۶۱٬۱۸۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' ش ' به 'ش ') |
جز (جایگزینی متن - ' فى ' به ' في ') |
||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
#شارح، «حضرات خمس» و «عوالم كليه» را ذكر مىكند، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] ترتيب آن را خلاف ذوق عرفانى دانسته و مىفرمايند: «اول حضرات، «حضرت غيب مطلق» يا «احديت اسماء ذاتيه» است و عالم آن، سر وجودى است كه كسى را از آن اطلاعى نيست. دوم، «حضرت شهادت مطلقه» و عالمش، «عالَم اعيان» در «حضرت علمى و عينى» است. سوم، «حضرت غيب المضاف الاقرب الى الغيب المطلق» كه «وجهه غيبيه اسمائيه» است و عالَمش، «وجهه غيبيه اعيانيه» است. چهارم، «حضرت غيب المضاف الاقرب الى الشهادة» كه «وجهه ظاهره اسمائيه» است و عالمش، «وجهه ظاهره اعيانيه» است. پنجم، «احديت جمع اسماء غيبيه و شهاديه» است و عالَمش، «كون جامع». ...<ref>همان، ص 32 - 33</ref> | #شارح، «حضرات خمس» و «عوالم كليه» را ذكر مىكند، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] ترتيب آن را خلاف ذوق عرفانى دانسته و مىفرمايند: «اول حضرات، «حضرت غيب مطلق» يا «احديت اسماء ذاتيه» است و عالم آن، سر وجودى است كه كسى را از آن اطلاعى نيست. دوم، «حضرت شهادت مطلقه» و عالمش، «عالَم اعيان» در «حضرت علمى و عينى» است. سوم، «حضرت غيب المضاف الاقرب الى الغيب المطلق» كه «وجهه غيبيه اسمائيه» است و عالَمش، «وجهه غيبيه اعيانيه» است. چهارم، «حضرت غيب المضاف الاقرب الى الشهادة» كه «وجهه ظاهره اسمائيه» است و عالمش، «وجهه ظاهره اعيانيه» است. پنجم، «احديت جمع اسماء غيبيه و شهاديه» است و عالَمش، «كون جامع». ...<ref>همان، ص 32 - 33</ref> | ||
#شارح، در باب حمد فعلى و حالى نظرى داده، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] آن را رد كرده و افزوده كه كون در اصطلاح عبارت است از وجود عالَم از آن روى كه عالَم است؛ نه از آن روى كه حق است و «كون جامع»، انسان كامل است. او حمد فعلى را اتيان اعمال بدنى و عبادات و خيرات مىداند و امام آن را حمد نمىداند، بلكه حمد فعلى را عبارت از اظهار كمال محمود بالعمل مىداند و همچنين حمد حالى را. ...<ref>همان، ص 42 - 43</ref> | #شارح، در باب حمد فعلى و حالى نظرى داده، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] آن را رد كرده و افزوده كه كون در اصطلاح عبارت است از وجود عالَم از آن روى كه عالَم است؛ نه از آن روى كه حق است و «كون جامع»، انسان كامل است. او حمد فعلى را اتيان اعمال بدنى و عبادات و خيرات مىداند و امام آن را حمد نمىداند، بلكه حمد فعلى را عبارت از اظهار كمال محمود بالعمل مىداند و همچنين حمد حالى را. ...<ref>همان، ص 42 - 43</ref> | ||
#شارح، حمد قولى حضرت حق نسبت به ذات خود را در مقام جمعى الهى، عبارت از اين مىشمارد كه خداى متعال، نفس خود را به واسطه صفات كماليه تعريف كند؛ همان صفاتى كه در كتب نازل شده بر پيامبران الهى ذكر شده است، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] اين قول را رد كرده، آن را حمد او در مرآت تفصيلىاش مىدانند؛ كما ان سمع و بصر العباد سمعه و بصره | #شارح، حمد قولى حضرت حق نسبت به ذات خود را در مقام جمعى الهى، عبارت از اين مىشمارد كه خداى متعال، نفس خود را به واسطه صفات كماليه تعريف كند؛ همان صفاتى كه در كتب نازل شده بر پيامبران الهى ذكر شده است، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] اين قول را رد كرده، آن را حمد او در مرآت تفصيلىاش مىدانند؛ كما ان سمع و بصر العباد سمعه و بصره في المرآة التفصيلية و مىفرمايند: حمد او ذاتش را در مقام جمعى الهى، ذاتا يكى است و به حسب تكثير اسماء، اختلاف دارد، پس تجلى اسمايى به فيض مقدس، در وجه قولى، شق اسماع ممكنات و اعيان است و تجلى به «فيض اقدس»، در وجه قولى، به اعتبار شق اسماع اسماء است، پس او حامد است به لسان ذات و محمود الذات است و حامد است به لسان اسماء، و محمودش، ذات و اسماء است و حامد است به لسان اعيان و محمودش، آن دو است با اعيان. ...<ref>همان، ص 43 - 44</ref> | ||
#شارح، در فص آدمى، اطلاق عبدبر پيامبر(ص) را اسائه ادب مىداند و امام، اين سخن را سوء ادب در برابر خدا و رسول خدا(ص) مىداند، چرا كه عبوديت بزرگترين افتخار پيامبر(ص) است. ...<ref>همان، ص 54 - 55</ref> | #شارح، در فص آدمى، اطلاق عبدبر پيامبر(ص) را اسائه ادب مىداند و امام، اين سخن را سوء ادب در برابر خدا و رسول خدا(ص) مىداند، چرا كه عبوديت بزرگترين افتخار پيامبر(ص) است. ...<ref>همان، ص 54 - 55</ref> | ||
#شارح، معنى حكمت را علم به حقايق اشياء، على ما هى عليه و عمل به مقتضاى آن مىداند. [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، اين معنى را رد كرده، مىفرمايد: حكمت كه به پيامبران(ع)افاضه شده، عبارت است از معرفت الله و شئون ذاتيه و تجليات اسمائى و افعالى او در حضرت علمى و عينى به مشاهده حضورى و علم به كيفيت مناكحات و مراودات و نتايج الهيه در حضرت اسمائيه و اعيانيه به علم حضورى، سپس ايشان احتمال مىدهند كه حكمت، علم به كمال الجلاء و الاستجلاء باشد، چرا كه كمال الجلاء، ظهور حق در آينه اتم و كمال الاستجلاء، شهود نفسش در آن است. ...<ref>همان، ص 55</ref> | #شارح، معنى حكمت را علم به حقايق اشياء، على ما هى عليه و عمل به مقتضاى آن مىداند. [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، اين معنى را رد كرده، مىفرمايد: حكمت كه به پيامبران(ع)افاضه شده، عبارت است از معرفت الله و شئون ذاتيه و تجليات اسمائى و افعالى او در حضرت علمى و عينى به مشاهده حضورى و علم به كيفيت مناكحات و مراودات و نتايج الهيه در حضرت اسمائيه و اعيانيه به علم حضورى، سپس ايشان احتمال مىدهند كه حكمت، علم به كمال الجلاء و الاستجلاء باشد، چرا كه كمال الجلاء، ظهور حق در آينه اتم و كمال الاستجلاء، شهود نفسش در آن است. ...<ref>همان، ص 55</ref> | ||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
#شارح، از قول ابوبكر آورده كه: «العجز عن درك الادراك ادراك». امام، اين را رد كرده و آن را اگر ادراك عجز كذايى باشد، ادراك مىدانند و گفتهاند: شايد او چيزى شنيده و حفظ نكرده است، مانند آنكه اهل معرفت، غايت عرفان را ادراك عجز از عرفان مىدانند. ...<ref>همان، ص 58</ref> | #شارح، از قول ابوبكر آورده كه: «العجز عن درك الادراك ادراك». امام، اين را رد كرده و آن را اگر ادراك عجز كذايى باشد، ادراك مىدانند و گفتهاند: شايد او چيزى شنيده و حفظ نكرده است، مانند آنكه اهل معرفت، غايت عرفان را ادراك عجز از عرفان مىدانند. ...<ref>همان، ص 58</ref> | ||
#شارح، در مورد جمله «هو للحق بمنزلة انسان العين من العين الذى يكون به النظر»، مىگويد: همانطور كه انسان العين (مردمك)، مقصود از عين (چشم) است، همچنين انسان، مقصود اول از عالم است. امام، اين را رد كرده و منظور [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] را اين مىداند كه انسان، مرآت مشاهده اشياء است و حق به واسطه او به خلق نظر مىكند، كما اينكه چشم از راه مردمك به موجودات مىنگرد. ...<ref>همان، ص 60</ref> | #شارح، در مورد جمله «هو للحق بمنزلة انسان العين من العين الذى يكون به النظر»، مىگويد: همانطور كه انسان العين (مردمك)، مقصود از عين (چشم) است، همچنين انسان، مقصود اول از عالم است. امام، اين را رد كرده و منظور [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] را اين مىداند كه انسان، مرآت مشاهده اشياء است و حق به واسطه او به خلق نظر مىكند، كما اينكه چشم از راه مردمك به موجودات مىنگرد. ...<ref>همان، ص 60</ref> | ||
#[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] با ذكر سخن بعضى از اهل ذوق كه گفتهاند: «حقيقت معراج، تذكر ايام سالفه و اكوان سابقه است تا جايى كه به تذكر حضرت علمى منتهى شود»، گرچه، آن را بهعنوان تحقيق در باب حقيقت معراج، خلاف تحقيق دانستهاند، اما تذكر مذكور را حق مىدانند. ...<ref>همان، ص 63</ref>اضافه مىكنيم كه اين مطلب، در آثار ديگر امام با تفصيل بيشترى ياد شده است و نظر امام اين است كه رجوع قهقرايى، در مشرب عرفان، درست نيست و خلاف سنت الله است، بلكه حقيقت معراج، حركت معنويه انعطافيه است كه با آن، دايره وجود، تتميم شود و جميع ما | #[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] با ذكر سخن بعضى از اهل ذوق كه گفتهاند: «حقيقت معراج، تذكر ايام سالفه و اكوان سابقه است تا جايى كه به تذكر حضرت علمى منتهى شود»، گرچه، آن را بهعنوان تحقيق در باب حقيقت معراج، خلاف تحقيق دانستهاند، اما تذكر مذكور را حق مىدانند. ...<ref>همان، ص 63</ref>اضافه مىكنيم كه اين مطلب، در آثار ديگر امام با تفصيل بيشترى ياد شده است و نظر امام اين است كه رجوع قهقرايى، در مشرب عرفان، درست نيست و خلاف سنت الله است، بلكه حقيقت معراج، حركت معنويه انعطافيه است كه با آن، دايره وجود، تتميم شود و جميع ما في الشهود، به عالم غيب بازگردد و اين در قوس صعودى صورت گيرد و اينطور سلوك، شبيه مجذوبيت يك صنف از ملائكه مهيمه متحيره، در ذات ذو الجلال است كه غفلت از كثرات بهكلى دارند و ندانند كه آدمى و عالمى خلق شده است. ...<ref>شرح چهل حديث، ص 522</ref> | ||
#[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، كلام نفسى در «حضرت علمى» را عبارت از تجلى حبى كه مظهر مكنون غيبى بر حضرات اعيانى در تجلى واحدى است، مىدانند. ايشان، سمع را نيز «مقارعه خاصه» بين «تجلى واحدى» و «تجلى علمى» حاصل بعد از آن مىدانند. ...<ref>تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص 63 - 64</ref> | #[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، كلام نفسى در «حضرت علمى» را عبارت از تجلى حبى كه مظهر مكنون غيبى بر حضرات اعيانى در تجلى واحدى است، مىدانند. ايشان، سمع را نيز «مقارعه خاصه» بين «تجلى واحدى» و «تجلى علمى» حاصل بعد از آن مىدانند. ...<ref>تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص 63 - 64</ref> | ||
#شارح، حادث را متصف به وجود و اسماء و صفات را لازمه وجود دانسته و واجب مىداند كه حادث به لوازم وجود متصف شود و گر نه، لازمهاش تخلف لازم از ملزوم است. امام، آن (اسماء و صفات) را عين وجود در حضرت علمى و مستهلك در حضرت احديت مىدانند و مىفرمايند: «چون عالم، ظهور حضرت جمع است، پس در آن كل اسماء و صفات، به طريق ظهور هست و وزان وجوب، وزان ساير اسماء و صفات است، پس عالَم به واسطه وجوب پروردگارش، واجب است؛ همانطوركه به واسطه حيات پروردگارش، زنده و به واسطه علم پروردگارش، عالِم است. ...<ref>همان، ص 64 - 65</ref> | #شارح، حادث را متصف به وجود و اسماء و صفات را لازمه وجود دانسته و واجب مىداند كه حادث به لوازم وجود متصف شود و گر نه، لازمهاش تخلف لازم از ملزوم است. امام، آن (اسماء و صفات) را عين وجود در حضرت علمى و مستهلك در حضرت احديت مىدانند و مىفرمايند: «چون عالم، ظهور حضرت جمع است، پس در آن كل اسماء و صفات، به طريق ظهور هست و وزان وجوب، وزان ساير اسماء و صفات است، پس عالَم به واسطه وجوب پروردگارش، واجب است؛ همانطوركه به واسطه حيات پروردگارش، زنده و به واسطه علم پروردگارش، عالِم است. ...<ref>همان، ص 64 - 65</ref> | ||
#شارح، خراب دنيا و زوالش را منافى بقاء سلطنت اسمائيه در عالم ملك پنداشته و امام، اين نظر را رد كرده و با توجه به آيه «كل يوم هو | #شارح، خراب دنيا و زوالش را منافى بقاء سلطنت اسمائيه در عالم ملك پنداشته و امام، اين نظر را رد كرده و با توجه به آيه «كل يوم هو في شأن» ...<ref>الرحمن، 29</ref>، مىگويد: «عالَم هميشه در ظهور و بطون است؛ از ازل تا ابد. ...<ref>همان، ص 66 - 67</ref> | ||
#[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] با ذكر رأى استادشان كه: «تنزيه از نقايص امكانيه، تحديد نيست، چرا كه آنها أعدام هستند و تنزيه از آنها به كمال وجود برمىگردد و مرجعش اطلاق است، نه تحديد»، مىفرمايد: «اين سخن در صورتى حق است كه نقايص امكانيه، عدم مطلق و غير موجود و لو بالعرض، فرض شود، ولى سخن مذكور حق نيست و تنزيه كننده، نقايص را كه حدود وجودند و موجودند (و لو بالعرض)، مىبيند، لذا تنزيه به تحديد برمىگردد. ...<ref>همان، ص 86</ref> | #[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] با ذكر رأى استادشان كه: «تنزيه از نقايص امكانيه، تحديد نيست، چرا كه آنها أعدام هستند و تنزيه از آنها به كمال وجود برمىگردد و مرجعش اطلاق است، نه تحديد»، مىفرمايد: «اين سخن در صورتى حق است كه نقايص امكانيه، عدم مطلق و غير موجود و لو بالعرض، فرض شود، ولى سخن مذكور حق نيست و تنزيه كننده، نقايص را كه حدود وجودند و موجودند (و لو بالعرض)، مىبيند، لذا تنزيه به تحديد برمىگردد. ...<ref>همان، ص 86</ref> | ||
#شارح مىگويد: حق تعالى، به اعتبار اثبات ملك استخلاف، خود را وكيل قرار داده است. حضرت امام، اين نظر را رد كرده، مىفرمايد: «حقيقت ملك استخلاف، اثبات ملك براى مستخلفعنه و سلبش از خليفه است و حقيقت خلافت، فقر محض است كه در روايت پيامبر(ص) (الفقر فخرى) به آن اشاره شده است، پس وكالت به اعتبار ملك استخلاف نيست، بلكه به اعتبار ملك استقلال است كه نظر قوم نوح(ع) به آن بوده است ...<ref>تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص 95 - 96</ref> | #شارح مىگويد: حق تعالى، به اعتبار اثبات ملك استخلاف، خود را وكيل قرار داده است. حضرت امام، اين نظر را رد كرده، مىفرمايد: «حقيقت ملك استخلاف، اثبات ملك براى مستخلفعنه و سلبش از خليفه است و حقيقت خلافت، فقر محض است كه در روايت پيامبر(ص) (الفقر فخرى) به آن اشاره شده است، پس وكالت به اعتبار ملك استخلاف نيست، بلكه به اعتبار ملك استقلال است كه نظر قوم نوح(ع) به آن بوده است ...<ref>تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص 95 - 96</ref> | ||
#شارح، مراد شيخ كبير از «مقام تلوينى كه از مقام تمكين بالاتر است» را تلوين در اسماء بعد از وصول مىداند، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، مراد شيخ را تلوين حاصل براى سالك بعد از رجوع به خود و بقاء بعد از فناء مىداند و اين تلوين هم اعلى مراتب تلوين و هم اعلى مراتب تمكين است. ...<ref>همان، ص 96</ref> | #شارح، مراد شيخ كبير از «مقام تلوينى كه از مقام تمكين بالاتر است» را تلوين در اسماء بعد از وصول مىداند، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، مراد شيخ را تلوين حاصل براى سالك بعد از رجوع به خود و بقاء بعد از فناء مىداند و اين تلوين هم اعلى مراتب تلوين و هم اعلى مراتب تمكين است. ...<ref>همان، ص 96</ref> | ||
#شارح، مراد از حديث «لو دليتم بحبل الهبط على الله» را اين مىداند كه خدا در باطن زمين است و امام(ره)، مقصود را اين مىداند كه خدا در باطن و ظاهر عوالم است، كما آنكه امام زمان(عج) در مقام دعا، او را چنين مورد خطاب قرار داده است: «يا باطنا | #شارح، مراد از حديث «لو دليتم بحبل الهبط على الله» را اين مىداند كه خدا در باطن زمين است و امام(ره)، مقصود را اين مىداند كه خدا در باطن و ظاهر عوالم است، كما آنكه امام زمان(عج) در مقام دعا، او را چنين مورد خطاب قرار داده است: «يا باطنا في ظهوره و ظاهرا في بطونه». ...<ref>همان، ص 97</ref> | ||
#شارح (قيصرى)، مراد شيخ ([[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]]) از ظالمين (اهل الغيب المكتنفين خلف الحجب الظلمانية) را اولياء مذكور در حديث «اوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى» دانسته است، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] مىفرمايد: «چنين نيست و آنكه انيت و انانيت در او باشد، ولى خدا و تحت قبه او نيست، بلكه ولى نفس و تحت قبه نفسش است. مراد از ظالمين، كسانى هستند كه فانى شدهاند، ولى از فناى خويش فانى نگشتهاند، چون نفوس خويش را شهود مىكنند. ...<ref>همان، ص 98 - 99</ref> | #شارح (قيصرى)، مراد شيخ ([[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]]) از ظالمين (اهل الغيب المكتنفين خلف الحجب الظلمانية) را اولياء مذكور در حديث «اوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى» دانسته است، ولى [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] مىفرمايد: «چنين نيست و آنكه انيت و انانيت در او باشد، ولى خدا و تحت قبه او نيست، بلكه ولى نفس و تحت قبه نفسش است. مراد از ظالمين، كسانى هستند كه فانى شدهاند، ولى از فناى خويش فانى نگشتهاند، چون نفوس خويش را شهود مىكنند. ...<ref>همان، ص 98 - 99</ref> | ||
#حضرت امام با ذكر نظر استادشان كه شيوخ عرفان اسم را آن چيزى مىدانند كه منشأ اثر باشد، نظر تحقيقى خود را چنين رائه دادهاند كه بعض اسماء بنفسه و بعضى بالتبعيه منشأ اثرند. ...<ref>همان، ص 102 - 103</ref> | #حضرت امام با ذكر نظر استادشان كه شيوخ عرفان اسم را آن چيزى مىدانند كه منشأ اثر باشد، نظر تحقيقى خود را چنين رائه دادهاند كه بعض اسماء بنفسه و بعضى بالتبعيه منشأ اثرند. ...<ref>همان، ص 102 - 103</ref> | ||
خط ۸۶: | خط ۸۶: | ||
#شارح، ضمير «هو» در قل هو الله احد را براى شأن مىداند و امام، اين را رد كرده و مىفرمايد: «اين ضمير، اشاره است به هويت غيبيه كه همه صفات نزد آن مستهلك است». ...<ref>همان، ص 112</ref> | #شارح، ضمير «هو» در قل هو الله احد را براى شأن مىداند و امام، اين را رد كرده و مىفرمايد: «اين ضمير، اشاره است به هويت غيبيه كه همه صفات نزد آن مستهلك است». ...<ref>همان، ص 112</ref> | ||
#عارف شاهآبادى فنا را نتيجه قرب نوافل مىداند و بقاء بعد از فناء را نتيجه قرب فرايض. امام مىفرمايد: در قرب نوافل، عبد، فانى ذاتى نمىشود، بلكه در اين مقام، فناء صفاتى روى مىدهد و حصول فناى تام، به قرب فرايض است. ...<ref>همان، ص 114 - 115</ref> | #عارف شاهآبادى فنا را نتيجه قرب نوافل مىداند و بقاء بعد از فناء را نتيجه قرب فرايض. امام مىفرمايد: در قرب نوافل، عبد، فانى ذاتى نمىشود، بلكه در اين مقام، فناء صفاتى روى مىدهد و حصول فناى تام، به قرب فرايض است. ...<ref>همان، ص 114 - 115</ref> | ||
#[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] در مورد «بطن اُم» در روايت «السعيد سعيد | #[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]] در مورد «بطن اُم» در روايت «السعيد سعيد في بطن امه...»، مىفرمايد: شايد مراد، مرتبه نفس الامر كه عبارت از حضرت علمى است، باشد، چرا كه سعادات و شقاوات و تمام تقديرات از اين عالم شامخ، مايه گرفته و لذا بداء از اين عالم منشأ مىگيرد. ...<ref>همان، ص 119</ref> | ||
#شارح، روايتى آورده كه به پيامبر(ص) در خواب قدحى شير داده مىشود و ايشان آن را مىآشامد تا سير مىشود و زيادى آن را به عمر مىدهد. پيامبر، خود، شير را به علم تأويل مىفرمايد. امام، در نقد اين حديث مىفرمايند: چون پيامبر(ص) متحقق به تمام دايره وجود و مستجمع همه كمالات غيب و شهود است، وجود و كمالى خارج از وجود و كمال ايشان نيست تا زيادى باشد. ...<ref>همان، ص 128 - 129</ref> | #شارح، روايتى آورده كه به پيامبر(ص) در خواب قدحى شير داده مىشود و ايشان آن را مىآشامد تا سير مىشود و زيادى آن را به عمر مىدهد. پيامبر، خود، شير را به علم تأويل مىفرمايد. امام، در نقد اين حديث مىفرمايند: چون پيامبر(ص) متحقق به تمام دايره وجود و مستجمع همه كمالات غيب و شهود است، وجود و كمالى خارج از وجود و كمال ايشان نيست تا زيادى باشد. ...<ref>همان، ص 128 - 129</ref> | ||
#شارح، در مورد جمله «ان للربوبية سرا و هو انت»، مىگويد: آن سر عين ثابته است كه اگر زايل شود، ربوبيت باطل مىشود، چرا كه ربوبيت به مربوب است و به زوال مربوب، زايل مىشود. [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، اين معنى را رد كرده و مىفرمايد: ربوبيت در اين كلام، «ربوبيت ذاتيه مكتنفه به اسماء و صفات» است و سر آن، «مرتبه ذات عبدو عين خارجيه مكتنفه به اسماء و صفات او» است. ...<ref>همان، ص 137</ref> | #شارح، در مورد جمله «ان للربوبية سرا و هو انت»، مىگويد: آن سر عين ثابته است كه اگر زايل شود، ربوبيت باطل مىشود، چرا كه ربوبيت به مربوب است و به زوال مربوب، زايل مىشود. [[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، اين معنى را رد كرده و مىفرمايد: ربوبيت در اين كلام، «ربوبيت ذاتيه مكتنفه به اسماء و صفات» است و سر آن، «مرتبه ذات عبدو عين خارجيه مكتنفه به اسماء و صفات او» است. ...<ref>همان، ص 137</ref> | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
#امام، برهان ديگر شارح را مبنى بر اينكه «ان الوجود المطلق لو لم يكن موجودا كان معدوما و الا كذب اجلى البديهيات»، غلط و ناشى از اخذ «مطلق وجود» به جاى «وجود مطلق» مىداند. ...<ref>همان، ص 264</ref> | #امام، برهان ديگر شارح را مبنى بر اينكه «ان الوجود المطلق لو لم يكن موجودا كان معدوما و الا كذب اجلى البديهيات»، غلط و ناشى از اخذ «مطلق وجود» به جاى «وجود مطلق» مىداند. ...<ref>همان، ص 264</ref> | ||
#شارح، گمان كرده نسبت مفهوم وجود به ما صدق عليه، نسبت حقيقت كليه بر افراد و ماهيت بر مصاديقش است و امام اين را صحيح نمىدانند، چرا كه حقيقت وجود كه عين حق است، ماهيت كليهاى كه بر افرادش صدق كند، نيست. ...<ref>همان، ص 265</ref> | #شارح، گمان كرده نسبت مفهوم وجود به ما صدق عليه، نسبت حقيقت كليه بر افراد و ماهيت بر مصاديقش است و امام اين را صحيح نمىدانند، چرا كه حقيقت وجود كه عين حق است، ماهيت كليهاى كه بر افرادش صدق كند، نيست. ...<ref>همان، ص 265</ref> | ||
#شارح، شبههاى نقل كرده كه: «ان المطلق لا تحقق له الا | #شارح، شبههاى نقل كرده كه: «ان المطلق لا تحقق له الا في الذهن و الواجب من يجب وجوده في الخارج...» و پاسخى داده است. امام، شبهه و پاسخ را صحيح ندانسته و شبهه را ناشى از اشتباه مفهوم ذهنى به حقيقت خارجى مىداند. ...<ref>همان، ص 266</ref> | ||
#[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، اثبات وجود كلى طبيعى را با كمك تحقق داشتن وجود مخلوط، علىرغم نظر بعض محققين، رد كرده و اثبات آن را از طريق حمل طبيعى بر افراد خارجى، در حالى كه حمل مقتضى اتحاد است و... ميسر مىداند. ...<ref>همان، ص 267</ref> | #[[امام خمينى(ره)|امام خمينى]]، اثبات وجود كلى طبيعى را با كمك تحقق داشتن وجود مخلوط، علىرغم نظر بعض محققين، رد كرده و اثبات آن را از طريق حمل طبيعى بر افراد خارجى، در حالى كه حمل مقتضى اتحاد است و... ميسر مىداند. ...<ref>همان، ص 267</ref> | ||
#امام، در مورد قول شارح مبنى بر اينكه: «الثانى يقتضى ان يتعين المهية قبلها...» نظر دارند و در مورد شارح مىگويد: حق اين است كه در كلام اين شارح، در بسيارى از موارد، غلطهاى شگفتى وجود دارد. ...<ref>همان، ص 268</ref> | #امام، در مورد قول شارح مبنى بر اينكه: «الثانى يقتضى ان يتعين المهية قبلها...» نظر دارند و در مورد شارح مىگويد: حق اين است كه در كلام اين شارح، در بسيارى از موارد، غلطهاى شگفتى وجود دارد. ...<ref>همان، ص 268</ref> | ||
#شارح مىنويسد: «و هذه النسبة... فانها سر سريان وجود الحق | #شارح مىنويسد: «و هذه النسبة... فانها سر سريان وجود الحق في المظاهر» و امام اين مطلب و امثال آن را از لوازم ماهيت و نقص دانسته و از اسرار سريان حق نمىداند. ...<ref>همان، ص 268</ref> | ||
#شارح، دو شبهه نقل مىكند: يكى اينكه اگر وجود مطلق، واجب باشد، پس كل وجود، واجب است و ديگر آنكه وجود، موجود نيست؛ همانطوركه كتابت، كاتب نيست. امام، اولى را ناشى از عدم فرق بين «وجود مطلق» و «مطلق وجود» مىداند و دومى را مربوط به اصل تحقق وجود و نه بحث وجود مطلق. ...<ref>همان، ص 270 - 273</ref> | #شارح، دو شبهه نقل مىكند: يكى اينكه اگر وجود مطلق، واجب باشد، پس كل وجود، واجب است و ديگر آنكه وجود، موجود نيست؛ همانطوركه كتابت، كاتب نيست. امام، اولى را ناشى از عدم فرق بين «وجود مطلق» و «مطلق وجود» مىداند و دومى را مربوط به اصل تحقق وجود و نه بحث وجود مطلق. ...<ref>همان، ص 270 - 273</ref> | ||
#شارح، در مورد علم خداوند مىگويد: «علم او نسبت به كلى، كلى و نسبت به جزئى، جزئى است»، ولى امام آن را رد كرده و علم او را نسبت به كلى و جزئى، كلى مىداند. ...<ref>همان، ص 274</ref> | #شارح، در مورد علم خداوند مىگويد: «علم او نسبت به كلى، كلى و نسبت به جزئى، جزئى است»، ولى امام آن را رد كرده و علم او را نسبت به كلى و جزئى، كلى مىداند. ...<ref>همان، ص 274</ref> |
ویرایش