دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    بدون خلاصۀ ویرایش
    بدون خلاصۀ ویرایش
    خط ۴۱: خط ۴۱:
    محقق کتاب، در مقدمه کوتاهی که بر این اثر نوشته، در معرفی آن و کاری که روی آن انجام داده چنین می‎نویسد: «این کتاب یکی از شاهکارهای ادبی زبان فارسی است و خود کتاب بهترین معرف شاعر است و لطف قریحه او را در شعر و سعه اطّلاع او را در تاریخ و ادبیات فارسى و عربى و رسوخ او را در علوم ریاضى و نجوم و سایر علوم عقلى می‎رساند.  
    محقق کتاب، در مقدمه کوتاهی که بر این اثر نوشته، در معرفی آن و کاری که روی آن انجام داده چنین می‎نویسد: «این کتاب یکی از شاهکارهای ادبی زبان فارسی است و خود کتاب بهترین معرف شاعر است و لطف قریحه او را در شعر و سعه اطّلاع او را در تاریخ و ادبیات فارسى و عربى و رسوخ او را در علوم ریاضى و نجوم و سایر علوم عقلى می‎رساند.  
    شعرش در غیر مواردى که براى اظهار فضیلت یا به‎غرض دیگر الفاظ‍‎ غریب فارسى یا عربى استعمال کرده در نهایت عذوبت و سهولت و انسجام است که گاهى شعر فرخى و رشید وطواط‍‎ را به‎خاطر می‎آورد؛ چنان‎که تغزّل این قصیده:
    شعرش در غیر مواردى که براى اظهار فضیلت یا به‎غرض دیگر الفاظ‍‎ غریب فارسى یا عربى استعمال کرده در نهایت عذوبت و سهولت و انسجام است که گاهى شعر فرخى و رشید وطواط‍‎ را به‎خاطر می‎آورد؛ چنان‎که تغزّل این قصیده:
    «دوش از درم درآمد مست آن نگار و خرّم»
    {{شعر}}
    {{ب|''دوش از درم درآمد مست آن نگار و خرّم''|2='' ''}}
    {{پایان شعر}}
     
    ‎و تغزل این قصیده:
    ‎و تغزل این قصیده:
    «ويحك‎ اى پیک ‎‎خجسته‎قدم فرخ‎فال»
    {{شعر}}
    {{ب|''ويحك‎ اى پیک ‎‎خجسته‎قدم فرخ‎فال''|2='' ''}}
    {{پایان شعر}}
    ‎براى اثبات این مدعى کافى است و از این‎گونه قطعات در اثناى قصاید خود چه در تغزل و چه در مدیح یا وصف حال بسیار دارد.
    ‎براى اثبات این مدعى کافى است و از این‎گونه قطعات در اثناى قصاید خود چه در تغزل و چه در مدیح یا وصف حال بسیار دارد.
    اشعارى که در مقابل قصاید معروف فارسى سروده، هرگاه با نظایر خود از قصاید قدما مقایسه کنیم، پایه و مایه ریاض در شاعرى به‎خوبى بر ما مکشوف می‎شود؛ از آن جمله این قصیده:
    اشعارى که در مقابل قصاید معروف فارسى سروده، هرگاه با نظایر خود از قصاید قدما مقایسه کنیم، پایه و مایه ریاض در شاعرى به‎خوبى بر ما مکشوف می‎شود؛ از آن جمله این قصیده:
    '''هنر رساند گویند مرد را به مراد       چو من به دهر هنرمند نامراد مباد'''
    {{شعر}}
    {{ب|''هنر رساند گویند مرد را به مراد''|2='' چو من به دهر هنرمند نامراد مباد''}}
    {{پایان شعر}}
    در مقابل ظهیر فاریابى و این قصیده:
    در مقابل ظهیر فاریابى و این قصیده:
    '''شبى تارى چو روى آهریمن       ز ظلمت بر سر گیتى نهنبن'''
    {{شعر}}
    {{ب|''شبى تارى چو روى آهریمن''|2='' ز ظلمت بر سر گیتى نهنبن''}}
    {{پایان شعر}}
    در مقابل منوچهرى و این قصیده:
    در مقابل منوچهرى و این قصیده:
    '''چون گشت نگون‎سار بر زمین         رخشنده‎خور از چرخ چارمین'''
    {{شعر}}
    {{ب|''چون گشت نگون‎سار بر زمین''|2='' رخشنده‎خور از چرخ چارمین''}}
    {{پایان شعر}}
    در مقابل انورى و این قصیده:
    در مقابل انورى و این قصیده:
    '''ببین گردش چرخ نیلوفرى را         نگر کید مهر و مه و مشترى را'''
    {{شعر}}
    {{ب|''ببین گردش چرخ نیلوفرى را''|2='' نگر کید مهر و مه و مشترى را''}}
    {{پایان شعر}}
    در مقابل ناصرخسرو گفته؛ هریک‎ از اینها در باب خود کم‎نظیر است. ‎خلاصه این دیوان یک‎ بنیان ادبى است بسیار نفیس و مفید که حیف بود اگر از میان می‎رفت. چیزى که هست شاعر چون ادبیات دو زبان فارسى و تازى را خوب می‎دانسته، لغاتى از هر دو زبان در اشعارش آمده که فهم معانى آنها براى بسیارى از خوانندگان جز به یارى فرهنگ‎ها میسّر نمی‎شود و نیز چون اسامى تقسیمات فلکى و ستارگان ثابت و سیار را در شعر خود بسیار آورده، کسانی که اطّلاع کافى از نجوم نداشته باشند، فهم بسیارى از این اشعار بر آنها دشوار می‎شود؛ بنابراین مرا چنین به نظر رسید که نخست تقسیمات فلکى را که در این دیوان متفرق است، همه را در یک ‎جا جمع کنم و توضیح کافى راجع به آنها بدهم و سپس فرهنگ مختصرى براى لغات فارسى و تازى این کتاب بنویسم تا خوانندگان را استفاده از این کتاب آسان شود و چون بهره‎مندى از اشعار عربى این کتاب مخصوص به ادباست و آنها خود نیازمند به فرهنگ نیستند یا اگر باشند وسائل آن فراهم دارند، راجع به قصاید عربى این کتاب که این قسمت هم در باب خود عالى و ممتاز است، خوضى نشد و از لغات و ترکیبات آن چیزى ننوشتم. اینک‎ صورت تقسیمات فلکى و فرهنگ غریب این دیوان ضمیمه است که در آخر کتاب طبع شود»<ref>مقدمه محقق، صفحات د تا ز</ref>.
    در مقابل ناصرخسرو گفته؛ هریک‎ از اینها در باب خود کم‎نظیر است. ‎خلاصه این دیوان یک‎ بنیان ادبى است بسیار نفیس و مفید که حیف بود اگر از میان می‎رفت. چیزى که هست شاعر چون ادبیات دو زبان فارسى و تازى را خوب می‎دانسته، لغاتى از هر دو زبان در اشعارش آمده که فهم معانى آنها براى بسیارى از خوانندگان جز به یارى فرهنگ‎ها میسّر نمی‎شود و نیز چون اسامى تقسیمات فلکى و ستارگان ثابت و سیار را در شعر خود بسیار آورده، کسانی که اطّلاع کافى از نجوم نداشته باشند، فهم بسیارى از این اشعار بر آنها دشوار می‎شود؛ بنابراین مرا چنین به نظر رسید که نخست تقسیمات فلکى را که در این دیوان متفرق است، همه را در یک ‎جا جمع کنم و توضیح کافى راجع به آنها بدهم و سپس فرهنگ مختصرى براى لغات فارسى و تازى این کتاب بنویسم تا خوانندگان را استفاده از این کتاب آسان شود و چون بهره‎مندى از اشعار عربى این کتاب مخصوص به ادباست و آنها خود نیازمند به فرهنگ نیستند یا اگر باشند وسائل آن فراهم دارند، راجع به قصاید عربى این کتاب که این قسمت هم در باب خود عالى و ممتاز است، خوضى نشد و از لغات و ترکیبات آن چیزى ننوشتم. اینک‎ صورت تقسیمات فلکى و فرهنگ غریب این دیوان ضمیمه است که در آخر کتاب طبع شود»<ref>مقدمه محقق، صفحات د تا ز</ref>.


    از اشعار اوست:
    از اشعار اوست:
    '''ابر گوهربار باز از طرف هامون       می‎رسد با دامنى پردرّ مکنون'''
     
    '''گشته چونان کآذر بر زین زره‎پوش     تا زند بر لشکر بهمن شبیخون'''
    {{شعر}}
    '''تاخت بر صحرا یکى وز ترک‎تازش       خاک‎ دشت از خون بهمن گشت گلگون'''
    {{ب|''ابر گوهربار باز از طرف هامون''|2='' می‎رسد با دامنى پردرّ مکنون''}}
    '''گر نه کشته گشته بهمن از چه باشد       کبک‎ و آهو را سُم و منقار در خون'''
    {{ب|''گشته چونان کآذر بر زین زره‎پوش''|2=''تا زند بر لشکر بهمن شبیخون''}}
    '''چون رسید آوازه فتحش به گلشن       سر کشید از سرفرازى سرو موزون'''
    {{ب|''تاخت بر صحرا یکى وز ترک‎تازش ''|2='' خاک‎ دشت از خون بهمن گشت گلگون''}}
    '''ژاله در بزم نشاط‍‎ افشاند لؤلؤ       لاله در جام شراب افکند افیون'''
    {{ب|''گر نه کشته گشته بهمن از چه باشد''|2='' کبک‎ و آهو را سُم و منقار در خون''}}
    '''بست موسیقار بر منقار بلبل       تا سراید راز عشق از پرده بیرُون'''
    {{ب|''چون رسید آوازه فتحش به گلشن''|2=''سر کشید از سرفرازى سرو موزون''}}
    '''از سماع بانگ مرغ و نکهت گل     باد را شد در طرب حالت دگرگون'''
    {{ب|''ژاله در بزم نشاط‍‎ افشاند لؤلؤ''|2=''لاله در جام شراب افکند افیون''}}
    '''فرش کوه از خزّ و سنجاب است منسوج     خاک‎ دشت از عنبر و بان است معجون'''
    {{ب|''بست موسیقار بر منقار بلبل''|2=''تا سراید راز عشق از پرده بیرُون''}}
    '''تا ببینى خلعت خاره است خارا       تا بپویى کسوت خاک ا‎ست اکسون'''
    {{ب|''از سماع بانگ مرغ و نکهت گل''|2=''باد را شد در طرب حالت دگرگون''}}
    '''گل مگر لیلى است کاندر مقدم وى       سوده سر با صد تکسّر بید مجنون'''
    {{ب|''فرش کوه از خزّ و سنجاب است منسوج''|2=''خاک‎ دشت از عنبر و بان است معجون''}}
    '''چون ندید آبى به کانون کرد آتش       رخ نهان ز افسردگى در کن کانون'''
    {{ب|''تا ببینى خلعت خاره است خارا''|2='' تا بپویى کسوت خاک ا‎ست اکسون''}}
    '''حور اگر خواهى یکى بنگر به بستان       خلد اگر جویى یکى بگذر به هامون'''
    {{ب|''گل مگر لیلى است کاندر مقدم وى''|2=''سوده سر با صد تکسّر بید مجنون''}}
    '''سبزه کرم پیله را ماند که از وى       شد بساط‍‎ دشت یکسر لاد و برنون'''
    {{ب|''چون ندید آبى به کانون کرد آتش''|2=''رخ نهان ز افسردگى در کن کانون''}}
    '''شخ مگر بازارگان شد زانکه در بر       چیده بر بالاى هم کالاى کلیون'''
    {{ب|''حور اگر خواهى یکى بنگر به بستان''|2='' خلد اگر جویى یکى بگذر به هامون''}}
    '''مرغ شد پازندخوان بر شاخ تا شد     آذرستان باغ و باد آذر همایون'''
    {{ب|''سبزه کرم پیله را ماند که از وى''|2=''شد بساط‍‎ دشت یکسر لاد و برنون''}}
    '''شد هوا از عکس لاله سُرخ‎خیمه       تا درخت از برگ شد چون سبز استون'''
    {{ب|''شخ مگر بازارگان شد زانکه در بر''|2=''چیده بر بالاى هم کالاى کلیون''}}
    '''باده را تاک‎ از پى پختن ضمان شد     ویژه ایدون کز شکوفه یافت ارمون'''
    {{ب|''مرغ شد پازندخوان بر شاخ تا شد''|2=''آذرستان باغ و باد آذر همایون''}}
    '''باد چون تعویذخوان هر دم به گلشن       می‎دمد پیرامن ازهار افسون'''
    {{ب|''شد هوا از عکس لاله سُرخ‎خیمه''|2='' تا درخت از برگ شد چون سبز استون''}}
    '''آن‎چنان کز دست دستور سخى‎دل       می‎بریزد ز ابر نیسان دُر همیدون'''
    {{ب|''باده را تاک‎ از پى پختن ضمان شد''|2=''ویژه ایدون کز شکوفه یافت ارمون''}}
    '''سرور اهل کرم کز طبع رادش       می‎رسد دود دل دریا به گردون'''
    {{ب|''باد چون تعویذخوان هر دم به گلشن''|2=''می‎دمد پیرامن ازهار افسون''}}
    '''گر بسنجد عشرى از محصول جودش       بشکند گردون گردان را فرسطون'''
    {{ب|''آن‎چنان کز دست دستور سخى‎دل''|2=''می‎بریزد ز ابر نیسان دُر همیدون''}}
    '''در ازل فرّ و بها زو یافت گیتى       تا ابد در دست جود اوست مرهون'''
    {{ب|''سرور اهل کرم کز طبع رادش ''|2=''می‎رسد دود دل دریا به گردون''}}
    '''در دغا بازیچه خواند رزم قارن       در سخا بی‎قدر داند گنج قارون'''
    {{ب|''گر بسنجد عشرى از محصول جودش ''|2=''بشکند گردون گردان را فرسطون''}}
    '''گر بدیدى لمعه اشراق فضلش       از حسد بگداختى در خم فلاطون'''
    {{ب|''در ازل فرّ و بها زو یافت گیتى''|2=''تا ابد در دست جود اوست مرهون''}}
    '''منکران حشر را شد شبهه محکم       تا ز فرّش شد چو جنّت ربع مسکون'''
    {{ب|''در دغا بازیچه خواند رزم قارن''|2=''در سخا بی‎قدر داند گنج قارون''}}
    '''دست او در پاس ملّت دست موسى       رأى او در حفظ‍‎ دولت رأى هارون'''
    {{ب|''گر بدیدى لمعه اشراق فضلش ''|2=''از حسد بگداختى در خم فلاطون''}}
    '''پاس او حضى است گیتى را که در وى         نیست دزد فتنه را یاراى راهون'''
    {{ب|''منکران حشر را شد شبهه محکم''|2='' تا ز فرّش شد چو جنّت ربع مسکون''}}
    '''بر سر فرماندهان دهر دارد       خاک‎ پایش رتبه تاج فریدون'''
    {{ب|''دست او در پاس ملّت دست موسى''|2=''رأى او در حفظ‍‎ دولت رأى هارون''}}
    '''مهرش اندر تربیت در کام افعى       داده زهر جان‎گزا را طبع اپیون'''
    {{ب|''پاس او حضى است گیتى را که در وى''|2=''نیست دزد فتنه را یاراى راهون''}}
    '''با پناه او چه باک‎ ار دهر فتّان       با علوّ او چه غم گردون اگر دون'''
    {{ب|''بر سر فرماندهان دهر دارد''|2=''خاک‎ پایش رتبه تاج فریدون''}}
    '''چون به دفع خصم شاه از خطّه رى       خیمه افرازد همى بر طرف جیحون'''
    {{ب|''مهرش اندر تربیت در کام افعى''|2=''داده زهر جان‎گزا را طبع اپیون''}}
    '''موج لشکر آرد از سیحون به جیحون       دجله خون راند از جیحون به سیحون'''
    {{ب|''با پناه او چه باک‎ ار دهر فتّان''|2='' با علوّ او چه غم گردون اگر دون''}}
    '''تفته گردد روى دشت از برق نیزه       گفته گردد پشت خاک‎ از سمّ‎ ارغون'''
    {{ب|''چون به دفع خصم شاه از خطّه رى''|2=''خیمه افرازد همى بر طرف جیحون''}}
    '''ایمنى را گشت تاریخى ز عهدش       تازه گیتى را زهى تاریخ میمون'''
    {{ب|''موج لشکر آرد از سیحون به جیحون''|2=''دجله خون راند از جیحون به سیحون''}}
    '''در مدیحش شاعران و نکته‎سنجان       من وراء الحُجب عميانا ينادون'''
    {{ب|''تفته گردد روى دشت از برق نیزه''|2=''گفته گردد پشت خاک‎ از سمّ‎ ارغون''}}
    '''گه فلک‎ گاهى ملک‎ خوانند او را       قد تعالى شأنه عمّا يقولُون'''
    {{ب|''ایمنى را گشت تاریخى ز عهدش''|2='' تازه گیتى را زهى تاریخ میمون''}}
    '''نیست او یزدان ولى باشد منزّه       همچو یزدان ذاتش از چند و چه و چون'''
    {{ب|''در مدیحش شاعران و نکته‎سنجان''|2=''من وراء الحُجب عميانا ينادون''}}
    '''اى فنون فضل را ذات تو مطلع       اى رسوم عدل را رأى تو قانون'''
    {{ب|''گه فلک‎ گاهى ملک‎ خوانند او را''|2=''قد تعالى شأنه عمّا يقولُون''}}
    '''طبع گوهرزات با جود است توأم       رأى ملک‎آرات با عدل است مقرون'''
    {{ب|''نیست او یزدان ولى باشد منزّه''|2=''همچو یزدان ذاتش از چند و چه و چون''}}
    '''نور مجد از جبهه بخت تو ساطع         سرّ عزّ در مخزن طبع تو مخزون'''
    {{ب|''اى فنون فضل را ذات تو مطلع ''|2=''اى رسوم عدل را رأى تو قانون''}}
    '''نکته افضال را ذات تو برهان         نقطه اجلال را جاه تو بَرهون'''
    {{ب|''طبع گوهرزات با جود است توأم''|2=''رأى ملک‎آرات با عدل است مقرون''}}
    '''تا مرصّع سطح راغ از ابر نیسان       تا ملمّع صحن باغ از باد کانون'''
    {{ب|''نور مجد از جبهه بخت تو ساطع ''|2='' سرّ عزّ در مخزن طبع تو مخزون''}}
    '''خامه مدح تو شکربار نى‎سان       سینه خصم تو پرآذر چو کانون'''<ref>ر.ک: کتاب، ص146-149</ref>.
    {{ب|''نکته افضال را ذات تو برهان ''|2=''نقطه اجلال را جاه تو بَرهون''}}
    {{ب|''تا مرصّع سطح راغ از ابر نیسان ''|2=''تا ملمّع صحن باغ از باد کانون''}}
    {{ب|''خامه مدح تو شکربار نى‎سان ''|2='' سینه خصم تو پرآذر چو کانون''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: کتاب، ص146-149</ref>.


    ==وضعیت کتاب==
    ==وضعیت کتاب==
    خط ۱۲۴: خط ۱۳۹:
    [[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]]
    [[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]]


    [[رده:قربانی-باقی زاده]]
    [[رده: 25 شهریور الی 24 مهر]]
     
    [[رده:سال97-25شهریور الی24 مهر]]
    [[رده:سال97-25شهریور الی24 مهر]]

    نسخهٔ ‏۱۷ سپتامبر ۲۰۱۸، ساعت ۱۲:۰۴

    ‏دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی
    دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی
    پدیدآورانرياض همداني، محمد جعفر (نويسنده) [[ ]] (محقق و معلق)
    عنوان‌های دیگرديوان ميرزا جعفر رياض همداني

    ديوان رياض همداني

    شرح حال - قصائد - مسمط - ترکيب بند - تقسيمات فلکي - فرهنگ لغات اشعار فارسي
    ناشرفروغي
    مکان نشرايران - تهران
    سال نشرمجلد1: 1356ش ,
    موضوعشعر فارسي - قرن 13ق.
    زبانفارسي
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    ‏‏PIR‎‏ ‎‏7045‎‏ ‎‏/‎‏د‎‏9

    دیوان قصاید میرزا جعفر ریاض همدانی، مجموعه اشعار میرزا جعفر ریاض همدانی، به زبان فارسی است.

    کتاب توسط «سید حسن مشکان طبسی» تحقیق شده است.

    ساختار

    کتاب، دارای مقدمه محقق و محتوای مطالب (اشعار میرزا جعفر ریاض) است.

    گزارش محتوا

    محقق کتاب، در مقدمه کوتاهی که بر این اثر نوشته، در معرفی آن و کاری که روی آن انجام داده چنین می‎نویسد: «این کتاب یکی از شاهکارهای ادبی زبان فارسی است و خود کتاب بهترین معرف شاعر است و لطف قریحه او را در شعر و سعه اطّلاع او را در تاریخ و ادبیات فارسى و عربى و رسوخ او را در علوم ریاضى و نجوم و سایر علوم عقلى می‎رساند. شعرش در غیر مواردى که براى اظهار فضیلت یا به‎غرض دیگر الفاظ‍‎ غریب فارسى یا عربى استعمال کرده در نهایت عذوبت و سهولت و انسجام است که گاهى شعر فرخى و رشید وطواط‍‎ را به‎خاطر می‎آورد؛ چنان‎که تغزّل این قصیده:

    دوش از درم درآمد مست آن نگار و خرّم

    ‎و تغزل این قصیده:

    ويحك‎ اى پیک ‎‎خجسته‎قدم فرخ‎فال

    ‎براى اثبات این مدعى کافى است و از این‎گونه قطعات در اثناى قصاید خود چه در تغزل و چه در مدیح یا وصف حال بسیار دارد. اشعارى که در مقابل قصاید معروف فارسى سروده، هرگاه با نظایر خود از قصاید قدما مقایسه کنیم، پایه و مایه ریاض در شاعرى به‎خوبى بر ما مکشوف می‎شود؛ از آن جمله این قصیده:

    هنر رساند گویند مرد را به مراد چو من به دهر هنرمند نامراد مباد

    در مقابل ظهیر فاریابى و این قصیده:

    شبى تارى چو روى آهریمن ز ظلمت بر سر گیتى نهنبن

    در مقابل منوچهرى و این قصیده:

    چون گشت نگون‎سار بر زمین رخشنده‎خور از چرخ چارمین

    در مقابل انورى و این قصیده:

    ببین گردش چرخ نیلوفرى را نگر کید مهر و مه و مشترى را

    در مقابل ناصرخسرو گفته؛ هریک‎ از اینها در باب خود کم‎نظیر است. ‎خلاصه این دیوان یک‎ بنیان ادبى است بسیار نفیس و مفید که حیف بود اگر از میان می‎رفت. چیزى که هست شاعر چون ادبیات دو زبان فارسى و تازى را خوب می‎دانسته، لغاتى از هر دو زبان در اشعارش آمده که فهم معانى آنها براى بسیارى از خوانندگان جز به یارى فرهنگ‎ها میسّر نمی‎شود و نیز چون اسامى تقسیمات فلکى و ستارگان ثابت و سیار را در شعر خود بسیار آورده، کسانی که اطّلاع کافى از نجوم نداشته باشند، فهم بسیارى از این اشعار بر آنها دشوار می‎شود؛ بنابراین مرا چنین به نظر رسید که نخست تقسیمات فلکى را که در این دیوان متفرق است، همه را در یک ‎جا جمع کنم و توضیح کافى راجع به آنها بدهم و سپس فرهنگ مختصرى براى لغات فارسى و تازى این کتاب بنویسم تا خوانندگان را استفاده از این کتاب آسان شود و چون بهره‎مندى از اشعار عربى این کتاب مخصوص به ادباست و آنها خود نیازمند به فرهنگ نیستند یا اگر باشند وسائل آن فراهم دارند، راجع به قصاید عربى این کتاب که این قسمت هم در باب خود عالى و ممتاز است، خوضى نشد و از لغات و ترکیبات آن چیزى ننوشتم. اینک‎ صورت تقسیمات فلکى و فرهنگ غریب این دیوان ضمیمه است که در آخر کتاب طبع شود»[۱].

    از اشعار اوست:

    ابر گوهربار باز از طرف هامون می‎رسد با دامنى پردرّ مکنون
    گشته چونان کآذر بر زین زره‎پوشتا زند بر لشکر بهمن شبیخون
    تاخت بر صحرا یکى وز ترک‎تازش خاک‎ دشت از خون بهمن گشت گلگون
    گر نه کشته گشته بهمن از چه باشد کبک‎ و آهو را سُم و منقار در خون
    چون رسید آوازه فتحش به گلشنسر کشید از سرفرازى سرو موزون
    ژاله در بزم نشاط‍‎ افشاند لؤلؤلاله در جام شراب افکند افیون
    بست موسیقار بر منقار بلبلتا سراید راز عشق از پرده بیرُون
    از سماع بانگ مرغ و نکهت گلباد را شد در طرب حالت دگرگون
    فرش کوه از خزّ و سنجاب است منسوجخاک‎ دشت از عنبر و بان است معجون
    تا ببینى خلعت خاره است خارا تا بپویى کسوت خاک ا‎ست اکسون
    گل مگر لیلى است کاندر مقدم وىسوده سر با صد تکسّر بید مجنون
    چون ندید آبى به کانون کرد آتشرخ نهان ز افسردگى در کن کانون
    حور اگر خواهى یکى بنگر به بستان خلد اگر جویى یکى بگذر به هامون
    سبزه کرم پیله را ماند که از وىشد بساط‍‎ دشت یکسر لاد و برنون
    شخ مگر بازارگان شد زانکه در برچیده بر بالاى هم کالاى کلیون
    مرغ شد پازندخوان بر شاخ تا شدآذرستان باغ و باد آذر همایون
    شد هوا از عکس لاله سُرخ‎خیمه تا درخت از برگ شد چون سبز استون
    باده را تاک‎ از پى پختن ضمان شدویژه ایدون کز شکوفه یافت ارمون
    باد چون تعویذخوان هر دم به گلشنمی‎دمد پیرامن ازهار افسون
    آن‎چنان کز دست دستور سخى‎دلمی‎بریزد ز ابر نیسان دُر همیدون
    سرور اهل کرم کز طبع رادش می‎رسد دود دل دریا به گردون
    گر بسنجد عشرى از محصول جودش بشکند گردون گردان را فرسطون
    در ازل فرّ و بها زو یافت گیتىتا ابد در دست جود اوست مرهون
    در دغا بازیچه خواند رزم قارندر سخا بی‎قدر داند گنج قارون
    گر بدیدى لمعه اشراق فضلش از حسد بگداختى در خم فلاطون
    منکران حشر را شد شبهه محکم تا ز فرّش شد چو جنّت ربع مسکون
    دست او در پاس ملّت دست موسىرأى او در حفظ‍‎ دولت رأى هارون
    پاس او حضى است گیتى را که در وىنیست دزد فتنه را یاراى راهون
    بر سر فرماندهان دهر داردخاک‎ پایش رتبه تاج فریدون
    مهرش اندر تربیت در کام افعىداده زهر جان‎گزا را طبع اپیون
    با پناه او چه باک‎ ار دهر فتّان با علوّ او چه غم گردون اگر دون
    چون به دفع خصم شاه از خطّه رىخیمه افرازد همى بر طرف جیحون
    موج لشکر آرد از سیحون به جیحوندجله خون راند از جیحون به سیحون
    تفته گردد روى دشت از برق نیزهگفته گردد پشت خاک‎ از سمّ‎ ارغون
    ایمنى را گشت تاریخى ز عهدش تازه گیتى را زهى تاریخ میمون
    در مدیحش شاعران و نکته‎سنجانمن وراء الحُجب عميانا ينادون
    گه فلک‎ گاهى ملک‎ خوانند او راقد تعالى شأنه عمّا يقولُون
    نیست او یزدان ولى باشد منزّههمچو یزدان ذاتش از چند و چه و چون
    اى فنون فضل را ذات تو مطلع اى رسوم عدل را رأى تو قانون
    طبع گوهرزات با جود است توأمرأى ملک‎آرات با عدل است مقرون
    نور مجد از جبهه بخت تو ساطع سرّ عزّ در مخزن طبع تو مخزون
    نکته افضال را ذات تو برهان نقطه اجلال را جاه تو بَرهون
    تا مرصّع سطح راغ از ابر نیسان تا ملمّع صحن باغ از باد کانون
    خامه مدح تو شکربار نى‎سان سینه خصم تو پرآذر چو کانون

    [۲].

    وضعیت کتاب

    این اثر به خط جواد شریفی (ملک‎الخطاطین) در 1316 نوشته شده و در 1356 در چاپخانه اعلمی از روی همان نسخه چاپ شده است[۳].

    چون فهم اشعار نیاز به درک صورت‎های فلکی و آشنایی با برخی لغات داشته، محقق کتاب، این دو مورد (تقسیمات فلکی و فرهنگ لغات اشعار فارسی به‎ترتیب الفبا) را در انتهای اشعار به کتاب افزوده است[۴].

    پانویس

    1. مقدمه محقق، صفحات د تا ز
    2. ر.ک: کتاب، ص146-149
    3. ر.ک: همان، ص260
    4. ر.ک: همان، ص229-260

    منابع مقاله

    مقدمه و متن کتاب.

    وابسته‌ها