تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلالالدین محمد بلخی (جعفری): تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'كسي' به 'کسی') |
جز (جایگزینی متن - '| تعداد جلد =15 | کد پدیدآور =' به '| تعداد جلد =15 | کتابخانۀ دیجیتال نور = | کد پدیدآور = ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
| سال نشر = 1373 ش | | سال نشر = 1373 ش | ||
| کد اتوماسیون = | | کد اتوماسیون =AUTOMATIONCODE02188AUTOMATIONCODE | ||
| چاپ =12 | | چاپ =12 | ||
| تعداد جلد =15 | | تعداد جلد =15 | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور = | |||
| کد پدیدآور = | | کد پدیدآور = | ||
| پس از = | | پس از = | ||
| پیش از = | | پیش از = |
نسخهٔ ۳ دسامبر ۲۰۱۸، ساعت ۰۰:۵۹
تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال الدین محمد بلخی (جعفری) | |
---|---|
پدیدآوران | جعفری تبریزی، محمدتقی (نویسنده) |
عنوانهای دیگر | مثنوی. شرح |
ناشر | اسلامی |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1373 ش |
چاپ | 12 |
موضوع | شعر فارسی - قرن 7ق. - تاریخ و نقد مولوی، جلال الدین محمد بن محمد، 604 - 672ق. مثنوی - نقد و تفسیر |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 15 |
کد کنگره | PIR 5301 /ج7ت7 |
تفسير و نقد و تحليل مثنوى جلالالدين محمد بلخى، از آثار ادبى - عرفانى استاد علامه محمدتقى جعفرى تبريزى (1304 - 1377ش)، به زبان فارسى است. اين شرح پانزده جلدى، كامل است و همه شش دفتر مثنوى مولوى از آغاز تا انجام در چهارده جلد آن، بهصورت ترتيبى شرح شده است و جلد پانزدهم اختصاص به فهرستهاى فنى دارد و در واقع راهنماى موضوعى براى اين شرح است.
اهميت و امتياز اساسى اين شرح، در زاويه ديد انتقادى و اجتهادى آن نسبت به مباحث مطرحشده در مثنوى و نيز بررسىهاى تطبيقى و مقايسهاى بين انديشههاى دانشوران گوناگون مارکسیستى، غربى و اسلامى و آگاهى كافى نسبت به نظريههاى مطرح در مباحث بنيادين اجتماعى، سياسى، اخلاقى، عرفانى و انسانشناسانه است.
ساختار
اين كتاب، شرح ترتيبى مثنوى است و نظم جداگانهاى ندارد و بر اساس ابيات دفترهاى ششگانه آن تنظيم شده است. دفتر يكم در جلد يك و دو، دفتر دوم در جلد سه و چهار و پنج، دفتر سوم در جلدهاى شش و هفت و هشت و نه، دفتر چهارم در جلدهاى نه و ده و يازده، دفتر پنجم در جلدهاى يازده و دوازده و دفتر ششم در جلدهاى سيزده و چهارده شرح شده است.
گزارش محتوا
براى آشنايى بهتر با اين شرح و ويژگىهاى آن، بايد دانست كه نظر شارح، استاد جعفرى درباره مثنوى و سرايندهاش مولوى، چنين است:
- جلالالدين مولوى داراى روحى پر از سوز و عشق به «موجود برترين» بوده است و در اين حقيقت، هيچ جاى ترديد نيست. اگر كسى در اين باره به خود اجازه شك بدهد، يا گفتههاى اين مرد را در كتاب مثنوى بهطور شايسته درك نكرده است يا مبتلا به غرضورزى است. كيست كه كوچكترين گمان كند كه اين «اى خدا» و «يا رب»هايى كه جلالالدين مولوى از اعماق روح خويش برمىآورد و روح هر مطالعهكننده و پژوهندهاى را حقيقتاً شعلهور مىسازد، ساختگى است.[۱]
- مولوى مىخواهد راههايى را نشان بدهد كه همگان بتوانند با استعدادهاى گوناگون، فروغ خداوندى را در همين جهان تاريك و محدود طبيعت دريابند. او مىخواهد عظمت روح انسانى را كه در حقيقت شعاعى از بارگاه الوهيت است براى سالكان راه حق و حقيقت آشكار سازد و بايد گفت در اين راه، جلالالدين به موفقيتهاى عالى نائل شده است؛ بنابراین، اگر پرسيده شود كه آيا مولوى در روش علمى و عرفانى خود به يك هدف مشخص رسيده است يا در حال تكاپو و هيجان روانى و بدون رسيدن به مقصود، زندگانى خود را به پايان رسانده است؟ پاسخ روشن است. با مطالعه دقيق كتاب مثنوى در سرتاسر آن مىبينيم هدف مشخص و منحصر او، وادار ساختن انسانها به درك حقيقى اين جمله است «إنا لله و إنا إليه راجعون»؛ اگرچه در تكاپو بهسوى اين هدف هيجانات گوناگون دارد و تلاشهاى مختلف مىكند[۲]
- با نظر به مجموع كتاب مثنوى با تمام اطمينان مىتوان گفت: اين كتاب، واقعيات و حقايق زياد و عميقى را در بر دارد و جلالالدين توانسته است آنها را با هماهنگى انديشه و هيجان قلب روحانى دريافت كرده و در قالب الفاظ شعرى كه گاهى عدم گنجايش آنها كاملا نمودار است، ريخته و بپردازد. در اين هماهنگى انديشه و دل كه زمينه اصلى كار او است، اغلب، هيجان و انقلاب روحى اين مرد رهنماى انديشه او گشته، در عالمى از روحانیت غوطهور مىگردد كه تا كسى خود گام در آن قلمرو نگذارد، هرگز نمىتواند حقيقت آن را دريابد. اين حالت هيجان روحى كه گاهى در ابيات مثنوى به اوج نهايى مىرسد چنان ارزش معنوى به كتاب مثنوى مىدهد كه در هيچيك از آثار عرفانى شرق و غرب از سرودهاى «ودا» گرفته تا اشعار عارفانه «اليوت» شاعر عرفانمشرب معاصر انگلستان، ديده نمىشود[۳]
- استاد محمدتقى جعفرى، اين عبارات را از دكتر عبدالحسين زرينكوب، نقل كرده و مورد تأييد قرار داده است كه مولوى در مثنوى: «نه ترك شريعت و تسليم به طامات صوفيه را توصيه مىكند و نه گرايش به فقر و عزلت و رهبانيت را تبليغ مىنمايد. مرد كامل را كسى مىداند كه جامع صورت و معنا باشد، بلكه وجود زن و فرزند را نيز حجاب راه نمىشناسد و درست مثل يك متكلم، اما به كمك قياسات تمثيلى و تشبيهات شاعرانه در تاييد و اثبات عقايد و مبانى قرآن و اهل شريعت اهتمام مىورزد و قضايايى مانند حقيقت توحيد، واقعيت روح، كيفيت حشر و نشر و حدود جبر و اختيار را موافق مذاق اهل شريعت تبيين مىكند. بااينهمه، لُبّ و مغز شريعت را عبارت از عشق مىداند» (ارزش ميراث صوفيه، ص168 و 169) و بعد افزوده است كه مىتوان گفت جلالالدين در كتاب مثنوى، بههيچروى مخالفتى با مذهب نشان نمىدهد، بلكه مىگويد: مذهب، در حقيقت عالىترين و منحصرترين راه ملاقات خداوندى است و انسان بايستى هدف دستورات و فرمانهاى دينى را درك كند تا بتواند از دين بهترين استفاده را داشته باشد[۴]
- در هيچيك از موارد مثنوى نمىتوان ديد كه جلالالدين كوچكترين بىاعتنايى به دين داشته و آن را به مردم معمولى منحصر نمايد. البته چنانكه گفتيم او مقدارى تفسيرات و تاويلات شخصى درباره گروهى از مفاهيم دينى دارد كه براى ديگران مورد پذيرش نيست، ولى اين مطلب باعث نمىشود كه در سطح فرهنگ جهانى و ارزيابى مواريث عمومى اسلام، عظمت كتاب مثنوى را ناديده گرفته، يكى از بزرگترين آثار فرهنگ اسلامى را بهطور كلى محكوم و مردود اعلام كنيم. روشن مىشود كه جلالالدين مولوى با كمال واقعبينى اعتقاد دارد كه تمام شناسايىهاى جهان بهصورت كامل در اختيار و امتياز كسى قرار نگرفته است و از مقام علمى و روحانى جلالالدين بسيار بعيد است كه در اين موضوع، خودش را استثنا كند و بپندارد كه تمام مطالبش عين واقع است و كوچكترين خطايى در آنها راه ندارد[۵]
- ما نمىتوانيم ادعا كنيم: هرچه كه در كتاب مثنوى آمده است صددرصد مطابق واقع است و كوچكترين خلاف واقعى در آن وجود ندارد. به عقيده ما اينگونه قضاوتهاى افراطى، ضررش كمتر از آن قضاوتهاى تفريطى نيست[۶]
- از آن جهت كه اين كتاب داراى مطالب گوناگون و پرمعناست، نمىتوان گفت اين كتاب، فلان اثر مشخص را در فرد يا قلمرو اجتماع ايجاد نموده است، ولى مطلبى را كه بهطور قاطعانه مىتوان ابراز كرد اين است كه كتاب مثنوى براى متفكرين، بزرگترين خدمات را انجام داده است. اين خدمت بزرگ عبارت است از توسعه ديدگاه انديشمندان و كشانيدن آنها به اعماق مطالب و اصول انسانى كه قرنهاى متمادى براى بشريت مطرح بوده است و همچنين بهطور اطمينان مىتوان گفت: مطالعه دقيق و همهجانبه مثنوى، در ايجاد حالت روحانى و هيجان عشق به مفاهيم الهى، براى متفكرين سهم بسيار بزرگى داشته است و از آن جهت كه سرتاسر مثنوى استشهاد و تفسير آيات قرآنى و روايات اخلاقى و مربوط به ساير معارف است، توانسته است استقلال انديشه و هيجان روحى جلالالدين مولوى را در برابر ساير مكاتب حفظ نمايد[۷]
- براى مردم معمولى كتاب مثنوى نتوانسته يك اثر رسمیباشد، زيرا چنانكه گفتيم دشوارى مطالب و كشف روابط ابيات كه گاهى فوقالعاده مشكل به نظر مىرسد، همچنين تفسيرات و تاويلات شخصى و سليقهاى كه درباره بعضى از مفاهيم و مسائل دينى كرده است، مردم معمولى را از بهرهبردارى از كتاب مثنوى محروم ساخته است.[۸]
- كسى مىتواند از كتاب مثنوى بهتر استفاده كند كه واجد سه ويژگى ذيل باشد:
- الف) حداقل يك مكتب فلسفى كه كلياتى را در جهانبينى پىريزى مىكند ديده باشد، لذا كسانى كه هيچگونه اطلاعى از مكاتب فلسفى نداشته باشند، با دو اشكال روبهرو خواهند گشت: يكى اينكه در كتاب مثنوى، اصطلاحات فلسفى، از قبيل جوهر و عرض و كميت و كيفيت و هستى و نيستى و تناقض و تضاد و زمان و مكان، با ملاحظه مفاهيم فلسفى آنها فراوان است؛ ديگر اينكه هنگامى كه شخصى استعداد جهانبينى نداشته باشد، مطالب مولوى را اگرچه درك كند، بهطور گسيخته خواهد بود و چنين شخصى نمىتواند از مجموع كتاب مثنوى يك عده كليات قانعكننده را كه به شكل يك مجموعه كلى در شناخت جهان و درك و تثبيت موقعيت خود در هستى ضرورت دارد، به دست آورد.
- ب) اطلاع كافى درباره علوم اسلامى، از قبيل تفسير و حديث و اخلاقيات و مسائل كلامى و بلكه تا حدودى آگاهى به حقوق اسلامى؛ زيرا در كتاب مثنوى با اين مطالب سروكار پيدا مىشود كه بدون اطلاع از آنها مقصود جلالالدين مولوى روشن نمىشود.
- ج) كشش و انجذاب روانى و عشق به دريافت حق جل و علا و شوقِ شناسايى يكپارچه بودن جهان هستى در يك وحدت عالى كه جهان باعظمت هستى بدون شناسايى آن، فروغ واقعى الهى خود را به هيچكس نشان نخواهد داد، پس اگر كسى بخواهد اين كتاب را تنها از نظر علمى درك كند يا فقط با ذوق شاعرانه به مطالعه آن بپردازد، نمىگوييم هيچگونه بهرهور نخواهد گشت، ولى مىتوانيم بگوييم مزاياى عمده مطالعه مثنوى را از دست خواهد داد[۹]
- روش جلالالدين مولوى در كتاب مثنوى مانند روش ساير مؤلفين در كتابهاى خود نيست؛ مؤلفين، معمولا مطالب را فصلبندى و تبويب نموده و در هر بابى موضوعى معين را با مسائلى كه بهطور مستقيم يا غير مستقيم با موضوع مفروض مربوط است، مطرح مىكنند؛ درصورتىكه جلالالدين در اول بحث، موضوعى را عنوان مىكند و با پيشرفت تدريجى در ابيات به موضوعات ديگرى منتقل مىشود كه گاهى رابطه ميان آنها و موضوع اصلى كاملا روشن و مستقيم و گاهى رابطه، باريك يا غير مستقيم است. در مواردى، فاصله ميان موضوع مفروض و مسائلى كه بعد مطرح مىسازد، آنچنان زياد است كه ارتباط بهكلى قطع مىگردد. اين مطلبى است كه جلالالدين خود كاملا متوجه است و... به اين شكل، جلالالدين تمام مطالب را كه در بررسى يك موضوع مطرح مىكند، با همديگر مربوط مىسازد؛ چنانكه شخص عاشق، انديشهها و گفتارهايى دارد كه براى مردم معمولى، بىارتباط و بىپا و بىسر جلوه مىكند، ولى در واقع همه آن انديشهها و گفتارها در يك نقطه ايدهآل كه همان معشوق اوست، مربوط مىشوند؛ همچنين مطالبى را كه جلالالدين مطرح مىكند به جهت اينكه عشق الهى و غوطهور شدن در الهيات، يگانه هدف ايدهآل اوست، آن مطالب در معنى كاملا مربوط است، ولى هنگامى كه به صحنه انديشههاى معمولى و گفتارهايى منطقى وارد مىشوند، روابط ميان آنها گسيخته به نظر مىرسد و براى شخص عادى موجب مىشود كه بگويد جلالالدين براى واحدهاى اين تداعى معانى در ذهن خود چه رابطهاى را برقرار ساخته است؟![۱۰]
- با دقت در تمام مثنوى، ارتباط موضوعات را مىتوان به قرار ذيل برقرار ساخت: مولوى، نخست، درباره موضوعى كه مطرح شده است، مقدارى توضيح مىدهد و تفسير و استدلال مىكند، سپس يكى از همان واحدهايى كه در راه توضيح و تفسير و استدلال بيان نموده است او را جلب كرده، در پيرامون همان واحد به تحقيق و انديشه مىپردازد كه گاهى اهميت همان واحد از نظر عظمت خيلى بالاتر از اصل موضوعى است كه مطرح كرده است. گاهى در همين واحدهايى كه در راه تفسير و توضيح و استدلال، او را به خود متوجه مىكند، مسئله ديگرى، مجذوبش مىسازد و در نتيجه به بحث و بررسى درباره اين نوع از واحدها مىپردازد. بعضى اوقات جلالالدين در همين واحدها به ياد موضوع اصلى افتاده، دوباره به همان موضوع بازمى گردد؛ بنابراین، بايستى در بررسى مثنوى اين نكته كاملا مراعات شود و الا ممكن است عالىترين مطالب در گروهى از ابيات براى مطالعهكننده، ابهامآميز جلوه كند[۱۱]
- از نظر روانى دليل اين روش (انتقال ذهنى از موضوعى به موضوع ديگر) در كتاب مثنوى، اين است كه جلالالدين با نبوغ فوقالعادهاى كه دارد، داراى اين مزيت ذهنى نيز هست كه مطالب خيلى فراوان، در اغلب حالات، در ذهن او بهطور خودآگاه وجود داشته و مورد بهرهبردارى او قرار مىگيرد... ولى اين نكته را فراموش نكنيم كه اغلب داستانهايى كه جلالالدين مطرح ساخته است، با در نظر گرفتن مضامين آنها داراى ارتباط بسيار روشنى با بحث مورد نظر مىباشد[۱۲]
- آيا همه داستانهاى مثنوى واقعيت دارند؟ جلالالدين در كتاب مثنوى داستانها و تمثيلات فراوانى آورده و از آنها مطالب بسيار آموزنده استخراج كرده است. آيا همه اين داستانها واقعيت داشته است يا نه؟ البته بعضى از داستانها صددرصد واقعيت تاريخى داشته است. منشأ بعضى ديگر، قصههايى است شبيه به داستان منقول در مثنوى. گروه ديگر در هيچيك از منابع ديده نمىشود، مانند اينكه على بن ابىطالب(ع) به ابن ملجم فرموده است:
«غم مخور جانا شفيع تو منم مالك روحم نه مملوك تنم» - در هيچيك از منابع اسلامى چنين مطلبى از اميرالمؤمنين(ع) نقل نشده است. جلالالدين در اين موارد، در صدد كشيدن تابلويى است كه واحدهاى آن را از مجموع معارفى انتخاب مىكند كه مركب از درك شخصى و معلومات مورد قبول عموم است.[۱۳]
- نتيجهاى كه از مجموع ملاحظات درباره مثنوى به دست مىآيد، اين است كه اين كتاب مىتواند يكى از عالىترين منابع شهودگرايى و عرفان مثبت بوده باشد، نه وسيله گرايش به عرفان منفى. در توضيح اين مطلب، مىگوييم: جلالالدين در كتاب مثنوى صدها مطلب ارزنده درباره معارف عمومى و الهيات و ارزيابى موجوديت انسانى مطرح كرده است. درباره اين مطالب سخنان گوناگون و انديشههاى متعدد ابراز نموده است. با دقت كافى در آن مطالب، اين حقيقت روشن مىشود كه منظور اصيل جلالالدين مولوى و يگانه هدف او نشان دادن راههاى تصفيه و تزكيه روح براى رهسپار شدن بهسوى خداست. اين است عرفان مثبت كه مىتوان با دهها آيات قرآنى و ساير منابع معتبر اسلامى به عظمت و لزوم آن استشهاد كرد[۱۴]
- كتاب مثنوى، گاه مسائلى را مطرح مىسازد كه در ظاهر و با مطالعه گسيخته از ساير مطالب، افراد سادهلوح را به عرفان منفى سوق داده و آنها را به زندگانى اجتماعى بىعلاقه مىكند؛ درصورتىكه با ملاحظه تمام مسائل مورد بحث جلالالدين، گرايش به عرفان منفى محكوم است. در موارد فراوانى جلالالدين كار و كوشش را براى فرد و نافع بودن را براى اجتماع، با صريحترين لهجه توصيه و تشويق مىكند... بههيچوجه گمان نمىرود كه جلالالدين با آن اطلاعى كه از منطق زندگى و مكتب اسلام دارد، در صدد ترويج عرفان منفى بوده باشد[۱۵]
- ملاقات او با شمس تبريزى و علاقهمند شدن جلالالدين به مقام عرفان شمس، از نظر تاريخى، مدارک فراوانى دارد. مىگويند انقلاب روحى جلالالدين، معلول همان ملاقات بوده است، ولى معلوم است كه شمس تبريزى در تمام دوره زندگانىاش تنها با جلالالدين ملاقات نكرده است، بلكه اشخاص فراوانى را ديده بود، اما اين جلالالدين بوده است كه استعداد قبلى او از نظر معلومات و آمادگى، چنين تلاطم را مقتضى بوده است.[۱۶]
- با اينكه مطالب همهجانبه و همگانى زيادى در مثالها و داستانهاى مثنوى ديده مىشود و خود آن مطالب كشف مىكند كه او حقيقتاً به هر جمعيتى نالان شده و جفت بدحالان و خوشحالان گشته است، بااينحال از دوران كودكى و جوانى و ميانسالى او حركات خلاف اخلاق و مخالف روش اسلامى در تواريخ ثبت نشده است. بعضى از داستانها را بهطور افسانه نقل مىكنند كه احتمال ساختگى و جعل در آنها زيادتر از احتمال واقعيت آنهاست و اگر هم فرض كنيم كه بعضى از آن داستانها صحت داشته باشد مىدانيم كه بالاخره اين مرد نه دعواى الوهيت داشته است و نه ادعاى پيامبرى، بلكه در موارد فراوانى در مثنوى، اعتراف به «درراهبودن» خود مىكند؛ به همين جهت نمىتوان گفت: جلالالدين، معصوم بوده است. خطا و اشتباه در فرزندان آدم همواره و در همه افراد جز معصومين وجود داشته است.[۱۷]
- كتاب مثنوى از مقوله ايلياد هومر نيست و مطالبش مانند مطالب هيئت بطلميوس هم نمىباشد كه امروز فقط داراى ارزش تاريخى و شايسته بررسى دوران كودكى فرهنگ بشرى بوده باشد. نيز اين كتاب را نمىتوان يك مجموعه ادبى دانست كه تنها احساسات دوران معيّن و جامعه مشخصى را اشباع مىكند و سپس در قفسه كتابخانهها براى زينت يا فقط بهعنوان يك جلد كتاب قديمى مشغول انجام وظيفه مىشود و بالاتر از اينها، نمىتوان كتاب مثنوى را بهعنوان طرحكننده يك عده مسائل دوردست و تجريدشدهاى درباره انسان و جهان تلقى كرد كه تنها كارش كمك به ذوقپردازىهاى عرفانى و فلسفى و ادبى بوده باشد و بهرهبردارى آينده را از اين كتاب منحصر به همين كمك ناچيز نمايد[۱۸]
- اگر در تحقيق و ارزيابى اين كتاب، افراط و تفريط نكنيم... بايد بگوييم: كتاب مثنوى براى آينده حتى خيلى دور و طولانى سخنان و حقايقى دارد... مىتوان گفت پايان عمر طولانى همه كتاب مثنوى همان لحظاتى است كه موجوديت روانى اين انسان كه ما مىبينيم به پايان برسد. به اين بيان كه ما خود جلالالدين مولوى زنده را در كتاب مثنوى مىتوانيم ببينيم كه سخن نمىگويد و شعر هم نمىسرايد و ورزش انديشه هم براه نينداخته است، بلكه او به جهت آن عامل كمنظيرى كه توانسته است روحش را از همه زنجيرها و قيود محاصرهكننده رها سازد، به آن مرحله رسيده است كه روح زنده يك انسان جوشان و خروشان را در صحنه فرهنگ بشرى براى هميشه به نمايش بگذارد[۱۹]
- درباره رياضتها و شببيدارىهاى جلالالدين مطالب زيادى نوشته شده است كه مجموعاً دلالت مىكند به اينكه اين مرد تنها به لذت دانستن يك مشت مفاهيم و سپس منعكس ساختن آنها در اذهان افراد شايسته، قناعت نورزيده، بلكه خود در سير و سلوك گام برداشته است.[۲۰]
- يكى از انتقادهاى شارح به مولوى عبارت از آلودگى مثنوى به ادبيات مستهجن در برخى ابيات است. استاد محمدتقى جعفرى با انتقاد از ابيات ناشايست جلالالدين مولوى، توضيح مىدهد كه جلالالدين مولوى اين همه حكايات و داستانها را كه در مثنوىاش آورده است، هدفى جز اين نداشته است كه افراد انسانى را بهوسيله محسوس ساختن و واقعى نشان دادن حقايق، به كمالات عاليه انسانى - الهى رهنمون شود، او مرد داستانگو نيست، چنانكه ناميدن جلالالدين به نام يك شاعر هنرمند معمولى، بدترين تحقير و توهين به شخصيت او مىباشد... و او با داشتن آن روان پرهيجان روحانى، نمىبايست خود را به درجه پست مستهجنگويى ساقط كند. آن شخصيتى كه مىگويد:
«من چه گويم يك رگم هشيار نيست شرح آن يارى كه او را يار نيست» «اى خدا اى فضل تو حاجتروا با تو ياد هيچكس نبود روا» «قطره دانش كه بخشيدى ز پيش متصل گردان به درياهاى خويش» «قطره علم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن» «از خدا جوييم توفيق ادب بىادب محروم ماند از لطف رب» - و تعليم و تربيت مردم را به عهده گرفته، نبايد سبک و زشت صحبت كند و از سوى ديگر اقتدار جلالالدين در تجسيم و تمثيل خيلى بيشتر از آن است كه نيازمند مثالهاى زشت باشد... خلاصه در داستانهايى از مثنوى كه شامل ابيات ناشايست است، ابياتش را نقل نكرده و به نقطهچينى در آن موارد كفايت خواهم ورزيد[۲۱]
- شارح در حكايت «امرد و كوسه در خانقاه»، چنين نوشته است: «جلالالدين در ابيات فوق بار ديگر با يك مثال زشت، مطالب عالى را توضيح مىدهد و اين اشتباه و خطاى جدى است كه جلالالدين چند بار در مثنوى مرتكب شده است؛ مخصوصاً تطبيق چند موى چانه كوسه براى حفظ ناموس او، به نامه الهى! ما از تفسير مقدارى از ابيات به جهت روشنايى و ناشايست بودن بعضى از مطالب آنها خوددارى كرديم[۲۲]
- آيا مىتوان گفت جلالالدين مولوى در كتاب مثنوى يك مكتب انسانى - الهى سيستماتيك پىريزى كرده است؟ هنگامى كه مىگوييم يك مكتب انسانى - الهى را پىريزى كرده است، بايد توجه داشته باشيم كه اگر مقصود از مكتب عبارت است از گروهى از اصول و قوانين و عقائد در يك سيستم بسته، البته جواب، منفى است؛ زيرا آن روش انديشه كه از چارچوبه جهان ماده و حركت پا فراتر مىنهد و انسان را در صحنه پهناورتر از خور و خواب و خشم و شهوت و كون و فساد نمايش مىدهد، در حقيقت در يك سيستم باز قدم برمىدارد؛ بدين جهت، مفاهيمى از قبيل «قلمرو مشخص مكتب» و «آغاز و انجام سيستم مكتبى» در كتابى كه در زمينه فرهنگ باز اسلامى تألیف شده است، موردى ندارد؛ زيرا براى فورمول «إنا لله و إنا إليه راجعون» در معلومات بشرى محدوديت كمى و كيفى وجود ندارد[۲۳]
- آيا كتاب مثنوى در مسائل اجتماعى امروز مىتواند بهعنوان يك كتاب زنده مطرح شود؟
- اگر مقصود از مسائل اجتماعى امروز، يك عده مسائل تجريدشده است كه تنها در محور ارتباط جبرى و ظاهرى افراد با يكديگر «مانند زنبور عسل» براى همزيستى مطرح است، مىتوانيم بگوييم: مثنوى نه تنها در مقابل اين مسائل، كمارزش است، بلكه فايدهاى براى آن نمىتوان تصور كرد؛ يعنى اگر مسائل اجتماعى را تنها در اين قيافه مطرح كنيم كه «امروزه رقابتها ضرورت دارد»، «امروزه در اصول عالى مانند اصل ديناميسم زندگى نمىتوان انديشيد»، «حقوقها و ساير مقررات، تكليف همه را روشن ساخته است»، «انسان يعنى مبارز ميدان تنازع در بقاء، اعم از فرد و اجتماع»، نه تنها مثنوى فايدهاى ندارد، بلكه مانع و مخل زندگى است، اما اگر به خود اجازه بدهيم و سطح زندگانى بشرى را كه امروزه از مكتب «بارى به هر جهت» پيروى مىكند، بشكافيم و دردهاى خانمانسوز تنازع در بقا را بچشيم و سؤال از هدف زندگانى را پاسخ بدهيم؛ يعنى سؤالات «از كجا آمدهايم، به كجا مىرويم، براى چه آمده بوديم؟» را پاسخ قانعكننده بدهيم، مجبوريم مثنوى را جدىتر از دورانهاى گذشته مطرح كنيم. آرى از اين نظريه كه مىگويد: تا موجوديت فرد و امكانات و بايستگىهاى او روشن نشود، هيچگونه نظريات اجتماعى ريشهدار نخواهد بود، مىتوان بهشدت دفاع كرد و كتاب مثنوى در بيان اين موجوديت سهم بسيار مهمى دارد[۲۴]
- آيا مثنوى تناقضاتى دارد؟ و اگر تناقضاتى دارد قابل حل و فصل مىباشند يا نه؟ بله در كتاب مثنوى تناقضاتى ديده مىشود، ولى بايستى ما اين تناقضات را به چهار گروه عمده تقسيم كنيم:
- گروه اول: مطالبى است كه درباره يك موضوع در مثنوى با بيانات متناقضى مطرح شده است، ولى اين تناقضات، كاملا سطحى است و مطالعهكننده آگاه مىتواند با يك دقّت همهجانبه آن تناقضها را برطرف كند، مانند موضوع ماديات؛ گاهى جلالالدين امور مادى را آنچنان محكوم و مطرود قلمداد مىكند كه با نظر يكجانبه مىتوان گفت: جلالالدين اصلا با زندگانى مخالف است. گاهى ديگر از تنظيم امور زندگانى طرفدارى كرده، كار و كوشش را عبادت جلوه مىدهد. شكى نيست در اينكه در اين موارد، كوچكترين تناقضى وجود ندارد؛ زيرا با ملاحظه تمام مباحث مربوطه، روشن مىشود كه جلالالدين مطابق آيات و روايات مىخواهد از پرستش ماديات جلوگيرى كند، نه از زندگانى مادى فردى و اجتماعى كه تنظيمش در مدارک اسلامى عبادت محسوب شده است.
- گروه دوم: تناقضاتى است كه تا حدودى عميقتر به نظر مىرسد، مانند توصيه اكيد جلالالدين به تبعيت و بزرگداشت قوانين طبيعت مانند «عليت» و غير ذلك و درباره همين موضوع گاهى قيافه منفى نشان داده مىگويد: بايستى بالاتر از اين قوانين را منظور نمود و اين جهان، خيالى بيش نيست. اين گروه از تناقضات هم قابل حل و فصل است؛ زيرا او واقعيت و قوانين هستى را منكر نمىشود، بلكه مىگويد: اين واقعيت و قوانين در مقابل واقعيت پشت پرده و زيربناى هستى مانند خيالات است كه اصالتى ندارد. گاهى مىخواهد بگويد: گمان مبريد كه خداوند پس از ايجاد جهان هستى و حاكم ساختن گروهى از قوانين به جهان، خود را از نظارت و تسلط ناتوان ساخته است:
«از سببسازیش من سودائيم وز سببسوزيش سوفسطائيم» - يعنى سببيت همه سببها از اوست.
- گروه سوم: تناقضاتى است كه عميقتر از دو گروه فوق است، از قبيل رابطه موجود برتر با جهان هستى و جبر و اختيار. آنچه كه اين جانب احساس مىكنم اينگونه تناقضها را با چند احتمال مىتوان توضيح داد:
- الف)جلالالدين در اين موارد، هر نظريهاى كه پيش مىكشد، به جهت وسعت و عظمت ديدگاهش، آن نظريه با ملاحظه شرايط ذهنى جلالالدين به حد نصاب خود مىرسد و آنچنان عمق نظريه و استدلال به آن، جلالالدين را جلب مىكند كه در آن حال به نظريه مخالف توجهى ندارد، لذا در موقع محاسبه مجموعى، نظريات با يكديگر سازگار نمىباشد. بايستى در اين موارد بگوييم: در حقيقت افراد متفكر را به انديشه عميق، تحريك و وادار مىكند و مىخواهد اين مسائل، عميقتر بررسى شود نه اينكه مىخواهد نظريه نهايى بدهد.
- ب) ممكن است يك نقطه نهايى بهعنوان محصول همه نظريات گوناگون در درون جلالالدين ايجاد شده است كه او آن نقطه نهايى را مىچشيد، ولى نمىتوانست در كالبد الفاظ بيان كند.
- ج) احتمال هم مىرود كه اينگونه تناقضات را با ابيات ديگرش حل و فصل مىكند؛ چنانكه در مسئله جبر و اختيار، چند بار، دو نسبت داشتن كار انسانى را مطرح نموده است.
- د) بعضىها احتمال دادهاند كه جلالالدين به جهت عشق افلاطونى كه پيدا كرده بود، سطح عميق شخصيت او در حال جذبه بوده و از نظر سطح ظاهرى، چندشخصيتى شده است.
- و بههرحال آنچه كه به نظر مىرسد اين است كه در اين گروه از تناقضات (در صورتى كه قابل هماهنگ شدن نبوده باشد)، مطالعهكننده بايستى خود به فعاليت انديشهاى و دريافتى بپردازد و الا اگر به اين قناعت كنيم كه جلالالدين در درون خود همه تضادها و تناقضات را هضم يا هماهنگ ساخته است، تكليف نهايى مطالب ابرازشده را تصفيه نخواهد كرد.
- گروه چهارم: تناقضاتى است كه ناشى از شور و هيجان و بهت روانى مىباشد. اين قسم را خود جلالالدين چنين مىگويد:
«گه چنين بنمايد و گه ضد اين جز كه حيرانى نباشد كار دين» «نه چنان حيران كه پشتش سوى اوست بل چنين حيرت كه محو و مست دوست»
- روش شارح در شرح و بررسى كتاب مثنوى به قرار ذيل است:
- الف) نخست ابياتى را كه مولوى درباره موضوع مورد بحث سروده، به ترتيب و كامل آورده است؛
- ب)آياتى را كه مورد استشهاد يا تفسير مولوى بوده در متن كتاب نقل و ترجمه كرده، سپس ارتباط آنها را با مقصود وى بيان داشته و در پاورقى، اسم سوره و شماره آيه را ثبت كرده است؛
- ج) روايات مورد بحث و تفسير و استشهاد مولوى را، بهقدر ممكن از منابع آنها نقل كرده و ارتباط آنها را با هدف او توضيح داده است؛
- د) مطالب روانى و اخلاقى و فلسفى و دينى و عرفانى را مورد بررسى قرار داه است؛ بدين ترتيب كه بيتى را كه در حقيقت مركز ثقل آن مطلب مهم است، اول ذكر كرده، سپس مطلب مربوط را مشروحاً مورد بررسى قرار داده است؛
- ذ) براى اينكه ارتباطات ابيات نيز تا حدودى مورد بررسى قرار گيرد و ضمناً خود ابيات كه احتياج به توضيح بيشتر دارند توضيح داده شوند، پس از بيان مطالب، يك تفسير عمومى درباره مجموع ابيات ذكر كرده است؛
- ر)لغات و مفرداتى را كه احتياج به توضيح دارند، در پاورقىها آورده و به اندازه مناسب، معانى آنها را يادآورى كرده است؛
- ز) نسخه رمضانى را براى شرح و بررسى مثنوى انتخاب كرده است. دليل اين انتخاب اين است كه نسخه مزبور، مزاياى بيشترى نسبت به ساير نسخ دارد؛ زيرا به عقيده صاحبنظران بهترين تصحيح كتاب مثنوى، نسخه تصحيحشده نيكلسون است و با مقايسه دو نسخه رمضانى و نيكلسون آشكار شده كه هر چه را كه نيكلسون ثبت كرده، رمضانى هم در نسخه خود آورده به همراه اضافاتى ديگر[۲۶]
- براى كسانى كه در كتاب مثنوى مطالعات دقيقى داشتهاند اين مطلب روشن است كه اين كتاب داراى سرمايه كلانى از معارف گوناگون انسانى بوده و اختلاف مطالب از حيث تنوع و عمق، بهقدرى زياد است كه يك تفسير و تحليل و نقد همهجانبه درباره آنها فوقالعاده دشوار است؛ به اضافه اينكه كلمات و قالب شعرى، از ابراز دقيق آنچه كه در درون جلالالدين مىگذشته است كاملا ناتوان مىنمايد و خود او نيز بارها به اين مطلب اشاره كرده است. با نظر به اين دشوارىها، نهايت ارزيابى ما در تفسير و نقد و تحليلى كه درباره اين كتاب انجام دادهايم اين است كه ما از بذل كوشش در كارى كه پيش گرفتهايم مضايقه نكردهايم و تا توانستهايم مسائلى را كه جلالالدين مطرح كرده است، از ديدگاههاى گوناگونى مورد بررسى قرار دادهايم و بههيچوجه نمىگوييم كه آنچه را كه ما از اين كتاب به دست آوردهايم يا مطالبى را كه بهعنوان نقد و تحليل انجام دادهايم صددرصد مطابق واقع است. اميدواريم اين اقدام ما بهعنوان گامهايى براى بررسىهاى نهايى در كتاب مثنوى تلقى شود[۲۷]
- آيا كتاب مثنوى، گوشهگيرى و حالت بىخيالى به مسائل اجتماعى را تاييد مىكند؟ براى پاسخ جامع به مسئله فوق، توجه به نكته زير ضرورى است:
«اينكه در مغز جلالالدين چه گذشته است؟ و حقايق و واقعيات را با چه عينكى مورد مطالعه قرار داده است؟، نمىتوانيم بهطور قطع و يقين، مشخص و معين نماييم و اين ابهام و تاريكى، بهطور كلى در همه آثار بزرگ وجود دارد. اينكه جلالالدين مىگويد:
«من به هر جمعيتى نالان شدم | جفت بدحالان و خوشحالان شدم» | |
«هر كسى از ظن خود شد يار من | وز درون من نجست اسرار من» |
بيان واقعيتى است؛ مخصوصا با در نظر داشتن اينكه جلالالدين در حساسترين مرزهاى طبيعت و ماوراى طبيعت، انديشه و احساسات درونى را درهممىآميزد و بااينحال، مىخواهد محصول اينگونه فعاليت شگفتانگيز را با بيانات و الفاظ مورد انس ما توضيح بدهد. مسلم است كه براى افكار معمولى اين بيانات و الفاظ در رسانيدن مقصود گوينده، موفقيتآميز نخواهد بود.
پس اگر در موردى ديديم كه جلالالدين از گوشهگيرى دم مىزند مىتوانيم بگوييم: مقصود او از گوشهگيرى، به دست آوردن حالت بىخيالى به مسائل اجتماعى نيست، بلكه با ملاحظه ساير مطالبش مىخواهد بگويد:
لحظاتى هم به درياى خود نظاره كن؛
مقدارى هم به روى «من» خود خم شده، خود را ارزيابى كن؛
«اى برادر عقل يك دم با خود آر | دمبهدم در تو خزان است و بهار» |
ساعاتى هم از غوغاى اجتماع، بركنار شو و در قارههاى كشفنشده روح خود به سير و سياحت بپرداز؛
خود را بشناس تا ديگران را بشناسى.
درست است كه در بعضى از ابيات جلالالدين تحريكاتى براى انزواطلبى و گوشهگيرى ديده مىشود؛ مثلا:
«ظلمت چَه به كه ظلمتهاى خلق | سر نبرد آنكس كه گيرد پاى خلق» |
اينگونه مضامين كاملا قابل توجيه است؛ يعنى مىتوان گفت: جلالالدين مىخواهد بگويد كه: اگر انسان ميان دو چيز مخير شود: يا فداى نادانىها و شهوات و تمايلات حيوانى مردم باشد؛ يا اينكه براى حفظ استقلال شخصيت خود به خلوتگاهها پناه ببرد، البته اقدام به حفظ استقلال شخصيت بهتر است و اين يك مطلب باطل نيست و هر مضمونى كه در ابيات جلالالدين مطابق مطلب مزبور بوده باشد، مىتوان گفت: جلالالدين يك اصل عالى انسانى را نشان مىدهد.
اما اگر ابياتى وجود داشته باشد كه حقيقتا انزواطلبى را توصيه كند و اعتنا به مسائل اجتماعى را محكوم بسازد، اگر قابل تاويل نباشد، با تمام صراحت راهمان را از مولوى جدا كرده، رو به هدفى خواهيم رفت كه خود او در نظر گرفته است (تكامل)، ولى با راه فطرت و منطق سليم، نه با راههايى كه مولوى در موقع بروز حالات شخصى روانى خويش پيشنهاد مىكند[۲۸]
پانويس
- ↑ تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج 1، ص9 - 10
- ↑ همان، ج 1، ص10
- ↑ همان، ج 1، ص11
- ↑ همان، ج 1، ص12
- ↑ همان، ج 1، ص12
- ↑ همان، ج 1، ص13
- ↑ همان، ج 1، ص13 - 14
- ↑ همان، ج 1، ص14
- ↑ همان، ج 1، ص14 - 15
- ↑ همان، ج 1، ص15 - 16
- ↑ همان، ج 1، ص16 - 17
- ↑ همان، ج 1، ص17 - 24
- ↑ همان، ج 1، ص24
- ↑ همان، ج 1، ص24
- ↑ همان، ج 1، ص24 - 27
- ↑ همان، ج 1، ص30
- ↑ همان، ج 1، ص30
- ↑ همان، ج 14، ص3
- ↑ همان، ج 14، ص4 - 5
- ↑ همان، ج 1، ص30
- ↑ همان، ج 5، ص439 - 442
- ↑ همان، ج 14، ص397
- ↑ همان، ج 2، ص7
- ↑ همان، ج 2، ص7 - 8
- ↑ همان، ج 2، ص14 - 16
- ↑ همان، ج 1، پيشگفتار، ص28 - 29
- ↑ همان، ج 1، پيشگفتار، ص31 و 13
- ↑ همان، ج 2، ص8 - 11
منابع مقاله
«تفسير و نقد و تحليل مثنوى جلالالدين»، محمدتقى جعفرى، تهران، انتشارات اسلامى، چاپ يازدهم، 1366ش، (15 جلد).