سعادت از نگاه فارابی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
| شابک =964-497-081-0 | | شابک =964-497-081-0 | ||
| تعداد جلد =1 | | تعداد جلد =1 | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور = | | کتابخانۀ دیجیتال نور =14485 | ||
| کتابخوان همراه نور =14485 | | کتابخوان همراه نور =14485 | ||
| کد پدیدآور = | | کد پدیدآور = | ||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
فهرست مطالب، در ابتداى كتاب آمده و پاورقىها، مربوط به مترجم و مصحح، دكتر جعفر آل ياسين مىباشد كه در آنها ضمن توضيح برخى كلمات و عبارات متن، به بيان نكاتى پيرامون ترجمه و تصحيح پرداخته شده است. | فهرست مطالب، در ابتداى كتاب آمده و پاورقىها، مربوط به مترجم و مصحح، دكتر جعفر آل ياسين مىباشد كه در آنها ضمن توضيح برخى كلمات و عبارات متن، به بيان نكاتى پيرامون ترجمه و تصحيح پرداخته شده است. | ||
==پانويس == | |||
<references /> | |||
== منابع مقاله == | == منابع مقاله == | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۵: | ||
[[رده: فلسفه بر اساس دوره]] | [[رده: فلسفه بر اساس دوره]] | ||
[[رده:قرون وسطی (فلسفه)]] | [[رده:قرون وسطی (فلسفه)]] | ||
[[رده:فروردین(1401)]] |
نسخهٔ ۲۸ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۲۸
سعادت از نگاه فارابی | |
---|---|
پدیدآوران | فارابی، محمد بن محمد (نویسنده) جابری مقدم، علیاکبر (مترجم) |
عنوانهای دیگر | ترجمه دو کتاب "تحصیل السعادة" و "التنبیه علی سبیل السعادة"
التنبیه علی سبیل السعاده. فارسی تحصیل السعاده. فارسی |
ناشر | دار الهدی |
مکان نشر | قم - ایران |
سال نشر | 1384 ش |
چاپ | 1 |
شابک | 964-497-081-0 |
موضوع | خوش بختی فلسفه اسلامی - متون قدیمی تا قرن 14 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | B 753 /ف2 س6041 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
سعادت از نگاه فارابى، ترجمه دو كتاب از ابونصر، محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابى (259 - 339ق) با عنوان «تحصيل السعادة» و «التنبيه على سبيل السعادة» مىباشد كه توسط علىاكبر جابرى مقدم، گردآورى و ترجمه شده است.
انتشار نه چندان مطلوب آثار نگاشته فارابى و ناكافى بودن پژوهشهاى انجام شده در اين باب از نظر نویسنده و احساس نياز وى به بايسته بودن پرداختن به پرسش ماهيت و طبيعت تفكر اسلامى، انگيزه او از تدوين اين اثر بوده است.[۱]
اعتبار و اهميت اين اثر، از اين نظر است كه در ميان متفكران اسلامى، توجه نویسنده آن، بيشتر از ديگران (حتى ابن سينا) به مباحث حكمت عملى، بهويژه سياست مدن، معطوف بوده است.[۲]
ساختار
كتاب، با مقدمه مترجم در اشاره به جايگاه فارابى و آثار وى آغاز و مطالب هر دو كتاب، بدون فصلبندى و تقسيم خاصى، ارائه گرديده است. ابتدا، كتاب «تحصيل السعادة» و سپس «التنبيه على سبيل السعادة» آمده است.
تحصيل السعادة: يكى از آثار مشهور فارابى است و در انتساب آن به وى جاى ترديدى نيست، اما نظير برخى ديگر از آثار او، به دليل تنوع عنوان كه از آن با عنوان «رساله نيل السعادة»، «رساله تحصيل السعادة»، «فى اغراض فلسفة افلاطون و ارسطوطاليس» و «الفلسفتين» ياده شده، نوعى تشويش در هويت كتاب به وجود آمده است. هرچند، عنوان «تحصيل السعادة»، بيشتر مورد توجه قرار گرفته است و آن هم به دليل عبارت آغازين كتاب است كه مىگويد: «ان الاشياء الانسانية التى حصلت فى الامم و فى اهل المدن حصلت لهم بها السعادة» و در قرن ششم هجرى، غزنوى در كتاب «تتمة صوان الحكمة» با همين عنوان از آن ياد كرده است.
اين اثر، قبل از «التنبيه سبيل السعادة» نگاشته شده است و برخى از محققان معتقدند فارابى در مجموعه سعادتنامه خويش سه رساله داشته است: 1. رساله السعادة؛ 2. رساله تحصيل السعادة؛ 3. رساله التنبيه على سبيل السعادة.[۳].
التنبيه على سبيل السعادة: در تحقيق هويت اين اثر و انتساب آن به فارابى در بين فارابىشناسان، نوعى اطمينان و اجماع نظر وجود دارد. ابن ابىاصيبعه (متوفى 668ق) در كتاب «عيون الأنباء فى طبقات الأطباء» از آن به «رسالة فى التنبيه على اسباب السعادة» ياد نموده است. القفطى (متوفى 648ق) در كتاب خويش از آن به عنوان «فى السعادة الموجودة» ياد كرده و عبداللطيف بغدادى (متوفى 628ق) در كتاب «الافادة و الاعتبار» با همين عنوان ياد كرده است؛ همانگونه كه در كتاب متأخرين به آن تصريح شده است، عمده اختلاف در استعمال كلمه «اسباب» به جاى «سبيل» و «رساله» به جاى «كتاب» است[۴].
گزارش محتوا
تحصيل السعادة:
خلاصه تعليم اين رساله آن است كه فارابى مىگويد: «سعادت در فراگرفتن فلسفه است و عمل كردن به مبادى آن».
نویسنده، كتاب خود را چنين آغاز مىكند كه «اشياء انسانى كه هرگاه در ميان امتها و شهروندان حاصل شود، مايه سعادت دنيوى آنان در اين جهان و سعادت اخروىشان مىگردد، چهار چيز است: فضايل نظرى، فكرى، اخلاقى و صناعات عملى.[۵]»
اما پيش از بيان اين چهار چيز، وى سؤالاتى مطرح كرده است، از جمله اينكه: براى رسيدن به اين سعادت نظرى و عملى، از كجا و چه زمانى بايد آغاز كرد و سلوك نجاتبخش در اين راه بر چه منوال است؟ و خود او پاسخ مىدهد: راهى كه پيش از همه بايد بپيماييم، عبارت از شروع كردن با مقدمات نخستين است يا آنچه حكيم ما آنها را «اوائل مشهوره» مىخواند، زيرا اين مقدمات، ما را بر شناخت علت در رسم هريك از آنها تحريص مىكند؛ چه، اين مقدمات، در ما فطرى است و نفس هيچ انسانى از معرفت آنها تهى نيست.[۶]
فارابى سخن را در باب اين مقدمات نخستين و چگونگى ترتيب و تنظيم آنها و اينكه تدريج در اين راه چگونه است تا پژوهنده را به راه راست برساند، به درازا مىكشد و آنگاه به بيان برهان انّى (رسيدن از معلول به علت) و لمّى (رسيدن از علت به معلول) مىپردازد و پس از آن بيان مىدارد كه مبادى وجود، منحصر در چهار است بهنحوى كه معلم اول گفته است؛ يعنى: «ماذا»، «بماذا»، «عماذا وجوده» و «لماذا وجوده» كه بهنحوى علل چهارگانه فلسفه ارسطويى؛ يعنى علت مادى، صورى، فاعلى و غايى را فراياد مىآورد.
ليكن به اعتقاد وى، اين مبادى وجود، غير از مبادى تعليم است، زيرا مبادى تعليم، ذاتا نسبت به مبادى نخستين، متأخر است؛ هرچند كه خود آنها، راه شناخت مبادى وجود هستند - اگر به ترتيب درستى منظم شده باشند - بهنحوى كه احيانا اين نتايج، مقدماتى براى نتايج ديگر باشد و همينطور تا به كسب مبدأ مطلوب برسيم و از امورى كه سزاوار است بر آن حرص داشته باشيم، اين است كه ما راهى بپيماييم كه ما را به حيرت نكشاند تا گمراه نشويم و بر اثر آن گرفتار پريشانى ذهن و تبلّد خاطر نشويم.
ازاينروى، به اعتقاد وى، راه سالمتر و دقيقتر اين است كه از اعداد و اجرام آغاز كنيم يا به آنچه عرب، علم تعاليم؛ يعنى رياضيات مىگويند برسيم، زيرا موضوع آن، اجسام تعليمى است؛ يعنى فهم كميّتهاى عددى و علاقه ميان آنها و اين علم، شامل هندسه، حساب و هيئت مىگردد و از خلال اين معرفت، طالب آن مقادير و اشكال و اوضاع را به دست مىآورد و در كار او «جودتِ ترتيب و اتقان تأليف و حسن نظام» حاصل مىآيد و بهعنوان نتيجهاى براى اين تدرج علمى، دانشهاى ديگرى پيدا مىشوند كه علم مناظر (نور)، كرات متحرك و اجسام آسمانى، موسيقى، اثقال (اوزان) و حيل (مكانيك) از آنهاست[۷].
به اعتقاد وى از لوازم اين روش، آن است كه پژوهشگر ميان دو شيوه مذكور، جمع كند؛ يعنى برهان انّى و لمّى و در چنين مرحلهاى، متعلم، نخست، با امور مجرد از ماده و بهتدريج، شبه مادى و سرانجام مادى صرف، سروكار مىيابد و در اينجاست كه صور مبادى طبيعى كه به كمك آنها ماده امتزاجِ واضح يافته، آشكار مىگردد و ازاينروى پژوهنده در اجسام مادى و در انواع آن نظر مىافكند يا به عبارت ديگر، با آنچه محسوس است، مانند اجسام سماوى، زمين، آب، هوا و آتش (عناصر) آغاز مىكند و از آنجا به سنگها، معادن و نبات مىرسد، پس از آن بهسوى حيوان و سرانجام به حيوان ناطق بالا مىرود.
فارابى با بحث از حيوان ناطق، از طبيعت به فراسوى آن بالا رفته تا اينكه به مرحله عقل مىرسد و مبادى عقل و غاياتى را كه براى آن، انسان را آفريدهاند، بيان مىكند، اما در همين مرحله، مىفهمد كه كار رسيدن به كمال مذكور، ممكن نمىشود مگر با مجاورت و همنشينى با مردمان ديگر و اين نكته به نظر فارابى، امرى است طبيعى و فطرى انسان. در اينجا، دانش جديدى پديدار مىگردد كه فارابى آن را «علم انسانى» مىنامد و مىگويد كه پژوهنده در آنجا نيز روش انّى و لمّى را طى مىكند و از طريق آنها، غايتى را كه انسان براى آن موجود گشته، جستوجو مىكند و مقصود به غايت در اينجا، همانا كمال است. اما چگونه مىتواند كه بدين غايت؛ يعنى كمال دست يابد، زيرا اين كار مستلزم امورى است كه اگر آنها را قبلا كسب نكرده باشد، به كمال دست نمىتواند يافت.
فارابى مىگويد كه در اثناء همين سير و حركت بهسوى كمال، علم مهم ديگرى ظاهر مىگردد كه «علم مدنى» نام دارد و مقصود از آن، «شناخت امورى است كه مردم مدينه بهوسيله آن امور و بهويژه اجتماع مدنى، به سعادت مىرسند»؛ چه، هدف از كسب مبادى تعليم و فهم مبادى وجود نيز همين تحصيل سعادت است.
اين اجتماع مدنى، چنانكه فارابى مىگويد، تا اندازه زيادى شبيه اجتماع طبيعى اجسام در كل عالم است و گويى وى براى عالم، دو صفت قائل مىشود: طبيعى و اجتماعى كه ميان اين دو صفت، هماهنگى، ترتيب و تناسب ويژهاى وجود دارد و اين اوصاف، درباره مجتمعات و افراد، هر دو، مصداق مىيابد و خلاصه انسان خود در اين عالم كبير، عالم صغير است.[۸]
فارابى در گفتوگوى خويش از قوانين اجتماعى، به دو نوع قانون اشاره كرده است: نوعى كه ثابت و نامتبدل است و نوعى كه با گذشت زمان، دگرگونى و تبدل مىيابد و هريك از اين دو، از جهتى خاضع فاعل است، مانند خود انسان و از جهتى ديگر، خاضع اراده، مانند صفات او، چون عفت و توانگرى و آنچه به اين دو مىماند، اما هر دوى اين نوع قوانين، خاضع قوه تفكر است كه به استنباط امور كه نافعتر است، توانايى دارد؛ خواه اين نفع براى فرد باشد يا براى امت و مدينه.
پس مىتوان گفت كه اساس اجتماع، بر عقل و تفكر است و حاصل عقل و تفكر، علم و معرفت كه فارابى از آنها به فضيلت هم تعبير كرده است. به نظر او، فضايل و علومى كه نزد مردم حاصل گشته، بر چهار نوع است:
- فضيلت نظرى كه با براهين يقينى تحقق يافته است؛
- معقولاتى كه بهوسيله اعيان خودشان و يا از طريق اقناعى تحقق يافته است؛
- مثالهای این معقولات و نیز وسیله تصدیق به آنها از طریق اقناعی
- دانشهاى برآمده از سه گروه بالا بر حسب تدرج امتها در كسب كمال و فضيلت.[۹]
آنگاه، رئيس مدينه (انسان مختار) به تنظيم مراتب اين امتها بر پايه فضيلت فكرى آنها همت مىگمارد و در اين راه درمىيابد كه برخى از آنها به سعادت غائى نزدیک ند و برخى ديگر محاذى اين گروهاند و از اينجا فارابى به يك تقسيم ثنايى در مدينه و اهل آن قائل مىشود: گروهى خاصهاند و گروهى عامه. عامه كسانى هستند كه در معرفت نظرى خود، به آنچه در بادى نظر حاصل مىشود و ميان مردم مشترك است، اعتماد مىكنند؛ درحالىكه گروه خاصه، به مرتبهاى والاتر مىروند، زيرا اين گروه، بر مقدماتى استوارتر و اصولى دقيقتر، اعتماد مىكنند و در پرتو اين تقسيم، رياست مدينه (دولت) منحصرا از آن كسى مىشود كه «اخص خواص» باشد و معرفت نظرى و عملى او در عصر خودش، والاترين معارف باشد و از علمى پيروى كند كه اهل مدينه خود را به «سعادت قصوى» برساند و اين علم «سيد همه علوم» است كه فارابى آن را «فلسفه» يا «حكمت مطلق» مىخواند و از اينجاست كه چون ميان رئيس مدينه و فيلسوف - از نظرگاه فارابى - مقايسه مىكنيم، از لحاظ منطقى، ميان آن دو فرقى نمىيابيم؛ چه، هر دوى آنها، قدرت و قوت كسب فضايل نظرى و عملى را دارند و خداوندان ميراثِ عقلى گرانبها و وسيعى هستند و مىتوانند آن فضايل يا «مواريث» را به اهل مدينه تعليم بدهند؛ خواه از طريق برهانى و خواه از طريق اقناعى. حال اگر اين فضايل، بهصورت مثالهايى كه اهل مدينه آنها را تقليد مىكنند، در نظر گرفته شود و از تخيل آنها، تصديق لازم آيد، آن را «ملت» مىگويند و هرگاه اين معلومات بذاتها و به طريق برهانى در نظر گرفته شود، «فلسفه» خوانده مىشود، پس «ملت، محاكى فلسفه است» بلكه مىتوان گفت «آنچه را كه فلسفه بهصورت معقول يا متصوَّر اعطاء مىكند، ملت آن را بهصورت متخيل ارائه مىكند و به عبارت ديگر، از اين امور، آنچه را كه فلسفه به برهان تعليم مىكند، ملت در آنها به شيوه اقناع دست مىيازد... و فلسفه به زمان، مقدم بر ملت است.»
پس رئيس دولت يا واضع قوانين (نواميس)، كسى است كه دست امت خويش را مىگيرد و آنان را براى نيل به سعادت قصوى رهبرى مىكند، اما به اعتقاد فارابى لازم نيست كه همه مردم دعوى فلسفه يا رياست مدينه بكنند، زيرا اين كار اصلا ناممكن است و تنها گروه اندكى از مردم مستعد اين نام و سزاوار اين مقام هستند؛ ازاينروى، هركسى كه فطرتش پاک شود و نفس او پيراسته گردد و براى كسب علوم نظرى (خواه از طريق تدرب و إلمام و خواه از طريق كشف و الهام) استعداد ذاتى داشته باشد و «شرايطى را كه امام الحكماء، افلاطون در كتاب سياست ياد مىكند، در خود متحقق سازد، چنين انسانى را فيلسوف حق گويند، نه فيلسوف باطل يا بَهرَج و يا زور»[۱۰].
از آنجا كه كتابشناسى «التنبيه على سبيل السعادة» در برنامه اخلاق، آمده است، در اين مقاله، تنها به بررسى ترجمه آن در اين كتاب، پرداخته مىشود:
مترجم، ضمن رعايت امانت در ترجمه هر دو كتاب، با قلمى شيوا و رسا، به ترجمه مطالب پرداخته و با استفاده از ادبيات روز، بهخوبى توانسته است مراد و منظور نویسنده را منتقل نمايد.
آنچه از سوى مترجم اضافه شده، در ميان دو قلاب آمده است، مگر آنكه به خلاف آن تصريح شده باشد كه در اين صورت، از آن مصحح بوده است.
وضعيت كتاب
«تحصيل السعادة» قبلا در جزوه آثار فارابى به نام «رسائل الفارابى» (حيدرآباد دكن، 1345ق) چاپ شده است، ليكن آن متن، غلطهاى فراوانى دارد، چون تنها به يك نسخه اعتماد كردهاند. (حلبى، علىاصغر).
فهرست مطالب، در ابتداى كتاب آمده و پاورقىها، مربوط به مترجم و مصحح، دكتر جعفر آل ياسين مىباشد كه در آنها ضمن توضيح برخى كلمات و عبارات متن، به بيان نكاتى پيرامون ترجمه و تصحيح پرداخته شده است.
پانويس
منابع مقاله
- مقدمه و متن كتاب؛
- حلبى، علىاصغر «بحثی در رساله تحصیل السعادة فارابی»، نشر دانش خرداد و تير 1362 - شماره 16 (5 صفحه - از 47 تا 51 ).