باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' ' به ' '
جز (جایگزینی متن - ' ،' به '،')
جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ')
خط ۴۴: خط ۴۴:


تاريخ تولد باقلاّنى معلوم نيست.در بصره به دنيا آمد و در آن شهر بزرگ شد و از علماى بزرگ و محدثّان و فقهاى آنجا، كه در آن زمان از مراكز مهم فرهنگى و علمى عالم اسلام بود، علم كلام و فقه و حديث و تفسير را فرا گرفت.بنا به گفتۀ [[ذهبى]] در سير اعلام النّبلاء(ج 17، ص 191)،«علم معقول» را از ابوعبداللّه
تاريخ تولد باقلاّنى معلوم نيست.در بصره به دنيا آمد و در آن شهر بزرگ شد و از علماى بزرگ و محدثّان و فقهاى آنجا، كه در آن زمان از مراكز مهم فرهنگى و علمى عالم اسلام بود، علم كلام و فقه و حديث و تفسير را فرا گرفت.بنا به گفتۀ [[ذهبى]] در سير اعلام النّبلاء(ج 17، ص 191)،«علم معقول» را از ابوعبداللّه
محمد بن احمد بن مجاهد طائى، شاگرد [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]]، فرا گرفته بود.از جملۀ استادان او در كلام ابوالحسن باهلى بصرى بود كه او نيز از شاگردان [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]] بود و، به گفتۀ خود باقلاّنى، او با ابواسحاق اسفراينى (اسفراينى*، ابواسحاق) و ابن فورك به درس شيخ باهلى مى‌رفته‌اند ([[ابن عساکر، علی بن حسن|ابن عساكر]]، ص 178).باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم كلام و مناظره با مخالفان در مسائل دينى اشتهار يافت، به طورى كه عضد الدولۀ ديلمى، كه در آن هنگام والى فارس بود و در شيراز اقامت داشت، او را از بصره به شيراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شيراز و ورود او به مجلس عضد الدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتيب المدارك، از قول خود باقلاّنى، بتفصيل نقل شده است كه
محمد بن احمد بن مجاهد طائى، شاگرد [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]]، فرا گرفته بود.از جملۀ استادان او در كلام ابوالحسن باهلى بصرى بود كه او نيز از شاگردان [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]] بود و، به گفتۀ خود باقلاّنى، او با ابواسحاق اسفراينى (اسفراينى*، ابواسحاق) و ابن فورك به درس شيخ باهلى مى‌رفته‌اند ([[ابن عساکر، علی بن حسن|ابن عساكر]]، ص 178).باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم كلام و مناظره با مخالفان در مسائل دينى اشتهار يافت، به طورى كه عضد الدولۀ ديلمى، كه در آن هنگام والى فارس بود و در شيراز اقامت داشت، او را از بصره به شيراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شيراز و ورود او به مجلس عضد الدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتيب المدارك، از قول خود باقلاّنى، بتفصيل نقل شده است كه
تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و «يكجانبه» است.با اينهمه، اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زياده‌رويهايى باشد، اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او
تماما به نفع خود باقلاّنى و عقايد او تنظيم شده و «يكجانبه» است.با اينهمه، اگر هم در جزئيات و تفاصيل آن زياده‌رويهايى باشد، اصل قضيه و مباحثۀ او با سران معتزله و ظهور قدرت او
در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب، كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضد الدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد.
در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زيرا باقلاّنى اشعرى مذهب، كه عقايدش كاملا مخالف عضد الدولۀ شيعى بود، توانست با فصاحت كلام و نيروى استدلال و احتجاج در عضد الدوله نفوذ كند تا آنجا كه به دستور او معلم فرزندش شد.
خط ۱۲۶: خط ۱۲۶:




ابوبكر باقلاّنى در كلام، پيرو [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]] است، اما در استدلال بر عقايد و احتجاج بر ضد
ابوبكر باقلاّنى در كلام، پيرو [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]] است، اما در استدلال بر عقايد و احتجاج بر ضد
مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كرده‌اند.در فقه، پيرو مذهب مالكى است.
مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كرده‌اند.در فقه، پيرو مذهب مالكى است.


خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.


[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2، ص 1029) مى‌گويد:پس از آن، شيخ [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]] و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس» است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است، زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين، در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2، ص 1029) مى‌گويد:پس از آن، شيخ [[اشعری، علی بن اسماعیل|ابوالحسن اشعرى]] و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس» است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ «عقايد» دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است، زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين، در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.


«دليل منعكس»، در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين، چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و، در صورت بطلان و ابطال يك و
«دليل منعكس»، در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل» و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم) وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت) وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را «جريان عادة اللّه» مى‌دانند و، بنابر اين، چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه» معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و، در صورت بطلان و ابطال يك و
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش