كتاب الأزل: تفاوت میان نسخهها
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (Hbaghizadeh صفحهٔ الأزل را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به كتاب الأزل منتقل کرد) |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
}} | }} | ||
'''كتاب الأزل'''، عنوان کاملش «كتاب الأزل؛ يتحدث عن الحقائق الأزلية في شرح تجليات الأسماء الإلهية» و از آثار محمّد وفا الکبیر (درگذشته 765ق)، عارف قرن هشتم در موضوع عرفان نظری است. در این اثر درباره معنای اسمای الهی و تفسیر آنها بحث میشود. | '''كتاب الأزل'''، عنوان کاملش «كتاب الأزل؛ يتحدث عن الحقائق الأزلية في شرح تجليات الأسماء الإلهية» و از آثار [[وفا، محمد بن محمد|محمّد وفا الکبیر]] (درگذشته 765ق)، عارف قرن هشتم در موضوع عرفان نظری است. در این اثر درباره معنای اسمای الهی و تفسیر آنها بحث میشود. | ||
در مواردی از کتاب به برخی از احادیث استناد شده است<ref>بهطور مثال، ر.ک: متن کتاب، ص79، 75، 76 و 32</ref>. در اکثر موارد استنادهای کتاب فقط به آیات قرآن کریم است و از این نظر میتوان آن را تفسیری تأویلی - عرفانی بر بعضی آیات قرآن شمرد. به نظر میرسد مطالب تأویلی مؤلّف در بسیاری از موارد، مبتنی بر پذیرش دو نظریه مشهور در عرفان نظری: «فیض و تجلّی وجودی» و «وحدت شخصی وجود» است. این دو نظریه، بهویژه نظریه «وحدت شخصی وجود» با عنایت به همه مبانی و لوازم و نتایجش، مورد توافق همگی اندیشمندان اسلامی نیست و درباره آن اختلاف بسیار شدیدی بین عارفان، فیلسوفان و فقیهان مسلمان وجود داشته و دارد. | در مواردی از کتاب به برخی از احادیث استناد شده است<ref>بهطور مثال، ر.ک: متن کتاب، ص79، 75، 76 و 32</ref>. در اکثر موارد استنادهای کتاب فقط به آیات قرآن کریم است و از این نظر میتوان آن را تفسیری تأویلی - عرفانی بر بعضی آیات قرآن شمرد. به نظر میرسد مطالب تأویلی مؤلّف در بسیاری از موارد، مبتنی بر پذیرش دو نظریه مشهور در عرفان نظری: «فیض و تجلّی وجودی» و «وحدت شخصی وجود» است. این دو نظریه، بهویژه نظریه «وحدت شخصی وجود» با عنایت به همه مبانی و لوازم و نتایجش، مورد توافق همگی اندیشمندان اسلامی نیست و درباره آن اختلاف بسیار شدیدی بین عارفان، فیلسوفان و فقیهان مسلمان وجود داشته و دارد. | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
# او از این دو مقدمه: («وجود، نقیض عدم است»، «دو نقیض، نه جمع میشوند و نه رفع»)، بهدرستی به این نتیجه رسیده که: «پس وجود، معدوم نیست»، ولی ازآنجاکه پنداشته هر موجودی، معلول و معلّل است، پس لغزیده و پنداشته که «بنابراین، وجود، موجود هم نیست»! او چنین سخنی را گفته است تا خلف لازم نیاید و وجود «معلّل بنفسه» نشود<ref>ر.ک: همان، ص24</ref>. گویی این نکته ادبی که از نظر علم صرف، «موجود» اسم مفعول است، او را به چنین اشتباهی کشانده است. | # او از این دو مقدمه: («وجود، نقیض عدم است»، «دو نقیض، نه جمع میشوند و نه رفع»)، بهدرستی به این نتیجه رسیده که: «پس وجود، معدوم نیست»، ولی ازآنجاکه پنداشته هر موجودی، معلول و معلّل است، پس لغزیده و پنداشته که «بنابراین، وجود، موجود هم نیست»! او چنین سخنی را گفته است تا خلف لازم نیاید و وجود «معلّل بنفسه» نشود<ref>ر.ک: همان، ص24</ref>. گویی این نکته ادبی که از نظر علم صرف، «موجود» اسم مفعول است، او را به چنین اشتباهی کشانده است. | ||
# یکی از تأویلهای او چنین است که ایام ششگانه مذکور در قرآن (مانند آیه 4 سوره سجده) که خدای متعال، آسمانها و زمین را در آن آفریده، عبارت از حواسّ پنجگانه بهاضافه حسّ مشترک است و آنها از آن نظر «ایام» نامیده شدهاند که نور هستند و روشنی میبخشند. «بصر» نور است و کلید گنج دیدنیها، «سمع» نور است و کلید گنج شنیدنیها و «شمّ» نور است و کلید گنج بوییدنیها و... همان طور که «حسّ مشترک» جامع و حافظ حواسّ پنجگانه است<ref>ر.ک: همان، ص28-29</ref>. | # یکی از تأویلهای او چنین است که ایام ششگانه مذکور در قرآن (مانند آیه 4 سوره سجده) که خدای متعال، آسمانها و زمین را در آن آفریده، عبارت از حواسّ پنجگانه بهاضافه حسّ مشترک است و آنها از آن نظر «ایام» نامیده شدهاند که نور هستند و روشنی میبخشند. «بصر» نور است و کلید گنج دیدنیها، «سمع» نور است و کلید گنج شنیدنیها و «شمّ» نور است و کلید گنج بوییدنیها و... همان طور که «حسّ مشترک» جامع و حافظ حواسّ پنجگانه است<ref>ر.ک: همان، ص28-29</ref>. | ||
# | # [[وفا، محمد بن محمد|محمد وفا الکبیر]]، با یادآوری اینکه حروف مقطعه موجود در قرآن با حذف مکرّرات، چهارده حرف است، افزوده است که «كهيعص» عبارت از حسّ مشترک است و «حمعسق» عبارت از عقل مشترک و حروف مقطعه دیگر غیر از این دو، چهارتایی یا سهتایی یا دوتایی و یا مفرد است و چون حواسّ پنجتاست و حسّ مشترک جامع آنهاست، با «كهيعص» از آن تعبیر کرده است؛ چون «كهيعص» پنج حرف دارد و همچنین چون حواسّ ملکوتی عقلی نیز پنجتاست و عقل مشترک جامع آنهاست، با «حمعسق» از آن تعبیر کرده است که آن هم پنج حرف دارد<ref>ر.ک: همان، ص32-33</ref>. | ||
# چون شناسایی چیزی با چیزی دیگر امکان ندارد... به همین خاطر خدا فرمود: «فبي عرفوني» (مرا بهوسیله خودم شناختند؛ یا پس مرا بهوسیله خودم بشناسانید»؛ هر دو ترجمه صحیح است) و پیامبر(ص) گفت: «لا أحصي ثناء عليك؛ أنت كما أثنيت علی نفسك» (خدایا! نمیتوانم مدح و ثنای تو را به شماره درآورم؛ تو همان گونهای که خودت را ستایش کردی) و از اینجا میتوان معنای سخن آنان (برخی از عارفان) را دانست که گفتند: «ما عَرفَ اللهَ إلّا اللهُ»؛ خدا را جز خدا نشناخت یا نشناساند؛ یعنی فقط خداست که بهطور کامل به خودش آگاه است یا میتواند خودش را آنچنانکه باید و شاید معرّفی کند<ref>ر.ک: همان، ص79</ref>. | # چون شناسایی چیزی با چیزی دیگر امکان ندارد... به همین خاطر خدا فرمود: «فبي عرفوني» (مرا بهوسیله خودم شناختند؛ یا پس مرا بهوسیله خودم بشناسانید»؛ هر دو ترجمه صحیح است) و پیامبر(ص) گفت: «لا أحصي ثناء عليك؛ أنت كما أثنيت علی نفسك» (خدایا! نمیتوانم مدح و ثنای تو را به شماره درآورم؛ تو همان گونهای که خودت را ستایش کردی) و از اینجا میتوان معنای سخن آنان (برخی از عارفان) را دانست که گفتند: «ما عَرفَ اللهَ إلّا اللهُ»؛ خدا را جز خدا نشناخت یا نشناساند؛ یعنی فقط خداست که بهطور کامل به خودش آگاه است یا میتواند خودش را آنچنانکه باید و شاید معرّفی کند<ref>ر.ک: همان، ص79</ref>. | ||
# مؤمن کسی است که با ایمان وصف میشود و خدای مؤمنِ حقّ، خودش صدّیق است و صادق... پس او خودش و فرستادگانش را تصدیق میکند<ref>ر.ک: همان، ص83</ref>. | # مؤمن کسی است که با ایمان وصف میشود و خدای مؤمنِ حقّ، خودش صدّیق است و صادق... پس او خودش و فرستادگانش را تصدیق میکند<ref>ر.ک: همان، ص83</ref>. | ||
خط ۶۶: | خط ۶۶: | ||
[[رده:الهیات (توحید)]] | [[رده:الهیات (توحید)]] | ||
[[رده:صفات. افعال. اسماء (قدم. ازلیت، قدرت، علم، اراده، تکوین. خلق، حیات. سمع. بصر)]] | [[رده:صفات. افعال. اسماء (قدم. ازلیت، قدرت، علم، اراده، تکوین. خلق، حیات. سمع. بصر)]] | ||
[[رده:مقالات بازبینی شده2 بهمن 1401]] | |||
[[رده:مقالات بازبینی | |||
[[رده:مقاله بازبینی شده در تاریخ دی 1401 توسط محسن عزیزی]] | [[رده:مقاله بازبینی شده در تاریخ دی 1401 توسط محسن عزیزی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۰:۱۴
الأزل | |
---|---|
پدیدآوران | وفا، محمد بن محمد (نويسنده) کیالی، عاصم ابراهیم (مصحح) |
عنوانهای دیگر | یتحدث عن الحقائق الازلیه فی شرح تجلیات الاسماء الالهیه |
ناشر | دار الکتب العلمية |
مکان نشر | لبنان - بیروت |
سال نشر | 1427ق - 2006م |
چاپ | 1 |
شابک | - |
موضوع | خدا - صفات - خدا - نامها |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | /ک2الف2 218 BP |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
كتاب الأزل، عنوان کاملش «كتاب الأزل؛ يتحدث عن الحقائق الأزلية في شرح تجليات الأسماء الإلهية» و از آثار محمّد وفا الکبیر (درگذشته 765ق)، عارف قرن هشتم در موضوع عرفان نظری است. در این اثر درباره معنای اسمای الهی و تفسیر آنها بحث میشود.
در مواردی از کتاب به برخی از احادیث استناد شده است[۱]. در اکثر موارد استنادهای کتاب فقط به آیات قرآن کریم است و از این نظر میتوان آن را تفسیری تأویلی - عرفانی بر بعضی آیات قرآن شمرد. به نظر میرسد مطالب تأویلی مؤلّف در بسیاری از موارد، مبتنی بر پذیرش دو نظریه مشهور در عرفان نظری: «فیض و تجلّی وجودی» و «وحدت شخصی وجود» است. این دو نظریه، بهویژه نظریه «وحدت شخصی وجود» با عنایت به همه مبانی و لوازم و نتایجش، مورد توافق همگی اندیشمندان اسلامی نیست و درباره آن اختلاف بسیار شدیدی بین عارفان، فیلسوفان و فقیهان مسلمان وجود داشته و دارد.
ساختار
این کتاب، فصلبندی نشده و چندانکه باید و شاید منظم نیست. در این اثر بیش از پنجاه اسم و صفت از صفات و اسمای حسنای الهی که در قرآن کریم آمده، شرح و توضیح داده شده است. این اسما و صفات از «الله» که به تعبیر مؤلف «اسم عظیم اعظم» است[۲]، شروع و با «رحمان»، «قدّوس»، «سلام»، «مؤمن»، «مهیمن»، «عزیز»، «جبار»، «متکبر»، «خالق»، «باری»، «مصوّر» و... ادامه یافته و به «مبدئ»، «معید»، «محیی» و «ممیت»[۳] ختم شده است.
گزارش محتوا
سعی نویسنده بر آن است که با بهرهگیری از آیات قرآن کریم، اندیشههای معنوی و عرفانی خود را تبیین و توجیه کند و مشروع و موجّه سازد و به این ترتیب خواننده را راضی و قانع کند. برخی از نکتههای عرفانی و فلسفی تأمّلبرانگیز از نظر نویسنده این اثر چنین است:
- مؤلف در این اثر، نظریه قرآنی - عرفانی «خلق جدید» را بیان کرده و پذیرفته است. او این نظریه را که در قرآن با تعبیرهایی مانند آیه أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديد (ق: 15)، به آن اشاره شده و اهل عرفان، آن را تبیین کردهاند، در این کتاب با عبارت: «و كلُّ ما في عالم الإدراك حادثٌ، متجددٌ، متلونٌ، متغیرٌ و إن كان باقياً فمشروطٌ بإبقاءٍ و هو الإمدادُ»[۴] تأیید کرده است.
- او از این دو مقدمه: («وجود، نقیض عدم است»، «دو نقیض، نه جمع میشوند و نه رفع»)، بهدرستی به این نتیجه رسیده که: «پس وجود، معدوم نیست»، ولی ازآنجاکه پنداشته هر موجودی، معلول و معلّل است، پس لغزیده و پنداشته که «بنابراین، وجود، موجود هم نیست»! او چنین سخنی را گفته است تا خلف لازم نیاید و وجود «معلّل بنفسه» نشود[۵]. گویی این نکته ادبی که از نظر علم صرف، «موجود» اسم مفعول است، او را به چنین اشتباهی کشانده است.
- یکی از تأویلهای او چنین است که ایام ششگانه مذکور در قرآن (مانند آیه 4 سوره سجده) که خدای متعال، آسمانها و زمین را در آن آفریده، عبارت از حواسّ پنجگانه بهاضافه حسّ مشترک است و آنها از آن نظر «ایام» نامیده شدهاند که نور هستند و روشنی میبخشند. «بصر» نور است و کلید گنج دیدنیها، «سمع» نور است و کلید گنج شنیدنیها و «شمّ» نور است و کلید گنج بوییدنیها و... همان طور که «حسّ مشترک» جامع و حافظ حواسّ پنجگانه است[۶].
- محمد وفا الکبیر، با یادآوری اینکه حروف مقطعه موجود در قرآن با حذف مکرّرات، چهارده حرف است، افزوده است که «كهيعص» عبارت از حسّ مشترک است و «حمعسق» عبارت از عقل مشترک و حروف مقطعه دیگر غیر از این دو، چهارتایی یا سهتایی یا دوتایی و یا مفرد است و چون حواسّ پنجتاست و حسّ مشترک جامع آنهاست، با «كهيعص» از آن تعبیر کرده است؛ چون «كهيعص» پنج حرف دارد و همچنین چون حواسّ ملکوتی عقلی نیز پنجتاست و عقل مشترک جامع آنهاست، با «حمعسق» از آن تعبیر کرده است که آن هم پنج حرف دارد[۷].
- چون شناسایی چیزی با چیزی دیگر امکان ندارد... به همین خاطر خدا فرمود: «فبي عرفوني» (مرا بهوسیله خودم شناختند؛ یا پس مرا بهوسیله خودم بشناسانید»؛ هر دو ترجمه صحیح است) و پیامبر(ص) گفت: «لا أحصي ثناء عليك؛ أنت كما أثنيت علی نفسك» (خدایا! نمیتوانم مدح و ثنای تو را به شماره درآورم؛ تو همان گونهای که خودت را ستایش کردی) و از اینجا میتوان معنای سخن آنان (برخی از عارفان) را دانست که گفتند: «ما عَرفَ اللهَ إلّا اللهُ»؛ خدا را جز خدا نشناخت یا نشناساند؛ یعنی فقط خداست که بهطور کامل به خودش آگاه است یا میتواند خودش را آنچنانکه باید و شاید معرّفی کند[۸].
- مؤمن کسی است که با ایمان وصف میشود و خدای مؤمنِ حقّ، خودش صدّیق است و صادق... پس او خودش و فرستادگانش را تصدیق میکند[۹].
- مُصوِّر آن است که صورتها را افاضه میکند... پس مصوِّر به معنی مُبدِع است و...[۱۰].
- فتح، حکم کردن از روی حقیقت است که باطل و یا پندار تصوّر جایگاه او را میزداید و حقیقت فتح از میان برداشتن مانع از هر مطلوبی است که بر طبق ماهیتش انتظار میرود. و مهمترین موانع، عبارت از مانع دیدن است؛ چه دیدن به معنای ظاهری و چه دیدن به معنای دانایی. پس فتّاح، یعنی داوری که به حقّ حکم میکند و باطل را از بین میبرد و یا توهّم تصوّر منزلت او را میشکند...[۱۱].
- بصیر کسی است که هیچ چیزی در آسمانها و زمین بر او پنهان نیست... او به همه چیز احاطه علمی دارد و قدرتش بر هر امری گسترده است. به کلیات بهصورت کلی و به جزئیات بهصورت جزیی علم دارد؛ بنابراین، بصر با نظر به احاطه کلی، صفت ذات و با نظر به احاطه جزیی، صفت فعل است[۱۲].
- کَرَم در جایی صدق میکند که بدون وجود سبب و استحقاقی، فضل و بخشش صورت گیرد و برای آن پاداشی نیز طلب نشود و عوامل زمینهساز برای قصاص وجود داشته و قدرت بر آن هم باشد، ولی از آن چشمپوشی شود و از هرچه موجب نقص همّت و ذات و ماهیت است، برتر باشد. پس کریم کسی است که همه انواع فضیلت و سیادت را جمع کرده باشد[۱۳].
- حکمت، اتقان صنع است و محکم ساختن وضع تا به «مطابقت علت غایی با وضع اولی» بینجامد. این مطابقت از این مقدمه پدید آمده است که: خدای مختار، وضع اولی را اراده کرده است. پس حکیم کسی است که موادّ و مصالح مخلوقاتش را محکم میکند و به چگونگی نتیجههای ساختههایش نیز آگاه است و ثمره کارهایش بر طبق مقصودش واقع میشود[۱۴].
- «وُدّ»، عبارت از دوستی همراه با فضل است و «وَدُود» کسی است که دوست میدارد بدون آنکه نیازی داشته باشد. بنابراین محبّت خدا نسبت به بندگانش، دوستی بدون علّت و نیاز است؛ چون کرامت همه موجودات بهخاطر او و از سوی اوست[۱۵].
- «شهادت»، آگاهی است به شرط آنکه همه موانعی که باعث استتار میشود، بهطور مطلق برداشته شود. پس شهید کسی است که هیچ چیزی در آسمان و زمین بر او پنهان نیست و او سمیع و علیم است[۱۶].
- «حمد»، یعنی ثنای زبانهای بلیغ بر کمالات غایبِ بیپایان. پس حمید آن کسی است که در مقام مبالغه در ثنای جمیل، مقصود واقع میشود[۱۷].
- «حقّ»، کسی است که ذاتش چنان است که عدم را نمیپذیرد و «وهم» بر صفاتش صادق نیست و حقایق از آینه علم او دگرگون نمیشود؛ پس او واجب الوجود لذاته است که به غیرش وجوب میبخشد[۱۸].
- «مُحصی»، کسی است که آگاه است و هیچ چیزی و بلکه هیچ ذرهای از او غایب نیست و همچنین هیچ ذرهای از قدرتش خارج نیست[۱۹].
- «احیاء»، عبارت است از حلول صورت در ماده و یا تعلق مدبرات یا مؤثرات به موجود ترکیبیافته از ماده و صورت. اولی مربوط به گیاه و حیوان است و دومی مربوط به جنیان و فرشتگان و انسانها. پس مُحیی کسی است که در ایجاد «تعلق» و «حلول» مؤثر است... و «اماته»، عبارت از سلب کردن همان ایجاد قبلی است که به سبب «تحلیل» صورت میپذیرد؛ این در صورتی است که آن ایجاد عرضی باشد، وگرنه به سببِ «سلب بطون» حاصل میشود. پس مُمیت، ملکات «تحلیل» را ایجاد میکند و باعث نیروی «قبض» و دگرگونسازی و سلطه «قهر» میشود[۲۰].
منابع مقاله
متن کتاب.
وابستهها
- ↑ بهطور مثال، ر.ک: متن کتاب، ص79، 75، 76 و 32
- ↑ ر.ک: همان، ص61
- ↑ ر.ک: همان، ص140-141
- ↑ ر.ک: همان، ص11
- ↑ ر.ک: همان، ص24
- ↑ ر.ک: همان، ص28-29
- ↑ ر.ک: همان، ص32-33
- ↑ ر.ک: همان، ص79
- ↑ ر.ک: همان، ص83
- ↑ ر.ک: همان، ص95
- ↑ ر.ک: همان، ص102
- ↑ ر.ک: همان، ص111
- ↑ ر.ک: همان، ص122
- ↑ ر.ک: همان، ص126
- ↑ ر.ک: همان، ص128
- ↑ ر.ک: همان، ص131
- ↑ ر.ک: همان، ص136
- ↑ ر.ک: همان، ص132
- ↑ ر.ک: همان، ص137
- ↑ ر.ک: همان، ص140