خاطرات مدرسه ما: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    (صفحه‌ای تازه حاوی «خاطرات مدرسه ما عنوان کتابی است که بابک دهقانی در سال 1393 گردآوری و تالیف نمود...» ایجاد کرد)
    (بدون تفاوت)

    نسخهٔ ‏۱۳ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۵۶

    خاطرات مدرسه ما عنوان کتابی است که بابک دهقانی در سال 1393 گردآوری و تالیف نمودند. این کتاب مجموعه ای از خاطرات دانش آموزان ابتدایی دبستان پسرانه سما واحد بندرعباس می باشد که در یک روز گرم تابستانی نگاشته شده است. نگارنده در مقدمه این کتاب چنین می گوید که؛ روزهای اول مهر در این اندیشه بودم چگونه می‌توان از حمایت‌های سنجیده فراوانی که مجتمع سما با مدیریت آقای "مهدی دسینه" معاون محترم دانشگاه آزاد و رئیس مرکز فرهنگی و آموزشی سما بندرعباس، دارند سپاس‌گزاری شود. هر آن‌چه ژرف نگریستم چیزی پربارتر و سزاوارتر از نوشتن سپاس‌گزاری کتبی به ذهنم نیامد. از این‌رو با گردآوری دیدگاه دانش‌آموزان و شاید خواست آن‌ها همراه با چشم‌انداز روحی و روانی نوباوگان در این کتاب، آن را به مدیریت گرامی، تقدیم می‌نمایم چرا که به استقبال شعر فیاض (در آنندراج): ما گلبن نوباوه عشقیم و نباشد / جز ناله بلبل گل روی سبد ما... در این آرزو هستم تا با این کار از فرهیخته گران‌سنگ آقای مهدی دسینه به سهم خود قدردانی کرده و امیدوارم در آینده بتوانم بیشتر در خدمت گستره فرهنگی باشم. نگارنده از ته دل اين برگ سبز را به همه‌ي دانش آموزان ايران زمین نیز پیشکش می‌کنم چرا كه در سایه درس و تلاش این جوانان فردا، آينده علمی سرزمین ما ورق خواهد خورد. دانش آموزان امید علمی و سازندگان ایران فردا خواهند بود. همچنین آرزومندم فرزندانم سپهر و سينا‌ كه در دامان همسر گران‌قدرم با تلاش شبانه‌روزی برای تربیت صحیح آنان بی‌دریغ است نیز همراه با دیگر دانش‌آموزان سراسر ایران افتخارآفرین باشند و شاخه‌های ثمر بخش درخت تنومند و سترگ ایران فردا شوند. اميد كه بتوانیم با تلاش شبانه‌روزی همگی از دانش‌آموز و آموزگار جامعه‌ای سالم و تهی از تنفر و مالامال از صمیمیت و دوستی برپا کنیم. تربیت نخبگان و آینده‌سازان در گرو مسئولیت‌پذیری مادران، پدران و آموزگارانی خواهد بود که در سایه‌ي تلاش، فرزندانی بالنده و پیشرو تربیت می‌کنند. در امور پرورشی تلاش داشته‌ام با دانش‌آموزان به گونه‌ي فرزندانم برخورد کنم. گاه با خنده و گاه بااخم مجبور بوده‌ام آینده آن‌ها را در نظر بگیرم و با آن‌ها برخورد داشته باشم. من فن ایفای هنر شادی و اخم چهره را در تحصیل تئاتر نمایشی و از سوئی از تئاتر زندگی فرا گرفته‌ام و در کار پرورشی از آن بهره می‌گیرم. امید است این گل‌های سرسبز، مرا ببخشایند و بدانند همه کوشش من با در نظر داشتن آینده‌ای تابناک برای آنان بوده است. خاطرات دانش آموزان با تمام سادگی و بی‌آلایشی در بیان نوشتاری نه تنها برای خود آموزگار بلکه اگر به آن‌ها ژرف نگریسته شود، در چشم انداز روان شناختی نیز شاید به کار اندیشمندان گستره دانش و پرورش این مرزوبوم واقع شود. باید به خود بیائیم ودر سایه‌ي درس و برنامه امور پرورشی مدرسه، دانش آموزان را بیشتر با محیط زیست که دغدغه امروزین و آینده‌ي جهان و به‌ویژه سرزمین کوهستانی و کم‌آب خودمان است آشنا کنیم. برای رویدادهای ناگهانی از جمله زمین لرزه، سیل ، توفان، آتش سوزی و خشک سالی به آن‌ها، برای کاهش رنج ملی آموزش دهیم. در کنار درس و دانش از کودکی به این تصمیم گیرندگان کلان فردای این سرزمین کمک کنیم. با درخت کاری و آشنا کردن در صرفه جوئی آب و دوری از آزار پرندگان و حیوانات، با ترتیب اردو و برنامه‌های شادی آفرین، بازدید از موزه‌ها، آشنائی با پیشینه‌ي دودمان‌ها و آثار باستانی به جاي مانده از پیشینیان، همراه با راه انداختن مسابقات ورزشی و یاری گرفتن از روانکاوان ویژه، آن‌ها را در تلاش و رقابت های‌مفید به خودباوری برسانیم و بارور کنیم. در باغچه‌ای به نام مدرسه، می‌توان از لطافت روح این گل‌های مرغزار ایران فردا مواظبت و در رشد و شکوفائی آنان تلاش نمود. در ویراستاری خاطرات این جگر گوشه‌گان نوجوان و جوان به گونه‌ای که خواندن نوشتار روان شود کار شده است تا کمتر دارای دست انداز باشد اما بیشترانعکاس حرف دل این دانش آموزان مد نظر بوده است نه ویراستاری ادبی نوشتار آنان.

    آن چه نگارنده را وادار به این کار نمود خاطرات پر فراز و نشیب روزگار کودکی‌ام بود که عفریت جنگ ابلهانه صدام حسین از خانه و کاشانه آواره‌مان کرده بود. در اين روزهاي دم کرده و پرشرجي پس از جشن نوروز، در بندر عباس، جنوبي‌ترين منطقه ايران هنگامی كه در انديشه‌ي انجام يك فعاليت ماندگار بودم، به یاد يكي از آموزگاران دبستان افتادم. آن آموزگار آقاي مرادي نام داشت. نمي‌دانم هم اکنون در کجای ایران و در چه سن و سالی هستند، اما آرزویم این است در هر كجا که هستند تندرست و شادکام باشند و دیگر این که آرزومندم این برگ سبز دانش آموز دیروز به گونه‌ای به دست پر مهر ایشان برسد. تا در پندار خود از فاصله‌ي دور، درود فرستاده و بر دستان پر مهرشان بوسه بزنم. مي‌خواهم به ايشان بگويم، شما تا همیشه در یاد و خاطر من و هم کلاسی‌ها جا دارید و فراموش نمی‌کنم با چه وسواسی تلاش داشتید به ما دانش آموزان دبستان بیاموزید تا با اندیشه سازندگی در کارزار اجتماع کوشا باشیم. مي‌خواهم بگويم كه امروز و در این سن و سالی که از دانش شما توشه برگرفتم و به پیروی از رهنمودهای شما با نسل جدیدی دانش آموز و دانشجو سرکار دارم بغض بر گلويم پنجه در انداخته و اشك در چشمانم حلقه زده و مي‌خواهم از شما انسان ارزشمند سپاسگزار باشم. هيچ‌‌گاه از يادنمي‌‌برم روزگار تلخ‌تر از زهر جنگ ابلهانه صدام حسین با کشورمان را، كه مجبور شدیم با خانواده به نورآباد ممسني كوچ کنیم و پندهای شما کلید گوشم شد و در سرماي زمستان به عنوان دانش آموزی جنگ زده، در چادر به همراه ايلات و عشاير درس خواندم. هميشه یاد آن روزها آویزه‌ي خاطر من است و یاد و صفای شما نگین انگشتر روزهای نوجوانی من بوده است. بزرگواری شما هست و تا همیشه در کاکل خاطر این دانش آموز دیروز شماست که گفته‌اند: "العلم فی الصغر کل نقش فی الحجر" (دانشی که از کودکی بیاموزی همچون نگاره‌ای کنده شده بر سنگ است). آن روزگار به دلیل سن کم با خود می‌اندیشیدم چطور كودكي نازپرورده شهرستانی خواهد توانست در یک روستاي دورافتاده‌ و در سرماي شديد زمستان درس بخواند. اما راهی نبود. جنگ زده بودیم و می‌بایست تحمل کرد تا پوزه دشمن را برادران رزمجو به گل بمالند.

    دوست دارم آموزگار پايه‌ي دوم خودم را هم ببينم و با بوسه‌اي گرم بر دستان پر مهرش سپاس‌گزار تلاش و زحمات ایشان باشم. چرا كه در سایه‌ي تلاش و با صمیمیت به گونه‌ي یک پدر دلسوز، طعم حقيقت را به من چشاندند و به نقطه‌ای در کنج کلاس خیره بودند و رو به من و دانش آموزان هم کلاسی با سخنانی گرم و دلنشین گفتند: " زندگي سردي و گرمي‌ و بالا و پائین دارد اما کسانی که خود را برای مبارزه با ناملایمات آبدیده می‌کنند و در تلاش برای بهتر کردن آن هستند، پیروز کارزار زندگی خواهند بود و چه خوش گفت سخنوری که گفته است: "خاطرات را بايد به يادها سپرد. شايد روزي بادي بوزد و بوي تلخ و شيرين آن را به مشام ما برساند. آن وقت است كه يا اشك در چشمانمان حلقه مي‌زند و يا از شوق و ذوق فراوان لبخندي كوچك گوشه‌ي لبمان را به بالا مي‌برد و ما را در ياد آن روزها غوطه‌ور مي‌سازد".
    

    پس از آن کوچ غریب که جنگ مسبب آن بود و از آبادان شهر زیبا برکنده شدم، در کلاس درس آموزگاران پر توان و با سوادي به شاگردي نشستم و از همان روزهای نخست خود را مهیا کردم تااگر روزی آموزگار شدم همچون آموزگاران ارزشمند روزگار نوجوانی خود کمر همت ببندم و در تلاش برای تربیت آیندگانی باشم که سعادت و خوشبختی ملی ما در همه زمینه‌ها در گرو باروری رشد فکری آنان است. بي‌شك جای آن دارد تا با افتخار بر قایق خاطرات بنشینم و بر امواج اقیانوس اندیشه آموزگاران زخمت کش دیروز خود توشه‌ي فرا گرفته را در طبق اخلاص برای کودکان و نوجوانان امروز بگذارم. سرورانی از یاد نرفتنی چون آقاي دريس در كلاس سوم ابتدايي، آقاي موسوي كلاس چهارم ابتدايي، آقاي كياني كلاس پنجم ابتدايي و آموزگاراني كه در مقطع راهنمايي افتخار شاگردي آن‌ها را داشتم. همچنین مدير گرامی مدرسه راهنمايي گنج‌دانش جناب آقاي حلاف، معاون ارجمند و گران سنگ و دوست داشتني و آموزگار تاريخ و جغرافيا و مدني آقاي آلبوصوفي، آقاي برون دبير محترم درس علوم، آقاي دريايي دبير محترم زبان انگليسي، آقاي شيخي مدير گرامی دبيرستان اميركبير آبادان (بوارده)، آقاي رحيمي معاون محترم دبيرستان، آقاي دلواري معاون محترم دبيرستان و خيلي از آموزگارانی كه امروز تنها چهره‌شان در خاطر من است را فراموش نمی‌کنم. همه يادها و خاطرات دیروز، از آنجايي آغاز شد كه هوا دم کرده و گرم بود و من در انديشه ي ماندگاري فردا که امروز است بودم. هنگامی که به آن‌ها ژرف می‌نگرم به این نتیجه می‌رسم که انديشه‌ي امروز من در ذهن اين كودكان متبلور خواهد شد و آن روز، روزی است که من در کنج خاطره‌ي فردای دانش آمورزانم خواهم بود و این تکرار پر میمنت در خاطره‌ي ایران نیز ورجاوند خواهد شد. این‌گونه و در راستای تائیر امروز بر فردا بود که با خود اندیشیدم بهتر است به همه کلاس‌ها بروم و از دانش آموزان بخواهم خاطره‌اي بنويسند و از آن‌ها خواستم كه به تلخ و شيرين بودن خاطره‌شان فكر نكنند، بلكه آن‌چيزي را بنويسند كه دوست دارند. چرا که با ثبت آن نه تنها در راستای آموزشی کمکی شایان خواهد بود بلکه فردای روزگار نیز آنان را به قضاوت خود از دیروز وادار خواهد کرد. هنگامی که با استقبال دانش آموزان روبرو شدم تصمیم گرفتم كه دلنوشته‌های آنان را بدون کم و کاست فقط با یک ویراستاری ساده، گردآوری و آن‌ها را به گونه یک کتاب به چاپ برسانم. بر این باورم روزي خواهد رسید كه من و خيلي از همکاران در خاطرات زيباي این امیدهای فردای کشور خواهیم بود و این تجربه برای آیندگان نیز ارزشمند است. باشد تا درسی شود که همه در کارهایمان به این پندار رسیده باشیم و بدانیم کار امروز در ترازوی داوری آیندگان ارزیابی خواهد شد. "ان شاء الله". درحاشیه: از دانش آموزان خواسته شد بپندارند که در سن ٢٥ تا ٣٠ سالگی هستند و دارند خاطرات مدرسه را پس از سال ها بازگوئی می‌کنند.