چیزی که برای ما معلوم است یکی آخرین استاد علوم ظاهری و نیز اوّلین معلّمِ دانش عرفانیِ اوست. چه از همانجا جریان نوینی در زندگی نجم درخشیدن گرفت و او را از ظاهر به باطن کشید و از صورت به معنا و لذا  حضور شخصی به نام [[بابافرج]] که فرجی بزرگ در کار نجم کرده بود از لحاظ آنچه که گفتیم معلوم و متقن است و دیگر سالی است که نجم عزم سفر به مصر را داشته که به تاریخ 568 هجری اتفاق افتاده و سنّ نجم در آن زمان چنان که از منابع به دست می‌آید بیست و هشت سال بوده است<ref>متن، صص 16-15</ref>.


نویسنده، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در صفحات 16 تا 20 به ذکر سفرهای علمی شیخ [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] اشاره کرده و مشایخ و اساتید وی را در هر سفر نیز ذکر کرده است. چنانکه خلاصه‌ی آن چنین است: در نیشابور نزد استاد شهیر [[ابوالمعالی فراوی نیشابوری]] درس خوانده. در سفری به اصفهان از کسانی چون [[ابوالمکارم لبان]] و [[ابوجعفر صیدلانی]] درس خوانده است. سفری به مکّه داشت تا در نزد [[ابومحمّد الطّباخ]] حدیث بخواند. در سفر همدان به خدمت [[ابواعلا عطار همدانی]] رسید و فقه خواند. غیر از این افراد اساتید بسیار دیگری را تعظیم نمود و از محضر هر کدام دانشی کسب نمود. در سال 568 در 28 سالگی عزم مصر کرد تا به خدمت عارف شهیر شیخ [[روزبهان وزان مصری]] مشهور به شیخ کبیر برسد و راه عرفان و سلوک را در عمل فرا بگیرد. سفری هم به شهر تبریز داشت و در نزد [[امام حفده]] کتاب [[مصابیح السّنه]] را درس گرفت و در همان جا بود که با شوریده ی عارف [[بابا فرج وایقانی]] آشنا و دگرگون شد. بعد از آن رسماً به دنبال سلوک عملی رفت و نهایت به جایی که باید برسد رسید.
نویسنده، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در صفحات 16 تا 20 به ذکر سفرهای علمی شیخ [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] اشاره کرده و مشایخ و اساتید وی را در هر سفر نیز ذکر کرده است. چنانکه خلاصه‌ی آن چنین است: در نیشابور نزد استاد شهیر [[ابوالمعالی فراوی نیشابوری]] درس خوانده. در سفری به اصفهان از کسانی چون [[ابوالمکارم لبان]] و [[ابوجعفر صیدلانی]] درس خوانده است. سفری به مکّه داشت تا در نزد [[ابومحمّد الطّباخ]] حدیث بخواند. در سفر همدان به خدمت [[ابواعلا عطار همدانی]] رسید و فقه خواند. غیر از این افراد اساتید بسیار دیگری را تعظیم نمود و از محضر هر کدام دانشی کسب نمود. در سال 568 در 28 سالگی عزم مصر کرد تا به خدمت عارف شهیر شیخ [[روزبهان وزان مصری]] مشهور به شیخ کبیر برسد و راه عرفان و سلوک را در عمل فرا بگیرد. سفری هم به شهر تبریز داشت و در نزد [[امام حفده]] کتاب [[مصابیح السّنه]] را درس گرفت و در همان جا بود که با شوریده‌ی عارف [[بابا فرج وایقانی]] آشنا و دگرگون شد. بعد از آن رسماً به دنبال سلوک عملی رفت و نهایت به جایی که باید برسد رسید.


در صفحات 27 تا 30 سخن از شیخ نظر شیخ [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] است، یعنی [[بابا فرج]] که نظر او در [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] به منزله‌ی نقطه‌ی عطف سیر و سلوک معنوی محسوب می‌شود. بعد از این دیدار بود که وی راه تصوّف و عرفان را در پیش گرفت و با رنج و ریاضات فراوان به جایگاه بلندی رسید که زبانزد عام و خاص است.
در صفحات 27 تا 30 سخن از شیخ نظر شیخ [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] است، یعنی [[بابا فرج]] که نظر او در [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] به منزله‌ی نقطه‌ی عطف سیر و سلوک معنوی محسوب می‌شود. بعد از این دیدار بود که وی راه تصوّف و عرفان را در پیش گرفت و با رنج و ریاضات فراوان به جایگاه بلندی رسید که زبانزد عام و خاص است.
خط ۵۲: خط ۵۲:
در بخش دیگر این کتاب القاب [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] مد نظر قرار گرفته است و نویسنده کتاب، استاد[[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] به این القاب اشاره دارد: 1- طامة الکبری 2- نجم کبری 3- نجم‌الدین 4- ابوالجنّاب 5- شیخ ولی تراش 6- شیخ جهان 7- شیخ کبیر 8- شیح کبری 9- شیخ عالم. طبعتاً برای هر یک از این القاب نیز توضیحاتی وجود دارد که در همین بخش به طور مشروح به آن اهتمام شده است. در خصوص لقب ولی تراش از قول یکی از منابع می‌نویسد:  
در بخش دیگر این کتاب القاب [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] مد نظر قرار گرفته است و نویسنده کتاب، استاد[[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] به این القاب اشاره دارد: 1- طامة الکبری 2- نجم کبری 3- نجم‌الدین 4- ابوالجنّاب 5- شیخ ولی تراش 6- شیخ جهان 7- شیخ کبیر 8- شیح کبری 9- شیخ عالم. طبعتاً برای هر یک از این القاب نیز توضیحاتی وجود دارد که در همین بخش به طور مشروح به آن اهتمام شده است. در خصوص لقب ولی تراش از قول یکی از منابع می‌نویسد:  


[[ابن کربلایی، حافظ حسین|حافظ حسین کربلایی]] در این باره یادآور می‌شود که: لاجرم هرکسی را از خودیِ خود خلاصی می‌داد و بی مجاهده و ریاضت به مرتبه‌ی ولایت می‌رساند. ولی تراشش نیز خواندند، به سبب آنکه در غلبات وجد نظر مبارکش بر هرکه افتادی به مرتبه‌ی ولایت رسیدی. کربلایی هم چنین می‌نویسد: روزی تحقیق و تقریر اصحاب کهف می رفت، در ملازمت حضرت شیخ، [[سعدالدین حمویه، محمد بن مؤید|شیخ سعدالدّین حموی]] که یکی از مریدان شیخ بود به خاطرش گذشت که آیا در این امّت کسی باشد که صحبت وی در سگ اثر کند؟ شیخ به نور ولایت و فراست دریافت برخاست و به در خانقاه رفت و بایستاد، ناگاه سگی آنجا رسید و بایستاد و دنبال می‌جنبانید. شیخ را نظر بر وی افتاد، در حال بخشش یافت و متحیّر و بی‌خود شد و روی از شهر بگردانید و به گورستان رفت و سر بر زمین می‌مالید. <ref>روضات الجنان، ج2، صص 30ـ31</ref>.
[[ابن کربلایی، حافظ حسین|حافظ حسین کربلایی]] در این باره یادآور می‌شود که: لاجرم هرکسی را از خودیِ خود خلاصی می‌داد و بی مجاهده و ریاضت به مرتبه‌ی ولایت می‌رساند. ولی تراشش نیز خواندند، به سبب آنکه در غلبات وجد نظر مبارکش بر هرکه افتادی به مرتبه‌ی ولایت رسیدی. کربلایی هم چنین می‌نویسد: روزی تحقیق و تقریر اصحاب کهف می‌رفت، در ملازمت حضرت شیخ، [[سعدالدین حمویه، محمد بن مؤید|شیخ سعدالدّین حموی]] که یکی از مریدان شیخ بود به خاطرش گذشت که آیا در این امّت کسی باشد که صحبت وی در سگ اثر کند؟ شیخ به نور ولایت و فراست دریافت برخاست و به در خانقاه رفت و بایستاد، ناگاه سگی آنجا رسید و بایستاد و دنبال می‌جنبانید. شیخ را نظر بر وی افتاد، در حال بخشش یافت و متحیّر و بی‌خود شد و روی از شهر بگردانید و به گورستان رفت و سر بر زمین می‌مالید. <ref>روضات الجنان، ج2، صص 30ـ31</ref>.


صاحب [[سفینة الاولیاء]] هم می‌نویسد: نجم را ولی تراش خواندند چون در غلبات وجد نظر مبارکش به هرکه می‌افتاد نه تنها آتش به جانش می‌زد بلکه به مرتبه‌ی ولایت می‌رسید. [[قاضی نورالله شوشتری]] نیز در [[مجالس المؤمنين|مجالس المؤمنین]] می‌نویسد: بازرگانی به قصد تفرّج به خانقاه شیخ راه یافت در آن لحظه شیخ را حالتی قوی بود نظرش بر آن بازرگان افتاد و او را به مرتبه‌ی ولایت رساند، شیخ از او پرسید در کدام مملکت زندگی می‌کنی؟ گفت فلان جا، شیخ وی را اجازه‌ی ارشاد نوشت تا در وطن خویش مردم را ارشاد کند. این نگاه نافذ با این حکایت که مذکور شد در بسیاری منابع نقل شده، [[ابن کربلایی، حافظ حسین|کربلایی حسین]] در [[روضات الجنان و جنات الجنان (نسخه خطی)|روضات الجنان]]، و شیخ [[عبدالرحمن جامی]] در [[نفحات الأنس|نفحات الانس]] به آن اشاره کرده‌اند<ref>متن، ص 44</ref>.
صاحب [[سفینة الاولیاء]] هم می‌نویسد: نجم را ولی تراش خواندند چون در غلبات وجد نظر مبارکش به هرکه می‌افتاد نه تنها آتش به جانش می‌زد بلکه به مرتبه‌ی ولایت می‌رسید. [[قاضی نورالله شوشتری]] نیز در [[مجالس المؤمنين|مجالس المؤمنین]] می‌نویسد: بازرگانی به قصد تفرّج به خانقاه شیخ راه یافت در آن لحظه شیخ را حالتی قوی بود نظرش بر آن بازرگان افتاد و او را به مرتبه‌ی ولایت رساند، شیخ از او پرسید در کدام مملکت زندگی می‌کنی؟ گفت فلان جا، شیخ وی را اجازه‌ی ارشاد نوشت تا در وطن خویش مردم را ارشاد کند. این نگاه نافذ با این حکایت که مذکور شد در بسیاری منابع نقل شده، [[ابن کربلایی، حافظ حسین|کربلایی حسین]] در [[روضات الجنان و جنات الجنان (نسخه خطی)|روضات الجنان]]، و شیخ [[عبدالرحمن جامی]] در [[نفحات الأنس|نفحات الانس]] به آن اشاره کرده‌اند<ref>متن، ص 44</ref>.
خط ۵۸: خط ۵۸:
در فصلی دیگر به مسئله‌ی پیر طریقت و ضرورت آن در تصوّف و عرفان توجّه شده است و مقوله‌ی پیر و مرشد را از مناظر گوناگون و از دید عارفان بزرگی چون: [[مولانا]]، [[ابوعلی جوزجانی]]، [[ابراهیم ادهم]]، [[احمد غزالی]]، [[عطار نیشابوری]]، و برخی دیگر از مشاهیر بیان کرده است. [[امیر  حسین هروی]] در [[زاد المسافرین]] به مقوله‌ی رهبری در سلوک اشارات وسیعی دارد که چنین می‌نماید برای رسیدن به مراد خود باید پیری برای آدمی وجود داشته باشد و چنانچه بدون رهبر و مرشد گامی نهاده شود احتمال گمشدن و گمراهی حتمی و قطعی است و لذا اگر کسی قصد سلوک یافت و طلب طریقت را در کار کرد باید در اوّل کار پیری آگاه را برای خود طلب کند و بعد از آن تن به سلوک بسپارد<ref>متن، ص 53</ref>.
در فصلی دیگر به مسئله‌ی پیر طریقت و ضرورت آن در تصوّف و عرفان توجّه شده است و مقوله‌ی پیر و مرشد را از مناظر گوناگون و از دید عارفان بزرگی چون: [[مولانا]]، [[ابوعلی جوزجانی]]، [[ابراهیم ادهم]]، [[احمد غزالی]]، [[عطار نیشابوری]]، و برخی دیگر از مشاهیر بیان کرده است. [[امیر  حسین هروی]] در [[زاد المسافرین]] به مقوله‌ی رهبری در سلوک اشارات وسیعی دارد که چنین می‌نماید برای رسیدن به مراد خود باید پیری برای آدمی وجود داشته باشد و چنانچه بدون رهبر و مرشد گامی نهاده شود احتمال گمشدن و گمراهی حتمی و قطعی است و لذا اگر کسی قصد سلوک یافت و طلب طریقت را در کار کرد باید در اوّل کار پیری آگاه را برای خود طلب کند و بعد از آن تن به سلوک بسپارد<ref>متن، ص 53</ref>.


[[مولانا]] نیز در [[مثنوی معنوی]] به وفور از ضرورت پیر یاد کرده و چنان می‌داند که هر که بدون مرشدی در کار شود گرفتار غولان می‌شود و به چاه فرو می افتد، و مراد از چاه نیز هواهای نفسانی است. در عین حال از آنجا که غولان راهزن و راهبران ابلیسی در لباس پیران طریقت خود را برای سالکان ظاهر می‌کنند این هشدار کولانا نیز از مهمّات سلوک و طریقت معنوی است که گفت:
[[مولانا]] نیز در [[مثنوی معنوی]] به وفور از ضرورت پیر یاد کرده و چنان می‌داند که هر که بدون مرشدی در کار شود گرفتار غولان می‌شود و به چاه فرو می‌افتد، و مراد از چاه نیز هواهای نفسانی است. در عین حال از آنجا که غولان راهزن و راهبران ابلیسی در لباس پیران طریقت خود را برای سالکان ظاهر می‌کنند این هشدار کولانا نیز از مهمّات سلوک و طریقت معنوی است که گفت:
{{شعر}}  
{{شعر}}  
{{ب|''ای بسا ابلیس آدم رو که هست''|2=''پس به هر دستی نشاید داد دست''<ref>مثنوی، د1، ب 316</ref>}}
{{ب|''ای بسا ابلیس آدم رو که هست''|2=''پس به هر دستی نشاید داد دست''<ref>مثنوی، د1، ب 316</ref>}}
خط ۹۷: خط ۹۷:
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


در بخش طریقت کبرویه توضیحی مختصر در این باره دیده می‌شود و نویسنده، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] متذکّر می‌گردد که این طریقت به منزله‌ی بزرگترین طریقت عرفانی ـ فرهنگی در زمان خود بیشترین گستره و پیروان را داشته است، که در کشورهای هند، چین، پاکستان، افغانستان، کشمیر، مصر، عراق، و ایران پیروانی داشته و اکنون نیز در این بلاد خالی از مرید نیست<ref>متن، ص 169</ref>. در صفحه‌ی 170 به این نکته اشاره شده که [[سهروردی، یحیی بن حبش|ابوحفص سهروردی]] از وابستگان به این سلسله است و لذا طریقت سهروردیه با انشعابات آن نیز از همین طریقت محسوب می‌شوند که به سهروردیه‌ی ملتانیه، سهروردیه‌ی بزغشیه، سهروردیه‌ی یسویه، سهروردیه‌ی رجائیه اشاره شده است. و نیز در صفحه‌ی 171 و 172 به انشعابات کبرویه متذکر شده است که برای نمونه عبارتند از: کبرویه‌ی حمویه، کبرویه ی مولویه، کبرویه‌ی جندیه، کبرویه‌ی جمالیه، کبرویه‌ی خلوتیه، کبرویه‌ی زاهدیه، کبرویه‌ی باخرزیه، کبرویه‌ی علاء الدّولویّه، کبرویه‌ی همدانیه، کبرویه‌ی نوربخشیه و غیره.
در بخش طریقت کبرویه توضیحی مختصر در این باره دیده می‌شود و نویسنده، [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] متذکّر می‌گردد که این طریقت به منزله‌ی بزرگترین طریقت عرفانی ـ فرهنگی در زمان خود بیشترین گستره و پیروان را داشته است، که در کشورهای هند، چین، پاکستان، افغانستان، کشمیر، مصر، عراق، و ایران پیروانی داشته و اکنون نیز در این بلاد خالی از مرید نیست<ref>متن، ص 169</ref>. در صفحه‌ی 170 به این نکته اشاره شده که [[سهروردی، یحیی بن حبش|ابوحفص سهروردی]] از وابستگان به این سلسله است و لذا طریقت سهروردیه با انشعابات آن نیز از همین طریقت محسوب می‌شوند که به سهروردیه‌ی ملتانیه، سهروردیه‌ی بزغشیه، سهروردیه‌ی یسویه، سهروردیه‌ی رجائیه اشاره شده است. و نیز در صفحه‌ی 171 و 172 به انشعابات کبرویه متذکر شده است که برای نمونه عبارتند از: کبرویه‌ی حمویه، کبرویه‌ی مولویه، کبرویه‌ی جندیه، کبرویه‌ی جمالیه، کبرویه‌ی خلوتیه، کبرویه‌ی زاهدیه، کبرویه‌ی باخرزیه، کبرویه‌ی علاء الدّولویّه، کبرویه‌ی همدانیه، کبرویه‌ی نوربخشیه و غیره.


آخرین بخش کتاب هم مربوط به شهادت شیخ است که [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] تنها شهید رسمی تاریخ تصوّف و عرفان است، زیرا مستقیماً با کافران حربی مغول رو در رو شده و به پیکار با آنها پرداخته است و لذا هم در جرگه‌ی مجاهدان اسلام است و هم رسماً از شهدای اسلام محسوب می‌شود و این نیز از انحصارات این عارف بزرگ است. [[مستوفی، حمدالله|حمدالله مستوفی]] گزارشی از این بابت در [[تاریخ گزیده]] را روایت می‌کند. [[مولانا]] نیز درباره‌ی این واقعه در ابیاتی چنین می‌گوید:  
آخرین بخش کتاب هم مربوط به شهادت شیخ است که [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدین کبری]] تنها شهید رسمی تاریخ تصوّف و عرفان است، زیرا مستقیماً با کافران حربی مغول رو در رو شده و به پیکار با آنها پرداخته است و لذا هم در جرگه‌ی مجاهدان اسلام است و هم رسماً از شهدای اسلام محسوب می‌شود و این نیز از انحصارات این عارف بزرگ است. [[مستوفی، حمدالله|حمدالله مستوفی]] گزارشی از این بابت در [[تاریخ گزیده]] را روایت می‌کند. [[مولانا]] نیز درباره‌ی این واقعه در ابیاتی چنین می‌گوید:  
خط ۱۰۶: خط ۱۰۶:
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


و گویا خود حضرت شیخ نیز به هنگام جهاد و شهادت چنین رباعی ای را گفته است که [[ابن کربلایی، حافظ حسین|کربلایی حسین]] در [[روضات الجنان و جنات الجنان (نسخه خطی)|روضات الجنان]] آن را چنین روایت کرده است:  
و گویا خود حضرت شیخ نیز به هنگام جهاد و شهادت چنین رباعی‌ای را گفته است که [[ابن کربلایی، حافظ حسین|کربلایی حسین]] در [[روضات الجنان و جنات الجنان (نسخه خطی)|روضات الجنان]] آن را چنین روایت کرده است:  
{{شعر}}  
{{شعر}}  
{{ب|''امروز چنانم که چنان خواهم کرد''|2=''از قالب تن روان روان خواهم کرد''}}
{{ب|''امروز چنانم که چنان خواهم کرد''|2=''از قالب تن روان روان خواهم کرد''}}