كورش نامه: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده') |
جز (جایگزینی متن - 'ميبرد' به 'میبرد') |
||
خط ۹۹: | خط ۹۹: | ||
مثلاً بنا به نوشته [[گزنفون]] آشور در زمان آستياگ و كورش با اين كه در خاک ماد قدرتى نداشت ولى هيركانيه(گرگان) را در تصرف داشت و با باختر(بلخ) متحد بود. به عقيده او هيركانيه به خاک آشور نزدیک تر از خاک ماد بود و آشور بر سر راه ماد و اراضى كادوسيان(طالش) و سكائيان قرار داشت و كلدانيان(بابليان) بدون واسطه با پادشاه هند ارتباط داشتند. | مثلاً بنا به نوشته [[گزنفون]] آشور در زمان آستياگ و كورش با اين كه در خاک ماد قدرتى نداشت ولى هيركانيه(گرگان) را در تصرف داشت و با باختر(بلخ) متحد بود. به عقيده او هيركانيه به خاک آشور نزدیک تر از خاک ماد بود و آشور بر سر راه ماد و اراضى كادوسيان(طالش) و سكائيان قرار داشت و كلدانيان(بابليان) بدون واسطه با پادشاه هند ارتباط داشتند. | ||
[[گزنفون]] درباره انتقال قدرت به هخامنشيان نيز دچار اشتباه شده است. آن كورشى كه در تاريخ آمده و جد خويش، آستياگ را از سلطنت ساقط كرد و در نوشتههاى هرودت و كتسياس آمده است، براى بازى كردن نقش قهرمان نيكو خصالى كه بلندترين آرمان گزنفون به شمار ميرفت و در داستان وى مورد نياز بود، سودى نداشت. به گفته گزنفون آستياگ در محيط صلح و آرامش، هنگامى كه شاه ماد، در بستر خويش است، فوت میكند و كورش فتوحات خويش را نه در سمت شاهى بلكه به عنوان سردار كياكسارهوخشتره فرزند آستياگ كسب میكند. كورش سردار سپاه، افتخارات فراوانى به دست آورده بود كه با خضوع تمام نثار پاى كياكسار كه پادشاهى حقير ولى قانونى است میكند، در عوض پرهيزگارى و فرمانبردارى، كورش به پاداش خويش رسيده و هوخشتره كه پسرى نداشت، دختر خود را به او داده و كورش پادشاهى ايران و نيمى از جهان آن روز را به ارث | [[گزنفون]] درباره انتقال قدرت به هخامنشيان نيز دچار اشتباه شده است. آن كورشى كه در تاريخ آمده و جد خويش، آستياگ را از سلطنت ساقط كرد و در نوشتههاى هرودت و كتسياس آمده است، براى بازى كردن نقش قهرمان نيكو خصالى كه بلندترين آرمان گزنفون به شمار ميرفت و در داستان وى مورد نياز بود، سودى نداشت. به گفته گزنفون آستياگ در محيط صلح و آرامش، هنگامى كه شاه ماد، در بستر خويش است، فوت میكند و كورش فتوحات خويش را نه در سمت شاهى بلكه به عنوان سردار كياكسارهوخشتره فرزند آستياگ كسب میكند. كورش سردار سپاه، افتخارات فراوانى به دست آورده بود كه با خضوع تمام نثار پاى كياكسار كه پادشاهى حقير ولى قانونى است میكند، در عوض پرهيزگارى و فرمانبردارى، كورش به پاداش خويش رسيده و هوخشتره كه پسرى نداشت، دختر خود را به او داده و كورش پادشاهى ايران و نيمى از جهان آن روز را به ارث میبرد. | ||
در حالى كه ميدانيم آستياگ فرزند هوخشتره است نه هوخشتره فرزند آستياگ و كورش سلطنت را از جدش آستياگ با شمشير ميستاند نه از طريق ارث و واگذارى مسالمت آميز... بنابرين كورش نامه چندان ارزش تاريخى ندارد زيرا وقايع تاريخى در اين اثر يا تحريف شدهاند و يا به منظور اندرزگويى و تعليم اخلاقيات جعل شده است اما از لحاظ تاريخ و فرهنگ و وضع زندگى ايران آن زمان، منبع درجه اولى محسوب ميگردد. | در حالى كه ميدانيم آستياگ فرزند هوخشتره است نه هوخشتره فرزند آستياگ و كورش سلطنت را از جدش آستياگ با شمشير ميستاند نه از طريق ارث و واگذارى مسالمت آميز... بنابرين كورش نامه چندان ارزش تاريخى ندارد زيرا وقايع تاريخى در اين اثر يا تحريف شدهاند و يا به منظور اندرزگويى و تعليم اخلاقيات جعل شده است اما از لحاظ تاريخ و فرهنگ و وضع زندگى ايران آن زمان، منبع درجه اولى محسوب ميگردد. |
نسخهٔ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۸، ساعت ۲۲:۵۹
کورش نامه | |
---|---|
پدیدآوران | گزنفون (نویسنده) مشایخی، رضا (مترجم) |
عنوانهای دیگر | سیرت کورش کبیر سیروس نامه یا کتاب داستان تربیت کورش |
ناشر | شرکت انتشارات علمی و فرهنگی |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1386 ش |
چاپ | 6 |
شابک | 978-964-445-286-2 |
موضوع | ایران - تاریخ - هخامنشیان، 558 - 330ق. م. کورش هخامنشی، شاه ایران، - 529ق.م. - داستان |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | DSR 235 /گ4ک9 1386 |
كورش نامه نوشته گزنفون که توسط آقای رضا مشایخی ترجمه شده است، كتابى است درباره شرح زندگى و كشور گشايىهاى كوروش، پادشاه هخامنشى كه در تدبير، سياست، اداره امور سپاه، كيفيت پيروزى بر خصم، ايجاد امپراطورى، استقرار نظم و اداره امور كشور تنظيم يافته است.
در اين كتاب، گزنفون كه خود مورخ و سردار معروف يونانى است، سرگذشت كوروش را از زمان تولد تا درگذشت، آميخته باپند و افسانه بيان مىكند و بدين وسيله، اطلاعاتى را درباره آداب و رسوم ايرانى، تربيت جوانان، آيين جنگاورى، وضع اجتماعى و تشكيلات سلطنتى هخامنشيان به دست مىدهد.
آنچه تدوين شده مربوط است به مبارزههاى اوليه كورش و كشمكش او با همسايگان متجاوز و قلع و قمع دشمنان و به عبارت ديگر، شالودههاى اولى بناى يك امپراطورى بزرگ.
توتسكى قائل است: اين كتاب ظاهرا به تاريخ شبيه بوده و مؤلف در زمينه سياست و اخلاق به فلسفه بافى پرداخته و آن را به صورت داستانى، مدون كرده است. داستانى درباره زندگى و افعال كورش، بانى سلطنت پارس.
تالبوت در پايان شرح پر از تقديرش دربار اين كتاب مينويسد: «كتابى است جذاب و مشحون از تعاليم اخلاقى و دستورالعملهايى كه از مواعظ سقراط الهام گرفته است. در سراسر كتاب روح سقراط متجلى است و به همه جا سايه افكنده. در هر صفحه بلكه در هر جمله قضاوت صريح و روشن استاد، روش پاك و سنجيده، ابداعات روان بخش و لحن گوشهدارش انسان را هوشيار میسازد و گويى سقراط است كه به عنوان پادشاه جوانى چون كورش داد سخن داده و ياران و متابعين خود را ارشاد مینماید.»
نويسندگان ديگر، مانند بوسوئه و رولن با نظر تحسين كورش نامه را نگريستهاند.
منتقدى به نام فرره جنبه اخلاقى كتاب را مورد توجه قرار داده و میگوید: «گزنفون از نظر اصول واقعى اخلاقى، شخصيت و عمليات پادشاهان را از وقايع و حقايق تاريخى بيشتر مورد توجه قرار داده، بالنتيجه در كتابش حقايق تاريخى فداى اصول و نظرات اخلاقى شده است.» پس از او، آبه فراگيه و ويلمن ارزش اخلاقى كتاب را ستودهاند.
اين اثر تاريخى به نامهاى ديگرى نيز خوانده شده است از جمله سيروپدى، رساله كورش، تعليم و تربيت كورش، سيروس نامه يا كتاب تربيت كورش و سيرت كورش كبير.
ساختار
مقدمه مترجم(رضا مشايخى) آغازگر مباحث بوده و مطالب در هشت كتاب تدوين شده است.
اين اثر، داستانى است اخلاقى به شكل تاريخ كورش، شاه پارس، كه از زمان كودكى او شروع شده و تا آخرين لحظات مرگ وى ادامه پيدا میكند.
ممكن بود اين اثر گزنفون درباره تاريخ ماد و هخامنشى منبع بى نظيرى باشد، به شرطى كه ما به اندازهاى كه نسبت به كتاب بازگشت ده هزار نفر(اثر ديگر مؤلف) اعتماد داريم، به اين كتاب نيز اعتماد داشته باشيم.
كورش نامه تاريخ نبوده، بلكه يك داستان است. اين كه آيا در كتاب مزبور حقيقت تاريخى نيز وجود دارد و چگونه میتوان سره را از ناسره جدا كرد، خود مربوط به دشوارترين بخشهاى منبع شناسى عهد باستان میباشد.
كورش نامه نمودار بارزى از گرايش گزنفون به اندرزگويى بوده و نظرها و عقايد سلطنت خواهى وى را نشان ميدهد و انتخاب يك پادشاه مقتدر و شرقى چون قهرمان داستان، خود گواه بر اين است. بايد گفت كه شخصيت سلطان مقتدرى كه اتباع و نزدیک ان از جان و دل طوق بندگى وى را بر گردن نهند، محبوب مؤلف است. بنا به اعتقاد وى، بزرگترين خصلت نيك اين است كه آدمى بتواند فرمان برد. بنابرين معلوم است كه در مورد وقايع تاريخى نبايد دقت و صداقت خاص و فوق العادهاى از كورش نامه انتظار داشت.
سبک انشاى كتاب، بى تكلف، روان و بسيار ساده است. افكار و ايدئالهايى كه مؤلف از محضر سقراط كسب نموده، همه جا محسوس است و سعى او بر اين است كه خواننده را به راه صواب و مدارج بلند انسانيت و تهذيب دلالت كند.
بلاغت و سادگى گفتار و لحن مجاب كنندهاى كه مؤلف بدان متخلق بوده، در جميع گفتار كورش نمايان است. علاوه بر اين، در توصيف ميدانهاى جنگ و وصف كارزارها، چون سركردهاى دانا و با سابقه بوده است؛ به قول پلوتارك: «بهتر از همه مورخين از عهده اين مهم برآمده است.»
اين كتاب بر مشاهدات شخصى گزنفون مبتنى نمیباشد. بازگشت ده هزار نفر، گرچه سالها پس از وقوع وقايع نوشته شده اما نقل قول از ديگران نيست بلكه نتيجه مشاهدات شخصى مؤلف است و ظاهراً از روى يادداشتهايى كه وى داشته، تحرير شده است. اما كورش نامه مربوط به وقايعى است كه زمان بسيارى از آن گذشته و مؤلف فقط از روى منابع مكتوب میتوانسته در آن باره داورى كند و روايات شرقى به ظن قوى در اختيار وى نبوده است.
علاوه بر فايدههاى تاريخى، اين اثر از نظر اخلاقى نيز كتابى آموزنده است و قهرمان كتاب، كوروش بزرگ، نمونهاى از انسان با فضيلت كه داراى سجاياى اخلاقى انسانى است، معرفى شده است.
گزارش محتوا
مقدمه بعد از بيان اهميت دولت هخامنشى و مؤسس آن، مختصرى از زندگى گزنفون را ارائه كرده، به شرح كوتاهى از كتاب میپردازد.
كتاب اول به تولد كورش، خصوصيات جسمانى و معنوى، دوران كودكى و اوايل جوانى وى اختصاص دارد و او را چنين معرفى میكند كه «پدرش كمبوجيه، پادشاه پارس و مادرش ماندان دختر آستياژ، پادشاه ماد بود. طفلى بود به غايت زيبا، صاحب خصالى بس نيكو و خلقى شريف و بارأفت، دوست و هواخواه مطالعه و تحصيل و عاشق افتخار و پيروزى. تا جاى كه هرگونه مشقّت و محروميت را بر خويشتن تحمل ميكرد، تا اين كه مورد مدح و ستايش اقران قرار گيرد.»
چون آستياژ اوصاف نو خويش را ميشنود از دخترش ميخواهد تا كورش را نزد او بفرستد و تا مدتى كه او در سرزمين مادها بود، دوستى و محبت آنها را جلب كرده و پس از فرا گرفتن سواركارى در آنجا، نزد كمبوجيه باز ميگردد.
كتاب دوم دوران نوجوانى كورش و تعاليم نظامى كه خود فراگرفته و به سربازانش آموخته بود را بيان داشته و مذاكره او با سفيران هند درباره جنگ را تشريح میكند. در اين باره آمده است: هنگامى كه كوروش با نيروى نظامى پارسى كه همراهش بودند به كمك دائى خود سياكزار، به ماد آمده بود، سفيرانى از طرف هند به ايران آمدند. سياكزار به كوروش پيام فرستاد كه براى ملاقات با سفيران هند حاضر شود و براى اينكه ملاقات در دربار صورت مى گرفت لباس گرانبهائى برایش فرستاد كه بپوشد و بيايد، كوروش بدون پوشيدن لباس بدربار آمد و سياكزار از او بازخواست كرد كه چرا با لباس ساده خود آمده و با اين كار باعث سرافكندگى وى نزد سفيران هند شده است. كوروش جواب داد: براى تو چه افتخارى داشت اگر لباس ارغوانى پوشيده طوق و ياره استعمال میكردم ولى دير فرمان تو را بجا مى آوردم؟ و حال آن كه همين امروز با قشونى كه حاضر است اوامر تو را فوراً انجام دهند آمدهام. سياكزار ازين پاسخ شاد شد و فرمان داد كه فرستادگان پادشاه هند را وارد كنند سفرا گفتند كه از طرف پادشاه هند آمدهاند تا بپرسند كه چرا ماد مى خواهد با آسور جنگ كند و گفتند كه همين سؤال را از پادشاه آسور نيز خواهند كرد و هندىها بر ضد طرفى خواهند بود كه متعدى است، سياكزار جواب داد: ما نسبت به آسور تعدى نكرده ايم حالا لازم است برويد نزد پادشاه آسور و ببينيد او چه میگوید
درين وقت كوروش از كياسار اجازه خواست كه چند كلمه صحبت كند و پس از كسب اجازه گفت: همانطور كه شنيديد به پادشاه خود بگوئيد كه ما تعدى نكردهايم و اگر آسوريها نيز گفتند كه ما تعدى نكرده ايم، آن وقت ما حاضريم كه پادشاه هند را درين ميانه حكم قرار دهيم تا رسيدگى كرده حكم عادلانه بدهد.
در كتاب سوم آمده است كه كوروش پس ازين ملاقات با موافقت كياكسار به ارمنسان رفت و در جنگ كوچكى ارمنستان را مطيع ساخت. سپس به نواحى مرزى ميان ارمنستان و كلدانيها رفت و با كمك سربازان ارمنى كلدانيان را نيز شكست داد و درين نواحى صلح برقرار ساخت.
نكته جالبى كه در اين بخش كتاب مشهود است، علاقه و محبتى است كه كورش به قوام خانواده داشته است. اكثر مؤلفين بنياد اجتماع را بر خانوده استوار نموده و اصلاح آنرا از راه تهذيب افراد و تربيت خانوادگى ميدانند، ولى كمتر مؤلفى است كه مانند گزنفون علايق خانوادگى را نهايت و غايت آمال قهرمانان خود قرار دهند. به عنوان مثال در اين قسمت از كتاب آمده است كه چون كورش بر ارامنه غلبه كرد، عدهاى در دستش اسير شدند، از جمله پسر تيكران، شاه ارامنه. اين جوان همسرى داشت بسيار وجيه و يگانه تقاضايش از كورش اين بود كه حاضر است جان خود را فدا كند تا از اسارت همسرش صرف نظر شود. كورش جوانمردياش را بستود و مانند اكثر اوقات اسرا را آزاد ساخت. اسرا با خاطرى شاد و خرسند به سرزمين خود رهسپار شدند و در راه هريك از اين پيشآمد سخنى ميگفت؛ يكى از حسن تدبير كورش تمجيد ميكرد، ديگرى شجاعتش را ميستود، سومى از سخاوت و جوانمردياش مدح و ثنا ميگفت، آن ديگرى از غايت زيبايى رخسار و اندام بلند و برازندهاش تعريف ميكرد. پسر پادشاه رو به همسرش نمود و پرسيد: «آيا در نظر تو نيز كورش زيبا و برازنده است؟» - من به رخسارش نگاه نكردم.
تيكران متعجب شد و پرسيد: «پس نگاهت كجا بود؟» - به سوى آن كس كه حاضر شد جان خود را فدا كند تا من به اسيرى و ذلت نيفتم.
و همچنين داستان عشق پانتئا نسبت به شوهرش، كه در راه افتخارآميزى به خاک در غلتيد و زن جوانش پس از سپاسگزارى از الطاف و محبتهاى كورش، با وقار بى مانندى، در كنار وى، جان به جان آفرين تسليم كرد.
آرى مردان بزرگ، صاحب قدرتى هستند كه به مراتب از سطوت و مهارت جنگى بالاتر است و مردم را با جاذبهاى بى مانند مجذوب و به فداكاريهاى بزرگ و اقدامات برجسته دلالت مينمايند. مؤلف اين قدرت و تسلط كورش را همه جا نمايان ساخته و بر خلاف غالب مورخان و نويسندگان يونانى كه افراد ملل غير يونانى را نميستايند، گزنفون از يك فرد مبرز ايرانى نمونه و سرمشقى ساخته كه با حقيقت تاريخى منطبق و برابر است.
سرانجام، سياكسار به كورش حسادت كرده و در تعقيب دشمنان سستى میكند اما كورش، ماديهاى داوطلب را با خود به تعقيب دشمن ميبرد. اين امر موجب خشم گرفتن سياكسار عليه كورش میشود. اما پس از مدتى در پى پيروزيهاى پى در پى كورش، سياكسار نزد كورش رفته و بعد از آشتى با او، با هم تصميم به ادامه جنگ ميگيرند. اينها حوادثى است كه در كتاب چهارم و پنجم مطرح میشود.
در كتاب ششم و هفتم آمدن مجدد سفيران هندى، نبرد كورش با آسوريان و مصريان، تصرف سارد و نيز محاصره و تسخير نينوا بيان میشود.
تشكيلات كاخ سلطنتى كورش، كردار و رفتار او، جلال و تشريفاتى كه حين خروج از كاخ مقرر ميداشت، به همراه گفتارش در بستر مرگ، مطالبى است كه در آخرين كتاب آمده است.
مفهوم «تاريخ» در عهد باستان چنان وسيع بود كه میتوانست اين كتاب را هم در برگيرد و حال آن كه ما اثر مزبور را جزء رمانهاى تاريخى و اخلاقى محسوب ميداريم نه تاريخ، مثلاًبه رغم حقيقت تاريخى، در اين كتاب كورش فاتح مصر قلمداد شده و به مرگ طبيعى در ميان فرزندان و دوستان خويش ميميرد و همچون سقراط به آنان هنگام توديع، اخلاق ميآموزد. در تصوير كورش سجاياى سقراط و آگسيلا نيز تلفيق شده است.
گزنفون به طور كلى از نوشتههاى هرودت و كتسياس استفاده كرده است. اين موضوع از اشارات فراوان و اسامى خاص و مباحثات قلمى كه در كورش نامه آمده، پيدا است. كتاب مذكور قهرمانان فراوان دارد و مؤلف نيز مانند كتسياس با مشكل مهمى مواجه شده كه چه نامى براى آنها بگذارد. در اكثر موارد، نامهاى اشخاص، تعدادى اسامى پارسى است كه بدون تشخيص از هرودت گرفته شده است. در ميان اسامى واقعى ايرانى كه در كتاب آمده، حتى يك نام هم ديده نمیشود كه با نام يكى از رجال مذكور در کتابهاى هرودت و كتيساس و يا نام رجال پارسى معاصر گزنفون مشابهت نداشته باشد. وى هرگاه از نظر اسامى پارسى با كمبود روبرو ميشده، از نامهاى مردم آسياى صغير و يا اسامى يونانى نادر و كمياب استفاده ميكرده است.
مطالب مربوط به جغرافياى طبيعى و سياسى كه در كورش نامه آمده است، داراى نواقصى است، زيرا يونانيان هنگام لشكركشى از موقع و محل كشورهاى اطراف خويش اطلاعى نداشته و از روى حدس و گمان پيش ميرفتند. اگر گزنفون جز از هرودت و كتسياس از منابع ديگرى استفاده ميكرد، مسلماً مرتكب چنين اشتباهى نميشد.
مثلاً بنا به نوشته گزنفون آشور در زمان آستياگ و كورش با اين كه در خاک ماد قدرتى نداشت ولى هيركانيه(گرگان) را در تصرف داشت و با باختر(بلخ) متحد بود. به عقيده او هيركانيه به خاک آشور نزدیک تر از خاک ماد بود و آشور بر سر راه ماد و اراضى كادوسيان(طالش) و سكائيان قرار داشت و كلدانيان(بابليان) بدون واسطه با پادشاه هند ارتباط داشتند.
گزنفون درباره انتقال قدرت به هخامنشيان نيز دچار اشتباه شده است. آن كورشى كه در تاريخ آمده و جد خويش، آستياگ را از سلطنت ساقط كرد و در نوشتههاى هرودت و كتسياس آمده است، براى بازى كردن نقش قهرمان نيكو خصالى كه بلندترين آرمان گزنفون به شمار ميرفت و در داستان وى مورد نياز بود، سودى نداشت. به گفته گزنفون آستياگ در محيط صلح و آرامش، هنگامى كه شاه ماد، در بستر خويش است، فوت میكند و كورش فتوحات خويش را نه در سمت شاهى بلكه به عنوان سردار كياكسارهوخشتره فرزند آستياگ كسب میكند. كورش سردار سپاه، افتخارات فراوانى به دست آورده بود كه با خضوع تمام نثار پاى كياكسار كه پادشاهى حقير ولى قانونى است میكند، در عوض پرهيزگارى و فرمانبردارى، كورش به پاداش خويش رسيده و هوخشتره كه پسرى نداشت، دختر خود را به او داده و كورش پادشاهى ايران و نيمى از جهان آن روز را به ارث میبرد.
در حالى كه ميدانيم آستياگ فرزند هوخشتره است نه هوخشتره فرزند آستياگ و كورش سلطنت را از جدش آستياگ با شمشير ميستاند نه از طريق ارث و واگذارى مسالمت آميز... بنابرين كورش نامه چندان ارزش تاريخى ندارد زيرا وقايع تاريخى در اين اثر يا تحريف شدهاند و يا به منظور اندرزگويى و تعليم اخلاقيات جعل شده است اما از لحاظ تاريخ و فرهنگ و وضع زندگى ايران آن زمان، منبع درجه اولى محسوب ميگردد.
وضعيت كتاب
فهرست مطالب در ابتداى كتاب آمده است.
منابع مقاله
مقدمه و متن كتاب
موسوى، سيد حسن،«نقدى بر نوشتههاى گزنفون"آناباسيس" و "كورش نامه"»،(كتاب ماه، تاريخ و جغرافيا)، ارديبهشت 1378- شماره 19.
«اثرات فرهنگى ايران هخامنشى و ديانت زرتشتى در تكوين اين دوره»، (هنر مردم)، فروردين 1351- شماره 114.