بهاءالدین ولد، محمد بن حسین: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - 'ايران' به 'ایران')
    جز (جایگزینی متن - 'هاي' به 'های')
    خط ۴۱: خط ۴۱:
    وى در خراسان و در خط بلخ به وعظ و درس مى‌پرداخت و موعظه‌هاى او با انديشه‌ها و كلمات صوفيان آميخته بوده است. وى شيوه تحقيق حكما و فلاسفه و نيز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقيقت نمى‌ديده است و اختلاف او را با فلاسفه و متكلمان آن زمان، مى‌توان در اشارتى كه در معارف به [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخرالدين رازى]]، متكلم سد 6ق كرده است، ملاحظه كرد. گاهى كنايات و تذكرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال مى‌گذشت و [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخرالدين رازى]] دانشمند و متكلم مشهور آن زمان را كه مورد احترام محمد خوارزمشاه بود و حتى خود پادشاه را نيز صراحتاً و به تندى مورد خطاب و انتقاد قرار مى‌داد. اما ظاهراً مردم بلخ به وى ارادت بسيار داشتند و از جمله مريدان و ياران نزدیک او سيد برهان‌الدين محقق ترمذى را مى‌توان نام برد كه از جمل اقطاب و بزرگان صوفيه به شمار مى‌رفت. دلبستگى مردم به وى و شهرت و تأثير كلام او، بنابر برخى روايات، موجب شد كه محمد خوارزمشاه بيمناك گردد و بدين سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وى خواست كه پادشاهى سرزمين بلخ را خود برعهده گيرد، «كه در يك اقليم دو پادشاه نشايد». معلوم نيست كه اين گفت افلاكى تا چه حد درست باشد، زيرا معمولاً مناقب‌نويسان از اين گونه اقوال و اعمال به مشايخ خود نسبت مى‌دهند؛ ولى آنچه مسلم است و از گفت سلطان ولد نيز برمى‌آيد، اندكى پيش از حمله مغول به آن نواحى و به سبب آزردگى از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح كار خود را در آن ديد كه از خراسان دور شود و بدين سبب به عزم سفر مكه، از بلخ بيرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنى پديد آمده بود و بيم هجوم مغولان، روز به روز بيشتر مى‌شد و بى‌شك اين امر نيز در تصميم او به ترك خراسان تأثير بسيار داشته است.
    وى در خراسان و در خط بلخ به وعظ و درس مى‌پرداخت و موعظه‌هاى او با انديشه‌ها و كلمات صوفيان آميخته بوده است. وى شيوه تحقيق حكما و فلاسفه و نيز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقيقت نمى‌ديده است و اختلاف او را با فلاسفه و متكلمان آن زمان، مى‌توان در اشارتى كه در معارف به [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخرالدين رازى]]، متكلم سد 6ق كرده است، ملاحظه كرد. گاهى كنايات و تذكرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال مى‌گذشت و [[فخر رازی، محمد بن عمر|فخرالدين رازى]] دانشمند و متكلم مشهور آن زمان را كه مورد احترام محمد خوارزمشاه بود و حتى خود پادشاه را نيز صراحتاً و به تندى مورد خطاب و انتقاد قرار مى‌داد. اما ظاهراً مردم بلخ به وى ارادت بسيار داشتند و از جمله مريدان و ياران نزدیک او سيد برهان‌الدين محقق ترمذى را مى‌توان نام برد كه از جمل اقطاب و بزرگان صوفيه به شمار مى‌رفت. دلبستگى مردم به وى و شهرت و تأثير كلام او، بنابر برخى روايات، موجب شد كه محمد خوارزمشاه بيمناك گردد و بدين سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وى خواست كه پادشاهى سرزمين بلخ را خود برعهده گيرد، «كه در يك اقليم دو پادشاه نشايد». معلوم نيست كه اين گفت افلاكى تا چه حد درست باشد، زيرا معمولاً مناقب‌نويسان از اين گونه اقوال و اعمال به مشايخ خود نسبت مى‌دهند؛ ولى آنچه مسلم است و از گفت سلطان ولد نيز برمى‌آيد، اندكى پيش از حمله مغول به آن نواحى و به سبب آزردگى از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح كار خود را در آن ديد كه از خراسان دور شود و بدين سبب به عزم سفر مكه، از بلخ بيرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنى پديد آمده بود و بيم هجوم مغولان، روز به روز بيشتر مى‌شد و بى‌شك اين امر نيز در تصميم او به ترك خراسان تأثير بسيار داشته است.


    به گفت افلاكى، خوارزمشاه از او درخواست كرد كه به نوعى از شهر خارج شود كه مردم آگاه نشوند. بنابر قراين و شواهدى مهم‌تر، مهاجرت وى در حدود سال 616 تا 617ق و اندكى پيش از حمله مغول به خراسان بوده است. با اين حال، به نظر مى‌رسد كه حسدورزى علما و آزار و دشمنى آنان نيز در مهاجرت او بى‌تأثير نبوده و در عين‌حال، رنجش‌هايى هم از سلطان و عمال او داشته است و شايد از همين روى بود كه وى در سال‌هاى پيش از ترك خراسان، غالباً از بلخ خارج مى‌شده و در شهرهاى ديگر آن نواحى چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامت‌هاى كوتاهى داشته است.
    به گفت افلاكى، خوارزمشاه از او درخواست كرد كه به نوعى از شهر خارج شود كه مردم آگاه نشوند. بنابر قراين و شواهدى مهم‌تر، مهاجرت وى در حدود سال 616 تا 617ق و اندكى پيش از حمله مغول به خراسان بوده است. با اين حال، به نظر مى‌رسد كه حسدورزى علما و آزار و دشمنى آنان نيز در مهاجرت او بى‌تأثير نبوده و در عين‌حال، رنجش‌هایى هم از سلطان و عمال او داشته است و شايد از همين روى بود كه وى در سال‌هاى پيش از ترك خراسان، غالباً از بلخ خارج مى‌شده و در شهرهاى ديگر آن نواحى چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامت‌هاى كوتاهى داشته است.


    او در آغاز سفر، در نيشابور با شيخ فريدالدين [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار]] ديدار كرد و شيخ [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار]] نسخه‌اى از اسرارنامه را به فرزندش، جلال‌الدين محمد كه در آن هنگام نوجوان بود، اهدا كرد. بهاء ولد و همراهانش از نيشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن‌جا رسيدند، شيخ شهاب‌الدين ابوحفص عمر سهروردى (539-632ق1144/-1235م)، مؤلف «عوارف المعارف» به ديدار وى شتافت و از او استقبال كرد.
    او در آغاز سفر، در نيشابور با شيخ فريدالدين [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار]] ديدار كرد و شيخ [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار]] نسخه‌اى از اسرارنامه را به فرزندش، جلال‌الدين محمد كه در آن هنگام نوجوان بود، اهدا كرد. بهاء ولد و همراهانش از نيشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن‌جا رسيدند، شيخ شهاب‌الدين ابوحفص عمر سهروردى (539-632ق1144/-1235م)، مؤلف «عوارف المعارف» به ديدار وى شتافت و از او استقبال كرد.

    نسخهٔ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۵:۳۸

    بهاءالدین ولد، محمد بن حسین
    نام بهاءالدین ولد، محمد بن حسین
    نام‎های دیگر خطیبی بکری، محمد بن حسین

    بهاء ولد، محمد بن حسین

    سلطان العلماء، محمد بن حسین

    نام پدر
    متولد 1148 م
    محل تولد
    رحلت 628 ق یا 1231 م
    اساتید
    برخی آثار
    کد مؤلف AUTHORCODE03785AUTHORCODE

    بَهاءُ الدّين وَلَد، محمد بن حسین خطيبى بكرى (543-628ق1148/-1231م)، معروف به بهاء ولد و سلطان العلماء، عارف، واعظ و از مشايخ صوفيه و پدر جلال‌الدين محمد مولوى است.

    نسب وى به خليفه دوم مى‌رسد و از سوى مادر، نو علاء‌الدين محمد خوارزمشاه دانسته شده است، ولى اين قول با توجه به منابع تاريخى موثق، قابل تأييد نيست. در كتاب معارف كه مجموع مواعظ و سخنان اوست، چنين آمده كه لقب «سلطان العلماء» را پيامبر(ص) در خواب به او اعطا كرده است. او را از تربيت يافتگان شيخ نجم‌الدين كبرى (ق1221/م) و از جمله خلفاى او دانسته‌اند. خرقه و تلقين او به احمد غزالى مى‌پيوندند ولى از معارف وى كه شامل افكار، آراء و اقوال اوست، نكته‌اى كه حاكى از انتساب او به سلسل كبرويه باشد و يا بر تأثير طريق شيخ احمد غزالى بر راه و روش او دلالت كند، ديده نشده است.

    وى در خراسان و در خط بلخ به وعظ و درس مى‌پرداخت و موعظه‌هاى او با انديشه‌ها و كلمات صوفيان آميخته بوده است. وى شيوه تحقيق حكما و فلاسفه و نيز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقيقت نمى‌ديده است و اختلاف او را با فلاسفه و متكلمان آن زمان، مى‌توان در اشارتى كه در معارف به فخرالدين رازى، متكلم سد 6ق كرده است، ملاحظه كرد. گاهى كنايات و تذكرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال مى‌گذشت و فخرالدين رازى دانشمند و متكلم مشهور آن زمان را كه مورد احترام محمد خوارزمشاه بود و حتى خود پادشاه را نيز صراحتاً و به تندى مورد خطاب و انتقاد قرار مى‌داد. اما ظاهراً مردم بلخ به وى ارادت بسيار داشتند و از جمله مريدان و ياران نزدیک او سيد برهان‌الدين محقق ترمذى را مى‌توان نام برد كه از جمل اقطاب و بزرگان صوفيه به شمار مى‌رفت. دلبستگى مردم به وى و شهرت و تأثير كلام او، بنابر برخى روايات، موجب شد كه محمد خوارزمشاه بيمناك گردد و بدين سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وى خواست كه پادشاهى سرزمين بلخ را خود برعهده گيرد، «كه در يك اقليم دو پادشاه نشايد». معلوم نيست كه اين گفت افلاكى تا چه حد درست باشد، زيرا معمولاً مناقب‌نويسان از اين گونه اقوال و اعمال به مشايخ خود نسبت مى‌دهند؛ ولى آنچه مسلم است و از گفت سلطان ولد نيز برمى‌آيد، اندكى پيش از حمله مغول به آن نواحى و به سبب آزردگى از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح كار خود را در آن ديد كه از خراسان دور شود و بدين سبب به عزم سفر مكه، از بلخ بيرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنى پديد آمده بود و بيم هجوم مغولان، روز به روز بيشتر مى‌شد و بى‌شك اين امر نيز در تصميم او به ترك خراسان تأثير بسيار داشته است.

    به گفت افلاكى، خوارزمشاه از او درخواست كرد كه به نوعى از شهر خارج شود كه مردم آگاه نشوند. بنابر قراين و شواهدى مهم‌تر، مهاجرت وى در حدود سال 616 تا 617ق و اندكى پيش از حمله مغول به خراسان بوده است. با اين حال، به نظر مى‌رسد كه حسدورزى علما و آزار و دشمنى آنان نيز در مهاجرت او بى‌تأثير نبوده و در عين‌حال، رنجش‌هایى هم از سلطان و عمال او داشته است و شايد از همين روى بود كه وى در سال‌هاى پيش از ترك خراسان، غالباً از بلخ خارج مى‌شده و در شهرهاى ديگر آن نواحى چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامت‌هاى كوتاهى داشته است.

    او در آغاز سفر، در نيشابور با شيخ فريدالدين عطار ديدار كرد و شيخ عطار نسخه‌اى از اسرارنامه را به فرزندش، جلال‌الدين محمد كه در آن هنگام نوجوان بود، اهدا كرد. بهاء ولد و همراهانش از نيشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن‌جا رسيدند، شيخ شهاب‌الدين ابوحفص عمر سهروردى (539-632ق1144/-1235م)، مؤلف «عوارف المعارف» به ديدار وى شتافت و از او استقبال كرد.

    سرانجام وى در 626ق، به دعوت سلطان علاءالدين به شهر قونيه رفت و سلطان خود از مريدان او شد و دو سال پس از ورود به اين شهر در 85 سالگى وفات يافت.

    مجموع مواعظ او با عنوان «معارف»، شامل مباحثى است در توحيد، اسماء و صفات الهى و ديگر موضوعات مربوط به كلام و تصوف اسلامى و نيز نكاتى در تفسير قرآن، البته با تعبيراتى شاعرانه و الفاظى دل‌نشين. مولانا در محاورات خويش غالباً از اين كتاب به تعبير «فوايد والد» ياد مى‌كند و تأثير مضامين و مطالب آن در آثار مولوى مشهود است.

    منابع مقاله

    1. افلاكى، احمد، «مناقب‌العارفين، به كوشش تحسين يازيجى»، آنكارا، 1976م؛

    2. بهاءالدين ولد، «معارف، به كوشش بديع‌الزمان فروزانفر»، تهران، 1333ش؛

    3. جامى، عبدالرحمان، «نفحات الانس، به كوشش محمود عابدى»، تهران، 1370ش؛

    4. دولتشاه سمرقندى، «تذكرة الشعراء، به كوشش محمد رمضانى»، تهران، 1338ش؛

    5. زرين‌كوب، عبدالحسين، «جست‌وجو در تصوف ایران»، تهران، 1357ش؛


    وابسته‌ها