۱۱۸٬۶۸۳
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'خـ' به 'خ') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ه ای ' به 'های ') |
||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
| شابک =7-5-787-96-964-978 | | شابک =7-5-787-96-964-978 | ||
| تعداد جلد =1 | | تعداد جلد =1 | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور = | | کتابخانۀ دیجیتال نور =0000 | ||
| کتابخوان همراه نور = | | کتابخوان همراه نور = | ||
| کد پدیدآور = | | کد پدیدآور = | ||
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
# سخن دوّم: فهم زبان مولانا | # سخن دوّم: فهم زبان مولانا | ||
# سخن سوّم: شخصیّت مولانا | # سخن سوّم: شخصیّت مولانا | ||
کتاب با یک مقدّمه 6 | کتاب با یک مقدّمه 6 صفحهای آغاز میشود و در انتها هم نمایه قابل دیدن است. این که کتاب دارای کتابنامه یا منابع و مآخذ نیست از آن جهت است که عمدتاً ارجاعات و استشهادات به آثار خود مولاناست و لذا برای چند کتاب مشخّص ضرورتی برای ایجاد فصل و یا بخشی تحت این عنوان وجود نداشت، نهایتاً به برخی کتابهای مربوطه اشاره شده به مانند [[مناقب العارفين|مناقب العارفین]]، [[دیوان حافظ با شرح کامل «منزل به منزل با حافظ»|دیوان حافظ]]، [[دیوان حکیم سنایی غزنوی بر اساس معتبرترین نسخهها|دیوان حکیم سنایی]]، [[شرح مثنوی شریف (فروزانفر)|شرح مثنوی شریف]] و [[إحياء علوم الدين|احیاء علوم الدین]]. | ||
ارجاعات بسیار به آثار مولانا به مانند [[مثنوی معنوی]]، [[دیوان کبیر]] و [[فیه ما فیه]] جهت بهتر شناساندن مولانا امری درست و صواب است، زیرا برای شناختن مولانا بیش از هر کتاب دیگری محتاج آثار خود مولانا هستیم و این چیزی است که نویسنده در آثار خود به آن اهتمام کرده است و با تسلّط و تخصّصی که در این امر دارد ما را بر آن میدارد تا به دقّت بیشتری به این نوشته نیز توجّه کنیم. | ارجاعات بسیار به آثار مولانا به مانند [[مثنوی معنوی]]، [[دیوان کبیر]] و [[فیه ما فیه]] جهت بهتر شناساندن مولانا امری درست و صواب است، زیرا برای شناختن مولانا بیش از هر کتاب دیگری محتاج آثار خود مولانا هستیم و این چیزی است که نویسنده در آثار خود به آن اهتمام کرده است و با تسلّط و تخصّصی که در این امر دارد ما را بر آن میدارد تا به دقّت بیشتری به این نوشته نیز توجّه کنیم. | ||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
نویسنده در بخش نخست که از ضرورت شناخت [[مولانا]] سخن میگوید اشکالاتی که در زمان [[مولانا]] بر وی میگرفتند و [[مثنوی]] او را مورد طعن قرار میدادند را نیز بیان کرده و رنجیدن مولانا از کم دانی و نافهمیایشان را متذکّر شده است. و این نشان از آن دارد که در آن زمان کسانی بودند که نظرات این عارف بزرگ را بر نمیتابیدند و شعر او را انتقاد میکردند که [[مولانا]] در اواخر دفتر سوّم [[مثنوی]] این ماجرا را آورده و به آن پاسخ داده است<ref>متن، صص 18-16</ref>. در صفحهی 20 کتاب، تأثیر پذیری [[مولانا]] از عارفان پیش از او را مورد نظر قرار داده و به ویژه از [[حکیم سنایی]] و [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار نیشابوی]] چنانکه [[مولانا]] خود در آثار خود از ایشان با احترام تمام یاد میکند و لااقل از هر یک نقلی برای تفسیر و شرح به بیان آورده است. در خانقاه وی نیز از همین جنس کلمات و آثار تدریس میشد و دراویش و مریدان از آنها برخوردار میشدند تا جایی که [[حسام الدین چلبی]] تقاضای اثری جدید را داد که منجر به پدیداری نی نامه شد<ref>متن، صص 22-19</ref>. | نویسنده در بخش نخست که از ضرورت شناخت [[مولانا]] سخن میگوید اشکالاتی که در زمان [[مولانا]] بر وی میگرفتند و [[مثنوی]] او را مورد طعن قرار میدادند را نیز بیان کرده و رنجیدن مولانا از کم دانی و نافهمیایشان را متذکّر شده است. و این نشان از آن دارد که در آن زمان کسانی بودند که نظرات این عارف بزرگ را بر نمیتابیدند و شعر او را انتقاد میکردند که [[مولانا]] در اواخر دفتر سوّم [[مثنوی]] این ماجرا را آورده و به آن پاسخ داده است<ref>متن، صص 18-16</ref>. در صفحهی 20 کتاب، تأثیر پذیری [[مولانا]] از عارفان پیش از او را مورد نظر قرار داده و به ویژه از [[حکیم سنایی]] و [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار نیشابوی]] چنانکه [[مولانا]] خود در آثار خود از ایشان با احترام تمام یاد میکند و لااقل از هر یک نقلی برای تفسیر و شرح به بیان آورده است. در خانقاه وی نیز از همین جنس کلمات و آثار تدریس میشد و دراویش و مریدان از آنها برخوردار میشدند تا جایی که [[حسام الدین چلبی]] تقاضای اثری جدید را داد که منجر به پدیداری نی نامه شد<ref>متن، صص 22-19</ref>. | ||
امّا از انصاف تمام نویسنده و خود مولانا اینکه هر دو حقیقت را گسترده تر و عمیق تر از آن میدیدند که در یک جا و در یک اثر جمع باشد، از این رو اشاره به آن میشود که [[مثنوی]] و سخنان [[مولانا]] تمامِ حقیقت نیست و هر کس چنین پنداری داشته باشد به شدّت به خطا رفته است، چنانکه میگوید: براین اساس خود [[مولانا]] هم معترف است که من به عنوان [[مولانا]] و به عنوان یک عارف که سیر و سلوکی کرده است | امّا از انصاف تمام نویسنده و خود مولانا اینکه هر دو حقیقت را گسترده تر و عمیق تر از آن میدیدند که در یک جا و در یک اثر جمع باشد، از این رو اشاره به آن میشود که [[مثنوی]] و سخنان [[مولانا]] تمامِ حقیقت نیست و هر کس چنین پنداری داشته باشد به شدّت به خطا رفته است، چنانکه میگوید: براین اساس خود [[مولانا]] هم معترف است که من به عنوان [[مولانا]] و به عنوان یک عارف که سیر و سلوکی کرده است لایههایی از حقیقت را کشف کرده ام و به کُنه برخی از حقایق راه پیدا کرده ام آنچه که بیان میکنم همهی حقیقت نیست و این انصاف [[مولانا]] را باید ستود و تحسین کرد <ref>متن، ص 25</ref>. که دربارهی خودش و در بارهی [[مثنوی]] و آراء و اندیشههای خودش بی پرده و با صراحت گفته است: {{شعر}} | ||
{{ب|'' آنکه گوید جمله حقّند احمقی است ''|2='' وآنکه گوید جمله باطل او شقی است ''<ref>مثنوی معنوی، د2، ب 2942</ref>.}} | {{ب|'' آنکه گوید جمله حقّند احمقی است ''|2='' وآنکه گوید جمله باطل او شقی است ''<ref>مثنوی معنوی، د2، ب 2942</ref>.}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
در سخن دوّم که از فهم زبان مولانا سخن میگوید، فلسفهی مولانا را به طور خلاصه عشق و فنا و مردن میداند. این مفهوم عمیق که در تمامیآثار و | در سخن دوّم که از فهم زبان مولانا سخن میگوید، فلسفهی مولانا را به طور خلاصه عشق و فنا و مردن میداند. این مفهوم عمیق که در تمامیآثار و اندیشههای [[مولانا]] و [[مثنوی]] وجود و حضور دارد امری مهم در شناخت او و زبان خاص اوست. حکایتهایی که یکی پس از دیگری بیان میکند از صدر تا ذیل همه نشان از این امر فنا و مردن دارد و تا ذرّهای از هستیِ فرد باقی است بدین معناست که وی در حصر نفس امّاره است و همین اندازه سبب میشود که از حقیقت و حق دور باشد و فهمیدرست از ماجرای هستی نداشته باشد. و لذا داستانهای [[مثنوی]] رمزهایی برای فهمیدن زبان [[مولانا] است و بدون فهم درست آن قصص فهم زبان [[مولانا]] غیر ممکن خواهد بود. در صفحات 65 تا 67 حکایتی از عشق را از دفتر پنجم مثنوی بیان میکند که نشان از این ماجرا دارد. | ||
نویسنده در این باره در همین بخش میگوید: شاید بشود گفت همهی فلسفهی [[مولانا]] چنانکه از آثار او به مانند [[مثنوی]] و [[دیوان کبیر]] به دست میآید همین است یعنی، سبّاحی کردن برای مُردن نه برای نجات پیدا کردن و برای خالص شدن، نه برای خلاص شدن، که اصل اساسی در این طریق خالص شدن و اخلاص یافتن است و برای همین منظور است که در اسلام و در کلام عارفان صدها حرف و حدیث در این باره و در اینکه چگونه به اخلاص باید رسید وجود دارد. در نظر [[مولانا]] کسانی به راستی نجات پیدا میکنند که بتوانند خوب بمیرند و هر کس راه مردن و مخصوصاً خوب مردن را بلد نباشد هرگز نجات پیدا نمیکند، چون خالص نمیشود و به همین علّت که «خالص» نمیشود «خلاص» هم نمیشود. صحبت عزیزی که سخن میگفت را به خوبی شنیدم و از برخی از نکات آن میخواهم استفاده بکنم و در فاصلهی زمانیِ اندک چند تا نکته را که در عرفان بسیار مهم هم هست، خدمتتان عرض بکنم. شاید شیواترین و عمیق ترین کلمات عرفانی که بر زبان عارفان جاری شده همان چیزی است که ما به آن «شطحیّات» میگوییم. چون حرفهای مرسوم را که دیگران | نویسنده در این باره در همین بخش میگوید: شاید بشود گفت همهی فلسفهی [[مولانا]] چنانکه از آثار او به مانند [[مثنوی]] و [[دیوان کبیر]] به دست میآید همین است یعنی، سبّاحی کردن برای مُردن نه برای نجات پیدا کردن و برای خالص شدن، نه برای خلاص شدن، که اصل اساسی در این طریق خالص شدن و اخلاص یافتن است و برای همین منظور است که در اسلام و در کلام عارفان صدها حرف و حدیث در این باره و در اینکه چگونه به اخلاص باید رسید وجود دارد. در نظر [[مولانا]] کسانی به راستی نجات پیدا میکنند که بتوانند خوب بمیرند و هر کس راه مردن و مخصوصاً خوب مردن را بلد نباشد هرگز نجات پیدا نمیکند، چون خالص نمیشود و به همین علّت که «خالص» نمیشود «خلاص» هم نمیشود. صحبت عزیزی که سخن میگفت را به خوبی شنیدم و از برخی از نکات آن میخواهم استفاده بکنم و در فاصلهی زمانیِ اندک چند تا نکته را که در عرفان بسیار مهم هم هست، خدمتتان عرض بکنم. شاید شیواترین و عمیق ترین کلمات عرفانی که بر زبان عارفان جاری شده همان چیزی است که ما به آن «شطحیّات» میگوییم. چون حرفهای مرسوم را که دیگران زدهاند، بین زاهد و عابد و عارف هیچ فرقی نیست، فرق اساسی و بنیادین در بیان واژگانی است که آن را فراعقل میگویند و برای گفتن آن باید مراتبی را طی کرد و در حالتی خاص به بیان آن مبادرت نمود <ref>متن، صص 68-67</ref>. | ||
نویسنده در خصوص شیوهی زبانی [[مولانا]] میگوید: شیوهی [[مولانا]] که به نظر من جامع همهی مشربهای پیش از او است میشود گفت که لُبّ لُباب همهی عرفان و تصوّف اسلامیاست، یعنی [[مولانا]] هم [[حلاج]] است، و هم [[شبلی]] است. هم [[جنید بغدادی، جنید بن محمد|جنید]] است و هم [[بایزید بسطامی|بایزید]]، و هم همهی اسلاف بزرگ، و مشایخِ سلوک عرفان اسلامیاست. او هم صحرای | نویسنده در خصوص شیوهی زبانی [[مولانا]] میگوید: شیوهی [[مولانا]] که به نظر من جامع همهی مشربهای پیش از او است میشود گفت که لُبّ لُباب همهی عرفان و تصوّف اسلامیاست، یعنی [[مولانا]] هم [[حلاج]] است، و هم [[شبلی]] است. هم [[جنید بغدادی، جنید بن محمد|جنید]] است و هم [[بایزید بسطامی|بایزید]]، و هم همهی اسلاف بزرگ، و مشایخِ سلوک عرفان اسلامیاست. او هم صحرای فراخِ «صحو» است و هم اقیانوسِ ژرف و بیکران «سکر». بر همین مبنا [[مولانا]] زبانی را انتخاب کرده است که نه «بفهمند» و نه «نفهمند» و یکی از هنرنماییهای سترگ و ستودنیِ [[مولانا]] هم، همین است. و او میخواهد با این شیوه، و با این زبان، همه را مات و مبهوت، و در واقع متحیّر نگه دارد<ref>متن، ص 78</ref>. | ||
نویسنده در صفحهی 85 به بعد ماجرای علامه قطبالدین شیرازی را روایت میکند که به سراغ [[مولانا]] آمد و حیران شده بود که راه کدام است و چه باید کرد؟ این پرسش و این سرگردانی در او ریشه دوانیده بود و در مجلس ذکر و سماع بود که [[مولانا]] در قالب یک رباعی پاسخ این دانشمند را داد که: | نویسنده در صفحهی 85 به بعد ماجرای علامه قطبالدین شیرازی را روایت میکند که به سراغ [[مولانا]] آمد و حیران شده بود که راه کدام است و چه باید کرد؟ این پرسش و این سرگردانی در او ریشه دوانیده بود و در مجلس ذکر و سماع بود که [[مولانا]] در قالب یک رباعی پاسخ این دانشمند را داد که: | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''گفتم چه کنم؟ گفت همین که چه کنم''|2=''گفتم به از این چاره ببین که چه کنم''}} | {{ب|''گفتم چه کنم؟ گفت همین که چه کنم''|2=''گفتم به از این چاره ببین که چه کنم''}} | ||
{{ب|''رو کرده به من گفت | {{ب|''رو کرده به من گفت کهای طالب دین''|2=''پیوسته بر این باش، بر این که چه کنم''<ref>متن، صص 88-87</ref>}}. | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
نویسنده در خصوص این غزل و تحلیل شخصیّت [[مولانا]] میگوید: در این غزل بسیار زیبا و دلسوز و در عین حال شورانگیز | نویسنده در خصوص این غزل و تحلیل شخصیّت [[مولانا]] میگوید: در این غزل بسیار زیبا و دلسوز و در عین حال شورانگیز نکتههایی خاص از شخصیّت [[مولانا]] را در خود گنجانده است؛ مرور برخی واژهها میتواند ما را به فهم بهتر شخصیّت [[مولانا]] رهبری کند. و طبیعتاً اگر قرار باشد شخصیّت [[مولانا]] مورد شناسایی قرار بگیرد از طریق عبارات و کلماتِ خود او باید به این شناخت و تعریف برسیم. این غزل و غزلیات و ابیاتی دیگر این کار را بر عهده خواهند داشت کافی است با این رویکرد، یک بار دیگر به مجموعه آثار [[مولانا]] دقّت و توجّه کنیم. تنهایی و خلوتهای پیاپی، ترک غیر و وصل با یار، مأنوس بودن با شب و بیداری در شبها، اشک و زاری و ریختن آب دیده به درگاه ذات احدیِ نادیده، عشق ورزی و خالی شدن از هواهای نفسانی، وفاداری و ترک جفا و احتمال جفا از همه، صبر و شکیبایی، وجود دارد که لازمهی عرفان و سلوک و مردی است، سیر در کوی عشق و حرکت امیدوارانه و ممتد به سوی معشوق حیِّ ازلی<ref>متن، صص 103-102</ref>. | ||
آخرین عبارت کتاب نیز در خصوص شخصیت [[مولانا]] و کتاب [[مثنوی]] چنین است: باری [[مولانا]] آنگونه که در دریا و اقیانوس پر آشوب و سراسر شور [[مثنوی]] و [[دیوان کبیر]] نشان میدهد انسانی است که به تعریفی از خود راه یافته و موقعیّت خود را در این نظام پیچیدهی خلقت دریافت نموده است و ژرفا و عمق او نیز به همین خاطر چنان است که کسی را آنگونه که باید به کنه وجود او و فهم تمامِ افکار و حالاتِ او راه نخواهد بود. شخصیت [[مولانا]] چنان راز | آخرین عبارت کتاب نیز در خصوص شخصیت [[مولانا]] و کتاب [[مثنوی]] چنین است: باری [[مولانا]] آنگونه که در دریا و اقیانوس پر آشوب و سراسر شور [[مثنوی]] و [[دیوان کبیر]] نشان میدهد انسانی است که به تعریفی از خود راه یافته و موقعیّت خود را در این نظام پیچیدهی خلقت دریافت نموده است و ژرفا و عمق او نیز به همین خاطر چنان است که کسی را آنگونه که باید به کنه وجود او و فهم تمامِ افکار و حالاتِ او راه نخواهد بود. شخصیت [[مولانا]] چنان راز آلود است که به راستی نمیتوان او را شناخت، او از گونهی اولیاء خفی و ناشناختهی خداوند است که جز برای محرمان راه سلوک یافته و دریافته نشده است. و آنچه که ما در این باره میکاویم شاید به بخش نازلی از وجود او متوجّه شود. و بدیهی است که آن دریا را نمیتوان در کوزههای تنگ ادراک خود ریخت ولی چنانکه او خود گفته است اگر آب جیحون را هم نتوان کشید، لااقل به اندازهی نیاز و عطش و به مقدار اشتیاق میتوان از آن چشید و بهرهمند گشت. و ما نیز سعیی چنین کردهایم، باشد که دریافتی درست از آن اندک نیز یافته باشیم<ref>متن، صص 115-114</ref>. | ||