داراب‌نامه: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - 'داراي' به 'دارای')
    جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ')
    برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
    خط ۴۱: خط ۴۱:
    درون‌مايه داراب‌نامه، دل‌چسب و دل‌انگيز و از رويدادهاى قهرمانى و جنگى و عشقى پر است. قهرمانان اصلى اين رويدادها، داراب و فيروز شاه و فرخ‌زاد از نسل رستم و ده‌ها پهلوان ايرانى ديگر و دسته‌اى از عياران و جوان‌مردان ايرانند. آنان مردمانى راست‌گو، دادگر، پاك‌نهاد و آزاده و دلاور و بى‌باك و دين‌دار و شكست ناپذير و فروتن و دشمنانشان، انسانهايى پست و فريب‌كار و ترسو و ستم‌گرند.
    درون‌مايه داراب‌نامه، دل‌چسب و دل‌انگيز و از رويدادهاى قهرمانى و جنگى و عشقى پر است. قهرمانان اصلى اين رويدادها، داراب و فيروز شاه و فرخ‌زاد از نسل رستم و ده‌ها پهلوان ايرانى ديگر و دسته‌اى از عياران و جوان‌مردان ايرانند. آنان مردمانى راست‌گو، دادگر، پاك‌نهاد و آزاده و دلاور و بى‌باك و دين‌دار و شكست ناپذير و فروتن و دشمنانشان، انسانهايى پست و فريب‌كار و ترسو و ستم‌گرند.


    هنگامى كه داراب، فرزند بهمن و نوه اسفنديار بر تخت شاهى نشست و به دادگسترى پرداخت، پهلوانى به نام پيل‌زور بن پيل‌تن از فرزندان رستم زال و وزيرانى به نام‌هاى روشنواى و طيطوس داشت. روزى مادر فرزندش هنگام زاييدن مرد و او از اين ماجرا غم‌ناك بود و به اين پيش‌آمد فال بد زد و فرزند را به دريا انداخت، اما از نداشتن فرزند اندوه‌ناك بود. طيطوس، حكيم يونانى طالع او را نيكو ديد و دختر پادشاه بربر (قيدار) را براى داراب به زنى خواست. آن زن براى داراب فرزندى زاييد كه او را فيروز شاه ناميد. فرزند پيل‌زور نيز در همان شب تولد فيروز به دنيا آمد و فرخ‌زاد نام گرفت. اين دو هم‌زاد بزرگ شدند تا اينكه شبى فيروز شاه، عين الحيات دختر پادشاه يمن را در خواب ديد و عاشق او شد. آن‌گاه با فرخ‌زاد پنهانى بدانجا رفت. پسران پادشاهان مصر، كشمير، زنگبار، روم و... نيز عاشق اين دختر بودند و پادشاه يمن دخترش را به هيچ يك از آنان نمى‌داد و از اين رو، برخى از كشورها سپاهيان انبوه و پهلوانان نيرومندشان را به سوى يمن گسيل داشتند تا دختر را به زور بستانند. شاه‌زاده فيروز و فرخ‌زاد نزدیک يمن با آنان روبه‌رو شدند و همه آنان را شكست دادند و هنوز به يمن نرسيده بودند كه به سركوبى شمارى از گردن‌كشان و دشمنان سرسخت شاه يمن پرداختند. فيروز پس از اين به نام غلام بازرگانى بدانجا رفت و شاه يمن بر اثر فداكارى‌هايش او را بزرگ داشت.
    هنگامى كه داراب، فرزند بهمن و نوه اسفنديار بر تخت شاهى نشست و به دادگسترى پرداخت، پهلوانى به نام پيل‌زور بن پيل‌تن از فرزندان رستم زال و وزيرانى به نام‌هاى روشنواى و طيطوس داشت. روزى مادر فرزندش هنگام زاييدن مرد و او از اين ماجرا غم‌ناك بود و به اين پيش‌آمد فال بد زد و فرزند را به دريا انداخت، اما از نداشتن فرزند اندوه‌ناك بود. طيطوس، حكيم يونانى طالع او را نيكو ديد و دختر پادشاه بربر (قيدار) را براى داراب به زنى خواست. آن زن براى داراب فرزندى زاييد كه او را فيروز شاه ناميد. فرزند پيل‌زور نيز در همان شب تولد فيروز به دنيا آمد و فرخ‌زاد نام گرفت. اين دو هم‌زاد بزرگ شدند تا اينكه شبى فيروز شاه، عين الحيات دختر پادشاه يمن را در خواب ديد و عاشق او شد. آن‌گاه با فرخ‌زاد پنهانى بدانجا رفت. پسران پادشاهان مصر، كشمير، زنگبار، روم و... نيز عاشق اين دختر بودند و پادشاه يمن دخترش را به هيچ يك از آنان نمى‌داد و از اين رو، برخى از كشورها سپاهيان انبوه و پهلوانان نيرومندشان را به سوى يمن گسيل داشتند تا دختر را به زور بستانند. شاه‌زاده فيروز و فرخ‌زاد نزدیک يمن با آنان روبه‌رو شدند و همه آنان را شكست دادند و هنوز به يمن نرسيده بودند كه به سركوبى شمارى از گردن‌كشان و دشمنان سرسخت شاه يمن پرداختند. فيروز پس از اين به نام غلام بازرگانى بدانجا رفت و شاه يمن بر اثر فداكارى‌هايش او را بزرگ داشت.


    از سوى ديگر، عين الحيات نيز بر اثر ديدن تصويرهايى كه سياوش نقاش از اين شاه‌زاده ايرانى كشيده و آنها را در بستان سراى وى چسبانده بود، دل‌داده فيروز شد، اما نمى‌توانست عشق را به كسى جز دايه‌اش باز گويد. وى دخترى تربيت شده و به هنرهاى نبرد و تير اندازى و كمند اندازى آشنا بود. بنا بر اين، شب هنگام به جايگاه شاه‌زاده ايرانى مى‌رفت و هر بار چند تن از سپاهيان وى را مى‌كشت. آن‌گاه پدرش چند هزار پاسدار گماشت تا اين دزد گستاخ ناشناخته را دست‌گير كنند. فيروز از نيامدن عين الحيات دل‌گير شد و نزد دل‌دار خود رفت، اما هر دوى آنان را دست‌گير كردند و نزد شاه بردند و شاه جان فشانى‌هاى گذشته فيروز را ناديده گرفت و به كشتنش فرمان داد. يكى از وزيران پاى‌مردى كرد و او را از مرگ رها ساخت و به زندان افكند. چندى بعد، سپاه بزرگى از زنگيان به خون‌خواهى پسر پادشاه خود به يمن حمله آوردند. پادشاه يمن فيروز و دخترش را به آنان سپرد و زنگباريان آن دو را به زندان افكندند.
    از سوى ديگر، عين الحيات نيز بر اثر ديدن تصويرهايى كه سياوش نقاش از اين شاه‌زاده ايرانى كشيده و آنها را در بستان سراى وى چسبانده بود، دل‌داده فيروز شد، اما نمى‌توانست عشق را به كسى جز دايه‌اش باز گويد. وى دخترى تربيت شده و به هنرهاى نبرد و تير اندازى و كمند اندازى آشنا بود. بنا بر اين، شب هنگام به جايگاه شاه‌زاده ايرانى مى‌رفت و هر بار چند تن از سپاهيان وى را مى‌كشت. آن‌گاه پدرش چند هزار پاسدار گماشت تا اين دزد گستاخ ناشناخته را دست‌گير كنند. فيروز از نيامدن عين الحيات دل‌گير شد و نزد دل‌دار خود رفت، اما هر دوى آنان را دست‌گير كردند و نزد شاه بردند و شاه جان فشانى‌هاى گذشته فيروز را ناديده گرفت و به كشتنش فرمان داد. يكى از وزيران پاى‌مردى كرد و او را از مرگ رها ساخت و به زندان افكند. چندى بعد، سپاه بزرگى از زنگيان به خون‌خواهى پسر پادشاه خود به يمن حمله آوردند. پادشاه يمن فيروز و دخترش را به آنان سپرد و زنگباريان آن دو را به زندان افكندند.

    نسخهٔ ‏۵ اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۲۱:۲۸

    داراب نامه
    داراب‌نامه
    پدیدآورانصفا، ذبیح‎ الله (مقدمه نویس و مصحح) بیغمی، محمد بن احمد (نويسنده)
    ناشرشرکت انتشارات علمی و فرهنگی
    مکان نشرتهران - ایران
    سال نشر1381 ش
    چاپ2
    شابک964-445-383-2
    موضوعایران - تاریخ - کیانیان - داستان

    داستانهای فارسی - قرن 9ق.

    نثر فارسی - قرن 9ق.
    زبانفارسی
    تعداد جلد2
    کد کنگره
    ‏PIR‎‏ ‎‏5688‎‏ ‎‏/‎‏د‎‏2

    داراب‌‌نامه داستانى قهرمانى و بسيار شيرين درباره داراب، پادشاه كيانى و پسر داستانى او، فيروز شاه است. اين كتاب، از متن‌هاى شيوا و پر ارزش نثر فارسى بر پايه روايات كهن ايرانى به شمار مى‌رود كه دو تحرير از آن وجود دارد. اين تحرير از آن داستان گزارى شهير به نام بيغمى است. داراب، پسر بهمن پسر اسفنديار، پسر گشتاسپ از پادشاهان پايانى سلسله داستانى كيانى است كه درباره او در ادبيات پهلوى و پس از آن، داستان‌هاى پرآوازه‌اى مانند «دارا و بت زرين» در ادب پهلوى به عربى وجود دارد. اين داراب كه در داستان‌هاى ملى، فرزند بهمن و هماى چهرآزاد است، پدر داراى دارایان، آخرين پادشاه كيانى بود، اما در اين داستان، فرزند او «دارا» نيست، بلكه فيروز ناميده مى‌شود. اين كتاب، داستان فارسى همين فيروز شاه است و از همين روى، «فيروزنامه» بايد خوانده شود؛ زيرا بيشتر به سخن درباره فيروز (پسر داراب) مى‌پردازد.

    گزارنده (مؤلف) اين اثر كه در ميان قرن هشتم و نهم مى‌زيست، اين داستان كهن را در حفظ داشت و آن را براى گروهى مى‌خواند (املا مى‌كرد) و كاتبى به نام محمود دفتر خوان آن را مى‌نوشت. نسخه خطى اين كتاب در ذى‌الحجه 887 هجرى نوشته شده است. راوى يا گزارنده داستان، چند جا آشكارا نام خود را باز مى‌گويد، اما در بيشتر جاها از خود به نام «راوى اين داستان غريب»، «مؤلف داستان و گزارنده سخن»، «مؤلف اخبار»، «مؤلف اخبار و گزارنده داستان»، «راوى داستان»، «راوى اين قصه» و «مؤلف اخبار و مقرّر اين كتاب و مورخ اين تاريخ» يا «گوينده داستان كهن» ياد مى‌كند و همه جا عبارت‌هايى را مانند «روايت كند»، «گويد» و «چنين گويد»، باز مى‌نويسد.

    ساختار

    اين نثر پرارزش فارسى، به رغم گستردگى‌اش كامل نيست، بلكه پاره‌اى از داستان دلاويز اصلى به شمار مى‌رود. بارى، آن را سندى مى‌توان شمرد كه براى روشن كردن تاريخ داستان‌سرايى در ايران و دگرگونى‌هاى اين فن به كار مى‌آيد. داستان داراب‌نامه، از ديد لغوى، دستورى، تاريخى و مردم شناختى، بسيار سودمند است و به رغم، داستان‌هاى سده‌هاى بعدى، صحنه‌ها را به دقت فراوان توصيف مى‌كند و از رويدادهاى خُرد نيز سخن مى‌گويد؛ چنان‌كه با خواندنش از چگونگى لشكر آرايى و ميدان دارى و شيوه نواختن كوس جنگ و چند و چون جنگ افزارها و وسايل عياران و شگفتى آفرينى‌هاى جادويان، آگاهى كاملى مى‌توان به دست آورد.

    سازنده داستان‌هاى اين كتاب، پيوسته عاطفه خواننده‌اش را برمى‌انگيزد و آن‌گاه كه در سراشيبى نااميدى و اندوه است، او را به اوج اميد و شادمانى فرامى‌برد. متن داراب‌نامه، به شش دفتر بخش شده است و پاره‌هاى داستان در اين بخش‌ها گنجانده شده‌اند.

    گزارش محتوا

    درون‌مايه داراب‌نامه، دل‌چسب و دل‌انگيز و از رويدادهاى قهرمانى و جنگى و عشقى پر است. قهرمانان اصلى اين رويدادها، داراب و فيروز شاه و فرخ‌زاد از نسل رستم و ده‌ها پهلوان ايرانى ديگر و دسته‌اى از عياران و جوان‌مردان ايرانند. آنان مردمانى راست‌گو، دادگر، پاك‌نهاد و آزاده و دلاور و بى‌باك و دين‌دار و شكست ناپذير و فروتن و دشمنانشان، انسانهايى پست و فريب‌كار و ترسو و ستم‌گرند.

    هنگامى كه داراب، فرزند بهمن و نوه اسفنديار بر تخت شاهى نشست و به دادگسترى پرداخت، پهلوانى به نام پيل‌زور بن پيل‌تن از فرزندان رستم زال و وزيرانى به نام‌هاى روشنواى و طيطوس داشت. روزى مادر فرزندش هنگام زاييدن مرد و او از اين ماجرا غم‌ناك بود و به اين پيش‌آمد فال بد زد و فرزند را به دريا انداخت، اما از نداشتن فرزند اندوه‌ناك بود. طيطوس، حكيم يونانى طالع او را نيكو ديد و دختر پادشاه بربر (قيدار) را براى داراب به زنى خواست. آن زن براى داراب فرزندى زاييد كه او را فيروز شاه ناميد. فرزند پيل‌زور نيز در همان شب تولد فيروز به دنيا آمد و فرخ‌زاد نام گرفت. اين دو هم‌زاد بزرگ شدند تا اينكه شبى فيروز شاه، عين الحيات دختر پادشاه يمن را در خواب ديد و عاشق او شد. آن‌گاه با فرخ‌زاد پنهانى بدانجا رفت. پسران پادشاهان مصر، كشمير، زنگبار، روم و... نيز عاشق اين دختر بودند و پادشاه يمن دخترش را به هيچ يك از آنان نمى‌داد و از اين رو، برخى از كشورها سپاهيان انبوه و پهلوانان نيرومندشان را به سوى يمن گسيل داشتند تا دختر را به زور بستانند. شاه‌زاده فيروز و فرخ‌زاد نزدیک يمن با آنان روبه‌رو شدند و همه آنان را شكست دادند و هنوز به يمن نرسيده بودند كه به سركوبى شمارى از گردن‌كشان و دشمنان سرسخت شاه يمن پرداختند. فيروز پس از اين به نام غلام بازرگانى بدانجا رفت و شاه يمن بر اثر فداكارى‌هايش او را بزرگ داشت.

    از سوى ديگر، عين الحيات نيز بر اثر ديدن تصويرهايى كه سياوش نقاش از اين شاه‌زاده ايرانى كشيده و آنها را در بستان سراى وى چسبانده بود، دل‌داده فيروز شد، اما نمى‌توانست عشق را به كسى جز دايه‌اش باز گويد. وى دخترى تربيت شده و به هنرهاى نبرد و تير اندازى و كمند اندازى آشنا بود. بنا بر اين، شب هنگام به جايگاه شاه‌زاده ايرانى مى‌رفت و هر بار چند تن از سپاهيان وى را مى‌كشت. آن‌گاه پدرش چند هزار پاسدار گماشت تا اين دزد گستاخ ناشناخته را دست‌گير كنند. فيروز از نيامدن عين الحيات دل‌گير شد و نزد دل‌دار خود رفت، اما هر دوى آنان را دست‌گير كردند و نزد شاه بردند و شاه جان فشانى‌هاى گذشته فيروز را ناديده گرفت و به كشتنش فرمان داد. يكى از وزيران پاى‌مردى كرد و او را از مرگ رها ساخت و به زندان افكند. چندى بعد، سپاه بزرگى از زنگيان به خون‌خواهى پسر پادشاه خود به يمن حمله آوردند. پادشاه يمن فيروز و دخترش را به آنان سپرد و زنگباريان آن دو را به زندان افكندند.

    بارى، فيروز و عين الحيات با هم‌دستى زندان‌بان از آنجا گريختند و سراسر زنگبار و جزيره‌هاى درياى هند را گرفتند و جادُوان و پهلوانان فراوانى را از ميان بردند و به يمن بازگشتند. داستان زندگى فيروز بسى بلند است. نويسنده (گزارنده) اين داستان، هم‌چنين از آمدن لشكر داراب به سوى يمن و جنگ او با سرور يمنى، پيوستن فيروز شاه به سپاه ملك داراب، محاصره قلعه تعز و فتح ايرانيان، گريختن يمنيان به مصر، جنگ شاه داراب با مصريان و شكست دادن آنان، فتح كردن اسكندريه و مصر و حلب و محاصره كردن شام و اوضاع پهلوانان ايران در دمشق گزارش مى‌دهد.

    جلد دوم اين اثر، داستان را با توصيف ماجراى فتح دمشق، نبرد ملاطيه، فتح انطاكيه و ملاطيه پى مى‌گيرد و قصه عياران ايران و جنگ داراب و قيصر و شكست خوردن قيصر را از او باز مى‌گويد. آشوب كردن عيار در خدمت مظفر شاه و توران‌دخت، گرفتن استانبول، گشودن دژ لؤلؤ و ماجراهاى جهان‌افروز و بهزاد و رعدآواز و رفتن فيروز شاه ميان پرى زادگان و جنيان، درون‌مايه دنباله اين داستان دراز است.

    داستان‌هاى فرعى اين قصه بلند، در تحرير بيغمى به پايان نمى‌رسند، بارى سرانجام داستان‌هاى حماسى همواره نيكوست. كمبود متن فارسى داراب‌نامه با وجود ترجمه‌اى عربى از اين داستان جبران مى‌شود. چكيده‌اى از بازمانده داستان از متن عربى پيش گفته نقل شده و در پايان كتاب آمده است.

    وضعيت كتاب

    نام دو «دارا» در تاريخ داستانى ايران آمده است كه هر دوى آنان از پادشاهان سلسله كيانى‌اند و يكى از آنان را داراب مى‌نامند. اگر چند نسخه از داستان حماسى عاميانه‌اى باشد، هيچ يك از آنان را با ديگرى نمى‌توان تطبيق كرد. داراب‌نامه نيز چنين است؛ زيرا داستان سرايان و قصه خوانان با باز گويى اين داستان‌ها، زمينه سرگرم شدن شنوندگان مجلس خود را فراهم مى‌آوردند و گاهى، عبارت پردازى‌ها و حرف بارگير (تكيه كلام) خود را در نوشتار بر آن مى‌افزودند. از اين رو، انشاى اين داستان‌ها به رغم يكى بودن درون‌مايه و خط سيرشان، با يك‌ديگر متفاوت مى‌شد.

    دو تحرير از داراب‌نامه در دست است: طرطوسى و مولانا بيغمى. تحرير طرطوسى از روايت‌هاى يونانى و سريانى و تحرير بيغمى از روايت‌هاى ايرانى پيش از دوره اسلامى تأثير پذيرفته است و افزون بر اينها، شيوه نثرى طرطوسى كهنه‌تر و شيوه نثرى بيغمى نوتر و روان‌تر مى‌نمايد.

    عكس‌هايى از نسخه خطى كتاب در آغاز آن و يادداشت‌ها و ملاحظات مصحح محترم در پايانش آمده است. لغت‌نامه افزوده مصحح نيز راه خواندن كتاب را هموارتر مى‌سازد. اختلاف نسخه‌ها و افزوده‌هاى مصحح در پانوشت‌هاى كتاب نيز بى‌گمان پژوهش‌گران را يارى خواهد كرد. داستان فارسى داراب تا دفتر ششم پيش مى‌رود و باز مى‌ايستد، اما متن عربى اين داستان، كامل و همه آن در دست است كه نام مترجم آن شناخته نيست. البته نسخه‌اى از دنباله اين داستان (مجلد سوم اين كتاب) در كتاب‌خانه اوپسالا وجود دارد كه شايد در آينده به چاپ برسد.

    مصحح در يادداشت‌هاى خود در پايان اين نسخه از كتاب، نكته‌هاى ارزشمندى درباره پيشينه و جايگاه متن فارسى و عربى داراب‌نامه و درستى و نادرستى نام آن، نام و نشان گزارنده و داستان سراى داراب‌نامه، ارزش نثرى و زبانى داراب‌نامه فارسى عرضه مى‌كند و به تحليل مواد و شخصيت‌هاى اين داستان مانند عياران، شاه‌زادگان، جنگ‌ها و گريزها، دادگرى، پهلوانان و جنگاوران و دشمنان ايران مى‌پردازد. تحليل نام‌هاى شخصيت‌هاى داستان نيز از ديگر افزودنى‌هاى سودمند و گران‌مايه مصحح بر اين كتاب است. اطلاعات نسخه شناختى اين اثر را نيز در همين بخش پايانى و كيستى نويسنده يا گزارنده داستان (مولانا بيغمى) و محمود دفتر خوان را در مقدمه مصحح بر اين اثر مى‌توان يافت.

    منابع مقاله

    متن كتاب.

    مقدمه و تعليقات مصحح كتاب.

    گنابادى، محمد پروين (ارديبهشت1340) «دراب‌نامه»، سخن، شماره 131.

    محجوب، محمد جعفر (فروردين 1340)، «انتقاد كتاب دراب‌نامه»، راهنماى كتاب، شماره يكم.