تاريخ الفلسفة اليونانية: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۲ اوت ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'ب‎ه' به 'ب‌ه'
جز (جایگزینی متن - 'ی‎پ' به 'ی‌پ')
جز (جایگزینی متن - 'ب‎ه' به 'ب‌ه')
خط ۵۱: خط ۵۱:
در فصل سوم به توضیحاتی درباره گزنوفان، پارمنیدس، زنون ایلیایی و ملسیوس می‎دهد. او درباره پارمندیس(540 -؟) می‎نویسد: پارمنیدس در ایلیا متولد شد و گفته شده که شاگردی گزنوفان را کرد. به‎هرحال آنچه قطعی است این است که وی از گزنوفانس تأثیر پذیرفته و ازاین‎رو به وحدت وجود معتقد است. کتابش (درباره طبیعت) را به شعر نوشت. او اولین کسی است که کتاب فلسفی را به زبان شعر نوشته است. این کتاب دو قسم دارد؛ بخش اول آن درباره حقیقت (یعنی فلسفه) است و بخش دومش درباره ظن (یعنی علم طبیعی). شناخت در نظر پارمنیدس به دو نوع است؛ شناخت عقلی که ثابت و کامل است و شناخت ظنی که بر عرف و ظواهر حواس استوار است. شخص حکیم، بر شناخت اولی (عقلی) تکیه می‎کند و تمام تکیه‌اش بر آن است سپس به سراغ دومی (شناخت ظنی) می‎رود تا خطرات آن را بشناسد و با تمام قوا با آن به مبارزه بپردازد.<ref>ر.ک: همان، ص28</ref>
در فصل سوم به توضیحاتی درباره گزنوفان، پارمنیدس، زنون ایلیایی و ملسیوس می‎دهد. او درباره پارمندیس(540 -؟) می‎نویسد: پارمنیدس در ایلیا متولد شد و گفته شده که شاگردی گزنوفان را کرد. به‎هرحال آنچه قطعی است این است که وی از گزنوفانس تأثیر پذیرفته و ازاین‎رو به وحدت وجود معتقد است. کتابش (درباره طبیعت) را به شعر نوشت. او اولین کسی است که کتاب فلسفی را به زبان شعر نوشته است. این کتاب دو قسم دارد؛ بخش اول آن درباره حقیقت (یعنی فلسفه) است و بخش دومش درباره ظن (یعنی علم طبیعی). شناخت در نظر پارمنیدس به دو نوع است؛ شناخت عقلی که ثابت و کامل است و شناخت ظنی که بر عرف و ظواهر حواس استوار است. شخص حکیم، بر شناخت اولی (عقلی) تکیه می‎کند و تمام تکیه‌اش بر آن است سپس به سراغ دومی (شناخت ظنی) می‎رود تا خطرات آن را بشناسد و با تمام قوا با آن به مبارزه بپردازد.<ref>ر.ک: همان، ص28</ref>


بحث فصل چهارم، بازگشت به علم طبیعی با معرفی انباذقلس(امپدوکلس) دموکریتوس و آناکساگوراس است.<ref>ر.ک: همان، ص35-43</ref> باب دوم کتاب درباره سوفسطائیان و سقراط و سقراط‎گرایان است، باب سوم به معرفی افلاطون و نظریات او درباره معرفت (تذکار) و وجود و نگاه او به اخلاق و سیاست نوشته شده، باب چهارم درباره ارسطو و نگاه او به منطق و طبیعت و نفس و مابعدالطبیعه و اخلاق و سیاست است و باب‎های بعدی درباره ارتباط فلسفه و اخلاق و فلسفه و دین بحث می‎کنند.
بحث فصل چهارم، بازگشت به علم طبیعی با معرفی انباذقلس(امپدوکلس) دموکریتوس و آناکساگوراس است.<ref>ر.ک: همان، ص35-43</ref> باب دوم کتاب درباره سوفسطائیان و سقراط و سقراط‎گرایان است، باب سوم به معرفی افلاطون و نظریات او درباره معرفت (تذکار) و وجود و نگاه او به اخلاق و سیاست نوشته شده، باب چهارم درباره ارسطو و نگاه او به منطق و طبیعت و نفس و مابعدالطبیعه و اخلاق و سیاست است و باب‌های بعدی درباره ارتباط فلسفه و اخلاق و فلسفه و دین بحث می‎کنند.


نگارنده در خاتمه کتاب (پس از معرفی یوحنای نحوی) می‎نویسد: این‎گونه بود که فلسفه یونان بعد از دستیابی به بزرگ‎ترین و باشکوه‎ترین نتایج عقلی پس از یازده قرن پایان پذیرفت. البته هنوز به‎عنوان فلسفه بماهو فلسفه باقی مانده است و عقول جدید شرقیان و غربیان با آن دیالوگ برقرار کرده و از این افکار اندیشه‎های دیگری را پدید می‎آورند و برخی را هم رد و نفی می‎کنند... بدون شک بیشترین فضیلت در فلسفه یونان از آن افلاطون و [[ارسطو]] است؛ زیرا گستردگی و همچنین عمق و رفعت مطالب آنان در حدی است که هیچ‎یک از سابقین و لاحقین بر آنان به این قد و قواره نمی‎رسند. بلکه می‎توان گفت اگر این دو شخصیت نبودند، اندیشه‎های پیشینیان در هاله ابهام می‎ماند و همچنین شاهد پیدایش مدارس فلسفی پس از آنان هم نبودیم. این دو شخصیت موفق شدند که دو قطبی‎ای باشند که عقل انسانی بین آن‎ها در تردد است و گاهی به این تمایل می‎یابد و گاه به دیگری. شاید بتوان گفت که عقل انسانی به هر شکل و صورت و در قالب هر اندیشه‌ای که دربیاید در یکی از این مواقف خواهد ماند و از آن‎ها خارج نخواهد شد.<ref>ر.ک: خاتمه کتاب، ص304</ref>
نگارنده در خاتمه کتاب (پس از معرفی یوحنای نحوی) می‎نویسد: این‎گونه بود که فلسفه یونان بعد از دستیابی به بزرگ‎ترین و باشکوه‎ترین نتایج عقلی پس از یازده قرن پایان پذیرفت. البته هنوز به‎عنوان فلسفه بماهو فلسفه باقی مانده است و عقول جدید شرقیان و غربیان با آن دیالوگ برقرار کرده و از این افکار اندیشه‎های دیگری را پدید می‎آورند و برخی را هم رد و نفی می‎کنند... بدون شک بیشترین فضیلت در فلسفه یونان از آن افلاطون و [[ارسطو]] است؛ زیرا گستردگی و همچنین عمق و رفعت مطالب آنان در حدی است که هیچ‎یک از سابقین و لاحقین بر آنان به این قد و قواره نمی‎رسند. بلکه می‎توان گفت اگر این دو شخصیت نبودند، اندیشه‎های پیشینیان در هاله ابهام می‎ماند و همچنین شاهد پیدایش مدارس فلسفی پس از آنان هم نبودیم. این دو شخصیت موفق شدند که دو قطبی‎ای باشند که عقل انسانی بین آن‎ها در تردد است و گاهی به این تمایل می‎یابد و گاه به دیگری. شاید بتوان گفت که عقل انسانی به هر شکل و صورت و در قالب هر اندیشه‌ای که دربیاید در یکی از این مواقف خواهد ماند و از آن‎ها خارج نخواهد شد.<ref>ر.ک: خاتمه کتاب، ص304</ref>
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش