دیوان حسینعلی منشی کاشانی: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    بدون خلاصۀ ویرایش
    خط ۱۹: خط ۱۹:
    | تعداد جلد =1
    | تعداد جلد =1
    | کتابخانۀ دیجیتال نور =
    | کتابخانۀ دیجیتال نور =
    | کتابخوان همراه نور =12144
    | کد پدیدآور =
    | کد پدیدآور =
    | پس از =
    | پس از =
    خط ۱۱۷: خط ۱۱۸:


    [[رده:آپلود آذر (98)]]
    [[رده:آپلود آذر (98)]]
    [[رده: آذر (98)]]

    نسخهٔ ‏۱۴ دسامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۳:۵۵

    ديوان حسينعلي منشي کاشاني
    دیوان حسینعلی منشی کاشانی
    پدیدآورانسميعي‌، کیوان (مقدمه نويس) منشي‌کاشاني، حسينعلي (نویسنده)
    ناشرما
    مکان نشرايران - تهران
    سال نشر1367ش
    چاپ1
    موضوعشعر فارسي - قرن 14
    زبانفارسي
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏‎‏/‎‏ن‎‏55‎‏ ‎‏د‎‏9 5223 ‏PIR‎‏

    دیوان حسینعلی منشی کاشانی، حاوی غزلیات و برخی مراثی و اشعار متفرقه و چند قطعه از حسینعلی منشی کاشانی به زبان فارسی است که به همت کیوان سمیعی و ناصر گلشن در قالب یک جلد کتاب به چاپ رسیده است. کیوان سمیعی بر این دیوان مقدمه‌ای نگاشته است. برخی از اشعار منشی در این دیوان از قلم افتاده که سمیعی، ابراز امیدواری کرده: ناشر، بعدها آنها را هم تدارک کند.

    ساختار

    کتاب دارای مقدمه به قلم کیوان سمیعی و متن اشعار است.

    گزارش محتوا

    حدود سه‌چهارم اشعار کتاب، غزلیاتی است از منشی، پس از غزلیاتش، مراثی و اشعار متفرقه از او ذکر شده است و پس از آن چند قطعه.

    حسینعلی منشی در شاعری، به سبک سلمان ساوجی - شاعر مشهور قرن هشتم هجری - ‌علاقه داشت؛ دیوان او را زیاد خوانده بود و کوشش می‌کرد ممدوحین و هرکسی را که سلمان به‌مناسبتی از او نام برده، بشناسد. او سعی می‌کرد هر کتاب و نوشته‌ای را که می‌شنید مطلبی درباره سلمان دارد، به دست آورد و مطالعه کند.

    بااینکه منشی بیشتر، راغب به گفتن غزل بود، گه‌گاه، قصیده هم به‌مناسبتی می‌گفت و از قصاید جالب او یکی آن است که در وداع کاشان هنگام سفر به سال 1348ش، گفته است. در آن از مناظر زیبا و مفاخر شهر خود یاد کرده، از علما، شاعران، نقاشان، صنعتگران، قالیبافان و ورزشکاران سخن به میان آورده و نام بعضی را برده و چون به بافندگان رسیده است، اسامی پارچه‌هایی را ذکر کرده که در آن شهر بافته می‌شده؛ مانند: زربفت، تافته، ختایی، مشجر، خاقانی، خارا، مخمل، قصب، دارایی. فرهنگیان کاشان از منشی، با لقب «پدر فرهنگ کاشان» یاد می‌کردند[۱].

    منشی در زمانی ریاست دبیرستان دخترانه کاشان را پذیرفت که نیازمند استراحت و آسایش بود؛ ازاین‌رو در قطعه‌ای چنین سرود:

    .
    گواهی داد شهری اندرین کارهمه بر پاکی دامان منشی
    نخست آزاد بود و گشت اشغالکنون هر ساعت و هر آن منشی
    مدام از بهر انجام وظیفه استهمه چشم و دل و ارکان منشی[۲]

    از جمله قطعات اوست:

    .
    گرگ پیری به روبهی مکارچون به راهی به هم شدند دچار
    از کجا گفت می‌خوری روزی؟گفت از شغل پوستین‌دوزی
    گفت کای اوستاد والاشأنچند روزی تو را بود امکان
    تا که بدهی به یک زمان قریبپوستینی برای من ترتیب؟
    که نجاتم دهد از این سرمااندرین دشت و اندرین سرما
    گفت: آری بیار یک دو برهتا کنم کار خواهش تو یره
    دو بره را بدون عذر و دلیلرفت و آورد و دادشان تحویل
    راه افتاد روبهک را سوربود یک چند خرّم و مسرور
    تا سر وعده، گرگ آمد و بازکه بد آن پوستین بدیش نیاز
    گفت روبه که بره‌ای دیگرخواهد این پوستینت ای سرور
    نیز آن بره را فراز آورددیر نه، بلکه زود بازآورد
    پس دگر بار روبه مکارروزکی چند خورد زان مردار
    باز چون گرگ پوستین طلبیدباز روباه نزد گرگ دوید
    گفت یک آستین آن برجاستچون‌که یک بره دگر می‌خواست
    رفت و آورد بره دیگرتا به روزی که وعده آمد سر
    روبه این ‌بار چون‌که عذر نداشتبار دیگر بنا به مکر گذاشت
    یک سواری به دشت بُد پیداگرگ را گفت روبه: ای آقا
    الامان زین سوار سرکش و گردکامد و پوستین تو زد و برد
    گرگ بی‌اختیار گشت چو دیدجست و دنبال آن سوار دوید
    روی گرداند چون سوار از پیدید گرگی نموده حمله به وی
    ناگهان تیغ از نیام کشیددهن گرگ را ز تیغ درید
    خورد چون زخم تیغ را در دمکام آن گرگ باز ماند از هم
    چون‌که شد کام گرگ از هم بازنزد روباه بازگشت فراز
    روبه حیله‌ساز و حیلت‌گردید چون حال گرگ بداختر
    آنگهی با هزار عشوه و نازکرد سویش دهن به مسخره باز
    گفت آن پوستین بارانیگوئیا بستدی که خندانی
    پوستین را گرفته‌ای از آنکه ز ره می‌رسی چنین خندان
    مردم پست‌فطرت بدخواههمه هستند مثل آن روباه
    گر شود احتیاجشان تأمینمی‌نمایند مرد را توهین
    به تمسخر کنند لب را بازباید انجام دید از آغاز[۳]

    همچنین از غزلیات اوست:

    .
    در کمند خویشتن داری گرفتارم چرا؟می‌دوانی از پی‌ات هر کوی و بازام چرا؟
    ای که می‌گفتی که بردارم تو را باری ز دوشمی‌نهی سربار دیگر بر سر بارم چرا؟
    بعد ایامی که قدر و اعتباری داشتیمکردی ای جان عزیزم این‌قدر خوارم چرا؟
    من که از باغت نمی‌چینم گلی ای باغبانمی‌کنی از این گلستان، منع دیدارم چرا؟
    نقد جان ای دل نکردی صرف در بازار عشقدر سر سودای او کردی زیانکارم چرا؟
    من که پیشت روز اول دین و دل را باختمدست داری ای حریف این‌قدر در کارم چرا؟
    در شب تاریک منشی راست تنها گوشه‌ایرخ از او می‌پوشی ای شمع شب تارم چرا[۴]؟

    [لازم به ذکر است که مصرع دوم از بیت: «من که پیشت روز اول...»، از نظر وزن نادرست است؛ احتمالا اشتباه چاپی رخ داده است].

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب کتاب بدون جدا کردن قالب شعری، در انتهای اثر ذکر شده است. کیوان سمیعی در مقدمه‌ای که به تاریخ آبان 1366 بر این کتاب نوشته است، متذکر می‌شود: «باید دانست که جز این دیوان، مقدار قابل توجهی از اشعار از قبیل قصیده‌ها و متفرقات و اخوانیات از مرحوم منشی به‌جا مانده که به علت کمبود کاغذ و عدم فرصت کافی به چاپ نرسیده است». او ابراز امیدواری کرده که ناشر (آقای گلشن) بعدها این اشعار و همچنین اشعار پسر نویسنده، یعنی محمود منشی، را هم به چاپ برساند[۵].

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه کتاب، ص7
    2. ر.ک: همان
    3. ر.ک: متن کتاب، ص370-372
    4. ر.ک: همان، ص17
    5. ر.ک: مقدمه کتاب، ص12

    منابع مقاله

    مقدمه و متن کتاب.


    وابسته‌ها