۱۰۶٬۸۳۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ني ' به 'نی') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ابنس' به 'ابن س') |
||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
اینکه چرا مؤلف این اثر را اجتماع علامه نامیده است؟ به نظر میرسد که نویسنده در اینجا لفظ «اجتماع» را به معنای تألیف یا گردآوری بهکار برده است. خود مؤلف «جمع آوردن» را به معنای تألیف کردن به کار برده (ص43) و در زمان او این فعل به معنای تألیف یا گردآوری کردن یا نوشتن و «جامع» به معنای گردآورنده یا مؤلف بهکار رفته است. مراد مؤلف از «علامه» هم ظاهراً خود اوست که در این کتاب از زبان عقل کل سخن میگوید و همینطور منظور او از حکیم خودش است بنابراین اجتماع علامه تقریباً به همان معنای حکیمنامه است<ref>ر.ک: مقدمه مصحح، ص12-11</ref>. | اینکه چرا مؤلف این اثر را اجتماع علامه نامیده است؟ به نظر میرسد که نویسنده در اینجا لفظ «اجتماع» را به معنای تألیف یا گردآوری بهکار برده است. خود مؤلف «جمع آوردن» را به معنای تألیف کردن به کار برده (ص43) و در زمان او این فعل به معنای تألیف یا گردآوری کردن یا نوشتن و «جامع» به معنای گردآورنده یا مؤلف بهکار رفته است. مراد مؤلف از «علامه» هم ظاهراً خود اوست که در این کتاب از زبان عقل کل سخن میگوید و همینطور منظور او از حکیم خودش است بنابراین اجتماع علامه تقریباً به همان معنای حکیمنامه است<ref>ر.ک: مقدمه مصحح، ص12-11</ref>. | ||
حکیمنامه یا اجتماع علامه کتابی است فلسفی با مایههای عرفانی و اوحدالدین در آن سعی کرده است مراتب موجودات را از مبدأ تکوین تا عالم جسمانی و مادی شرح دهد و بهاینترتیب مسیر حرکت و بازگشت نفس ناطقه را به مبدأ نشان دهد. از این حیث کتاب رازی مانند کتابهای حي بن یقظان، [[ابن سینا، حسین بن عبدالله| | حکیمنامه یا اجتماع علامه کتابی است فلسفی با مایههای عرفانی و اوحدالدین در آن سعی کرده است مراتب موجودات را از مبدأ تکوین تا عالم جسمانی و مادی شرح دهد و بهاینترتیب مسیر حرکت و بازگشت نفس ناطقه را به مبدأ نشان دهد. از این حیث کتاب رازی مانند کتابهای حي بن یقظان، [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] و سیر العباد سنایی است، هرچند که کتاب او را نمیتوان یک داستان تمثیلی فلسفی به معنی دقیق لفظ دانست. نفس در این کتاب به سفر عقلی نمیپردازد، بلکه با عقل گفتگو میکند و لذا این کتاب را میتوان اثری زبان حالی دانست، چه رازی مطلب خود را با استفاده از شگرد ادبیی که در عصر او متداول شده بود، یعنی زبان حال، بیان کرده است<ref>ر.ک: همان، ص16-15</ref>. | ||
نفس ناطقه که خود را مستعد سفر روحانی میبیند به دنبال راه و وسیلهای میگردد برای رفتن به این سفر که ناگهان عقل کل که عقل نخستین است به زبان حال به او میگوید که تا قابلیت سفر روحانی را پیدا نکند و به امور دنیوی و سخنانی که مردم دون درباره او خواهند گفت بیاعتنا نشود، محال است که به مطلوب برسد. در اینجا عقل به حکایت زبان حالی لاکپشت و دو بط که در کلیله و دمنه آمده است اشاره میکند. بطان برای اینکه لاکپشت یا باخه را با خود ببرند، چوبی میآورند و از او میخواهند که آن را محکم به دندان بگیرد و به سخنان مردمان التفاتی نکند. چون به هوا پرواز میکنند، مردم از پایین میگویند که «بطان باخه میبرند». ابتدا چیزی نمیگوید ولی سرانجام بیطاقت میشود و میگوید: «تا کور شوید». دهان گشودن باخه همان و افتادن او همان<ref>ر.ک: پورجوادی، نصرالله، ص21</ref>. | نفس ناطقه که خود را مستعد سفر روحانی میبیند به دنبال راه و وسیلهای میگردد برای رفتن به این سفر که ناگهان عقل کل که عقل نخستین است به زبان حال به او میگوید که تا قابلیت سفر روحانی را پیدا نکند و به امور دنیوی و سخنانی که مردم دون درباره او خواهند گفت بیاعتنا نشود، محال است که به مطلوب برسد. در اینجا عقل به حکایت زبان حالی لاکپشت و دو بط که در کلیله و دمنه آمده است اشاره میکند. بطان برای اینکه لاکپشت یا باخه را با خود ببرند، چوبی میآورند و از او میخواهند که آن را محکم به دندان بگیرد و به سخنان مردمان التفاتی نکند. چون به هوا پرواز میکنند، مردم از پایین میگویند که «بطان باخه میبرند». ابتدا چیزی نمیگوید ولی سرانجام بیطاقت میشود و میگوید: «تا کور شوید». دهان گشودن باخه همان و افتادن او همان<ref>ر.ک: پورجوادی، نصرالله، ص21</ref>. |