۶۱٬۱۸۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'بلاشر' به 'بلاشر ') |
جز (جایگزینی متن - ' ،' به '،') |
||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
ابوالفرج در بغداد در خانهاى ظاهرا بزرگ و برازنده، بر كرانۀ دجله، ميان درب سليمان و درب دجله كه به خانۀ ابوالفتح بريدى متصل بود، مىزيست (ياقوت، ادبا، 104/13). گويى از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمع آورى روايات-خواه براى کتابهايى چون مقاتل، خواه براى کتابهايى در شعر و موسيقى-كار ديگرى نداشت. هيچ كس شغل خاصى به او نسبت نداده است، اما نام كسان بسيارى را كه به او درس آموخته، يا رواياتى براى او نقل كردهاند، مىتوان ذكر كرد. | ابوالفرج در بغداد در خانهاى ظاهرا بزرگ و برازنده، بر كرانۀ دجله، ميان درب سليمان و درب دجله كه به خانۀ ابوالفتح بريدى متصل بود، مىزيست (ياقوت، ادبا، 104/13). گويى از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمع آورى روايات-خواه براى کتابهايى چون مقاتل، خواه براى کتابهايى در شعر و موسيقى-كار ديگرى نداشت. هيچ كس شغل خاصى به او نسبت نداده است، اما نام كسان بسيارى را كه به او درس آموخته، يا رواياتى براى او نقل كردهاند، مىتوان ذكر كرد. | ||
[[خطيب بغدادى]] معروفترين شيوخ او را اين كسان دانسته است: محمد بن عبدالله حضرمى مطين، محمد بن جعفر قتات، حسين بن عمر ابن ابى احوص ثقفى، على بن عباس مقانعى، على بن اسحاق بن زاطيا، ابوخبيب برتى و محمد بن عباس يزيدى (398/11). ابونعيم، جعفر بن مروان را بر اين گروه افزوده است (22/2). ياقوت نيز نام كسانى را كه از ايشان روايت كرده، اينگونه آورده است: ابن دريد، ابوبكر [[ابنانباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]] ، فضل بن حجاب جمحى، على بن سليمان اخفش و نفطويه (همان، 95/13). اما اين فهرستها هيچ يك كامل نيست. به شهادت اغانى و مقاتل وى بسيارى از مشاهير و دانشمندان زمان را ملاقات كرده و از آنان روايت شنيده است. شايد بتوان اين نامها را بر اسامى ذكر شده افزود: طبرى، محمد بن خلف بن مرزبان، جعفر بن قدامه، يحيى بن منجم، و از همه مهمتر عمويش حسن و سرانجام شاعر هرزهگوى جحظه. | [[خطيب بغدادى]] معروفترين شيوخ او را اين كسان دانسته است: محمد بن عبدالله حضرمى مطين، محمد بن جعفر قتات، حسين بن عمر ابن ابى احوص ثقفى، على بن عباس مقانعى، على بن اسحاق بن زاطيا، ابوخبيب برتى و محمد بن عباس يزيدى (398/11). ابونعيم، جعفر بن مروان را بر اين گروه افزوده است (22/2). ياقوت نيز نام كسانى را كه از ايشان روايت كرده، اينگونه آورده است: ابن دريد، ابوبكر [[ابنانباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]]، فضل بن حجاب جمحى، على بن سليمان اخفش و نفطويه (همان، 95/13). اما اين فهرستها هيچ يك كامل نيست. به شهادت اغانى و مقاتل وى بسيارى از مشاهير و دانشمندان زمان را ملاقات كرده و از آنان روايت شنيده است. شايد بتوان اين نامها را بر اسامى ذكر شده افزود: طبرى، محمد بن خلف بن مرزبان، جعفر بن قدامه، يحيى بن منجم، و از همه مهمتر عمويش حسن و سرانجام شاعر هرزهگوى جحظه. | ||
نكتۀ قابل ذكر، سال وفات اين اشخاص است كه نشان مىدهد تا چه زمانى ابوالفرج مىتوانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلا ابن ابى احوص و يحيى بن منجم (د 300 ق) هنگامى كه او 17 ساله بوده، در گذشتهاند؛فضل بن حباب در 23 سالگى او؛محمد يزيدى كه از مراجع عمدۀ اوست، در 27 سالگى او و ابن قدامه كه مرجع اصلى او در کتاب الاماء الشواعر است، در 319 ق، يعنى در 36 سالگى او وفات يافتهاند. | نكتۀ قابل ذكر، سال وفات اين اشخاص است كه نشان مىدهد تا چه زمانى ابوالفرج مىتوانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلا ابن ابى احوص و يحيى بن منجم (د 300 ق) هنگامى كه او 17 ساله بوده، در گذشتهاند؛فضل بن حباب در 23 سالگى او؛محمد يزيدى كه از مراجع عمدۀ اوست، در 27 سالگى او و ابن قدامه كه مرجع اصلى او در کتاب الاماء الشواعر است، در 319 ق، يعنى در 36 سالگى او وفات يافتهاند. | ||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۷: | ||
جحظه كه مرجع نقل روايات و دوست همنشين او بود، بيشتر زيسته و تا 43 سالگى شاعر (324 ق) زنده بوده است. از آنجا كه تأليف اغانى ظاهرا تا كهن سالى او ادامه داشته، باز مىتوان سخن خود او را كه گفته است کتاب طى 50 سال تأليف شده، تأييد كرد. | جحظه كه مرجع نقل روايات و دوست همنشين او بود، بيشتر زيسته و تا 43 سالگى شاعر (324 ق) زنده بوده است. از آنجا كه تأليف اغانى ظاهرا تا كهن سالى او ادامه داشته، باز مىتوان سخن خود او را كه گفته است کتاب طى 50 سال تأليف شده، تأييد كرد. | ||
رابطۀ ابوالفرج با اين استادان يكسان نبود. مثلا ابن دريد كه اساسا در بصره مىزيست، تنها در 308 ق به بغداد رفت. در آن هنگام وى مردى بسيار مشهور و كهن سال بود. همۀ دانشمندان، از جمله بسيارى از دوستان ابوالفرج به خدمت او مىشتافتند و چون در 90 سالگى درگذشت، جحظه رثايش گفت (نك: ه. د، ابن دريد). ابوالفرج نيز بى گمان نزد او مىرفته است. با اينهمه رد پاى او را در مجالس ابن دريد كمتر مىيابيم، به همين جهت است كه گاه به واسطه از او نقل قول كرده و گفته است: شخصا اين روايت را از او نشنيدهام (الاغانى، 106/17، اما 26/21: روايتى مستقيم از او). رابطۀ او با برخى ديگر از استادانش گاه روشنتر است، مثلا دربارۀ ابوعبدالله محمد بن عباس يزيدى كه «مردى دانشمند و ثقه بود» (همان، 217/20)، گويد كه همۀ اخبار و ديوان ابوجلده را در خدمتش آموخته است (همان، 310/11) و دربارۀ اخفش مىنويسد كه کتاب المغتالين را نزد او خوانده است (همان، 140/2). اما درست نمىدانيم كه آيا آثار معينى را نزد نفطويه، [[ابنانباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]] ، محمد صيدلانى و ديگران خوانده و شنيده است، يا نه. | رابطۀ ابوالفرج با اين استادان يكسان نبود. مثلا ابن دريد كه اساسا در بصره مىزيست، تنها در 308 ق به بغداد رفت. در آن هنگام وى مردى بسيار مشهور و كهن سال بود. همۀ دانشمندان، از جمله بسيارى از دوستان ابوالفرج به خدمت او مىشتافتند و چون در 90 سالگى درگذشت، جحظه رثايش گفت (نك: ه. د، ابن دريد). ابوالفرج نيز بى گمان نزد او مىرفته است. با اينهمه رد پاى او را در مجالس ابن دريد كمتر مىيابيم، به همين جهت است كه گاه به واسطه از او نقل قول كرده و گفته است: شخصا اين روايت را از او نشنيدهام (الاغانى، 106/17، اما 26/21: روايتى مستقيم از او). رابطۀ او با برخى ديگر از استادانش گاه روشنتر است، مثلا دربارۀ ابوعبدالله محمد بن عباس يزيدى كه «مردى دانشمند و ثقه بود» (همان، 217/20)، گويد كه همۀ اخبار و ديوان ابوجلده را در خدمتش آموخته است (همان، 310/11) و دربارۀ اخفش مىنويسد كه کتاب المغتالين را نزد او خوانده است (همان، 140/2). اما درست نمىدانيم كه آيا آثار معينى را نزد نفطويه، [[ابنانباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]]، محمد صيدلانى و ديگران خوانده و شنيده است، يا نه. | ||
روايات مربوط به غنا را كه غالبا به اسحاق موصلى ختم مىشود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابواحمد يحيى ابن منجم نقل كرده (همان، 7/1)، اما استاد خاص او در موسيقى همان دوست نزديكش جحظه بوده است. | روايات مربوط به غنا را كه غالبا به اسحاق موصلى ختم مىشود، از چند تن گرفته است: موضوع «اصوات صدگانه» را از ابواحمد يحيى ابن منجم نقل كرده (همان، 7/1)، اما استاد خاص او در موسيقى همان دوست نزديكش جحظه بوده است. | ||
خط ۲۰۹: | خط ۲۰۹: | ||
[[بلاشر، رژیس|بلاشر]] معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنى جدى نمىتوان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمىكند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعههايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مىيابيم كه مىتوانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشتهها مىتوان به مقدمات کتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلا از اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مىشوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است. | [[بلاشر، رژیس|بلاشر]] معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنى جدى نمىتوان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمىكند (ص 212-213). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعههايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مىيابيم كه مىتوانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ اين نوشتهها مىتوان به مقدمات کتابها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهايى كه مثلا از اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مىشوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است. | ||
ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مىكوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مىداند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جويى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مىرود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرينتر مىنشيند» (الاغانى، 4/1؛نيز نك: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]] ، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مىگيرد و آثار خويش را كاملا عالمانه تلقى مىكند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راويانى مشهور، متقن مىگرداند (دربارۀ اسناد، او، نك: ه. د، الاغانى)، يا به کتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مىدهد (نك: خلف اللّه، 196). | ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مىكوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مىداند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جويى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مىرود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرينتر مىنشيند» (الاغانى، 4/1؛نيز نك: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]]، 211-212). با اينهمه او كار خود را سخت جدى مىگيرد و آثار خويش را كاملا عالمانه تلقى مىكند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راويانى مشهور، متقن مىگرداند (دربارۀ اسناد، او، نك: ه. د، الاغانى)، يا به کتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مىدهد (نك: خلف اللّه، 196). | ||
اما در بسيارى جاها گويى در نظر گويى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانهگون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آويز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مىتواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراين بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مىتوان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مىگويد: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمىداند، بلكه ترجيح مىدهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوختهاش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گويد. همان هنگام، پرواز جغدى وحشتزده، اشتر ليلى را مىرماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مىافتد و كنار عاشق ديرينه جان مىسپارد. ابوالفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مىافزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانههاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2 ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسيد (همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثهاى واقعى نمىنگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزهاى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مىكند (نك: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]] ، 191). او مىداند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك: ابوالفرج، همان، 255/18)، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمىكند. | اما در بسيارى جاها گويى در نظر گويى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانهگون يك روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آويز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مىتواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراين بايد از پشتوانۀ سندهايى استوار برخوردار باشد. مثالهايى كه در تأييد اين سخن مىتوان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مىگويد: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمىداند، بلكه ترجيح مىدهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوختهاش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گويد. همان هنگام، پرواز جغدى وحشتزده، اشتر ليلى را مىرماند، چنانكه او از فراز هودج به زمين مىافتد و كنار عاشق ديرينه جان مىسپارد. ابوالفرج در دنبال اين افسانۀ باور نكردنى مىافزايد: اين است روايت صحيح در مرگ ليلى (همان، 244/11). مثال ديگر افسانههاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2 ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسيد (همان، 1/2-96). بى گمان وى به هيچ يك از آنها به عنوان حادثهاى واقعى نمىنگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزهاى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مىكند (نك: [[بلاشر، رژیس|بلاشر]]، 191). او مىداند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است (نك: ابوالفرج، همان، 255/18)، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمىكند. | ||
==درگذشت او== | ==درگذشت او== |
ویرایش