۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۵۹: | خط ۱۵۹: | ||
باب پنجم: | باب پنجم: | ||
باب پنجم اين رساله اختصاص به نبوّت و رسالت پيامبر گرامى اسلام(ص)دارد و شامل | باب پنجم اين رساله اختصاص به نبوّت و رسالت پيامبر گرامى اسلام(ص)دارد و شامل پنج فصل است در فصل اوّل به اثبات رسالت پيامبر اسلام(ص)مىپردازد و دراينباره تحدّىقرآن را بعنوان بهترين معجزه بشمار مىآورد سپس عصمت انبياء را ثابت مىكند چون اصولا متابعت كسى كه معصوم نيست بهيچ وجه معقول نمىباشد در فصل سوّم در جايز بودن كرامات اوليا صحبت مىشود و حضرت مريم را بعنوان بهترين شاهد بر دليل خود مىآورد و در پايان اين باب پيامبر اسلام را بر ساير انبياء و حتى فرشتگان برتر مىداند و فرمايش نبوى را كه فرمود:«لا تفضلونى على يونس من متى»را حمل بر تواضع پيامبر اسلام مىداند. | ||
پنج فصل است در فصل اوّل به اثبات رسالت پيامبر اسلام(ص)مىپردازد و دراينباره تحدّىقرآن را بعنوان بهترين معجزه بشمار مىآورد سپس عصمت انبياء را ثابت مىكند چون اصولا | |||
متابعت كسى كه معصوم نيست بهيچ وجه معقول نمىباشد در فصل سوّم در جايز بودن كرامات | |||
اوليا صحبت مىشود و حضرت مريم را بعنوان بهترين شاهد بر دليل خود مىآورد و در پايان اين باب | |||
پيامبر اسلام را بر ساير انبياء و حتى فرشتگان برتر مىداند و فرمايش نبوى را كه فرمود:«لا تفضلونى على | |||
يونس من متى»را حمل بر تواضع پيامبر اسلام مىداند. | |||
باب ششم: | باب ششم: | ||
باب ششم رساله دربارۀ آخرت است. | باب ششم رساله دربارۀ آخرت است. | ||
و شامل شش فصل مىباشد ابتدا ثابت مىشود كه خداى متعال بر حشر و نشر بندگان قادر است. | و شامل شش فصل مىباشد ابتدا ثابت مىشود كه خداى متعال بر حشر و نشر بندگان قادر است. | ||
سپس براساس دلايل نقلى و قرآنى عذاب قبر ثابت مىشود مانند قول رسولخدا(ص)كه:«القبر امّا روضة من رياض الجنّة او حفرة من حفر النيران»بعد از آن براساس آيۀ شريفه'''«انّ الله لا يغفران يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»'''و همچنين براساس'''«انّ الله يغفر الذنوب جميعا»'''ثابت مىكند كه فاسقان امّت بالاخره مورد عفو و بخشش الهى قرار مىگيرند و عاصيان امت در دوزخ مخلّد و هميشگى نيستند بلكه خلود در دوزخ مخصوص كافران است. | |||
سپس براساس دلايل نقلى و قرآنى عذاب قبر ثابت مىشود مانند قول رسولخدا(ص)كه:«القبر امّا | |||
روضة من رياض الجنّة او حفرة من حفر النيران»بعد از آن براساس آيۀ شريفه'''«انّ الله لا يغفران يشرك | |||
به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»'''و همچنين براساس'''«انّ الله يغفر الذنوب جميعا»'''ثابت مىكند | |||
كه فاسقان امّت بالاخره مورد عفو و بخشش الهى قرار مىگيرند و عاصيان امت در دوزخ مخلّد و هميشگى نيستند بلكه | |||
خلود در دوزخ مخصوص كافران است. | |||
باب هفتم: | باب هفتم: | ||
باب هفتم رساله دربارۀ امامت است ابتداء به وجوب نصب امام مىپردازد كه چون با نصب امام | باب هفتم رساله دربارۀ امامت است ابتداء به وجوب نصب امام مىپردازد كه چون با نصب امام مفاسد دفع مىگردد لذا نصب آن واجب خواهد بود سپس مىگويد كه از رسولخدا(ص)در يقيين امام فرمايش و نصّى وارد نشده است و اگر نصّى بود حتما از راه تواتر به ما مىرسيد البته عقيده فخر رازى برمبناى اهل سنّت است و الاّ اماميّه معتقدند كه آيات و همچنين روايات متواترى از فريقين وجود دارد كه امامت على(ع)را ثابت مىكند مانند حديث منزلت و حديث غدير ناگفته نماند كه پيامبر(ص)نه تنها دربارۀ امامت على(ع)نصّى دارد بلكهدرباره امامت ساير ائمّه عليهم السلام نيز احاديث صريحى دارند و خوشبختانه اينگونه از احاديث در كتب صحاح و مسانيد اهل سنّت نقل شده است كه طالبان مىتوانند بدانجا مراجعه نمايند. | ||
فخر رازى اهل سنّت را افضل از مذاهب ديگر مىداند به نظر وى مراتب فضل به حسب درجات امامت سنجيده مىشود. | |||
مفاسد دفع مىگردد لذا نصب آن واجب خواهد بود سپس مىگويد كه از رسولخدا(ص)در يقيين امام فرمايش و نصّى | |||
وارد نشده است و اگر نصّى بود حتما از راه تواتر به ما مىرسيد البته عقيده فخر رازى برمبناى اهل سنّت | |||
است و الاّ اماميّه معتقدند كه آيات و همچنين روايات متواترى از فريقين وجود دارد كه امامت على(ع)را ثابت | |||
مىكند مانند حديث منزلت و حديث غدير ناگفته نماند كه پيامبر(ص)نه تنها دربارۀ امامت على(ع)نصّى دارد بلكهدرباره امامت ساير ائمّه عليهم السلام نيز احاديث صريحى دارند و خوشبختانه اينگونه از احاديث | |||
در كتب صحاح و مسانيد اهل سنّت نقل شده است كه طالبان مىتوانند بدانجا مراجعه نمايند. | |||
فخر رازى اهل سنّت را افضل از مذاهب ديگر مىداند به نظر وى مراتب فضل به حسب درجات امامت | |||
سنجيده مىشود. | |||
باب هشتم: | باب هشتم: | ||
باب هشتم كه آخرين باب رساله است اختصاص به مباحث اصول فقه دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود: | باب هشتم كه آخرين باب رساله است اختصاص به مباحث اصول فقه دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود: | ||
1-اوامر خدايتعالى و رسولخدا(ص)دلالت بر وجوب مىكند. | 1-اوامر خدايتعالى و رسولخدا(ص)دلالت بر وجوب مىكند. | ||
2-خبر متواتر مفيد علم است ولى خبر واحد مفيد علم نيست ولى موجب عمل است. | 2-خبر متواتر مفيد علم است ولى خبر واحد مفيد علم نيست ولى موجب عمل است. | ||
3-اجماع امّت حجّت است.4-قياس و اجتهاد حجّت است لازم به ذكر است كه قياس در مكتب اماميه بشدّت مردود است زيرا اولين قياسكننده شيطان مىباشد.5-همۀ مجتهدان در فروع مصيباند.فخر در خاتمه رساله مىخواهد مذهب شاخصى را بر ساير مذاهب ترجيح دهد لذا از راه قريشى بودن و ساير موارد برترى شافعى را اعلام كند البتّه بر طالبان راه حقيقت معلوم و مبرهن است كه اينگونه انحرافات فكرى صرفا براساس دور ماندن از خاندان اهل بيت عليهم السلام براى انسان حاصل مىشود. | |||
3-اجماع امّت حجّت است.4-قياس و اجتهاد حجّت است لازم به ذكر است كه قياس | |||
در مكتب اماميه بشدّت مردود است زيرا اولين قياسكننده شيطان مىباشد.5-همۀ مجتهدان در فروع | |||
مصيباند.فخر در خاتمه رساله مىخواهد مذهب شاخصى را بر ساير مذاهب ترجيح دهد لذا از راه قريشى بودن | |||
و ساير موارد برترى شافعى را اعلام كند البتّه بر طالبان راه حقيقت معلوم و مبرهن است كه اينگونه | |||
انحرافات فكرى صرفا براساس دور ماندن از خاندان اهل بيت عليهم السلام براى انسان حاصل مىشود. | |||
==معرفى اجمالى:== | ==معرفى اجمالى:== | ||
خط ۲۳۵: | خط ۱۹۱: | ||
فصل اوّل: | فصل اوّل: | ||
در فصل اوّل در قالب تمثيل موقعيّت روح انسانى را نسبت به بدن | در فصل اوّل در قالب تمثيل موقعيّت روح انسانى را نسبت به بدن بيان مىكند كه چون روح انسانى را در كشتى بدن نشانند و آن كشتى را در درياى روزگار انداختند مردم گمان كردند كه كشتى تن ساكن است و درياى روزگار در حركت و اين اشتباه است زيرا كه كشتى حيات جسمانى كه به واسطه جسد حاصل مىشود در حركت است. | ||
بيان مىكند كه چون روح انسانى را در كشتى بدن نشانند و آن كشتى را در درياى روزگار انداختند مردم گمان | |||
كردند كه كشتى تن ساكن است و درياى روزگار در حركت و اين اشتباه است زيرا كه كشتى حيات | |||
جسمانى كه به واسطه جسد حاصل مىشود در حركت است. | |||
فصل دوّم: | فصل دوّم: | ||
در فصل دوّم به فانى بودن بدن مادّى اشاره مىكند | در فصل دوّم به فانى بودن بدن مادّى اشاره مىكند | ||
كه در رهگذر تغيير و تحوّل بودن صلاحيّت بقاء را ندارد. | كه در رهگذر تغيير و تحوّل بودن صلاحيّت بقاء را ندارد. | ||
فصل سوّم: | فصل سوّم: | ||
در فصل سوّم مفصلا بيان مىشود كه روح انسانى غير از | در فصل سوّم مفصلا بيان مىشود كه روح انسانى غير از بدن اوست و دلايل زيادى براى اثبات اين مطلب آورده شده است كه به مهمّترين آنها اشاره مىشود: | ||
1-هرانسانى باوجدان درمىيابد كه حقيقت وى از زمان كودكى تا پيرى حقيقت واحدى است وى در همۀ احوال يك چيز است در حاليكه بدن يك چيز نيست و دائما در حال تغيير و تبدّل است پس روح غير از بدن است | |||
بدن اوست و دلايل زيادى براى اثبات اين مطلب آورده شده است كه به مهمّترين آنها اشاره مىشود: | 2-اگر انسان در حالت بيدارى بخواهد عالم غيب را مطالعه كند نمىتواند چون در وقت بيدارى بدن قوّت مىگيرد و روح ضعيف مىشود و بالعكس آدمى وقتى خواب است به راحتى مىتواند به عالم غيب راه يابد زيرا در اين موقع روح قوّت مىيابد و بدن ضعيف مىشود پس روح غير از بدن است. | ||
3-هر چيزى كه سبب فربهاى تن است آنچيز موجب نقصان روح است و هرچه سبب سعادت و خوشبختى روح است آنچيز موجب نقصان و ضعف تن است پس روح غير از تن است. | |||
1-هرانسانى باوجدان درمىيابد كه حقيقت وى از زمان كودكى تا پيرى حقيقت واحدى است وى در | 4-اگر روح همان تن باشد نمىشود بيشتر از يك نقش بر لوح وجود او نوشت در حاليكه هزاران لوح بر صفحۀ روح نقش مىبندد و اين تغاير آنها را مىرساند. | ||
همۀ احوال يك چيز است در حاليكه بدن يك چيز نيست و دائما در حال تغيير و تبدّل است پس روح غير | |||
از بدن است 2-اگر انسان در حالت بيدارى بخواهد عالم غيب را مطالعه كند نمىتواند چون در وقت | |||
بيدارى بدن قوّت مىگيرد و روح ضعيف مىشود و بالعكس آدمى وقتى خواب است به راحتى مىتواند به عالم | |||
غيب راه يابد زيرا در اين موقع روح قوّت مىيابد و بدن ضعيف مىشود پس روح غير از بدن است. | |||
3-هر چيزى كه سبب فربهاى تن است آنچيز موجب نقصان روح است و هرچه سبب سعادت | |||
و خوشبختى روح است آنچيز موجب نقصان و ضعف تن است پس روح غير از تن است. | |||
4-اگر روح همان تن باشد نمىشود بيشتر از يك نقش بر لوح وجود او نوشت در حاليكه هزاران لوح | |||
بر صفحۀ روح نقش مىبندد و اين تغاير آنها را مىرساند. | |||
5-انسان وقتى عمرش به چهل مىرسد تن او به ضعف و ناتوانى مىگرايد در حاليكه عقل او به كمال مىرسد | 5-انسان وقتى عمرش به چهل مىرسد تن او به ضعف و ناتوانى مىگرايد در حاليكه عقل او به كمال مىرسد | ||
و اين به جهت قوّت روحانى و ضعف جسمانى است كه دو حقيقت جداگانهاند پس روح غير از بدن است. | و اين به جهت قوّت روحانى و ضعف جسمانى است كه دو حقيقت جداگانهاند پس روح غير از بدن است. | ||
6-بدن انسان مركز خون و صفرا و سودا و بلغم است كه كثيفاند ولى روح انسان محل نورها و پاكيهاست و اختلاف محلّها ثابت مىكند كه روح غير از بدن است. | |||
6-بدن انسان مركز خون و صفرا و سودا و بلغم است كه كثيفاند ولى روح انسان محل نورها | |||
و پاكيهاست و اختلاف محلّها ثابت مىكند كه روح غير از بدن است. | |||
در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه اگر روح غير از بدن است در اينصورت آيا روح جزئى از اجزاى خدايتعالى | در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه اگر روح غير از بدن است در اينصورت آيا روح جزئى از اجزاى خدايتعالى | ||
محسوب مىشود؟در جواب گفته مىشود كه ابدا چنين نيست چون ذات الهى بسيط بوده و به هيچ وجه جزء و بعض برنمىدارد بلكه روح و تن آدمى براساس مراتب وجودى مخلوق حقتعالى هستند. | |||
محسوب مىشود؟در جواب گفته مىشود كه ابدا چنين نيست چون ذات الهى بسيط بوده و به هيچ | |||
وجه جزء و بعض برنمىدارد بلكه روح و تن آدمى براساس مراتب وجودى مخلوق حقتعالى هستند. | |||
فصل چهارم: | فصل چهارم: | ||
در فصل چهارم به حقيقت مرگ اشاره مىشود براهين محكمى ارائه شده كه روح انسان در ذات | در فصل چهارم به حقيقت مرگ اشاره مىشود براهين محكمى ارائه شده كه روح انسان در ذات خودش،هيچگونه احتياجى به بدن و آلت ندارد ولى روح بهواسطه اين آلت كسب كمال نموده و به سعادت ابدى رهنمون مىشود اگر آلت و ابزار فاعلى در حين كار بشكند فعل او از بين مىرود ولى حقيقت انسانى چنين نيست كه با نابودى بدن روح هم از بين برود بلكه روح باقى مىماند.منتهى اگر در نشئه طبيعت كسب سعادت اخروى كرد در آن نشئه اخروى نيز سعادتمند خواهد بود ولى اگر خداى ناكرده با اين ابزار محبّت دنيا را بدست آورد و رضايت حقّ تعالى را از دست داد در آن سراى باقى بىكس و ياور خواهد بود و حسرت ابدى گريبانگير وى خواهد بود. | ||
ابدى رهنمون مىشود اگر آلت و ابزار فاعلى در حين كار بشكند فعل او از بين مىرود ولى حقيقت انسانى | |||
چنين نيست كه با نابودى بدن روح هم از بين برود بلكه روح باقى مىماند.منتهى اگر در نشئه طبيعت | |||
كسب سعادت اخروى كرد در آن نشئه اخروى نيز سعادتمند خواهد بود ولى اگر خداى ناكرده با اين ابزار | |||
محبّت دنيا را بدست آورد و رضايت حقّ تعالى را از دست داد در آن سراى باقى بىكس و ياور خواهد بود و | |||
حسرت ابدى گريبانگير وى خواهد بود. | |||
فصل ششم: | فصل ششم: | ||
در فصل ششم گفته مىشود كه محبّت و عشق به دنيا سبب دورى | در فصل ششم گفته مىشود كه محبّت و عشق به دنيا سبب دورى از مطلوب و عشق حقيقى است سپس نصيحتى براى طالبان كوى سعادت ارائه مىشود فصل هفتم: | ||
از مطلوب و عشق حقيقى است سپس نصيحتى براى طالبان كوى سعادت ارائه مىشود فصل هفتم: | |||
فصل هفتم رساله در بيان مراتب ارواح انسانى است كه براى هركدام از آنها از قرآن كريم شواهدى آورده مىشود. | فصل هفتم رساله در بيان مراتب ارواح انسانى است كه براى هركدام از آنها از قرآن كريم شواهدى آورده مىشود. | ||
ارواح انسانى داراى سه مرتبه هستند: | ارواح انسانى داراى سه مرتبه هستند: | ||
1-اصحاب سعادت'''«فاما ان كان من المقرّبين فروح و ريحان و جنه نعيم»''' | |||
1-اصحاب سعادت'''«فاما ان كان من المقرّبين فروح و | 2-اصحاب سلامت'''«و امّا من كان من اصحاب اليمين سلام لك من اصحاب اليمين»''' | ||
ريحان و جنه نعيم»''' | |||
2-اصحاب سلامت'''«و امّا من كان من اصحاب اليمين سلام لك من اصحاب | |||
اليمين»''' | |||
3-اصحاب شقاوت'''«و اما ان كان من المكذبين الضالين منزل من حميم و تصلية جحيم»''' | 3-اصحاب شقاوت'''«و اما ان كان من المكذبين الضالين منزل من حميم و تصلية جحيم»''' | ||
خط ۳۲۷: | خط ۲۲۸: | ||
در فصل هشتم دربارۀ حكمت مرگ بحث مىشود كه برخى از آنها مورد بررسى قرار مىگيرد: | در فصل هشتم دربارۀ حكمت مرگ بحث مىشود كه برخى از آنها مورد بررسى قرار مىگيرد: | ||
1-سرمايۀ روح انسان عقل اوست كه براى كسب معارف و ادراك حقايق به اين نشئه آمده است | 1-سرمايۀ روح انسان عقل اوست كه براى كسب معارف و ادراك حقايق به اين نشئه آمده است لذا بعد از تجارت و سود فراوان بايد به وطن اصلى خود بازگردد. | ||
لذا بعد از تجارت و سود فراوان بايد به وطن اصلى خود بازگردد. | |||
2-چون انسان به اين دنيا آمد و از سفره رحمت الهى توشهاى برداشت بايد برخيزد تا ديگرى هم | 2-چون انسان به اين دنيا آمد و از سفره رحمت الهى توشهاى برداشت بايد برخيزد تا ديگرى هم | ||
از اين سفره محروم نباشد. | از اين سفره محروم نباشد. | ||
3-چون لذات جسمانى محدود هستند و مختصر و محقّر،لذا سزاوار نيست كه انسان هميشه در آن ماندگار باشد پس مرگ بر انسان لازم است تا از لذّات معنوى و سعادت ابدى متنعّم گردد. | |||
3-چون لذات جسمانى محدود هستند و مختصر و محقّر،لذا سزاوار نيست | 4-انسان تا وقتى در اين دنيا زندگى مىكند همانند جنينى مىباشد كه در شكم مادر است احساس راحتى مىكند وقتى او را از اين عالم مىبرند احساس ناخوشايندى مىكند ولى وقتى بدانجا قدم مىگذارد مىبيند كه بهترين و شريفترين عوالم است.5-بهترين حكمت در باب مرگ اينست كه انسان در زندگى دنيوى از حقتعالى در حجاب است و بعد از مرگ به لقاء و شهود حق تعالى مىرسد لذا مرگ بهتر است. | ||
كه انسان هميشه در آن ماندگار باشد پس مرگ بر انسان لازم است تا از لذّات معنوى و سعادت | |||
ابدى متنعّم گردد. | |||
4-انسان تا وقتى در اين دنيا زندگى مىكند همانند جنينى مىباشد كه در شكم مادر است | |||
احساس راحتى مىكند وقتى او را از اين عالم مىبرند احساس ناخوشايندى مىكند ولى وقتى بدانجا قدم مىگذارد | |||
مىبيند كه بهترين و شريفترين عوالم است.5-بهترين حكمت در باب مرگ اينست كه انسان در | |||
زندگى دنيوى از حقتعالى در حجاب است و بعد از مرگ به لقاء و شهود حق تعالى مىرسد لذا مرگ | |||
بهتر است. | |||
فصل نهم: | فصل نهم: | ||
خط ۳۵۵: | خط ۲۳۸: | ||
در فصل نهم دربارۀ فوائد زيارت قبور و اسرار آن بحث مىشود و تقريبا رنگ و بوى عرفانى دارد. | در فصل نهم دربارۀ فوائد زيارت قبور و اسرار آن بحث مىشود و تقريبا رنگ و بوى عرفانى دارد. | ||
چون رابطه روح با بدن رابطۀ عشقى است لذا بعد از مرگ همواره به بدن خاكى خود عشق و تعلّقدارد در اين ميان،شخصى به زيارت وى مىرود بين روح زيارتكننده و خاك متوفى علقه | چون رابطه روح با بدن رابطۀ عشقى است لذا بعد از مرگ همواره به بدن خاكى خود عشق و تعلّقدارد در اين ميان،شخصى به زيارت وى مىرود بين روح زيارتكننده و خاك متوفى علقه و تعلّق ايجاد مىشود و از آنجا كه روح متوفى نيز به آن خاك تعلّق دارد لذا ارواح آنها باهم وحدت پيدا مىكنند و روح متوفى فيوضات خود را از طاعات و معارف بر روح زيارتكننده افاضه مىكند البته ادراك اينگونه حقائق براساس مكاشفات براى انسان حاصل مىشود. | ||
از آنجا كه رساله بعنوان جواب تعزيتنامهاى است كه در مرگ فرزند سلطان بهاء الدين نوشته شده است لذا پايان رساله،دردنامۀ فخر رازى است وى احوالات خود را پس از مرگ فرزندش محمّد،به صورت سوزوگداز بيان مىدارد. | |||
و تعلّق ايجاد مىشود و از آنجا كه روح متوفى نيز به آن خاك تعلّق دارد لذا ارواح آنها باهم وحدت | |||
پيدا مىكنند و روح متوفى فيوضات خود را از طاعات و معارف بر روح زيارتكننده افاضه | |||
مىكند البته ادراك اينگونه حقائق براساس مكاشفات براى انسان حاصل مىشود. | |||
از آنجا كه رساله بعنوان جواب تعزيتنامهاى است كه در مرگ فرزند سلطان بهاء الدين | |||
نوشته شده است لذا پايان رساله،دردنامۀ فخر رازى است وى احوالات | |||
خود را پس از مرگ فرزندش محمّد،به صورت سوزوگداز بيان مىدارد. | |||
خط ۳۷۴: | خط ۲۴۶: | ||
«سير نفس»رسالهاى است كه در آن روح انسانى از پائينترين مراتب وجود شروع به سير | «سير نفس»رسالهاى است كه در آن روح انسانى از پائينترين مراتب وجود شروع به سير و حركت مىنمايد و بعد از طى منازل و عوالم،به عالم وحدت راه مىيابد. | ||
و حركت مىنمايد و بعد از طى منازل و عوالم،به عالم وحدت راه مىيابد. | |||
==گزارش محتوا:== | ==گزارش محتوا:== | ||
خط ۳۸۵: | خط ۲۵۵: | ||
فصل اوّل: | فصل اوّل: | ||
در فصل اوّل به سلسلۀ مراتب وجود اشاره مىكند كه در آن چگونه موجودى كه در پائينتر | در فصل اوّل به سلسلۀ مراتب وجود اشاره مىكند كه در آن چگونه موجودى كه در پائينتر مرتبه وجود است از فيض الهى بهرهمند مىشود در آغاز فصل بيان مىكند كه عاقلۀ هر انسان كه كمال جسم و كالبد او را تشكيل مىدهد داراى دو نظر است يك نظر به صورت جسمانى است كه آنرا عالم سفلى گويند و يك نظر به عالم ملكوت است كه آنرا عالم علوى نامند نظرى كه به عالم سفلى است قوّۀ عامله گويند و نظرى كه به عالم علوى است قوّۀ علاّمه نامند صورت جسمانى كه همان كالبد انسان است ابتدا از قوّۀ عامله استفاده مىكند،قوّۀ عامله از عالمه،عالمه از عقل فعّال،عقل فعّال از عقل فلك قمر،عقل فلك قمر از عقل فلك عطارد،عقل فلك عطارد از عقل فلك زهره،عقل فلك زهره از عقل فلك آفتاب،عقل فلك آفتاب از عقل فلك مرّيخ،عقل فلك مرّيخ از عقل فلك مشترى،عقل فلك مشترى از عقل فلك زحل،عقل فلك زحل از عقل فلك البروج،عقل فلك البروج از عقل فلك الافلاك،عقل فلك الافلاك از عقل كل،و بالاخره عقل كل از فيض باريتعالى بهرهمند مىشود. | ||
مرتبه وجود است از فيض الهى بهرهمند مىشود در آغاز فصل بيان مىكند كه عاقلۀ هر انسان كه كمال جسم و كالبد | |||
او را تشكيل مىدهد داراى دو نظر است يك نظر به صورت جسمانى است كه آنرا عالم سفلى گويند | |||
و يك نظر به عالم ملكوت است كه آنرا عالم علوى نامند نظرى كه به عالم سفلى است قوّۀ عامله گويند | |||
و نظرى كه به عالم علوى است قوّۀ علاّمه نامند صورت جسمانى كه همان كالبد انسان است ابتدا | |||
از قوّۀ عامله استفاده مىكند،قوّۀ عامله از عالمه،عالمه از عقل فعّال،عقل فعّال از عقل فلك قمر،عقل | |||
فلك قمر از عقل فلك عطارد،عقل فلك عطارد از عقل فلك زهره،عقل فلك زهره از عقل فلك | |||
آفتاب،عقل فلك آفتاب از عقل فلك مرّيخ،عقل فلك مرّيخ از عقل فلك مشترى،عقل | |||
فلك مشترى از عقل فلك زحل،عقل فلك زحل از عقل فلك البروج،عقل فلك البروج از | |||
عقل فلك الافلاك،عقل فلك الافلاك از عقل كل،و بالاخره عقل كل از فيض باريتعالى | |||
بهرهمند مىشود. | |||
فصل دوّم: | فصل دوّم: | ||
در فصل دوّم به سير روحانى نفس مىپردازد و براساس نقشۀ فوق به حركت خود ادامه مىدهد قبل از شروع | در فصل دوّم به سير روحانى نفس مىپردازد و براساس نقشۀ فوق به حركت خود ادامه مىدهد قبل از شروع | ||
به حركت به ذكر مقدّماتى مىپردازيم: | به حركت به ذكر مقدّماتى مىپردازيم: | ||
1-همانطوريكه عالم دوتاست عالم جسمانى و عالم روحانى،سيرو سفر نيز دوتاست جسمانى و روحانى. | 1-همانطوريكه عالم دوتاست عالم جسمانى و عالم روحانى،سيرو سفر نيز دوتاست جسمانى و روحانى. | ||
2-در سفر جسمانى،همراهى جسم و روح شرط است ولى در سفر روحانى فقط روح شرط است نه جسم. | |||
2-در سفر جسمانى،همراهى جسم و روح شرط است ولى در سفر | 3-همانطوريكه سفر جسمانى دو پاى قوى مىخواهد براى سفر روحانى هم عقل و معرفت قوى لازم است. | ||
4-چنانكه در سفر جسمانى مقامات و منازل را بايد به ترتيب سپرى نمود تا به سر منزل مقصود رسيد در سفر روحانى هم مقامات و منازل را واحدا بعد واحد بايد طى كرد تا به مقام وحدت باريتعالى رسيد. | |||
روحانى فقط روح شرط است نه جسم. | بعد از طى مقدّمات به سفر روحانى مىپردازيم ابتداى سفر روحانى انسان از عالم مادى و جسمانى اوست كه عالم صغير نامند انسان بايد در هريك از منازل عالم جسمانى فرود آيد و هريك از آنها را بنحو احسن بشناسد سپس بر همۀ آنها وقوف پيدا كرده و در تحت تصرّف خود درآورد آنگاه به عالم كبير كه عالم طبايع است قدم مىگذارد و آنها عبارتند از:خاك،آب،باد،آتش و در هركدام از آنها منزل كرده و بالاخره در تحت تصرّف عقل درمىآورد سپس از اين عالم طبايع سفر مىكند و به عالم عناصر قدم مىگذارد و با قدم همت از اين عوالم نيز هجرت كرده به عالم افلاك كه عالم ملكوت است قدم مىگذارد در آنجا از كون و فساد خبرى نيست و همۀ طبايع و عناصر عالم مادّى مسخّر عالم افلاكند سالك در سير خود منازلى را طى مىكند كه عبارتند از:آسمان اوّل يا فلك قمر،آسمان دوّم يا فلك عطارد،آسمان سوّم يا فلك زهره،آسمان چهارم يا فلك آفتاب،آسمان پنجم يا فلك مرّيخ،آسمان ششم يا فلك مشترى،آسمان هفتم يا فلك زحل،آسمان هشتم يا فلك البروج،آسمان نهم يا فلك | ||
الافلاك،عقل كل يا آسمان نهم.سالك بعد از طى اين منازل بالاخره به عالم وحدت باريتعالى راه مىيابد و سير تمام مىشود. | |||
3-همانطوريكه سفر جسمانى دو پاى قوى مىخواهد براى سفر روحانى | |||
هم عقل و معرفت قوى لازم است. | |||
4-چنانكه در سفر جسمانى مقامات و منازل را بايد به ترتيب سپرى | |||
نمود تا به سر منزل مقصود رسيد در سفر روحانى هم مقامات و منازل را واحدا بعد واحد | |||
بايد طى كرد تا به مقام وحدت باريتعالى رسيد. | |||
بعد از طى مقدّمات به سفر روحانى مىپردازيم ابتداى سفر روحانى انسان از عالم مادى و جسمانى اوست | |||
كه عالم صغير نامند انسان بايد در هريك از منازل عالم جسمانى فرود آيد و هريك از آنها را بنحو احسن | |||
بشناسد سپس بر همۀ آنها وقوف پيدا كرده و در تحت تصرّف خود درآورد آنگاه به عالم كبير | |||
كه عالم طبايع است قدم مىگذارد و آنها عبارتند از:خاك،آب،باد،آتش و در هركدام از آنها | |||
منزل كرده و بالاخره در تحت تصرّف عقل درمىآورد سپس از اين عالم طبايع سفر مىكند و به عالم عناصر | |||
قدم مىگذارد و با قدم همت از اين عوالم نيز هجرت كرده به عالم افلاك كه عالم ملكوت است | |||
قدم مىگذارد در آنجا از كون و فساد خبرى نيست و همۀ طبايع و عناصر عالم مادّى مسخّر عالم افلاكند سالك | |||
در سير خود منازلى را طى مىكند كه عبارتند از:آسمان اوّل يا فلك قمر،آسمان دوّم يا فلك عطارد،آسمان | |||
سوّم يا فلك زهره،آسمان چهارم يا فلك آفتاب،آسمان پنجم يا فلك مرّيخ،آسمان ششم يا | |||
فلك مشترى،آسمان هفتم يا فلك زحل،آسمان هشتم يا فلك البروج،آسمان نهم يا فلك | |||
الافلاك،عقل كل يا آسمان نهم.سالك بعد از طى اين منازل بالاخره به عالم وحدت باريتعالى | |||
راه مىيابد و سير تمام مىشود. | |||
خط ۴۵۸: | خط ۲۷۲: | ||
«كتاب الفرق فى شرح احوال مذهب المسلمين و المشركين»كتابى است كه به شرح و بررسى مذاهب | «كتاب الفرق فى شرح احوال مذهب المسلمين و المشركين»كتابى است كه به شرح و بررسى مذاهب مختلف اسلامى و غير اسلامى مىپردازد حتّى دربارۀ مذاهبى بحث مىكند كه تظاهر به اسلام مىكنند ولى در واقع مسلمان نيستند.در اين كتاب فخر رازى با آن عظمت علمى نهايت بىانصافى و بىدقّتى خود را نشان مىدهد وى نسبتهايى را به شيعه مىدهد كه كاملا دروغ بوده و هيچ واقعيّتى ندارد. | ||
البته با كمى تحقيق در احوالات فخر رازى معلوم مىشود كه وى ادوار مختلفى را پشتسر گذاشته است زمانى در نهايت تعصّب و شدّت تسنّن روزگار سپرى مىكرد در اين دوره از تهمتزنى و دروغپردازى نسبت به شيعه ابائى نداشت ولى ظاهرا در اواخر عمر مستبصر شده و پختهتر به نظر مىرسد. | |||
مختلف اسلامى و غير اسلامى مىپردازد حتّى دربارۀ مذاهبى بحث مىكند كه تظاهر به اسلام مىكنند ولى | خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اين رساله ناظر به همان دورۀ تعصّب و تسنّن وى بوده لذا در آن،سخنان دروغ و تهمتهاى ناروا به مكتب تشيّع بسيار ديده مىشود كه در جاى خود به آن پرداخته مىشود. | ||
در واقع مسلمان نيستند.در اين كتاب فخر رازى با آن عظمت علمى نهايت بىانصافى و بىدقّتى خود را | |||
نشان مىدهد وى نسبتهايى را به شيعه مىدهد كه كاملا دروغ بوده و هيچ واقعيّتى ندارد. | |||
البته با كمى تحقيق در احوالات فخر رازى معلوم مىشود كه وى ادوار مختلفى را پشتسر گذاشته است زمانى در نهايت تعصّب و شدّت | |||
تسنّن روزگار سپرى مىكرد در اين دوره از تهمتزنى و دروغپردازى نسبت به شيعه ابائى نداشت ولى ظاهرا در اواخر عمر مستبصر شده و پختهتر | |||
به نظر مىرسد. | |||
خوانندگان محترم توجّه داشته باشند كه اين رساله ناظر به همان دورۀ تعصّب و تسنّن وى بوده لذا در آن،سخنان دروغ و تهمتهاى ناروا | |||
به مكتب تشيّع بسيار ديده مىشود كه در جاى خود به آن پرداخته مىشود. | |||
==گزارش محتوا:== | ==گزارش محتوا:== | ||
خط ۴۸۳: | خط ۲۸۳: | ||
باب اوّل: | باب اوّل: | ||
باب اوّل به شرح فرقههاى معتزله مىپردازد و خود داراى سه فصل است در فصل اوّل به اصول چهارگانهاى اشاره | باب اوّل به شرح فرقههاى معتزله مىپردازد و خود داراى سه فصل است در فصل اوّل به اصول چهارگانهاى اشاره مىكند كه تمام فرقههاى معتزله بر آن اتّفاقنظر دارند و آنها عبارتند از:1-نفى باريتعالى از صفات علم و قدرت. | ||
مىكند كه تمام فرقههاى معتزله بر آن اتّفاقنظر دارند و آنها عبارتند از:1-نفى باريتعالى از صفات علم و قدرت. | |||
2-اعتقاد به محدث بودن قرآن 3-نفى رويت حقتعالى 4-خالق نبودن خدايتعالى در افعال بندگان. | 2-اعتقاد به محدث بودن قرآن 3-نفى رويت حقتعالى 4-خالق نبودن خدايتعالى در افعال بندگان. | ||
فصل دوّم در وجه تسميه معتزله است كه گروهى از شاگردان حسن بصرى از حلقه وى بيرون آمده و مذهب جديدى را بوجود آوردند لذا به آنها گفتند:اعتزل حلقة الحسن.فصل سوّم به فرقههاى هفدهگانه معتزله | |||
فصل دوّم در وجه تسميه معتزله است كه گروهى از شاگردان حسن بصرى از حلقه وى بيرون آمده و | مىپردازد كه هركدام از آنها داراى نظريّات مختلفى هستند بعضى مىگويند خدايتعالى سميع و بصير هست ولى مريد نيست گروهى مىگويند كه يك عرض هم مىتواند موجود باشد و هم معدوم،برخى معتقدند لفظ وكيل را نمىتوان بر خدا اطلاق نمود لذا از گفتن'''«حسبنا اللّه و نعم الوكيل»'''مردم را منع مىكردند طايفهاى ديگر مىگويند گواهى على،طلحه و زبير به هيچ وجه مقبول نيست. | ||
مذهب جديدى را بوجود آوردند لذا به آنها گفتند:اعتزل حلقة الحسن.فصل سوّم به فرقههاى هفدهگانه معتزله | |||
مىپردازد كه هركدام از آنها داراى نظريّات مختلفى هستند بعضى مىگويند خدايتعالى سميع و بصير هست ولى مريد نيست | |||
گروهى مىگويند كه يك عرض هم مىتواند موجود باشد و هم معدوم،برخى معتقدند لفظ وكيل را نمىتوان بر خدا | |||
اطلاق نمود لذا از گفتن'''«حسبنا اللّه و نعم الوكيل»'''مردم را منع مىكردند طايفهاى ديگر مىگويند گواهى على،طلحه | |||
و زبير به هيچ وجه مقبول نيست. | |||
باب دوّم: | باب دوّم: |
ویرایش