۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '== گزارش محتوا == ' به '== گزارش محتوا == ') |
جز (جایگزینی متن - '..<ref>' به '.<ref>') |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
#وقتى [[امام سجاد(ع)]] به مكه مشرف شد، به عرض ايشان رساندند: والى مدينه كه باغ شما را به ستم گرفت، شكايت او را به عبدالملك خليفه وقت برسانيد؛ چون عبدالملك در اين سال به مكه آمده است. حضرت فرمود: من در كنار كعبه، از صاحب اين خانه دنيا نمىخواهم، چه رسد كه به غير خدا پناه ببرم و مسائل دنيا را در اينجا مطرح كنم! اينجا جاى نيايشى است كه انسان را با محبوب حقيقى آشنا كند. بدا به حال كسى كه در كنار كعبه، از صاحب كعبه غير از محبوب حقيقى را طلب كند! [[امام سجاد(ع)]] در عرفات ديد سائلى به تكدى پرداخته، گريه مىكند. حضرت فرمود: اگر تمام دنيا دست اين مرد بود و از دست او گرفته مىشد، حق نداشت امروز در اين سرزمين براى آن اشك بريزد! اينجا از خدا غير خدا را طلبيدن، ضرر كردن است. به تعبير استاد بزرگوار، حكيم متأله، مرحوم الهى قمشهاى(قده): حجرالأسود، خال لب لعل است و اين خال را ببوس تا به محبوبت برسى. | #وقتى [[امام سجاد(ع)]] به مكه مشرف شد، به عرض ايشان رساندند: والى مدينه كه باغ شما را به ستم گرفت، شكايت او را به عبدالملك خليفه وقت برسانيد؛ چون عبدالملك در اين سال به مكه آمده است. حضرت فرمود: من در كنار كعبه، از صاحب اين خانه دنيا نمىخواهم، چه رسد كه به غير خدا پناه ببرم و مسائل دنيا را در اينجا مطرح كنم! اينجا جاى نيايشى است كه انسان را با محبوب حقيقى آشنا كند. بدا به حال كسى كه در كنار كعبه، از صاحب كعبه غير از محبوب حقيقى را طلب كند! [[امام سجاد(ع)]] در عرفات ديد سائلى به تكدى پرداخته، گريه مىكند. حضرت فرمود: اگر تمام دنيا دست اين مرد بود و از دست او گرفته مىشد، حق نداشت امروز در اين سرزمين براى آن اشك بريزد! اينجا از خدا غير خدا را طلبيدن، ضرر كردن است. به تعبير استاد بزرگوار، حكيم متأله، مرحوم الهى قمشهاى(قده): حجرالأسود، خال لب لعل است و اين خال را ببوس تا به محبوبت برسى. | ||
#: «بوسى حجر خال لب لعل نگاران». | #: «بوسى حجر خال لب لعل نگاران». | ||
#:زائر با يمين خدا بيعت مىكند و حجرالأسود را تنزل دست پروردگار مىداند؛ چه اينكه كعبه را تنزل بيت معمور و عرش خدا مىداند و طواف خود را تنزل طواف فرشتگان مىشمارد | #:زائر با يمين خدا بيعت مىكند و حجرالأسود را تنزل دست پروردگار مىداند؛ چه اينكه كعبه را تنزل بيت معمور و عرش خدا مىداند و طواف خود را تنزل طواف فرشتگان مىشمارد..<ref>ر.ک: همان، ص33-34</ref> | ||
#لبيك گفتن در حال احرام نيز به اين معناست كه: «خدايا! من هر چه كه حق است، به آن گويا هستم و از هر چه كه باطل است زبانم را مىبندم». لبيك گفتن، تطهير زبان است از هر چه كه معصيت است. زبان، قليل الجِرم و كثير الجُرم است؛ جِرم آن كوچك و جُرمش زياد است. گناهان فراوانى بهوسيله زبان انجام مىگيرد؛ از انكار لسانى تا مسئله غيبت، تهمت، دروغ، افترا، مسخره كردن و... راز لبيك گفتن اين است كه: «خدايا! از اين لحظه متعهد مىشوم هر چه را كه طاعت تو است بر زبان جارى كنم و از هر چه كه معصيت است زبانم را ببندم». شهادت دروغ، معصيت است؛ انسان محرم و حجگزار هرگز شهادت دروغ نمىدهد، غيبت نمىكند، دروغ نمىگويد، تهمت نمىزند، كسى را با زبان مسخره نمىكند و در هنگام دادوستد، خلاف نمىگويد. زبان زائر بيتالله، زبان طاهر است. سر لبيك گفتن، زبان به اطاعت گشودن و براى هميشه از معصيت بستن است؛ آنهم نهتنها در محدوده محور حج و عمره، كه براى هميشه<ref>ر.ک: همان، ص48-49</ref> | #لبيك گفتن در حال احرام نيز به اين معناست كه: «خدايا! من هر چه كه حق است، به آن گويا هستم و از هر چه كه باطل است زبانم را مىبندم». لبيك گفتن، تطهير زبان است از هر چه كه معصيت است. زبان، قليل الجِرم و كثير الجُرم است؛ جِرم آن كوچك و جُرمش زياد است. گناهان فراوانى بهوسيله زبان انجام مىگيرد؛ از انكار لسانى تا مسئله غيبت، تهمت، دروغ، افترا، مسخره كردن و... راز لبيك گفتن اين است كه: «خدايا! از اين لحظه متعهد مىشوم هر چه را كه طاعت تو است بر زبان جارى كنم و از هر چه كه معصيت است زبانم را ببندم». شهادت دروغ، معصيت است؛ انسان محرم و حجگزار هرگز شهادت دروغ نمىدهد، غيبت نمىكند، دروغ نمىگويد، تهمت نمىزند، كسى را با زبان مسخره نمىكند و در هنگام دادوستد، خلاف نمىگويد. زبان زائر بيتالله، زبان طاهر است. سر لبيك گفتن، زبان به اطاعت گشودن و براى هميشه از معصيت بستن است؛ آنهم نهتنها در محدوده محور حج و عمره، كه براى هميشه<ref>ر.ک: همان، ص48-49</ref> | ||
#قربانى، سر بريدن آز و طمع: گوسفندى را سر بريدن، لاشهاش را به كنارى انداختن و بىمصرف گذاشتن مهم نيست. حاجى كه گوسفندى يا گاوى را سر مىبرد و يا شترى را نحر مىكند، با اين عمل مىخواهد از باب تنزل معقول به محسوس اين معنا را برساند كه: حنجره ديو طمع را بريدم و خفهاش كردم. پس قربانى كردن؛ يعنى آز و طمع را سر بريدن<ref>ر.ک: همان، ص90</ref> | #قربانى، سر بريدن آز و طمع: گوسفندى را سر بريدن، لاشهاش را به كنارى انداختن و بىمصرف گذاشتن مهم نيست. حاجى كه گوسفندى يا گاوى را سر مىبرد و يا شترى را نحر مىكند، با اين عمل مىخواهد از باب تنزل معقول به محسوس اين معنا را برساند كه: حنجره ديو طمع را بريدم و خفهاش كردم. پس قربانى كردن؛ يعنى آز و طمع را سر بريدن<ref>ر.ک: همان، ص90</ref> |
ویرایش