۱۱۸٬۶۶۱
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' )' به ')') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) |
||
(۳۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات کتاب | |||
| تصویر =NUR11150J1.jpg | |||
| عنوان =فیه ما فیه | |||
| | | عنوانهای دیگر =کتاب فیه ما فیه | ||
| پدیدآوران = | |||
[[مولوی، جلالالدین محمد بن محمد]] (نویسنده) | |||
| | |||
| | |||
[[فروزانفر، بدیعالزمان]] (محقق) | [[فروزانفر، بدیعالزمان]] (محقق) | ||
| زبان =فارسی | |||
|زبان | | کد کنگره =BP 285 /م8ف9 | ||
| موضوع = | |||
عرفان - متون قدیمی تا قرن 14 | |||
|کد کنگره | |||
|موضوع | |||
نثر فارسی - قرن 7ق. | نثر فارسی - قرن 7ق. | ||
| ناشر = | |||
|ناشر | مؤسسه انتشارات نگاه | ||
| مکان نشر =تهران - ایران | |||
| سال نشر = 1386 ش | |||
|مکان نشر | |||
|سال نشر | |||
| کد اتوماسیون =AUTOMATIONCODE11150AUTOMATIONCODE | |||
| چاپ =2 | |||
| شابک =964-351-342-4 | |||
| تعداد جلد =1 | |||
| کتابخانۀ دیجیتال نور =11150 | |||
| کتابخوان همراه نور =11150 | |||
| کد پدیدآور = | |||
| پس از = | |||
| پیش از = | |||
}} | |||
'''فيه مافيه''' مجموعهاى از سخنان [[مولوی، جلالالدین محمد|جلالالدین محمد بلخی]] است كه وى طى ساليان دراز در مناسبتهاى مختلف به زبان آورده است و مريدان آن را يادداشت كردهاند. | |||
در اين مجموعه بخشهايى وجود دارد كه از دوران حيات شمس و حضور او در قونيه حكايت دارد. همچنين بخشهايى است كه از شمس به عنوان شخص متوفى و درگذشته ياد مىكند و نيز تكههايى در تفسير برخى از ابيات [[مثنوی معنوی|مثنوى]] يادگار سالهاى واپسين عمر مولانا ديده مىشود. | |||
به نظر [[فروزانفر، بدیعالزمان|مرحوم فروزانفر]] چون اين كتاب ظاهراً بعد از وفات [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] تدوين شده و در زمان حيات وى كه به هر وقت فصلى از محاضرت و مذاكرات مجلس او به تحرير مىآمده و بر فصول سابق افزوده مىگرديده، تدوين آن به طور كامل ميّسر نبوده است. پس بالطّبع تصوّر اين كه [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] خود نامى بر اين كتاب نهاده باشد، مقبول نتواند بود و گمان مىرود كه اين اسم مقتبس از قطعهاى است كه در [[فتوحات مكيه|فتوحات مكّيه]] [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] ذكر شده است. | |||
در | اگر كتاب مذكور بدين نام در زمان [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] شهرت يافته بود، هيچ جهت نداشت كه در دو نسخهى قريب العهد به زمان وى كه هر دوى آنها ظاهراً در قونيه و از روى نسخههاى مكتوب در عهد مؤلف استنساخ شده آن را به نامهاى مختلف ياد كنند. البته بعضىها اين ترديد [[فروزانفر، بدیعالزمان|مرحوم فروزانفر]] را قبول ندارند، چرا كه همين اسم فيه مافيه در رساله سپهسالار هم ذكر شده است. | ||
بهر حال فيه مافيه وسيله خوبى براى آشنايى با روش تعليم بزرگان صوفيه مخصوصاًً شمس و [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]]<nowiki/>ست كه سخن به اندازه فهم مستمع مىگويند و دقيقترين و بلندترين معانى را در قالب تمثيلات بيان مىكنند. | |||
اثر حاضر دقيقاً همان متن مصحّح شادروان استاد [[فروزانفر، بدیعالزمان|بديعالزمان فروزانفر]] است كه با نقطهگذارى، فاصلهگذارى و اعرابگذارى برخى واژهها و عبارات دشوار و رعايت رسمالخط يكسان و امروزى توسّط ناشر محترم به حليت طبع مزيّن شده است. | |||
اثر حاضر دقيقاً همان متن مصحّح شادروان استاد بديعالزمان فروزانفر است كه با نقطهگذارى، فاصلهگذارى و اعرابگذارى برخى واژهها و عبارات دشوار و رعايت رسمالخط يكسان و امروزى توسّط ناشر محترم به حليت طبع مزيّن شده است. | |||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
اين كتاب تقريباً در هفتاد فصل تنظيم شده است كه در اين جا به همه آنها اشاره مىشود: | اين كتاب تقريباً در هفتاد فصل تنظيم شده است كه در اين جا به همه آنها اشاره مىشود: | ||
فصل1- خيالات انسان همانند چادرند و در چادر كسى پنهان است. هر گاه كه خيالات از ميان | فصل1- خيالات انسان همانند چادرند و در چادر كسى پنهان است. هر گاه كه خيالات از ميان برخیزند و حقايق روى نمايد قيامت انسان ظهور مىكند، آدمى اسطرلاب حقّ است، چون او را حق تعالى به خود عالم و دانا كرده است. | ||
فصل2- نماز تنها صورت ظاهرى نيست، اين صورت ظاهرى قالب نماز است و باطن نماز استغراق و بيهوشى است كه همه صورت از آن بيرون مىمانند، حتّى جبرئيل كه معنى محض است، هم در حقيقت و باطن نماز نمىگنجد. | فصل2- نماز تنها صورت ظاهرى نيست، اين صورت ظاهرى قالب نماز است و باطن نماز استغراق و بيهوشى است كه همه صورت از آن بيرون مىمانند، حتّى جبرئيل كه معنى محض است، هم در حقيقت و باطن نماز نمىگنجد. | ||
خط ۷۰: | خط ۵۴: | ||
فصل5- عارفان مىخواهند تا به دام دنيا اهل دنيا را صيد كنند تا به آن بلندى ديگر راه يابند و در دام آخرت افتند، چنانكه پيامبر اكرم مكه و بلاد را براى آن فتح كرد تا به همه زندگى بخشد و روشنايى كرامت نمايد، پيش حضرت حق دو من نمىگنجد. | فصل5- عارفان مىخواهند تا به دام دنيا اهل دنيا را صيد كنند تا به آن بلندى ديگر راه يابند و در دام آخرت افتند، چنانكه پيامبر اكرم مكه و بلاد را براى آن فتح كرد تا به همه زندگى بخشد و روشنايى كرامت نمايد، پيش حضرت حق دو من نمىگنجد. | ||
فصل6- حق تعالى را بندگانى است كه پيش از قيامت آخر را مىبينند، چنانچه على بن ابيطالب(ع) مىفرمايد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»؛ يعنى چون قالب را بگيرند و قيامت ظاهر شود، يقين من زيادتر نمىشود، پس در حق ايشان قيامت ظاهر است و حاضر. | فصل6- حق تعالى را بندگانى است كه پيش از قيامت آخر را مىبينند، چنانچه [[امام على(ع)|على بن ابيطالب(ع)]] مىفرمايد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»؛ يعنى چون قالب را بگيرند و قيامت ظاهر شود، يقين من زيادتر نمىشود، پس در حق ايشان قيامت ظاهر است و حاضر. | ||
فصل7- اگر شخصى سؤال كند كه از نماز فاضلتر كدام است؟ در جواب گفته مىشود كه جان نماز بهتر از نماز است و جواب دوّم اينكه ايمان بهتر از نمازست و نماز بىايمان منفعت نكند و همچون نماز منافقان باشد. | فصل7- اگر شخصى سؤال كند كه از نماز فاضلتر كدام است؟ در جواب گفته مىشود كه جان نماز بهتر از نماز است و جواب دوّم اينكه ايمان بهتر از نمازست و نماز بىايمان منفعت نكند و همچون نماز منافقان باشد. | ||
خط ۷۶: | خط ۶۰: | ||
فصل8- حق تعالى نقابها را براى مصلحت آفريده است كه اگر جمال حق بىنقاب ظهور نمايد، هيچ كس طاقت بهرهمندى از آن را ندارد. حق تعالى چون بر كوه به حجاب تجلّى كرد، او نيز پر درخت و پر گل و سبز آراسته مىگردد. | فصل8- حق تعالى نقابها را براى مصلحت آفريده است كه اگر جمال حق بىنقاب ظهور نمايد، هيچ كس طاقت بهرهمندى از آن را ندارد. حق تعالى چون بر كوه به حجاب تجلّى كرد، او نيز پر درخت و پر گل و سبز آراسته مىگردد. | ||
فصل9- براى خداوند متعال مردان و اوليايى هستند كه از غايت عظمت و غيرت حق هيچ وقت آشكار نمىگردند؛ ولى طالبان را به مقصودهاى | فصل9- براى خداوند متعال مردان و اوليايى هستند كه از غايت عظمت و غيرت حق هيچ وقت آشكار نمىگردند؛ ولى طالبان را به مقصودهاى خطیر برسانند و موهبت كنند. مولانا در اين باره به داستان چلّهنشينى شخصى اشاره كرد و نتائج جالبى از آن مىگيرد. | ||
فصل10- مردم گمان مىكنند كه انا الحق گفتن دعوى بزرگى است؛ در حالى كه انا الحق گفتن تواضع بزرگى است، چون خود را عدم كرده و به باد مىدهد.«انا العبد» گفتن مشكل است، چون در انا | فصل10- مردم گمان مىكنند كه انا الحق گفتن دعوى بزرگى است؛ در حالى كه انا الحق گفتن تواضع بزرگى است، چون خود را عدم كرده و به باد مىدهد.«انا العبد» گفتن مشكل است، چون در انا العبددو هستى اثبات مىكند، يكى هستى خود و ديگرى هستى خداوند؛ در حالى كه در انا الحق چنين نيست. | ||
فصل11- عقل در تن آدمى همچون اميرى است، مادام كه رعاياى تن مطيع او باشند، دنيا و خوشىهاى آن نصيب حيوانات آدمى است و آنچه براى انسان اصل است، همان علم و حكمت و ديدار حضرت حق است و اين اصل از حيوانات انسان گريزان است. | فصل11- عقل در تن آدمى همچون اميرى است، مادام كه رعاياى تن مطيع او باشند، دنيا و خوشىهاى آن نصيب حيوانات آدمى است و آنچه براى انسان اصل است، همان علم و حكمت و ديدار حضرت حق است و اين اصل از حيوانات انسان گريزان است. | ||
خط ۱۰۶: | خط ۹۰: | ||
فصل23- اولياء به تعظيم خود محتاج نيستند، بلكه در نفس خود معظّمند. چراغ اگر مىخواهد كه او را بر بلندى نهند، نه براى خود است، بلكه براى ديگران است كه از نور آن بهرهمند شوند و چون مفاخرت اولياء به حق است، لذا از همه چيز مستغنى هستند. | فصل23- اولياء به تعظيم خود محتاج نيستند، بلكه در نفس خود معظّمند. چراغ اگر مىخواهد كه او را بر بلندى نهند، نه براى خود است، بلكه براى ديگران است كه از نور آن بهرهمند شوند و چون مفاخرت اولياء به حق است، لذا از همه چيز مستغنى هستند. | ||
فصل24- اوّليان و آخريان هر چه دارند، همه از عكس پيامبر دارند و سايهى اويند. هدف از آفرينش وجود محمد(ص) است | فصل24- اوّليان و آخريان هر چه دارند، همه از عكس پيامبر دارند و سايهى اويند. هدف از آفرينش وجود محمد(ص) است كه «لولاك ما خلقت الا فلاك» و هر چيزى كه هست از شرف و تواضع همه بخشش و سايهى اوست و او عقل كلّ است. شوق خدا و ياد آخرت و شكر و وجد معمار آن عالم است كه اگر لمحهاى به انسان روى نمايد، به كلّى از اين عالم اعراض مىكنيم. | ||
فصل25- عقل تا آنجا خوب و مطلوب است كه انسان را بر در پادشاه آورد، چون بر در او رسيد عقل را بايد، طلاق داد كه در آن ساعت عقل به زيان انسان است و رهزن است. براساس آيه '''«كل يوم هو فى شأن»''' اگر حق تعالى صد هزار تجلّى كند، هرگز يكى به يكى نماند. چون افعال حق و تجلّى افعال او گوناگون است، پس تجلّى ذات او نيز چنين است. | فصل25- عقل تا آنجا خوب و مطلوب است كه انسان را بر در پادشاه آورد، چون بر در او رسيد عقل را بايد، طلاق داد كه در آن ساعت عقل به زيان انسان است و رهزن است. براساس آيه '''«كل يوم هو فى شأن»''' اگر حق تعالى صد هزار تجلّى كند، هرگز يكى به يكى نماند. چون افعال حق و تجلّى افعال او گوناگون است، پس تجلّى ذات او نيز چنين است. | ||
خط ۱۱۶: | خط ۱۰۰: | ||
فصل28- اين فصل كه به عربى است، از نسخهى اصل افتاده و از روى نسخهى ح با مقابله كتابخانهى سليم آغا و ملّى نقل شده است. | فصل28- اين فصل كه به عربى است، از نسخهى اصل افتاده و از روى نسخهى ح با مقابله كتابخانهى سليم آغا و ملّى نقل شده است. | ||
در اين فصل ابتداء سخن جرّاح مسيحى كه به دروغ به صدرالدين و حضرت عيسى نسبت داده مىآورد. سپس دربارهى حضرت عيسى مىگويد كه | در اين فصل ابتداء سخن جرّاح مسيحى كه به دروغ به صدرالدين و حضرت عيسى نسبت داده مىآورد. سپس دربارهى حضرت عيسى مىگويد كه خاکى بر خاک رفت و پاکى بر پاک و حضرت عيسى منزه از هر گونه پليدى است. | ||
فصل29- محبوبات از مكروهات جدا نيست، زيرا محبوب بىمكروه محال است، چون محبوب زوال مكروه است و زوال مكروه بىمكروه محال است. شادى زوال غم است و زوال غم بىغم محال است. تا چيزى فانى نشود، فايدهى او ظاهر نمىگردد. چنانكه سخن تا حروف او در نطق فانى نشود، فايده آن به مستمع نرسد. | فصل29- محبوبات از مكروهات جدا نيست، زيرا محبوب بىمكروه محال است، چون محبوب زوال مكروه است و زوال مكروه بىمكروه محال است. شادى زوال غم است و زوال غم بىغم محال است. تا چيزى فانى نشود، فايدهى او ظاهر نمىگردد. چنانكه سخن تا حروف او در نطق فانى نشود، فايده آن به مستمع نرسد. | ||
خط ۱۲۸: | خط ۱۱۲: | ||
فصل33- اين فصل عربى است و در نسخهى اصل نيست. مرحوم فروزانفر آن را از روى نسخه ح با نسخهى كتابخانهى ملى و كتابخانهى سليم آغا مقابله نموده، آنگاه نقل كرده است، در اين فصل مولانا به معجزه حضرت موسى و پيامبر اكرم(ص) اشاره كرده كه تحقق آنها به يد نورانى آن بزرگواران اتّفاق افتاده است و يد ظلمانى صلاحيّت بروز آنها را ندارد. | فصل33- اين فصل عربى است و در نسخهى اصل نيست. مرحوم فروزانفر آن را از روى نسخه ح با نسخهى كتابخانهى ملى و كتابخانهى سليم آغا مقابله نموده، آنگاه نقل كرده است، در اين فصل مولانا به معجزه حضرت موسى و پيامبر اكرم(ص) اشاره كرده كه تحقق آنها به يد نورانى آن بزرگواران اتّفاق افتاده است و يد ظلمانى صلاحيّت بروز آنها را ندارد. | ||
فصل34- الله لطيف و قهرش لطيف و قفلش لطيف است؛ اما نه چون قفل گشايش كه لطيف آن در صفت نگنجد، حافظان چون به احوال عارفان پى نمىبرند، چنين شرح كه مىفرمايد: '''ولا تُطع كلَّ حلّافٍ'''<ref>سوره قلم آيه 10</ref> غمّاز خاص خود اوست كه فلان را مشنو الاّ قرآن كه عجب كتابى است كه صريح در گوش خصم مىخواند، چنان كه فهم مىكند و هيچ خبر ندارد. | فصل34- الله لطيف و قهرش لطيف و قفلش لطيف است؛ اما نه چون قفل گشايش كه لطيف آن در صفت نگنجد، حافظان چون به احوال عارفان پى نمىبرند، چنين شرح كه مىفرمايد: '''ولا تُطع كلَّ حلّافٍ'''<ref>سوره قلم آيه 10</ref>غمّاز خاص خود اوست كه فلان را مشنو الاّ قرآن كه عجب كتابى است كه صريح در گوش خصم مىخواند، چنان كه فهم مىكند و هيچ خبر ندارد. | ||
فصل35- صورت فرع عشق است كه بدون عشق اين صورت را قدرى نباشد و فرع آنست كه بدون اصل نمىتواند، باشد، پس الله را صورت نمىگويند. چون صورت فرع باشد و او را فرع نمىتوان گفت، عشق نيز بدون صورت متصوّر و منعقد نيست، بلكه عشق انگيزنده صورت است و صد هزار صورت از عشق انگيخته مىشود، هم ممثّل و هم محقق. | فصل35- صورت فرع عشق است كه بدون عشق اين صورت را قدرى نباشد و فرع آنست كه بدون اصل نمىتواند، باشد، پس الله را صورت نمىگويند. چون صورت فرع باشد و او را فرع نمىتوان گفت، عشق نيز بدون صورت متصوّر و منعقد نيست، بلكه عشق انگيزنده صورت است و صد هزار صورت از عشق انگيخته مىشود، هم ممثّل و هم محقق. | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۲۲: | ||
فصل37- مصطفى(ص) را امّى مىگويند، از آن جهت نمىگويند كه بر خط و علوم قادر نبود، بلكه از اين رو امّى گويند كه خط و علم و حكمت او مادرزاد بود، نه مكتسب. پيامبر(ص) چون عقل كلّ است، لذا احتياج به آموختن نيست و عقل كلّ معلم و واضع همه چيز است و اولياء عقل جزوى خود را به عقل كل متّصل كردهاند و نسبت عقل كل به عقل جزو نسبت آلت است. | فصل37- مصطفى(ص) را امّى مىگويند، از آن جهت نمىگويند كه بر خط و علوم قادر نبود، بلكه از اين رو امّى گويند كه خط و علم و حكمت او مادرزاد بود، نه مكتسب. پيامبر(ص) چون عقل كلّ است، لذا احتياج به آموختن نيست و عقل كلّ معلم و واضع همه چيز است و اولياء عقل جزوى خود را به عقل كل متّصل كردهاند و نسبت عقل كل به عقل جزو نسبت آلت است. | ||
فصل38- اين علم و قيل و قال و هوسهاى دنيا باد است و آدمى | فصل38- اين علم و قيل و قال و هوسهاى دنيا باد است و آدمى خاک است، چون باد با خاک آميزد جز تشويش و اعتراض حاصلى نباشد. | ||
اصل فقه وحى بود؛ ولى چون به افكار و حواس و تصرّف خلق آميخته شد، لطف آن از بين رفت و مثل آن؛ مانند آب صاف و لطيفى است كه چون در شهر آيد و از باغها و خانههاى اهل شهر بگذرد، آلوده مىشود، اگر چه اين آب همان است؛ ولى آلوده است. | اصل فقه وحى بود؛ ولى چون به افكار و حواس و تصرّف خلق آميخته شد، لطف آن از بين رفت و مثل آن؛ مانند آب صاف و لطيفى است كه چون در شهر آيد و از باغها و خانههاى اهل شهر بگذرد، آلوده مىشود، اگر چه اين آب همان است؛ ولى آلوده است. | ||
خط ۱۵۲: | خط ۱۳۶: | ||
مولوى در اين فصل به داستان ملاقات عارف و نحوى و همچنين به داستان امام حسن و امام حسين(ع) درباره نحوه وضو گرفتن اشاره كرده كه شايان توجه است. | مولوى در اين فصل به داستان ملاقات عارف و نحوى و همچنين به داستان امام حسن و امام حسين(ع) درباره نحوه وضو گرفتن اشاره كرده كه شايان توجه است. | ||
فصل42- اين فصل كه به عربى است، در نسخهى اصل وجود ندارد. مرحوم [[فروزانفر، بدیعالزمان|بديع الزّمان فروزانفر]] | فصل42- اين فصل كه به عربى است، در نسخهى اصل وجود ندارد. مرحوم [[فروزانفر، بدیعالزمان|بديع الزّمان فروزانفر]] اين فصل را از نسخهى ح نقل كرده و آن را با نسخهى كتابخانه ملى و كتابخانه سليم آغا مقابله كرده است. در اين فصل دربارهى مسافرت سيفالدين بخارى به مصر سخن مىگويد. | ||
فصل43- مقصود از كعبه دل انبياء و اولياست كه محلّ وحى حق است و كعبه فرع آن است، اگر دل نباشد كعبه به چه كار آيد؟ | فصل43- مقصود از كعبه دل انبياء و اولياست كه محلّ وحى حق است و كعبه فرع آن است، اگر دل نباشد كعبه به چه كار آيد؟ | ||
خط ۱۵۸: | خط ۱۴۲: | ||
مولوى خطاب مىكند كه هر جا كه باشى و در هر كه باشى، جهد كن تا محبّ باشى و اين محبّت هميشه با تو و در تمامى نشأت قرين تو باشد. | مولوى خطاب مىكند كه هر جا كه باشى و در هر كه باشى، جهد كن تا محبّ باشى و اين محبّت هميشه با تو و در تمامى نشأت قرين تو باشد. | ||
فصل44- حقّ | فصل44- حقّ نزدیک ترين چيزها به انسان است. آدمى هر فكر و تصوّرى كه مىكند، حق تعالى ملزوم اوست، چون آن تصوّر و انديشه را او به وجود مىآورد و در برابر انسان قرار مىدهد الاّ اين كه او را از غايت نزدیکى نمىتوان ديد و همهى اين حجابها از طرف ماست. | ||
فصل45- انبياء به واسطه اجتهاد به مقام نبوّت نرسيدند، بلكه آن دولت به عنايت يافتند الّا اينكه سنّت چنان است كه هر كه را آن حاصل شود، سيره و زندگانى او بر طرق اجتهاد و صلاح باشد و آن هم براى عوام است و عوام اگر متابعت ظاهر كنند، به بركت آن به باطن راه مىيابند. | فصل45- انبياء به واسطه اجتهاد به مقام نبوّت نرسيدند، بلكه آن دولت به عنايت يافتند الّا اينكه سنّت چنان است كه هر كه را آن حاصل شود، سيره و زندگانى او بر طرق اجتهاد و صلاح باشد و آن هم براى عوام است و عوام اگر متابعت ظاهر كنند، به بركت آن به باطن راه مىيابند. | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۵۲: | ||
فصل47- در اين فصل دربارهى شكر سخن گفته مىشود. شكر همواره مزيد نعمت است و مانع شكر خام طمعى است كه آنچه به او رسيد، بيش از آن طمع كرده است. طمع خام؛ مانند گوشت خام است كه موجب بيمارى است. | فصل47- در اين فصل دربارهى شكر سخن گفته مىشود. شكر همواره مزيد نعمت است و مانع شكر خام طمعى است كه آنچه به او رسيد، بيش از آن طمع كرده است. طمع خام؛ مانند گوشت خام است كه موجب بيمارى است. | ||
فصل48- انبياء دربند نام و نان نبودهاند، در بند رضا طلبى حق بودهاند و هر كه رضاى حق طلبد، اين جهان و آن جهان با پيامبران است، بلكه با حق همنشين است | فصل48- انبياء دربند نام و نان نبودهاند، در بند رضا طلبى حق بودهاند و هر كه رضاى حق طلبد، اين جهان و آن جهان با پيامبران است، بلكه با حق همنشين است كه «انا جليسُ من ذكرنى» اگر حق همنشين او نبود، در دل شوق حق پيدا نمىشد. | ||
فصل49- افراد بسيارى هستند كه به جمله هنرها آراسته هستند و صاحب مال و صاحب جمالند؛ ولى در آنها معانى معنوى نباشد. آدمى در هر حالتى كه هست سرّ او مشغول حق است و آن اشتغال ظاهر او مانع مشغولى باطن نيست. | فصل49- افراد بسيارى هستند كه به جمله هنرها آراسته هستند و صاحب مال و صاحب جمالند؛ ولى در آنها معانى معنوى نباشد. آدمى در هر حالتى كه هست سرّ او مشغول حق است و آن اشتغال ظاهر او مانع مشغولى باطن نيست. | ||
خط ۱۷۴: | خط ۱۵۸: | ||
فصل50- طلب انسان اگر در طلب حق فانى شود و طلب حق بر طلب آدمى مستولى گردد، آنگاه آدمى طالب مىشود، به طلب حق. | فصل50- طلب انسان اگر در طلب حق فانى شود و طلب حق بر طلب آدمى مستولى گردد، آنگاه آدمى طالب مىشود، به طلب حق. | ||
مولانا در اين فصل به مشخّصات ولىّ حق و واصل به حقّ اشاره كرده و داستانهاى جالبى دراين باره مىآورد. | [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] در اين فصل به مشخّصات ولىّ حق و واصل به حقّ اشاره كرده و داستانهاى جالبى دراين باره مىآورد. | ||
فصل51- عالم خيال نسبت به عالم مصوّرات و محسوسات فراختر است؛ زيرا همه مصوّرات از خيال مىزايد و عالم خيال هم نسبت به آن عالمى كه خيال از او هست، هم تنگ است. مولوى در اين فصل به سرّ انا الحق گفتن منصور اشاره مىكند. | فصل51- عالم خيال نسبت به عالم مصوّرات و محسوسات فراختر است؛ زيرا همه مصوّرات از خيال مىزايد و عالم خيال هم نسبت به آن عالمى كه خيال از او هست، هم تنگ است. مولوى در اين فصل به سرّ انا الحق گفتن منصور اشاره مىكند. | ||
فصل52- مولوى در اين فصل به بيان بيت معروف خودش مىپردازد كه | فصل52- [[مولوی، جلالالدین محمد|مولوى]] در اين فصل به بيان بيت معروف خودش مىپردازد كه | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''اى برادر تو همه انديشهاى''|2=''ما بقى تو استخوان و ريشهاى''}} | {{ب|''اى برادر تو همه انديشهاى''|2=''ما بقى تو استخوان و ريشهاى''}} | ||
خط ۱۹۵: | خط ۱۷۹: | ||
فصل56- اگرچه مريد به تفاصيل آخرت را ياد نياورد؛ اما لذّت او به ديدن شيخ و ترسيدن او از فراق شيخ، متضمّن آن همه تفاصيل است و همهى آنها در شيخ مضمر است، هم چنان كه باد در چوب مضمر است. | فصل56- اگرچه مريد به تفاصيل آخرت را ياد نياورد؛ اما لذّت او به ديدن شيخ و ترسيدن او از فراق شيخ، متضمّن آن همه تفاصيل است و همهى آنها در شيخ مضمر است، هم چنان كه باد در چوب مضمر است. | ||
فصل57- مولانا در اين فصل به داستان عارفى اشاره مىكند كه به گلخنى رفته بود تا دلش بگشايد كه گريزگاه بعضى اولياء بوده است، در اين ميان رئيس گلخن را شاگردى بود كه به جهت رسيدن به مقام استاد، سعى و تلاش زيادى به عمل مىآورد. | فصل57- [[مولوی، جلالالدین محمد|مولانا]] در اين فصل به داستان عارفى اشاره مىكند كه به گلخنى رفته بود تا دلش بگشايد كه گريزگاه بعضى اولياء بوده است، در اين ميان رئيس گلخن را شاگردى بود كه به جهت رسيدن به مقام استاد، سعى و تلاش زيادى به عمل مىآورد. | ||
فصل58- وقتى گفته مىشود كه حق در آسمان نيست، مراد آن نيست كه بر آسمان نيست؛ يعنى آسمان بر او محيط نيست و او محيط آسمان است و همه در دست قدرت او و مظهر اوست و بيرون از آسمان و اكوان نيست و بر همهى آنها محيط است. | فصل58- وقتى گفته مىشود كه حق در آسمان نيست، مراد آن نيست كه بر آسمان نيست؛ يعنى آسمان بر او محيط نيست و او محيط آسمان است و همه در دست قدرت او و مظهر اوست و بيرون از آسمان و اكوان نيست و بر همهى آنها محيط است. | ||
خط ۲۲۴: | خط ۲۰۸: | ||
==پانویس == | ==پانویس== | ||
<references /> | <references/> | ||
== وابستهها == | ==وابستهها== | ||
{{وابستهها}} | {{وابستهها}} | ||
[[فیه ما فیه (مولوی)]] | |||
[ | |||
[[فیه مافیه (تصحیح مشتاقعلی)]] | |||
[[جان حقیقتها]] | |||
[[رده:کتابشناسی]] | [[رده:کتابشناسی]] | ||
[[رده:اسلام، عرفان، غیره]] | [[رده:اسلام، عرفان، غیره]] | ||
[[رده:تصوف و عرفان]] | [[رده:تصوف و عرفان]] | ||
[[رده:آثار کلی تصوف و عرفان]] | [[رده:آثار کلی تصوف و عرفان]] |