۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
سلمان، چنان تحت تأثیر نیروی عشق و حیرت آن است که یارای شرح و بیان عشق را ندارد. شاعر، در گیرودار این طلسم عجیب، یعنی عشق، خود را زبون احساس میکند و به همین خاطر است که به خود اجازه توصیف بیشازحد عشق را نمیدهد: | سلمان، چنان تحت تأثیر نیروی عشق و حیرت آن است که یارای شرح و بیان عشق را ندارد. شاعر، در گیرودار این طلسم عجیب، یعنی عشق، خود را زبون احساس میکند و به همین خاطر است که به خود اجازه توصیف بیشازحد عشق را نمیدهد: | ||
که شرح شوق ز حد عبارت است زیادت | {{شعر}} | ||
{{ب|'' بیان عشق میسر نمیشود به حکایت ''|2='' که شرح شوق ز حد عبارت است زیادت''<ref>ر.ک: همان، ص102</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
در غزلهای سلمان، از جمله غزلهای شماره ٢٠، ٣٢، ٣٤، ٣٧، ٣٨، ٣٩، ٤٠، ٤٢ و ٤٩ مضمون عشق مکرراً به چشم میخورد<ref>ر.ک: همان</ref>. | در غزلهای سلمان، از جمله غزلهای شماره ٢٠، ٣٢، ٣٤، ٣٧، ٣٨، ٣٩، ٤٠، ٤٢ و ٤٩ مضمون عشق مکرراً به چشم میخورد<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
خط ۵۰: | خط ۵۲: | ||
در ابیات عرفانی، زلف با تعابیر مختلفی بهکاررفته است. برای زلف در عرفان چهار مفهوم میتوان تصور کرد: کثرات و تعینات در مراتب هستی، حجاب وجه غیبی احدیت و حاجب درگاه جمال و جلال الوهیت، تجلیات جمالی و جلالی ذات باریتعالی و طریقت سلوک و ریسمان و کمند هدایت ربوبی. در اشعار سلمان اما، در برخی از قسمتها، زلف نشان از سلمان عاشق میدهد که چنان گرفتار چین و شکن زلف سیاه معشوق شده است، که دیگر حتی نمیتواند روز را از شب تشخیص دهد: | در ابیات عرفانی، زلف با تعابیر مختلفی بهکاررفته است. برای زلف در عرفان چهار مفهوم میتوان تصور کرد: کثرات و تعینات در مراتب هستی، حجاب وجه غیبی احدیت و حاجب درگاه جمال و جلال الوهیت، تجلیات جمالی و جلالی ذات باریتعالی و طریقت سلوک و ریسمان و کمند هدایت ربوبی. در اشعار سلمان اما، در برخی از قسمتها، زلف نشان از سلمان عاشق میدهد که چنان گرفتار چین و شکن زلف سیاه معشوق شده است، که دیگر حتی نمیتواند روز را از شب تشخیص دهد: | ||
تا ببوسیدم سر کوی تو جانم بر لب است | {{شعر}} | ||
{{ب|'' تا بدیدم حلقه زلف تو روز من شب است ''|2='' تا ببوسیدم سر کوی تو جانم بر لب است ''<ref>ر.ک: همان، ص103- 104</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
گاهی معشوق، چهره و عذار خود را چنان در نقاب زلف کشیده است که شاعر ملتمسانه خواهان نمایاندن چهره از پشت این نقاب مشکین است: | گاهی معشوق، چهره و عذار خود را چنان در نقاب زلف کشیده است که شاعر ملتمسانه خواهان نمایاندن چهره از پشت این نقاب مشکین است: | ||
بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را'' | {{شعر}} | ||
{{ب|'' طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین ''|2=''بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
و گاهی زلف معشوق پا را فراتر نهاده، با ایمان شاعر دستوپنجه نرم میکند: | و گاهی زلف معشوق پا را فراتر نهاده، با ایمان شاعر دستوپنجه نرم میکند: | ||
آن چه کفری است که سررشته ایمان من است'' | {{شعر}} | ||
{{ب|'' زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان با هم''|2=''آن چه کفری است که سررشته ایمان من است ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
تعبیر زیبای کفر و ایمان در این بیت، چنان ماهرانه به کار گرفته شده که مضمونی در نوع خود بینظیر را پدید آورده است. تعبیر کفر برای زلف در اشعار سلمان در بسیاری قسمتهای دیگر هم مشهود است؛ آنجا که میفرماید: | تعبیر زیبای کفر و ایمان در این بیت، چنان ماهرانه به کار گرفته شده که مضمونی در نوع خود بینظیر را پدید آورده است. تعبیر کفر برای زلف در اشعار سلمان در بسیاری قسمتهای دیگر هم مشهود است؛ آنجا که میفرماید: | ||
که راه پرخم و پیچ و محله تاریک است'' | {{شعر}} | ||
{{ب|'' ز کفر زلف تو دل ره نمیبرد بیرون ''|2=''که راه پرخم و پیچ و محله تاریک است''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
شاید غرض شاعر از بیان چنین تعبیری این باشد که زلف معشوق ایمان وی را هدف گرفته است. در بر خی ابیات نیز زلف یار به شب یلدا تشبیه شده است: | شاید غرض شاعر از بیان چنین تعبیری این باشد که زلف معشوق ایمان وی را هدف گرفته است. در بر خی ابیات نیز زلف یار به شب یلدا تشبیه شده است: | ||
که من روزی نمیبینم خود این شبهای یلدا را | {{شعر}} | ||
{{ب|'' شب یلداست هر تاری ز مویت وین عجب کاری ''|2=''که من روزی نمیبینم خود این شبهای یلدا را''<ref>ر.ک: همان، ص104</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
چشم مست معشوق در ادبیات فارسی، بهویژه در غزلیات و از جمله در غزلیات سلمان نیز یکی از مضامین عمده ابیات را شکل میدهد: | چشم مست معشوق در ادبیات فارسی، بهویژه در غزلیات و از جمله در غزلیات سلمان نیز یکی از مضامین عمده ابیات را شکل میدهد: | ||
{{شعر}} | |||
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را'' | {{ب|''ز شراب لعل نوشین من رند بینوا را ''|2=''مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را''}} | ||
{{ب|''بپرس حال من از چشم خود که این معنی ''|2=''حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک است''<ref>ر.ک: همان</ref>}} | |||
حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک است | {{پایان شعر}} | ||
اصطلاح نرگس، استعاره از چشم یار بوده و در ادبیات ما کاربرد فراوان داشته است. حافظ میفرماید: | اصطلاح نرگس، استعاره از چشم یار بوده و در ادبیات ما کاربرد فراوان داشته است. حافظ میفرماید: | ||
چون پرستار که در خواب کند بیمارش'' | {{شعر}} | ||
{{ب|'' نرگسش خفت و دلخستهام آرام گرفت ''|2='' چون پرستار که در خواب کند بیمارش ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
و سلمان ساوجی نیز مضمونی شبیه به همین را در اشعارش به کلک نظم درآورده است: | و سلمان ساوجی نیز مضمونی شبیه به همین را در اشعارش به کلک نظم درآورده است: | ||
کمند طره شستت ببرد تابم را | {{شعر}} | ||
{{ب|'' خیال نرگس مستت ببست خوابم را ''|2='' کمند طره شستت ببرد تابم را ''<ref>ر.ک: همان</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
چهره معشوق چنان لطافتی دارد که حتی گل نیز با دیدن عذار و رخسار معشوق، آب روی از کف میدهد و رنگ از رخسارگانش میپرد و گلاب نیز به بویه (آرزو) معشوق شاعر، همنشینی و همصحبتی گل را وامی نهد: | چهره معشوق چنان لطافتی دارد که حتی گل نیز با دیدن عذار و رخسار معشوق، آب روی از کف میدهد و رنگ از رخسارگانش میپرد و گلاب نیز به بویه (آرزو) معشوق شاعر، همنشینی و همصحبتی گل را وامی نهد: | ||
صحبت گل را رها کرده به بویت گلاب'' | {{شعر}} | ||
{{ب|'' ای گلرخسار تو برده ز روی گل آب ''|2='' صحبت گل را رها کرده به بویت گلاب ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
حسن روی معشوق پا را از دایره دید شاعر فراتر گذاشته و همگانی میشود؛ بهطوریکه همگان مست رخسار معشوق هستند و قبله آنان به سمت روی معشوق است. به نظر میرسد که این بیت را بتوان در زمره ابیات عارفانه بهحساب آورد: | حسن روی معشوق پا را از دایره دید شاعر فراتر گذاشته و همگانی میشود؛ بهطوریکه همگان مست رخسار معشوق هستند و قبله آنان به سمت روی معشوق است. به نظر میرسد که این بیت را بتوان در زمره ابیات عارفانه بهحساب آورد: | ||
{{شعر}} | |||
در همه روی زمین یک قبله و یک مذهب است'' | {{ب|'' حسن رویت قبله من نیست تنها کین زمان ''|2='' در همه روی زمین یک قبله و یک مذهب است''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
حتی شمع نیز در برابر عارض معشوق گاه عرق میکند و گاهی شعلهور میشود. حسن تعلیل زیبایی در بیت ذیل نهفته است؛ آب شدن قطرات شمع نشان از عرق کردن آن دارد و تب کردن شمع نشان از سوختن او: | حتی شمع نیز در برابر عارض معشوق گاه عرق میکند و گاهی شعلهور میشود. حسن تعلیل زیبایی در بیت ذیل نهفته است؛ آب شدن قطرات شمع نشان از عرق کردن آن دارد و تب کردن شمع نشان از سوختن او: | ||
هر شبی تا روز گاهی در عرق گه در تب است'' | {{شعر}} | ||
{{ب|''پیش عکس عارضت میرم که شمع از غیرتش ''|2='' هر شبی تا روز گاهی در عرق گه در تب است ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
سلمان با دیدی عرفانی عذار و رخ معشوق را در همه اشیا ساری و جاری میداند: | سلمان با دیدی عرفانی عذار و رخ معشوق را در همه اشیا ساری و جاری میداند: | ||
مغان هرگز نکردندی پرستش لات و عزی را | {{شعر}} | ||
{{ب|''اگر نقش رخت ظاهر نبودی در همه اشیا ''|2='' مغان هرگز نکردندی پرستش لات و عزی را''<ref>ر.ک: همان، ص105</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
سلمان، با تعبیرات قرآنی - عرفانی و بهکارگیری تلمیحات نیز آشناست. او در باب عکس رخ معشوق میفرماید: | سلمان، با تعبیرات قرآنی - عرفانی و بهکارگیری تلمیحات نیز آشناست. او در باب عکس رخ معشوق میفرماید: | ||
که بنمودی شب دیجور نور از طور موسی را'' | {{شعر}} | ||
{{ب|'' اگر عکس رخ و بوی سر زلفت نبودندی ''|2='' که بنمودی شب دیجور نور از طور موسی را ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
در این بیت، اشارهای لطیف به آیهای از قرآن کریم (طه: ٨٠) دیده میشود<ref>ر.ک: همان</ref>. | در این بیت، اشارهای لطیف به آیهای از قرآن کریم (طه: ٨٠) دیده میشود<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
دهان تنگ و پسته مانند، از زیباییهای دلنواز معشوق در شعر فارسی و از جمله در اشعار سلمان است. اگر این پسته تنگ دهان و لبان و سخنان همچون شکر و سخنان شیرین آن نباشد، هم جهان بر شاعر تنگ میشود و هم شراب برایش تلخ میگردد. در نتیجه این پسته لبان معشوق و سخنان همچون شکر اوست که وجودش، تنگنای جهان را بر شاعر آسان میکند: | دهان تنگ و پسته مانند، از زیباییهای دلنواز معشوق در شعر فارسی و از جمله در اشعار سلمان است. اگر این پسته تنگ دهان و لبان و سخنان همچون شکر و سخنان شیرین آن نباشد، هم جهان بر شاعر تنگ میشود و هم شراب برایش تلخ میگردد. در نتیجه این پسته لبان معشوق و سخنان همچون شکر اوست که وجودش، تنگنای جهان را بر شاعر آسان میکند: | ||
تلخ شد بی شکرت بر ما شراب '' | |||
{{شعر}} | |||
{{ب|'' تنگ شد بی پستهات بر ما جهان ''|2='' تلخ شد بی شکرت بر ما شراب ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
همچنین لب و سخن معشوق چونان نمکی است که بر زخم دل کباب عاشق ریخته میشود: | همچنین لب و سخن معشوق چونان نمکی است که بر زخم دل کباب عاشق ریخته میشود: | ||
سخن بگو نمکی برفشان کباب مرا'' | {{شعر}} | ||
{{ب|'' دل کباب مرا نیست بی لبت نمکی ''|2='' سخن بگو نمکی برفشان کباب مرا ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
و تنها به هوای لب معشوق است که عاشق زندگانی خود را همچون حبابی که بر سر جام می است، از دست میدهد، اما پیش از آنکه چنین واقعهای رخ دهد، شاعر از ساقی مجلس، باده طلب میکند: | و تنها به هوای لب معشوق است که عاشق زندگانی خود را همچون حبابی که بر سر جام می است، از دست میدهد، اما پیش از آنکه چنین واقعهای رخ دهد، شاعر از ساقی مجلس، باده طلب میکند: | ||
ما به هوای لبش در سر می چون حباب | {{شعر}} | ||
{{ب|'' ساقی مجلس بده باده که خواهیم رفت ''|2=''ما به هوای لبش در سر می چون حباب ''<ref>ر.ک: همان</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
ویژگیهای کار سلمان در غزلیاتش آمیختن مضمون مدح با مضمون عشق در غزل است. او با استادی تمام، همانگونه که در قصیده، مدیحهسرایی میکند، در غزلسرایی نیز مدح میکند<ref>ر.ک: همان، ص112</ref>. | ویژگیهای کار سلمان در غزلیاتش آمیختن مضمون مدح با مضمون عشق در غزل است. او با استادی تمام، همانگونه که در قصیده، مدیحهسرایی میکند، در غزلسرایی نیز مدح میکند<ref>ر.ک: همان، ص112</ref>. | ||
در پایان میتوان چنین گفت که زبان غزلیات سلمان، زبانی لطیف است. سلمان با توصیفات خاص از ویژگیهای معشوق و ملحقات آن همچون فراق و هجران، رخ یار، زلف و لب یار، با استادی هرچه تمام، مضمونهای بینظیری ساختهوپرداخته است. همچنین وی مضامینی را از قبیل رند، می و مستی، گریز از محتسب، تجلی خداوند در ذرهذره عالم هستی، نکوهش دنیا و حجاب تعلقات که مانع رسیدن به معشوق حقیقی و واقعی است، با زبان هنرمندانهاش بهسان عارفی تمامعیار به تصویر کشیده است. عشق و حیرانی ناشی از آن، یکباره خرد و هوش را از شاعر باریکخیال ما ستانده است و همین بیخردی در عالم عشق و عرفان باعث شده است که سلمان تبدیل به خردمندی زیبااندیش و صاحب سخن شود: | در پایان میتوان چنین گفت که زبان غزلیات سلمان، زبانی لطیف است. سلمان با توصیفات خاص از ویژگیهای معشوق و ملحقات آن همچون فراق و هجران، رخ یار، زلف و لب یار، با استادی هرچه تمام، مضمونهای بینظیری ساختهوپرداخته است. همچنین وی مضامینی را از قبیل رند، می و مستی، گریز از محتسب، تجلی خداوند در ذرهذره عالم هستی، نکوهش دنیا و حجاب تعلقات که مانع رسیدن به معشوق حقیقی و واقعی است، با زبان هنرمندانهاش بهسان عارفی تمامعیار به تصویر کشیده است. عشق و حیرانی ناشی از آن، یکباره خرد و هوش را از شاعر باریکخیال ما ستانده است و همین بیخردی در عالم عشق و عرفان باعث شده است که سلمان تبدیل به خردمندی زیبااندیش و صاحب سخن شود: | ||
بربود کنون مانده و مسکین تن و تنهاست <ref> | {{شعر}} | ||
{{ب|'' عشق تو ز سلمان دل و جان و خرد و هوش ''|2='' بربود کنون مانده و مسکین تن و تنهاست ''<ref>ر.ک: همان</ref>}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
==وضعیت کتاب== | ==وضعیت کتاب== |
ویرایش