۱۱۸٬۶۸۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'خطي' به 'خطی') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' به'''' به ' به '''') برچسب: واگردانی دستی |
||
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۶: | خط ۶: | ||
|- | |- | ||
|نامهای دیگر | |نامهای دیگر | ||
| data-type="authorOtherNames" | | | data-type="authorOtherNames" | ابن الباقلانی، محمد بن طیب | ||
باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب | باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
</div> | </div> | ||
'''باقلاّنى، ابوبكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى''' معروف به '''باقلاّنى''' يا '''ابن الباقلاّنى''' (متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد)، متکلم نامدار اشعری مذهب و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت، كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كردهاند. | '''باقلاّنى، ابوبكر محمد بن الطيّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى''' معروف به '''باقلاّنى''' يا'''ابن الباقلاّنى''' (متوفى شنبه 22 ذو القعدۀ 403 در بغداد)، متکلم نامدار اشعری مذهب و از حاميان بزرگ عقايد اهل سنت، كه اكثر قريب به اتفاق آنها از او با احترام ياد كردهاند. | ||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم كلام و مناظره با مخالفان در مسائل دينى اشتهار يافت، به طورى كه عضد الدولۀ ديلمى، كه در آن هنگام والى فارس بود و در شيراز اقامت داشت، او را از بصره به شيراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شيراز و ورود او به مجلس عضدالدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتيب المدارك، از قول خود باقلاّنى، بتفصيل نقل شده است كه تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و «يكجانبه» است.با اينهمه، اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زيادهرويهایى باشد، اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب، كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضدالدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد. | باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم كلام و مناظره با مخالفان در مسائل دينى اشتهار يافت، به طورى كه عضد الدولۀ ديلمى، كه در آن هنگام والى فارس بود و در شيراز اقامت داشت، او را از بصره به شيراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شيراز و ورود او به مجلس عضدالدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتيب المدارك، از قول خود باقلاّنى، بتفصيل نقل شده است كه تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و «يكجانبه» است.با اينهمه، اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زيادهرويهایى باشد، اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب، كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضدالدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد. | ||
عضدالدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهایى وراى اختلاف مذاهب و فرق | عضدالدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهایى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت، ظاهرا نمىخواست دربار او در شيراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، كه مركز عالم اسلام بود، به اين صفت اشتهار يابد و مايل بود كه بجز شيعه و معتزله از نمايندگان مذهب اشعرى نيز، كه در آن زمان در ميان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه، در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند. | ||
معتزله در حضور عضدالدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مىتواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضدالدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مىفرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مىشوند ولى نمىتوانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مىخواهد كه اسماء (اشياء) را بگويند و آنان در پاسخ مىگويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاک خدايا، جز آنچه به ما ياد دادهاى چيزى نمىدانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد، يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست. | معتزله در حضور عضدالدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مىتواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مىگفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مىشود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مىشود؟معتزله مىخواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مىدهد او را در نظر عضدالدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مىفرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مىشوند ولى نمىتوانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مىخواهد كه اسماء (اشياء) را بگويند و آنان در پاسخ مىگويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاک خدايا، جز آنچه به ما ياد دادهاى چيزى نمىدانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد، يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست. | ||
پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مىشد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مىخوانند مىفرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما. | پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مىشد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مىخوانند مىفرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به ''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما. | ||
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمىشود بلكه درك مىشود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مىآفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است، يافت. | سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمىشود بلكه درك مىشود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مىآفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است، يافت. | ||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 2، ص6،7،19</ref> نيز تأييد مىكند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 1، ص39</ref> استنباط مىشود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم» تجاوز نمىكرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى، كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان، كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده، معنى نداشته است، جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است. | دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 2، ص6،7،19</ref> نيز تأييد مىكند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 1، ص39</ref> استنباط مىشود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم» تجاوز نمىكرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى، كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان، كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده، معنى نداشته است، جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است. | ||
دربارۀ سفارت باقلاّنى در قسطنطنيه از قول خود او در ترتيب المدارک مطالبى آمده است كه بعضى راجع به اقدامات او در حوزۀ مناسبات سياسى و بعضى راجع به مجادلات دينى اوست.در سر خوان شاهى، فرمانروا از او دربارۀ معجزۀ «انشقاق قمر»پرسيد.باقلاّنى گفت: اين مطلب درست است و كسانى كه در آن زمان نزد حضرت رسول صلّىاللّهعليهوآلهوسلّم حاضر بودهاند آن را به چشم خود ديدهاند.فرمانروا پرسيد:پس چرا همۀ مردم جهان آن را نديدهاند؟باقلاّنى گفت:براى آنكه ديگران آماده نبودهاند و كسى از ايشان براى ديدن انشقاق قمر دعوت نكرده بوده است.فرمانروا پرسيد:شما را با ماه نسبت و خويشاوندى هست؟چرا روميان و مردم ديگر جهان آن را نديدند و تنها شما توانستيد ببينيد؟باقلاّنى گفت: ميان آن مائده كه خداوند از آسمان براى عيسى فرستاد و شما خويشاوندى بود؟چرا يهود و مجوس و برهمنان و همسايگان شما (يونانيان) آن را نديدند و تنها شما آن را ديديد؟فرمانروا در پاسخ درماند و يكى كشيشيان معروف را فراخواند.باقلاّنى از آن كشيش پرسيد: اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مىبينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مىبينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى، زيرا فقط كسانى كه در محاذات آن بودهاند آن را ديدهاند و ساير مردم آن را نديدهاند؟در جلسۀ ديگر، فرمانرواى روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك» از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برایشان زده بودند، مبرّا بودند.<ref>[[ | دربارۀ سفارت باقلاّنى در قسطنطنيه از قول خود او در ترتيب المدارک مطالبى آمده است كه بعضى راجع به اقدامات او در حوزۀ مناسبات سياسى و بعضى راجع به مجادلات دينى اوست.در سر خوان شاهى، فرمانروا از او دربارۀ معجزۀ «انشقاق قمر»پرسيد.باقلاّنى گفت: اين مطلب درست است و كسانى كه در آن زمان نزد حضرت رسول صلّىاللّهعليهوآلهوسلّم حاضر بودهاند آن را به چشم خود ديدهاند.فرمانروا پرسيد:پس چرا همۀ مردم جهان آن را نديدهاند؟باقلاّنى گفت:براى آنكه ديگران آماده نبودهاند و كسى از ايشان براى ديدن انشقاق قمر دعوت نكرده بوده است.فرمانروا پرسيد:شما را با ماه نسبت و خويشاوندى هست؟چرا روميان و مردم ديگر جهان آن را نديدند و تنها شما توانستيد ببينيد؟باقلاّنى گفت: ميان آن مائده كه خداوند از آسمان براى عيسى فرستاد و شما خويشاوندى بود؟چرا يهود و مجوس و برهمنان و همسايگان شما (يونانيان) آن را نديدند و تنها شما آن را ديديد؟فرمانروا در پاسخ درماند و يكى كشيشيان معروف را فراخواند.باقلاّنى از آن كشيش پرسيد: اگر ماه گرفته شود همۀ مردم روى زمين آن را مىبينند يا كسانى كه در محاذات آن باشند؟كشيش گفت: فقط كسانى مىبينند كه در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى، زيرا فقط كسانى كه در محاذات آن بودهاند آن را ديدهاند و ساير مردم آن را نديدهاند؟در جلسۀ ديگر، فرمانرواى روم شرقى دربارۀ عايشه و قضيۀ «افك» از او پرسيد و باقلاّنى فورا جواب داد:عايشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نيامد.مريم را نيز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى كه برایشان زده بودند، مبرّا بودند.<ref>[[ابن کثیر، اسماعیل بن عمر|ابن كثير]]، ج 11،374</ref> | ||
باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مىكرد<ref>ابن عماد، ج 3، ص169</ref> و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت<ref>باقلاّنى، 1947، ص2</ref> و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بىاندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود، چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مىگويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مىرفت<ref>ابن تيميّه، ج 5، ص32</ref> و نيز ابن تيميّه نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مىرفت به رباط | باقلاّنى در جامع منصورى بغداد تدريس مىكرد<ref>ابن عماد، ج 3، ص169</ref> و در محلۀ كرخ بغداد منزل داشت<ref>باقلاّنى، 1947، ص2</ref> و در زمان حيات خود از شهرت و نفوذ فراوانى برخوردار بود.اما ظاهرا به دليل توجه بىاندازه به علم كلام، چندان مطلوب و مقبول اهل حديث نبود، چنانكه ابوحامد احمد بن محمد اسفراينى، بزرگترين فقيه شافعى بغداد(متوفى 18 شوال 406)، با او مخالف بود تا آنجا كه مىگويند باقلاّنى از ترس ابوحامد اسفراينى روپوشيده به حمام مىرفت<ref>ابن تيميّه، ج 5، ص32</ref> و نيز ابن تيميّه نقل كرده است كه ابوحامد اسفراينى در ايامى كه به نماز جمعه مىرفت به رباط | ||
خط ۱۵۹: | خط ۱۵۹: | ||
==وابستهها== | ==وابستهها== | ||
{{وابستهها}} | {{وابستهها}} | ||
[[إعجاز القرآن]] | [[إعجاز القرآن]] | ||
[[الانتصار للقرآن]] | [[الانتصار للقرآن]] | ||
[[تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل]] | |||
[[التمهيد في الرد علی الملحدة المعطلة و الرافضة و الخوارج و المعتزلة]] | [[التمهيد في الرد علی الملحدة المعطلة و الرافضة و الخوارج و المعتزلة]] | ||
[[التقريب و الإرشاد (الصغير)]] | |||
[[الإنصاف فيما يجب إعتقاده و لا يجوز الجهل به]] | [[الإنصاف فيما يجب إعتقاده و لا يجوز الجهل به]] |