الإفحام لأفئدة الباطنية الطغام: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - 'می‎ک' به 'می‌ک')
    جز (جایگزینی متن - 'ی‎ن' به 'ی‌ن')
    خط ۴۲: خط ۴۲:
    نویسنده در مقدمه کتاب توضیح می‌دهد: گروهی از اسماعیلیه با استدلالات دروغین و غلط، اذهان مردم را مشوش و عقایدشان را فاسد کرده‌اند. وی در جاهای مختلف به مناسبت، اقوال آنان را نقد و بررسی می‌کرده ولی در نهایت دیده که این مقدار از تلاش در راستای روشن‎سازی فساد اقوال آنان، پاسخگو نیست و ازاین‎جهت سعی می‌کند کتابی در رد اندیشه‌ها و معتقدات آنان بنگارد که اولاً در آن نظرشان را با استدلالاتی که بر آن می‌کنند تقریر کند و پس‎ازآن به رد و ابطال آن بپردازد که حاصل، کتاب حاضر است.<ref>همان</ref>
    نویسنده در مقدمه کتاب توضیح می‌دهد: گروهی از اسماعیلیه با استدلالات دروغین و غلط، اذهان مردم را مشوش و عقایدشان را فاسد کرده‌اند. وی در جاهای مختلف به مناسبت، اقوال آنان را نقد و بررسی می‌کرده ولی در نهایت دیده که این مقدار از تلاش در راستای روشن‎سازی فساد اقوال آنان، پاسخگو نیست و ازاین‎جهت سعی می‌کند کتابی در رد اندیشه‌ها و معتقدات آنان بنگارد که اولاً در آن نظرشان را با استدلالاتی که بر آن می‌کنند تقریر کند و پس‎ازآن به رد و ابطال آن بپردازد که حاصل، کتاب حاضر است.<ref>همان</ref>


    نویسنده در استدلال اول، توضیح می‌دهد که گروه باطنیه، در واقع اساساً به وجود خداوند اقرار ندارند زیرا آنان به دو إله قائلند که بر یکی لقب «سابق» و بر دیگری لقب «تالی» می‌دهند. آنان معتقدند که «سابق» علت «تالی» است به‎گونه‌ای که «تالی» معلول آن واقع می‎شود؛ یعنی در صدر این استدلال درباره حدوث عالم نزد باطنیه این‎گونه آمده که حدوث این جهان این‎گونه تمام می‎شود که سابق عالم را به‎واسطه تالی خلق می‎نماید زیرا «سابق» کامل است و «تالی» ناقص. همچنین در این استدلال توضیح داده شده که سابق، زمان ندارد، ازلی است و از چیزی به وجود نیامده است. خلاصه این‎که «سابق» مخلوق نیست ولی «تالی» از سابق به وجود آمده و ازاین‎روست که حادث است. آنان معتقدند، پس‎ازاین پروسه، «نفس» از «تالی» حادث می‎گردد و این نفس از طریق حرکتش حرارت و از سکونش برودت را به وجود می‎آورد و کیفیات اربعه که مصدر کون و فساد هستند از این حرکت و سکون حادث می‎شوند و این‎گونه است که عالم حادث می‎گردد. این عقاید آنان شباهت زیادی با نظریه فلاسفه در فیض و صدور دارد. «سابق» در نظر اسماعیلیه در جایگاه عقل محض است و «تالی» در جایگاه عقل اول که نفس پس‎ازآن به وجود می‎آید و....<ref>همان، ص25-26</ref>
    نویسنده در استدلال اول، توضیح می‌دهد که گروه باطنیه، در واقع اساساً به وجود خداوند اقرار ندارند زیرا آنان به دو إله قائلند که بر یکی لقب «سابق» و بر دیگری لقب «تالی» می‌دهند. آنان معتقدند که «سابق» علت «تالی» است به‎گونه‌ای که «تالی» معلول آن واقع می‎شود؛ یعنی در صدر این استدلال درباره حدوث عالم نزد باطنیه این‎گونه آمده که حدوث این جهان این‎گونه تمام می‎شود که سابق عالم را به‎واسطه تالی خلق می‌نماید زیرا «سابق» کامل است و «تالی» ناقص. همچنین در این استدلال توضیح داده شده که سابق، زمان ندارد، ازلی است و از چیزی به وجود نیامده است. خلاصه این‎که «سابق» مخلوق نیست ولی «تالی» از سابق به وجود آمده و ازاین‎روست که حادث است. آنان معتقدند، پس‎ازاین پروسه، «نفس» از «تالی» حادث می‎گردد و این نفس از طریق حرکتش حرارت و از سکونش برودت را به وجود می‎آورد و کیفیات اربعه که مصدر کون و فساد هستند از این حرکت و سکون حادث می‎شوند و این‎گونه است که عالم حادث می‎گردد. این عقاید آنان شباهت زیادی با نظریه فلاسفه در فیض و صدور دارد. «سابق» در نظر اسماعیلیه در جایگاه عقل محض است و «تالی» در جایگاه عقل اول که نفس پس‎ازآن به وجود می‎آید و....<ref>همان، ص25-26</ref>


    دومین استدلال، مربوط به نبوت است؛ غالب مذاهب باطنیه (به‎تبع برخی فلاسفه اسلامی مانند ابن‎سینا) معتقدند: نبوت چیزی جز اتصال عقل انسان (پیامبر) به عقل فعال از طریق قوه متخیله نیست. در این حالت است که پیامبر، حقیقت اشیاء را درک می‌کند ولی او حقایق را فی‎ذاتها درک نمی‌کند بلکه به شکل مثالات محاکی در‎می‎یابد و به این جهت باید این مثالات را به موارد رمزی در واقع تأویل ببرد.<ref>همان، ص26</ref>
    دومین استدلال، مربوط به نبوت است؛ غالب مذاهب باطنیه (به‎تبع برخی فلاسفه اسلامی مانند ابن‎سینا) معتقدند: نبوت چیزی جز اتصال عقل انسان (پیامبر) به عقل فعال از طریق قوه متخیله نیست. در این حالت است که پیامبر، حقیقت اشیاء را درک می‌کند ولی او حقایق را فی‎ذاتها درک نمی‌کند بلکه به شکل مثالات محاکی در‎می‎یابد و به این جهت باید این مثالات را به موارد رمزی در واقع تأویل ببرد.<ref>همان، ص26</ref>
    خط ۴۸: خط ۴۸:
    نویسنده در سومین استدلال اختصاصاً به رد مذهب اسماعیلیه در باب امامت می‌پردازد؛ از نظر آنان امام، برای هر دورانی امری ضروری است و این امام، قائم‎مقام تمام شئون پیامبر از تأویل ظاهر قرآن و تفسیر برخی آیات که برداشت از آن به اختلافات آشکار می‌انجامد و... است. امام باید منافع و آفات مردم را برایشان توضیح دهد و اختلافات میان مردم را بزداید. اسماعیلیه امام را در عصمت و اطلاع از کنه حقایق امور مانند پیامبر می‌دانند و فرق امام و نبی را در نزول وحی فقط بر پیامبر می‌دانند. باطنیان معتقدند که دو امام نمی‌توانند در زمان واحد امامت داشته باشند. اسماعیلیه به وجود مراتب در طریقه‎شان قائلند: از نظر آنان حجت یا باب از لحاظ منزلت و مرتبه پس از امام می‎آید؛ هیچ امامی بدون حجت و هیچ حجتی بدون امام نیست. دومین مرتبه، داعی الدعاة است. داعی البلاغ، داعی مطلق، داعی مأذون، داعی محصور، جناح راست و چپ، مکاسر، مکالب و مستجیب، مراتب بعدی در دعوت اسماعیلی را تشکیل می‌دهند.<ref>همان، ص26-28</ref>
    نویسنده در سومین استدلال اختصاصاً به رد مذهب اسماعیلیه در باب امامت می‌پردازد؛ از نظر آنان امام، برای هر دورانی امری ضروری است و این امام، قائم‎مقام تمام شئون پیامبر از تأویل ظاهر قرآن و تفسیر برخی آیات که برداشت از آن به اختلافات آشکار می‌انجامد و... است. امام باید منافع و آفات مردم را برایشان توضیح دهد و اختلافات میان مردم را بزداید. اسماعیلیه امام را در عصمت و اطلاع از کنه حقایق امور مانند پیامبر می‌دانند و فرق امام و نبی را در نزول وحی فقط بر پیامبر می‌دانند. باطنیان معتقدند که دو امام نمی‌توانند در زمان واحد امامت داشته باشند. اسماعیلیه به وجود مراتب در طریقه‎شان قائلند: از نظر آنان حجت یا باب از لحاظ منزلت و مرتبه پس از امام می‎آید؛ هیچ امامی بدون حجت و هیچ حجتی بدون امام نیست. دومین مرتبه، داعی الدعاة است. داعی البلاغ، داعی مطلق، داعی مأذون، داعی محصور، جناح راست و چپ، مکاسر، مکالب و مستجیب، مراتب بعدی در دعوت اسماعیلی را تشکیل می‌دهند.<ref>همان، ص26-28</ref>


    نویسنده پس‎ازآن که در سه استدلال قبلی گمراهی اسماعیلیه در اعتقادشان به الوهیت و نبوت و امامت را نشان داد، چهارمین استدلال کتاب را به بیان وجهه نظر آنان در تأویل نصوص قرآنی و ظواهر جلیه و اخبار و روایات قرار می‌دهد. آنان سعی کرده‌اند نظریاتشان را به نصوصی از قرآن کریم و روایات نبوی(ص) مستحکم کنند ولی ازآنجاکه دیدند ظاهر این نصوص و احادیث، مطالب مورد نظر آنان را نمی‎رساند، دست به تأویل زدند و روایات را بر اساس آنچه موافق مذهبشان بود، تأویل کردند. نویسنده در این باب با الفاظ ذیل، آنان را توصیف می‌کند: «فانهم لما عجزوا عن صرف الخلق عن التصدیق، عمدوا بلطف الاحتیال و دقة الاستدراج، فصرفوا ظواهر الشرع و نصوصه الی هذیانات لفقوها و تهویسات جمعوها و زورها... فقالوا کل ما ورد من التکالیف و الحشر و النشر، و ضمائر النصوص و الظواهر، و جمیع المجزات، فهی بأجمعها أمثلة و رسوم إلی بواطن مکذوبة و امور محرفة موهومة» وی می‎نویسد: آنان نمازهای پنج‎گانه را دلیل بر اصول خمس (سابق، تالی، اساس، ناطق، امام) می‌دانند و روزه (امساک از غذا) را به امساک از کشف سر تأویل می‎نمایند. آنان معتقدند کعبه پیامبر(ص) است و علی(ع) درب آن.<ref>همان، ص28-29</ref>
    نویسنده پس‎ازآن که در سه استدلال قبلی گمراهی اسماعیلیه در اعتقادشان به الوهیت و نبوت و امامت را نشان داد، چهارمین استدلال کتاب را به بیان وجهه نظر آنان در تأویل نصوص قرآنی و ظواهر جلیه و اخبار و روایات قرار می‌دهد. آنان سعی کرده‌اند نظریاتشان را به نصوصی از قرآن کریم و روایات نبوی(ص) مستحکم کنند ولی ازآنجاکه دیدند ظاهر این نصوص و احادیث، مطالب مورد نظر آنان را نمی‎رساند، دست به تأویل زدند و روایات را بر اساس آنچه موافق مذهبشان بود، تأویل کردند. نویسنده در این باب با الفاظ ذیل، آنان را توصیف می‌کند: «فانهم لما عجزوا عن صرف الخلق عن التصدیق، عمدوا بلطف الاحتیال و دقة الاستدراج، فصرفوا ظواهر الشرع و نصوصه الی هذیانات لفقوها و تهویسات جمعوها و زورها... فقالوا کل ما ورد من التکالیف و الحشر و النشر، و ضمائر النصوص و الظواهر، و جمیع المجزات، فهی بأجمعها أمثلة و رسوم إلی بواطن مکذوبة و امور محرفة موهومة» وی می‌نویسد: آنان نمازهای پنج‎گانه را دلیل بر اصول خمس (سابق، تالی، اساس، ناطق، امام) می‌دانند و روزه (امساک از غذا) را به امساک از کشف سر تأویل می‌نمایند. آنان معتقدند کعبه پیامبر(ص) است و علی(ع) درب آن.<ref>همان، ص28-29</ref>


    پنجمین استدلال وی به ابطال آنان در دو مسئله سابق یعنی امامت و تأویل عقلی ارتباط دارد. اسماعیلیه معتقدند که نظر به علم نمی‎رسد و ازاین‎رو وجود امامی در هر دورانی لازم است و نیز آنان امام را قائم بر دین و آگاه از حقیقت باطن دین می‌دانند. ازاین‎رو از شئون امام تعلیم مردم و تفهیم امر دین است. از همین‎جاست که برخی آرای غریبه در آنان در تفسیر برخی کلمات وارده در اوایل سوره‌هایی که با حروف مقطعه آغاز می‎شوند، می‎بینیم.<ref>همان، ص29-30</ref>
    پنجمین استدلال وی به ابطال آنان در دو مسئله سابق یعنی امامت و تأویل عقلی ارتباط دارد. اسماعیلیه معتقدند که نظر به علم نمی‎رسد و ازاین‎رو وجود امامی در هر دورانی لازم است و نیز آنان امام را قائم بر دین و آگاه از حقیقت باطن دین می‌دانند. ازاین‎رو از شئون امام تعلیم مردم و تفهیم امر دین است. از همین‎جاست که برخی آرای غریبه در آنان در تفسیر برخی کلمات وارده در اوایل سوره‌هایی که با حروف مقطعه آغاز می‎شوند، می‎بینیم.<ref>همان، ص29-30</ref>

    نسخهٔ ‏۲۲ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۵۶

    الإفحام لافئدة الباطنية الطغام‏
    الإفحام لأفئدة الباطنية الطغام
    پدیدآورانمؤید، یحیی بن حمزه (نويسنده)

    عون، فیصل بدیر (محقق)

    نشار، علی سامی (مصحح)
    ناشرمنشاة المعارف
    مکان نشرمصر - اسکندریه
    زبانعربی
    تعداد جلد1
    کد کنگره

    الإفحام لافئدة الباطنية الطغام، اثر یحیی بن حمزه علوی (متوفی 745ق)، کتابی است یک‎جلدی به زبان عربی با موضوع کلام اسلامی. هدف نویسنده از نوشتن این کتاب، توضیح و رد عقاید اسماعیلیه باطنیه است. نویسنده کتاب را در هفت إفحام (دلیل) قرار داده که هرکدام در فصلی مستقل مطرح شده است. این مباحث درباره مباحث مربوط به خدا و نبوت و امامت است. همچنین درباره تأویل نصوص قرآن و إبطال نظر و إبطال تعلیم نیز صحبت می‌کند. تا به بحث هفتم از آن برسیم که در آن از قیامت و احوال معاد و سایر امور اخروی صحبت می‎شود.

    این اثر به تحقیق فیصل بدیر عون و با مراجعه دکتر علی سامی نشار توسط منشأة المعارف اسکندریه چاپ شده است.

    ساختار

    کتاب دارای مقدمه محقق و محتوای مطالب در هفت قسمت کلی و یک خاتمه است.

    گزارش محتوا

    نویسنده این کتاب را در هفت إفحام قرار داده که هرکدام در فصلی مستقل مطرح شده است. این مباحث درباره مباحث مربوط به خدا و نبوت و امامت است. همچنین درباره تأویل نصوص قرآن و إبطال نظر و إبطال تعلیم نیز صحبت می‌کند. تا به بحث هفتم از آن برسیم که در آن از قیامت و احوال معاد و سایر امور اخروی صحبت می‎شود.[۱]

    هر بحث از مباحث کتاب در پنج مقام مطرح شده و هرکدام از این مقامات دربردارنده استدلال و ردی بر اقوال باطنیه در معتقداتشان است. ردیه‌ها پس از بیان رأی آنان در موضوع بحث مطرح می‎گردد.[۲]

    نویسنده در مقدمه کتاب توضیح می‌دهد: گروهی از اسماعیلیه با استدلالات دروغین و غلط، اذهان مردم را مشوش و عقایدشان را فاسد کرده‌اند. وی در جاهای مختلف به مناسبت، اقوال آنان را نقد و بررسی می‌کرده ولی در نهایت دیده که این مقدار از تلاش در راستای روشن‎سازی فساد اقوال آنان، پاسخگو نیست و ازاین‎جهت سعی می‌کند کتابی در رد اندیشه‌ها و معتقدات آنان بنگارد که اولاً در آن نظرشان را با استدلالاتی که بر آن می‌کنند تقریر کند و پس‎ازآن به رد و ابطال آن بپردازد که حاصل، کتاب حاضر است.[۳]

    نویسنده در استدلال اول، توضیح می‌دهد که گروه باطنیه، در واقع اساساً به وجود خداوند اقرار ندارند زیرا آنان به دو إله قائلند که بر یکی لقب «سابق» و بر دیگری لقب «تالی» می‌دهند. آنان معتقدند که «سابق» علت «تالی» است به‎گونه‌ای که «تالی» معلول آن واقع می‎شود؛ یعنی در صدر این استدلال درباره حدوث عالم نزد باطنیه این‎گونه آمده که حدوث این جهان این‎گونه تمام می‎شود که سابق عالم را به‎واسطه تالی خلق می‌نماید زیرا «سابق» کامل است و «تالی» ناقص. همچنین در این استدلال توضیح داده شده که سابق، زمان ندارد، ازلی است و از چیزی به وجود نیامده است. خلاصه این‎که «سابق» مخلوق نیست ولی «تالی» از سابق به وجود آمده و ازاین‎روست که حادث است. آنان معتقدند، پس‎ازاین پروسه، «نفس» از «تالی» حادث می‎گردد و این نفس از طریق حرکتش حرارت و از سکونش برودت را به وجود می‎آورد و کیفیات اربعه که مصدر کون و فساد هستند از این حرکت و سکون حادث می‎شوند و این‎گونه است که عالم حادث می‎گردد. این عقاید آنان شباهت زیادی با نظریه فلاسفه در فیض و صدور دارد. «سابق» در نظر اسماعیلیه در جایگاه عقل محض است و «تالی» در جایگاه عقل اول که نفس پس‎ازآن به وجود می‎آید و....[۴]

    دومین استدلال، مربوط به نبوت است؛ غالب مذاهب باطنیه (به‎تبع برخی فلاسفه اسلامی مانند ابن‎سینا) معتقدند: نبوت چیزی جز اتصال عقل انسان (پیامبر) به عقل فعال از طریق قوه متخیله نیست. در این حالت است که پیامبر، حقیقت اشیاء را درک می‌کند ولی او حقایق را فی‎ذاتها درک نمی‌کند بلکه به شکل مثالات محاکی در‎می‎یابد و به این جهت باید این مثالات را به موارد رمزی در واقع تأویل ببرد.[۵]

    نویسنده در سومین استدلال اختصاصاً به رد مذهب اسماعیلیه در باب امامت می‌پردازد؛ از نظر آنان امام، برای هر دورانی امری ضروری است و این امام، قائم‎مقام تمام شئون پیامبر از تأویل ظاهر قرآن و تفسیر برخی آیات که برداشت از آن به اختلافات آشکار می‌انجامد و... است. امام باید منافع و آفات مردم را برایشان توضیح دهد و اختلافات میان مردم را بزداید. اسماعیلیه امام را در عصمت و اطلاع از کنه حقایق امور مانند پیامبر می‌دانند و فرق امام و نبی را در نزول وحی فقط بر پیامبر می‌دانند. باطنیان معتقدند که دو امام نمی‌توانند در زمان واحد امامت داشته باشند. اسماعیلیه به وجود مراتب در طریقه‎شان قائلند: از نظر آنان حجت یا باب از لحاظ منزلت و مرتبه پس از امام می‎آید؛ هیچ امامی بدون حجت و هیچ حجتی بدون امام نیست. دومین مرتبه، داعی الدعاة است. داعی البلاغ، داعی مطلق، داعی مأذون، داعی محصور، جناح راست و چپ، مکاسر، مکالب و مستجیب، مراتب بعدی در دعوت اسماعیلی را تشکیل می‌دهند.[۶]

    نویسنده پس‎ازآن که در سه استدلال قبلی گمراهی اسماعیلیه در اعتقادشان به الوهیت و نبوت و امامت را نشان داد، چهارمین استدلال کتاب را به بیان وجهه نظر آنان در تأویل نصوص قرآنی و ظواهر جلیه و اخبار و روایات قرار می‌دهد. آنان سعی کرده‌اند نظریاتشان را به نصوصی از قرآن کریم و روایات نبوی(ص) مستحکم کنند ولی ازآنجاکه دیدند ظاهر این نصوص و احادیث، مطالب مورد نظر آنان را نمی‎رساند، دست به تأویل زدند و روایات را بر اساس آنچه موافق مذهبشان بود، تأویل کردند. نویسنده در این باب با الفاظ ذیل، آنان را توصیف می‌کند: «فانهم لما عجزوا عن صرف الخلق عن التصدیق، عمدوا بلطف الاحتیال و دقة الاستدراج، فصرفوا ظواهر الشرع و نصوصه الی هذیانات لفقوها و تهویسات جمعوها و زورها... فقالوا کل ما ورد من التکالیف و الحشر و النشر، و ضمائر النصوص و الظواهر، و جمیع المجزات، فهی بأجمعها أمثلة و رسوم إلی بواطن مکذوبة و امور محرفة موهومة» وی می‌نویسد: آنان نمازهای پنج‎گانه را دلیل بر اصول خمس (سابق، تالی، اساس، ناطق، امام) می‌دانند و روزه (امساک از غذا) را به امساک از کشف سر تأویل می‌نمایند. آنان معتقدند کعبه پیامبر(ص) است و علی(ع) درب آن.[۷]

    پنجمین استدلال وی به ابطال آنان در دو مسئله سابق یعنی امامت و تأویل عقلی ارتباط دارد. اسماعیلیه معتقدند که نظر به علم نمی‎رسد و ازاین‎رو وجود امامی در هر دورانی لازم است و نیز آنان امام را قائم بر دین و آگاه از حقیقت باطن دین می‌دانند. ازاین‎رو از شئون امام تعلیم مردم و تفهیم امر دین است. از همین‎جاست که برخی آرای غریبه در آنان در تفسیر برخی کلمات وارده در اوایل سوره‌هایی که با حروف مقطعه آغاز می‎شوند، می‎بینیم.[۸]

    ششمین استدلال، در ابطال تمسک آنان بر تعلیم است. پس‎ازآن که مؤلف در استدلال سابق نظرش در ابطال آنان در نظر و تمسکشان در تعلیم را نشان داد به ابطال تمسکشان در تعلیم در این استدلال، می‌پردازد. نویسنده در این استدلال، نشان می‌دهد که ادعای آنان مبنی بر تعلیم از امام، ادعای باطل و بی‌اساسی است و تعلیم از امام امری است که قبولش ممکن نیست. با توجه به ابطال عقاید آنان درباره امام، تعلیم عقاید باطنی از وی نیز امری باطل خواهد بود.[۹]

    نویسنده، هفتمین استدلال کتاب را به احوال قیامت و امور اخروی اختصاص داده است. از نظر مؤلف، این استدلال خلاصه و نتیجه آرای فاسدی است که در استدلالات قبلی از اسماعیلیان توضیح داده است. اسماعیلیه معتقدند لا شئ از لا شئ به وجود می‎آید و لا شئ به سمت لا شئ خواهد رفت؛ در پس هر شبی روزی است و پیش از هر روزی شبی...، هر انسانی از نطفه به وجود آمده و هر نطفه‌ای متعلق به انسانی بوده است... آنان ازاین‎جهت معتقد به این شده‌اند که روز قیامت اشاره دارد و رمز است به خروج امام و قیام قائم زمان که همان هفتمین است که ناسخ شرع است و تغییردهنده امر. از نظر آنان قیامت یعنی گذشت زمانی که ما در آن زندگی می‌کنیم و معاد یعنی بازگشت عالم به اصل خودش یعنی عناصر اربعه آب و هوا و آتش و خاک.[۱۰]

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب در ابتدای اثر و فهرست أعلام در انتهای آن ذکر شده است.

    نسخه مورد اعتماد در کتاب، تصویر نسخه موجود در کتابخانه متوکلیه یمن در الجامع الکبیر صنعاء است که دو مرتبه به تاریخ‎های 27 رجب 817ق و نزدیکی 10 ربیع‎الاول 822ق نوشته شده است.[۱۱]

    محقق، کلماتی را که برای توضیح یافتن متن به آن افزوده، در میان [ ] قرار داده است. او برخی کلماتی را که به نظرش در متن زائد بوده و معنایی نداشته‌اند را در میان ( ) قرار داده است. وی همچنین به تصحیح برخی خطاهای موجود در نسخه خطی در آیات قرآنی و تخریج آیات موجود در کتاب پرداخته است. او علامت (!!) را در دو جا در کتاب به کار برده است؛ درجایی که مؤلف از سخن خصم متعجب شده و در جمله‌هایی که به نظر محقق، غیر تام بوده‌اند. در برخی جاها مؤلف عبارات را به‎صورت خاصی نوشته مثلاً در عبارت «لا یخلوا» که الف جمع، همواره در صیغه جمع یا مفرد در عبارات کتاب هست. یا لفظ «جزو» به‎جای «جزر» همچنین «دعوا» به‎جای دعوی، «بدایة» به‎جای «بدائه» و....[۱۲]

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه کتاب، ص25
    2. همان
    3. همان
    4. همان، ص25-26
    5. همان، ص26
    6. همان، ص26-28
    7. همان، ص28-29
    8. همان، ص29-30
    9. همان، ص30
    10. همان، ص30-31
    11. همان، ص31
    12. همان، ص31-32

    منبع مقاله

    مقدمه کتاب.

    وابسته‌ها