سیر فلسفه در جهان اسلام: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۹ سپتامبر ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'ی‎ه' به 'ی‌ه'
جز (جایگزینی متن - 'ن‎ب' به 'ن‌ب')
جز (جایگزینی متن - 'ی‎ه' به 'ی‌ه')
خط ۳۴: خط ۳۴:


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
مطالب این کتاب ضمن دوازده مقاله مطرح شده است و نویسنده در آن به تطور تاریخ فلسفه اسلامی از تأثیر از یونان و اسکندریه تا آغاز نگرش منظم فلسفی در قرن سوم و سپس شکل‎گیری فرهنگ‎ها و مکاتب نوافلاطونی و... تا انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم و از آنجا تا گسترش تصوف و حکمت مشاء و مکاتب فلسفی پس از بوعلی و پس‌ازآن دوران واپس‎گرایی کلامی در فلسفه اسلامی و در نهایت، گرایش متجددان (افرادی مانند جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده و اقبال و... و مکاتبی مانند پوزیتیویسم و...) در فلسفه اسلامی بحث کرده است. در دیباچه این کتاب مطرح می‌شود که فلسفه اسلامی، حتی در قرن بیستم میلادی، از جهت روح و نگرش اساساً قرون وسطایی است و همچنان به این قرون وسطایی بودن خود ادامه می‌دهد. در نتیجه از زمان توماس آکویناس و راجر بیکن تاکنون، این اندیشه فقط تا آنجا در غرب مورد عنایت بوده است که محققان توانسته‌اند ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم آن را با بسط و تکامل فلسفه اروپایی یا کلام مسیحی نشان دهند. اخیراً محققان غربی کوشش‎هایی برای کنار نهادن این معیار و پرداختن به فلسفه اسلامی به‌عنوان نحوه تفکری که فی‌نفسه شایان اهمیت است به‌کاربرده‌اند ولی حاصل این کوشش‎ها در مقام مقایسه با دستاوردهای محققان در زمینه‌های مجاور این حوزه، مانند تطور اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ملل اسلامی، ناچیز بوده است. از سوى دیگر، مى‌بینیم که فلسفه در غرب، از قرن هفدهم میلادى به بعد، راه کاملاً نوى در پیش گرفته است. مدام کوشش‎های تازه‌اى به کار مى‎رود تا جهان‌بینى منسجمى براى انسان امروزى بنیان نهاده شود که در آن نقش اندیشه باستانى (یونانى) و قرون وسطایى (هم اسلامى و هم لاتینى) به‌تدریج یا نادیده گرفته می‌شود یا ناچیز به شمار می‌آید. بعلاوه، از زمانى که متون مصحح یونانى فراهم شده است، نقشى که فلسفه اسلامى در حفظ و انتقال اندیشه یونانى در فاصله سال‎های 184 تا 596/ 800 تا 1200 داشته بیشتر اعتبار خود را در نزد محققان غربى از دست داده است. انکار نمى‎توان کرد که نظام فکریى که ملت‎های مسلمان بر مبناى آن جهان را تعبیر و تفسیر کرده‌اند و هنوز هم تعبیر و تفسیر مى‌کنند براى دست‌اندرکاران مطالعه فرهنگ بشرى شایان توجه است. علاوه بر آن تنظیم و تنسیق انتزاعى‎تر آن به‌صورت الهیات یا مابعدالطبیعه نیز خالى از ارزش حقیقى نیست، زیرا باید به خاطر داشت که فلسفه یونانى که منشأ تفکر امروزى غرب است نقش قاطعى در تنسیق فلسفه اسلامى ایفا کرده است و حال‎آنکه این فلسفه در فرهنگ‎های دیگر، از قبیل فرهنگ هندى یا فرهنگ چینى تقریباً هیچ تأثیرى نداشته است. همین ملاحظه تنها کافى است که پیوستگی‎های نزدیک میان دو اندیشه اسلامى و غربى را آشکار کند.<ref>دیباچه چاپ اول، ص1-2</ref>
مطالب این کتاب ضمن دوازده مقاله مطرح شده است و نویسنده در آن به تطور تاریخ فلسفه اسلامی از تأثیر از یونان و اسکندریه تا آغاز نگرش منظم فلسفی در قرن سوم و سپس شکل‎گیری فرهنگ‎ها و مکاتب نوافلاطونی و... تا انتشار فرهنگ فلسفی در قرن چهارم و از آنجا تا گسترش تصوف و حکمت مشاء و مکاتب فلسفی پس از بوعلی و پس‌ازآن دوران واپس‎گرایی کلامی در فلسفه اسلامی و در نهایت، گرایش متجددان (افرادی مانند جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده و اقبال و... و مکاتبی مانند پوزیتیویسم و...) در فلسفه اسلامی بحث کرده است. در دیباچه این کتاب مطرح می‌شود که فلسفه اسلامی، حتی در قرن بیستم میلادی، از جهت روح و نگرش اساساً قرون وسطایی است و همچنان به این قرون وسطایی بودن خود ادامه می‌دهد. در نتیجه از زمان توماس آکویناس و راجر بیکن تاکنون، این اندیشه فقط تا آنجا در غرب مورد عنایت بوده است که محققان توانسته‌اند ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم آن را با بسط و تکامل فلسفه اروپایی یا کلام مسیحی نشان دهند. اخیراً محققان غربی کوشش‎هایی برای کنار نهادن این معیار و پرداختن به فلسفه اسلامی به‌عنوان نحوه تفکری که فی‌نفسه شایان اهمیت است به‌کاربرده‌اند ولی حاصل این کوشش‎ها در مقام مقایسه با دستاوردهای محققان در زمینه‌های مجاور این حوزه، مانند تطور اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ملل اسلامی، ناچیز بوده است. از سوى دیگر، مى‌بینیم که فلسفه در غرب، از قرن هفدهم میلادى به بعد، راه کاملاً نوى در پیش گرفته است. مدام کوشش‎های تازه‌اى به کار مى‎رود تا جهان‌بینى منسجمى براى انسان امروزى بنیان نهاده شود که در آن نقش اندیشه باستانى (یونانى) و قرون وسطایى (هم اسلامى و هم لاتینى) به‌تدریج یا نادیده گرفته می‌شود یا ناچیز به شمار می‌آید. بعلاوه، از زمانى که متون مصحح یونانى فراهم شده است، نقشى که فلسفه اسلامى در حفظ و انتقال اندیشه یونانى در فاصله سال‎های 184 تا 596/ 800 تا 1200 داشته بیشتر اعتبار خود را در نزد محققان غربى از دست داده است. انکار نمى‎توان کرد که نظام فکریى که ملت‎های مسلمان بر مبناى آن جهان را تعبیر و تفسیر کرده‌اند و هنوز هم تعبیر و تفسیر مى‌کنند براى دست‌اندرکاران مطالعه فرهنگ بشرى شایان توجه است. علاوه بر آن تنظیم و تنسیق انتزاعى‎تر آن به‌صورت الهیات یا مابعدالطبیعه نیز خالى از ارزش حقیقى نیست، زیرا باید به خاطر داشت که فلسفه یونانى که منشأ تفکر امروزى غرب است نقش قاطعى در تنسیق فلسفه اسلامى ایفا کرده است و حال‎آنکه این فلسفه در فرهنگ‎های دیگر، از قبیل فرهنگ هندى یا فرهنگ چینى تقریباً هیچ تأثیرى نداشته است. همین ملاحظه تنها کافى است که پیوستگی‌های نزدیک میان دو اندیشه اسلامى و غربى را آشکار کند.<ref>دیباچه چاپ اول، ص1-2</ref>


[[فخری، ماجد|ماجد فخری]] در دیباچه چاپ اول، به معرفی آثار متعددی که درباره تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تطور آن نوشته شده می‌پردازد و موارد مهمی که در این راستا نوشته شده را ذکر می‌کند و در ادامه درباره اینکه چرا کوششی برای نوشتن تاریخ عمومی فلسفه اسلامی به کار نمی‌رود و همچنین کار خودش در این کتاب می‌نویسد: یک دلیل اینکه چرا کوششى براى نوشتن تاریخ عمومى فلسفه اسلامى به کار نمى‎رود احتمالاً این است که پیش از دست زدن به چنین کارى باید در انتظار تصحیح و تحلیل انتقادى‎ بخش عظیمى از مواد و مصالح مربوط به این موضوع بود. به عقیده من این دلیل علی‌الاصول درست است. ولى باید گفت که مقدار معتنابه‌ای از این مواد و مصالح، چه به‌صورت تصحیح انتقادى خوب و چه به‌صورت نسخه‌هاى خطى، عجالة آماده است و مقابله این دو مى‎تواند کار استنباط را تا اندازه‌اى به صحت نزدیک کند. بعلاوه، نوشتن یک تاریخ عمومى که دید جامعى از کل زمینه موردنظر را به محققان بدهد شرط مقدم پیشرفت در این زمینه است، زیرا در غیر این صورت تعیین حوزه‌هایى که در آن‌ها تحقیق بیشترى باید صورت گیرد یا خلأهایى که باید پر شود متعذر است.
[[فخری، ماجد|ماجد فخری]] در دیباچه چاپ اول، به معرفی آثار متعددی که درباره تاریخ فلسفه اسلامی و سیر تطور آن نوشته شده می‌پردازد و موارد مهمی که در این راستا نوشته شده را ذکر می‌کند و در ادامه درباره اینکه چرا کوششی برای نوشتن تاریخ عمومی فلسفه اسلامی به کار نمی‌رود و همچنین کار خودش در این کتاب می‌نویسد: یک دلیل اینکه چرا کوششى براى نوشتن تاریخ عمومى فلسفه اسلامى به کار نمى‎رود احتمالاً این است که پیش از دست زدن به چنین کارى باید در انتظار تصحیح و تحلیل انتقادى‎ بخش عظیمى از مواد و مصالح مربوط به این موضوع بود. به عقیده من این دلیل علی‌الاصول درست است. ولى باید گفت که مقدار معتنابه‌ای از این مواد و مصالح، چه به‌صورت تصحیح انتقادى خوب و چه به‌صورت نسخه‌هاى خطى، عجالة آماده است و مقابله این دو مى‎تواند کار استنباط را تا اندازه‌اى به صحت نزدیک کند. بعلاوه، نوشتن یک تاریخ عمومى که دید جامعى از کل زمینه موردنظر را به محققان بدهد شرط مقدم پیشرفت در این زمینه است، زیرا در غیر این صورت تعیین حوزه‌هایى که در آن‌ها تحقیق بیشترى باید صورت گیرد یا خلأهایى که باید پر شود متعذر است.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش