جامعهشناسی سياسی تشيع اثنیعشری: تفاوت میان نسخهها
جز (Mhosseini@noornet.net صفحهٔ جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری را به جامعه شناسی سياسی تشيع اثنیعشری منتقل کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
<div class='wikiInfo'> | <div class='wikiInfo'> | ||
[[پرونده:NUR19913J1.jpg|بندانگشتی|جامعه شناسی سياسی تشيع | [[پرونده:NUR19913J1.jpg|بندانگشتی|جامعه شناسی سياسی تشيع اثنیعشری]] | ||
{| class="wikitable aboutBookTable" style="text-align:Right" | {| class="wikitable aboutBookTable" style="text-align:Right" | ||
|+ | | |+ | | ||
|- | |- | ||
! نام کتاب!! data-type='bookName'|جامعه شناسی سياسی تشيع | ! نام کتاب!! data-type='bookName'|جامعه شناسی سياسی تشيع اثنیعشری | ||
|- | |- | ||
|نام های دیگر کتاب | |نام های دیگر کتاب | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
|} | |} | ||
</div> | </div> | ||
'''جامعهشناسى سياسى تشيع اثنیعشر ى''' اثر اسماعيل نورى علاء، بررسى مباحث جامعهشناختى سياسى در تفكر شيعه اماميه مىباشد كه به زبان فارسى و در سال 1357ش نوشته شده است. | '''جامعهشناسى سياسى تشيع اثنیعشر ى''' اثر اسماعيل نورى علاء، بررسى مباحث جامعهشناختى سياسى در تفكر شيعه اماميه مىباشد كه به زبان فارسى و در سال 1357ش نوشته شده است. |
نسخهٔ ۶ سپتامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۴:۰۷
نام کتاب | جامعه شناسی سياسی تشيع اثنیعشری |
---|---|
نام های دیگر کتاب | |
پدیدآورندگان | نوری علاء، اسماعیل (نويسنده) |
زبان | فارسی |
کد کنگره | |
موضوع | |
ناشر | ققنوس |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1357 هـ.ش |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE19913AUTOMATIONCODE |
جامعهشناسى سياسى تشيع اثنیعشر ى اثر اسماعيل نورى علاء، بررسى مباحث جامعهشناختى سياسى در تفكر شيعه اماميه مىباشد كه به زبان فارسى و در سال 1357ش نوشته شده است.
ساختار
كتاب با مقدمه نويسنده آغاز و مطالب در پنج فصل تنظيم شده است.
نظر نويسنده در اين كتاب، به همه نحلههاى جامعهشناسى سياسى نيست، بلكه بيشتر منظومه نظرى جامعهشناس بزرگ آلمانى ماكس وبر را در نظر دارد كه قسمت اعظم آن به بررسى مسئله رهبرى و جانشينى اختصاص دارد و به نظر نويسنده، از نقطهنظر مطالعه مذهب تشيع اثنیعشر ى، جامعترين و كاملترين منظومه نظرى بهشمار مىرود. وى در اين مقاله كوشيده است اين منظومه را تا آنجا كه به بررسى وى درباره تشيع اثنیعشر ى مربوط مىشود به تفصيل توضيح داده و نقاط ضعف و قدرت آن را به مدد تجربه عينى و غنى تاريخ تشيع اثنیعشر ى شرح نمايد[۱]
وى به هنگام نوشتن مقاله حاضر چنين فرض كرده كه خواننده با تاريخ شيعه آشناست و رازهاى مختلف اين تاريخ را مىداند. به عبارت ديگر كوشيده است كه در اين مقاله، از حداقل شرح و تفصيلات تاريخى استفاده كند و هر كجا كه لازم شده، مطلب را صرفاً به اشارهاى برگذار كرده است. خوانندهاى كه با اين تاريخ آشنا نيست، البته مشكل خواهد توانست مطالب مطروح در اين مقاله را تعقيب كند، بهخصوص كه هنوز سرنخ مشروح و مدونى از سير تحولات تشيع بهطور اعم و تشيع اثنیعشر ى بهطور اخص در دست نيست. البته نويسنده خود اين تعهد را برعهده گرفته و وعده داده است كه نتيجه تحقيقات هشتساله خود را در اينباره بهزودى بهدست چاپ بسپارد[۲]
نويسنده سعى كرده است كه مقاله حاضر، بهجاى برانگيختن هرگونه پيشداورى و تعصب، موجب پيدايش يك بحث اساسى در زمينه نقش فعال تشيع اثنیعشر ى در صحنه سياست جهان اسلام و كشور ايران باشد[۳]
گزارش محتوا
در مقدمه، ضمن پرداختن به مباحثى پيرامون جامعهشناسى سياسى و تاريخ تحول نظريههاى سياسى، به موضوع كتاب اشاره شده است[۴]
در فصل اول، به بررسى كيفيت رهبرى پيامبر اسلام(ص) پرداخته شده است. نويسنده معتقد است از نظر جامعهشناسى سياسى، نخستين سؤالى كه پيرامون مسئله رهبرى در اسلام و تشيع پيش مىآيد آن است كه «حضرت محمد بن عبداللّه(ص) چگونه رهبرى است؟» چراكه- لااقل در سطح نظرى- كار مسلمانان نسخهبردارى از تعاليم آنحضرت و «تقليد»، دورهاى از اسلام است كه در سايه فعاليتهاى او بهخود شكل گرفته است. اما اين سؤال در واقع خود مبتنى بر چند پيشفرض تلويحى است. به عبارت ديگر اين سؤال آنجا مطرح مىشود كه نخست بهطور كلى انواع رهبرى و رهبران را مطالعه كرده باشيم و سپس سعى كنيم كه در قالب الگوى خود، به فهم يك مورد مشخص، كه در اينجا رهبرى پيامبر اسلام است، بپردازيم. پس براى ورود به مطلب از طرح طبقهبندىهاى موجود در جامعهشناسىسياسى گريزى نيست. مهمترين كسى كه در اين نوع جامعهشناسى به مسئله رهبرى پرداخته است ماكس وبر آلمانىست، اما در جامعهشناسى سياسى و بهخصوص در آثار ماكس وبر، محور تفكر درمورد رهبرى در واقع مسئله «تسلط» افراد است بر جامعه، و ماكس وبر اين تسلط را چنين تعريف مىكند: «امكان قبولاندن اراده فردى بر رفتار سايرين». به نظر نويسنده، نكته قابل توجه در اين تعريف آن است كه از يكسو به تسلط «فرد» بر جامعه نظر دارد- يعنى همانى كه در اسلام و بهخصوص در تشيع مطرح است- و از سوى ديگر اين تسلط را در شكلى بسيار محدود مطالعه مىكند[۵]
نويسنده در ادامه، ضمن ذكر تعريف ديگرى از وبر كه عبارت است از: «ما اصطلاح تسلط را صرفاً بهشكلى بسيار محدود بهكار مىبريم، در اين شكل انواع موقعيتهايى كه در آن منشاء قدرت رابطه آزادانه طرفهاى درگير در مسئله است- مثلاً نظير روابط موجود در بازار و اقتصاد آزاد- مورد نظر نيست. در كار ما تسلط بهمعنى قدرت رهبرى آمرانه گرفته شده است»، به اين نكته اشاره مىكند كه اين تعريف نيز نهتنها انديشه وبر را به حكومت در اسلام و تشيع نزديك مىكند، بلكه اساساً بين آن و طرز حكومت در مشرقزمين و بهخصوص آسيا اشتراكات متعدد فراهم مىآورد[۶]
در فصل دوم كتاب به بحث جانشينى پيامبر(ص) پرداخته شده است. نويسنده به اين نكته اشاره دارد كه در اسلام، بحران جانشينى بهطور طبيعى و بلافاصله پس از وفات پيامبر(ص) پيشآمد. آنچه از ايشان به ميراث رسيد، كتاب مقدس قرآن بود و منصب رهبرى جامعه در همه سطوح خود. نويسنده در اين فصل، به اين نكته پرداخته است كه كه فراگرد عادى شدن كاريزما چگونه آغاز شد و چه تحولاتى را بخود پذيرفت. جانشين پيامبر از طريق شورائى كه در «سقيفه بنى ساعده» برپا گرديد «انتخاب» شد و همين انتخاب در نخستين قدم و بطور آشكار نشان داد كه اين جانشين منتخب، صاحب هيچگونه كاريزماى شخصى نيست. مشروعيت او در اين بود كه براى احراز منصب كاريزماتيك پيامبر انتخاب مىشد و بدينسان مشروعيت جانشين پيامبر نه به لحاظ اتصال او به كاريزماى رهبر، بلكه بخاطر انتخاب او به روشهاى «سنتى» اعراب بهدست مىآمد. در انتخاب نام منصف جانشين هم همين ملاحظه بهكار رفت و بهجاى آنكه نامى انتخاب گردد كه واجد اشارهاى به «ولايت نبوى» پيامبر(ص) باشد از لفظ «خليفه» استفاده شد كه در قرآن براى معرفى «آدم» بهعنوان خليفه خداوند در زمين بهكار رفته است. به اعتقاد نويسنده چون لفظ «خليفه» در قرآن اشاره به ولايت طبيعى انسان بر ساير موجودات مىكند، مىتوان نتيجه گرفت كه غرض از انتخاب اين نام براى جانشين پيامبر(ص)، آن بود كه بيشتر بر ولايت طبيعى رهبر جامعه سنتى تأكيد شود نه بر ولايت حادث نبوى[۷]
در فصل سوم، غيبت و مفهوم سياسى آن بررسى شده است. به نظر نويسنده، يكى از جالبترين تجربههائى كه در بحث كاريزما، تاريخ شيعه اثنیعشر ى به جامعهشناسى سياسى عرضه مىدارد، مسئله غيبت امام است. البته وى معتقد است فكر «غيبت رهبر كاريزماتيك» اختصاصى به شيعه اثنى- عشرى ندارد و حتى خيلى قديمتر از اسلام است و شايد اساساً بايد مسئله «غيبت» را يكى از قلمروهاى وابسته به مسئله «كاريزما» دانست. ليكن به نظر وى، در متونى كه به بحث درباره خصوصيات كاريزما اختصاص دارد چندان اشارهاى به اين پيوند نشده است[۸]
در فصل چهارم، به چگونگى رسمى شدن مذهب اشاره[۹]و در فصل پنجم، رابطه ايدوئولوژى و حكومت اسلامى بررسى شده است[۱۰]
وضعيت كتاب
فهرست مطالب در ابتدا و فهرست منابع مورد استفاده نويسنده در انتهاى كتاب آمده است.
پاورقىها بيشتر به ذكر منابع اختصاص يافته است.
پانويس
منابع مقاله
مقدمه و متن كتاب.