بایزید بسطامی، طیفور بن‌ عیسى‌: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۷: خط ۶۷:
==وفات==
==وفات==
بایزید بسطامى‌ در 73 سالگى‌ در زادگاه‌ خود بسطام‌ درگذشت. سال‌ درگذشت‌ او در منابع‌ كهن‌تر به‌ دو صورت‌ 261ق و 234ق‌ ثبت‌ شده‌ است‌. تاریخ‌ اول‌ مستند به‌ سلسله‌ اسنادی‌ خانوادگى‌ است‌ كه‌ به‌ برادرزاده بایزید مى‌رسد و كسانى‌ چون‌ سلمى و خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ آن‌ را نقل‌ كرده‌اند و تاریخ‌ دوم‌ كه‌ سهلجى‌ آن‌ را ذكر كرده‌ است‌، با شواهد غیرمستقیمى‌ همچون‌ دیدار بایزید با شقیق‌ بلخى‌ (د 194ق‌/810م‌) و نیز گفت‌وگوی‌ بایزید با مرید او كه‌ در منابع‌ مختلف‌ آمده‌ است‌ و همچنین‌ حكایت‌ انتظار او برای‌ رسیدن‌ جواب‌ بایزید و درگذشتش‌ پیش‌ از رسیدن‌ جواب تأیید مى‌شود. اما از سوی‌ دیگر ابن‌ خرقانى‌ به‌ نقل‌ از ابن‌ فوطى‌ مورخ‌ بغدادی‌ آورده‌ است‌ كه‌ بایزید در زمان‌ خلافت‌ عمر بن‌ عبدالعزیز (99-101ق‌)، خلیفه اموی‌ متولد شد. همو در جای‌ دیگری‌ از این‌ كتاب‌ آورده‌ است‌ كه‌ شیخ‌ ابوالحسن‌ خرقانى‌ 171 سال‌ پس‌ از مرگ‌ بایزید به‌ دنیا آمد. با توجه‌ به‌ تاریخ‌ درگذشت‌ خرقانى‌ (425ق‌) و این‌كه‌ او 73 سال‌ زیسته‌ است‌، تاریخ‌ درگذشت‌ بایزید 181ق‌ خواهد بود. همچنین‌ در برخى‌ از منابع‌ كهن‌، ابراهیم‌ هروی‌، معروف‌ به‌ ستَنْبه‌ (یا استنبه‌) را از مصاحبان‌ بایزید و از راویان‌ اقوال‌ او به‌ شمار آورده‌اند؛ و از سوی‌ دیگر، ابونعیم‌ اصفهانى‌ در حلیةالأولیاء، همین‌ ابراهیم‌ هروی‌ را از نزدیكان‌ ابراهیم‌ ادهم‌ (د 166ق‌) خوانده‌ است‌. به‌این‌ ترتیب‌، شاید بتوان‌ دوران‌ حیات‌ او را در اواخر سده 2ق‌/8م‌ قرار داد، و در این‌ صورت‌ مسأله شاگردی‌ او در محضر امام‌ صادق‌(ع‌) و دیدارش‌ با شقیق‌ بلخى‌ نیز محتمل‌تر مى‌نماید و بعید نیست‌ كه‌ چند كس‌ به‌ نام‌های‌ مشابه‌ و نزدیك‌ به‌ هم‌ از این‌ خاندان‌ در اواخر سده 2ق‌ و اواسط سده 3ق‌ مى‌زیسته‌اند و سال‌های‌ وفات‌ آنها با هم‌ خلط شده‌ است‌.
بایزید بسطامى‌ در 73 سالگى‌ در زادگاه‌ خود بسطام‌ درگذشت. سال‌ درگذشت‌ او در منابع‌ كهن‌تر به‌ دو صورت‌ 261ق و 234ق‌ ثبت‌ شده‌ است‌. تاریخ‌ اول‌ مستند به‌ سلسله‌ اسنادی‌ خانوادگى‌ است‌ كه‌ به‌ برادرزاده بایزید مى‌رسد و كسانى‌ چون‌ سلمى و خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ آن‌ را نقل‌ كرده‌اند و تاریخ‌ دوم‌ كه‌ سهلجى‌ آن‌ را ذكر كرده‌ است‌، با شواهد غیرمستقیمى‌ همچون‌ دیدار بایزید با شقیق‌ بلخى‌ (د 194ق‌/810م‌) و نیز گفت‌وگوی‌ بایزید با مرید او كه‌ در منابع‌ مختلف‌ آمده‌ است‌ و همچنین‌ حكایت‌ انتظار او برای‌ رسیدن‌ جواب‌ بایزید و درگذشتش‌ پیش‌ از رسیدن‌ جواب تأیید مى‌شود. اما از سوی‌ دیگر ابن‌ خرقانى‌ به‌ نقل‌ از ابن‌ فوطى‌ مورخ‌ بغدادی‌ آورده‌ است‌ كه‌ بایزید در زمان‌ خلافت‌ عمر بن‌ عبدالعزیز (99-101ق‌)، خلیفه اموی‌ متولد شد. همو در جای‌ دیگری‌ از این‌ كتاب‌ آورده‌ است‌ كه‌ شیخ‌ ابوالحسن‌ خرقانى‌ 171 سال‌ پس‌ از مرگ‌ بایزید به‌ دنیا آمد. با توجه‌ به‌ تاریخ‌ درگذشت‌ خرقانى‌ (425ق‌) و این‌كه‌ او 73 سال‌ زیسته‌ است‌، تاریخ‌ درگذشت‌ بایزید 181ق‌ خواهد بود. همچنین‌ در برخى‌ از منابع‌ كهن‌، ابراهیم‌ هروی‌، معروف‌ به‌ ستَنْبه‌ (یا استنبه‌) را از مصاحبان‌ بایزید و از راویان‌ اقوال‌ او به‌ شمار آورده‌اند؛ و از سوی‌ دیگر، ابونعیم‌ اصفهانى‌ در حلیةالأولیاء، همین‌ ابراهیم‌ هروی‌ را از نزدیكان‌ ابراهیم‌ ادهم‌ (د 166ق‌) خوانده‌ است‌. به‌این‌ ترتیب‌، شاید بتوان‌ دوران‌ حیات‌ او را در اواخر سده 2ق‌/8م‌ قرار داد، و در این‌ صورت‌ مسأله شاگردی‌ او در محضر امام‌ صادق‌(ع‌) و دیدارش‌ با شقیق‌ بلخى‌ نیز محتمل‌تر مى‌نماید و بعید نیست‌ كه‌ چند كس‌ به‌ نام‌های‌ مشابه‌ و نزدیك‌ به‌ هم‌ از این‌ خاندان‌ در اواخر سده 2ق‌ و اواسط سده 3ق‌ مى‌زیسته‌اند و سال‌های‌ وفات‌ آنها با هم‌ خلط شده‌ است‌.
==آثار==
چنان‌كه‌ اشاره‌ شد، از بایزید اثر مكتوبى‌ برجای‌ نمانده‌ است‌، اما علاوه‌ بر حكایت‌ها و اقوال‌ او كه‌ در كتاب‌های‌ مختلف‌ آمده‌، در برخى‌ منابع‌ رباعی‌هایى‌ نیز به‌ او نسبت‌ داده‌ شده‌ است كه‌ البته‌ صحت‌ انتساب‌ آنها قابل‌ اثبات‌ نیست‌.


مزار بایزید در بسطام‌ از همان‌ ابتدا مورد توجه‌ صوفیان‌ و اهل‌ ذوق‌ و عرفان‌ قرار گرفت‌ كه‌ برای‌ تبرك‌ و كسب‌ فیض‌ به‌ زیارت‌ آن‌ مى‌آمدند و گاهى‌ نیز چندی‌ در آن‌جا مجاور مى‌شدند.
مزار بایزید در بسطام‌ از همان‌ ابتدا مورد توجه‌ صوفیان‌ و اهل‌ ذوق‌ و عرفان‌ قرار گرفت‌ كه‌ برای‌ تبرك‌ و كسب‌ فیض‌ به‌ زیارت‌ آن‌ مى‌آمدند و گاهى‌ نیز چندی‌ در آن‌جا مجاور مى‌شدند.
خط ۸۹: خط ۸۶:
بایزید متابعت‌ از شریعت‌ را شرط سلوك‌ صوفیانه‌ مى‌دانست‌ و به‌ مریدان‌ خود هشدار مى‌داد كه‌ با دیدن‌ كرامات‌ و معجزات‌ صوفى‌نمایان‌ فریب‌نخورند و میزان‌ پای‌بندی‌ اشخاص‌ به‌ اوامر و نواهى‌ و حدود شریعت‌ را معیار و میزان‌ قرار دهند. وی‌ خود به‌ احكام‌ شریعت‌ و حفظ حدود الهى‌ پای‌بندی‌ تمام‌ داشت‌ و رعایت‌ جزئى‌ترین‌ آداب‌ سنت‌ رسول‌الله‌(ص‌) را بر خود فرض‌ مى‌دانست.  
بایزید متابعت‌ از شریعت‌ را شرط سلوك‌ صوفیانه‌ مى‌دانست‌ و به‌ مریدان‌ خود هشدار مى‌داد كه‌ با دیدن‌ كرامات‌ و معجزات‌ صوفى‌نمایان‌ فریب‌نخورند و میزان‌ پای‌بندی‌ اشخاص‌ به‌ اوامر و نواهى‌ و حدود شریعت‌ را معیار و میزان‌ قرار دهند. وی‌ خود به‌ احكام‌ شریعت‌ و حفظ حدود الهى‌ پای‌بندی‌ تمام‌ داشت‌ و رعایت‌ جزئى‌ترین‌ آداب‌ سنت‌ رسول‌الله‌(ص‌) را بر خود فرض‌ مى‌دانست.  
با آن‌كه‌ بایزید خود مى‌ گفت‌ كه‌ با پرهیز از دنیا و از طریق‌ زهد (و یا به‌ تعبیر او، با شكم‌ گرسنه‌ و تن‌ برهنه‌) به‌ مقصود رسیده‌ است‌ و با آن‌كه‌ ترك‌ دنیا را سنت‌ اولیا مى‌دانست‌، در عین‌ حال‌، زهد تنها را كوششى‌ بى‌اثر مى‌شمرد و مى‌گفت‌ كه‌ زاهد اگر تنها به‌ زهد خود مشغول‌ و خرسند باشد، هم‌ّ خود را معطوف‌ به‌ آن‌ چیزی‌ كرده‌ است‌ كه‌ خداوند خود آن‌ را قلیل‌ مى‌خواند؛ و منتهای‌ همت‌ خود را در دنیا، كرامات‌ و در آخرت،‌ بهشت‌ قرار داده‌ است‌. چنین‌ كسى‌ از راه‌ بازمانده‌، و از حقیقت‌ دور افتاده‌ است‌. از این‌ روست‌ كه‌ كرامات‌ صوفیان‌ در نظر بایزید بس‌ بى‌مقدار مى‌نماید، زیرا در هوا پریدن‌ را مرغى‌ مردارخوار نیز مى‌تواند، بر آب‌ رفتن‌، كار خس‌ و خاشاك‌ است‌، و سفر از نقطه‌ای‌ به‌ نقطه‌ای‌ دور، از جن‌ و پری‌ نیز ساخته‌ است‌. كار مرد خدا آن‌ است‌ كه‌ دل‌ در كس‌ نبندد و به‌ چیزی‌ جز حق‌ مشغول‌ نشود.
با آن‌كه‌ بایزید خود مى‌ گفت‌ كه‌ با پرهیز از دنیا و از طریق‌ زهد (و یا به‌ تعبیر او، با شكم‌ گرسنه‌ و تن‌ برهنه‌) به‌ مقصود رسیده‌ است‌ و با آن‌كه‌ ترك‌ دنیا را سنت‌ اولیا مى‌دانست‌، در عین‌ حال‌، زهد تنها را كوششى‌ بى‌اثر مى‌شمرد و مى‌گفت‌ كه‌ زاهد اگر تنها به‌ زهد خود مشغول‌ و خرسند باشد، هم‌ّ خود را معطوف‌ به‌ آن‌ چیزی‌ كرده‌ است‌ كه‌ خداوند خود آن‌ را قلیل‌ مى‌خواند؛ و منتهای‌ همت‌ خود را در دنیا، كرامات‌ و در آخرت،‌ بهشت‌ قرار داده‌ است‌. چنین‌ كسى‌ از راه‌ بازمانده‌، و از حقیقت‌ دور افتاده‌ است‌. از این‌ روست‌ كه‌ كرامات‌ صوفیان‌ در نظر بایزید بس‌ بى‌مقدار مى‌نماید، زیرا در هوا پریدن‌ را مرغى‌ مردارخوار نیز مى‌تواند، بر آب‌ رفتن‌، كار خس‌ و خاشاك‌ است‌، و سفر از نقطه‌ای‌ به‌ نقطه‌ای‌ دور، از جن‌ و پری‌ نیز ساخته‌ است‌. كار مرد خدا آن‌ است‌ كه‌ دل‌ در كس‌ نبندد و به‌ چیزی‌ جز حق‌ مشغول‌ نشود.
مؤلفان‌ صوفیه‌، بایزید را اهل‌ فنا دانسته‌اند. وی‌ از نخستین‌ عارفانى‌ بود كه‌ موضوع‌ فنا را آشكارا مطرح‌ كرد و درباره آن‌ به‌ روشنى‌ سخن‌ گفت‌. این‌ فنا كه‌ محو شدن‌ صفات‌ بنده‌ در صفات‌ حق‌، و استهلاك‌ اراده‌ و انائیت‌ او در اراده‌ و ذات‌ خداوند است‌، هنگامى‌ حاصل‌ مى‌شود كه‌ عارف‌ از همه تعلقات‌ بریده‌، بر نفس‌ خود غالب‌ آمده‌، و به‌ حق‌ پیوسته‌ باشد. بایزید در بیان‌ این‌ مقام،‌ از تمثیل‌ رسیدن‌ رود به‌ دریا بهره‌ مى‌گیرد و باز با استفاده‌ از تمثیلى‌ دیگر حال‌ خود را چنین‌ بیان‌ مى‌كند: «از بایزیدی‌ به‌ در آمدم‌، چون‌ مار از پوست‌؛ پس‌ آن‌گاه‌ به‌ خود نگریستم‌، همه‌ او بودم‌». گاه‌ نیز در تبیین‌ مقام‌ فنا از آیات‌ قرآنى‌ بهره‌ مى‌گیرد، چنان‌كه‌ وقتى‌ از او درباره نفس‌ سؤال‌ شد، گفت‌: مؤمن‌ را نفسى‌ نیست‌، چه‌ «اِن‌َّ اللّه‌َ اشْتَری‌ مِن‌َ الْمُؤمِنین‌َ اَنْفُسَهُم‌ْ...» (توبه‌ /9/111)، پس‌ آن‌كه‌ نفسش‌ را فروخته‌ باشد، چگونه‌ او را نفسى‌ باشد؟. بار دیگر در پاسخ‌ به‌ كسى‌ كه‌ درباره علامت‌ عارف‌ از او پرسیده‌ بود، به‌ این‌ آیه‌ استناد كرد كه‌ «...اِن‌َّ الْمُلوك‌َ اِذا دَخَلوا قَرْیةً اَفْسَدوها وَ جَعَلوا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّةً وَ كَذلِك‌َ یفْعَلون‌َ» (نمل‌ /27/34) و منظور او آن‌ بود كه‌ آن‌ ملِك‌ بزرگ‌، هنگامى‌ كه‌ به‌ قریه دل‌ مؤمن‌ وارد شود، آن‌ را ویران‌ مى‌كند و نفس‌ او را كه‌ تا آن‌ هنگام‌، نزد او با عزت‌ بود، ذلیل‌، خوار و هیچ‌ مى‌گرداند. چنین‌ است‌ كه‌ در مقام‌ فنا، خودی‌ سالك‌ در حق‌، مضمحل‌ مى‌شود و از عارف‌ و معرفت،‌ اثری‌ باقى‌ نمى‌ماند. خوف‌ و رجا، عذاب‌ و نعیم‌ و امید و بیم‌ همه‌ از میان‌ بر مى‌خیزد و عارف‌ در دریایى‌ غرق‌ مى‌شود كه‌ آن‌ را آغاز و انجام‌ و گذشته‌ و آینده‌ نیست‌، همه‌، حال‌ در حال‌ است‌ و وقت‌ در وقت. آن‌گاه‌ است‌ كه‌ بایزید در جواب‌ آن‌كه‌ از او مى‌پرسد: چگونه‌ صبح‌ كردی‌؟ مى‌گوید: «مرا بامداد و شامى‌ نیست‌! صبح‌ و شب‌، كسى‌ راست‌ كه‌ مقید به‌ صفات‌ باشد و مرا صفتى‌ نمانده‌ است‌». پس‌ بایزید بایزید را مى‌جوید و از او نشانى‌ نمى‌یابد و در خانه‌ كسى‌ جز خدای‌ نمى‌ماند. <ref> لاجوردی، فاطمه‌، ج11، ص313-321</ref>
مؤلفان‌ صوفیه‌، بایزید را اهل‌ فنا دانسته‌اند. وی‌ از نخستین‌ عارفانى‌ بود كه‌ موضوع‌ فنا را آشكارا مطرح‌ كرد و درباره آن‌ به‌ روشنى‌ سخن‌ گفت‌. این‌ فنا كه‌ محو شدن‌ صفات‌ بنده‌ در صفات‌ حق‌، و استهلاك‌ اراده‌ و انائیت‌ او در اراده‌ و ذات‌ خداوند است‌، هنگامى‌ حاصل‌ مى‌شود كه‌ عارف‌ از همه تعلقات‌ بریده‌، بر نفس‌ خود غالب‌ آمده‌، و به‌ حق‌ پیوسته‌ باشد. بایزید در بیان‌ این‌ مقام،‌ از تمثیل‌ رسیدن‌ رود به‌ دریا بهره‌ مى‌گیرد و باز با استفاده‌ از تمثیلى‌ دیگر حال‌ خود را چنین‌ بیان‌ مى‌كند: «از بایزیدی‌ به‌ در آمدم‌، چون‌ مار از پوست‌؛ پس‌ آن‌گاه‌ به‌ خود نگریستم‌، همه‌ او بودم‌». گاه‌ نیز در تبیین‌ مقام‌ فنا از آیات‌ قرآنى‌ بهره‌ مى‌گیرد، چنان‌كه‌ وقتى‌ از او درباره نفس‌ سؤال‌ شد، گفت‌: مؤمن‌ را نفسى‌ نیست‌، چه‌ «اِن‌َّ اللّه‌َ اشْتَری‌ مِن‌َ الْمُؤمِنین‌َ اَنْفُسَهُم‌ْ...» (توبه‌ /9/111)، پس‌ آن‌كه‌ نفسش‌ را فروخته‌ باشد، چگونه‌ او را نفسى‌ باشد؟. بار دیگر در پاسخ‌ به‌ كسى‌ كه‌ درباره علامت‌ عارف‌ از او پرسیده‌ بود، به‌ این‌ آیه‌ استناد كرد كه‌ «...اِن‌َّ الْمُلوك‌َ اِذا دَخَلوا قَرْیةً اَفْسَدوها وَ جَعَلوا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّةً وَ كَذلِك‌َ یفْعَلون‌َ» (نمل‌ /27/34) و منظور او آن‌ بود كه‌ آن‌ ملِك‌ بزرگ‌، هنگامى‌ كه‌ به‌ قریه دل‌ مؤمن‌ وارد شود، آن‌ را ویران‌ مى‌كند و نفس‌ او را كه‌ تا آن‌ هنگام‌، نزد او با عزت‌ بود، ذلیل‌، خوار و هیچ‌ مى‌گرداند. چنین‌ است‌ كه‌ در مقام‌ فنا، خودی‌ سالك‌ در حق‌، مضمحل‌ مى‌شود و از عارف‌ و معرفت،‌ اثری‌ باقى‌ نمى‌ماند. خوف‌ و رجا، عذاب‌ و نعیم‌ و امید و بیم‌ همه‌ از میان‌ بر مى‌خیزد و عارف‌ در دریایى‌ غرق‌ مى‌شود كه‌ آن‌ را آغاز و انجام‌ و گذشته‌ و آینده‌ نیست‌، همه‌، حال‌ در حال‌ است‌ و وقت‌ در وقت. آن‌گاه‌ است‌ كه‌ بایزید در جواب‌ آن‌كه‌ از او مى‌پرسد: چگونه‌ صبح‌ كردی‌؟ مى‌گوید: «مرا بامداد و شامى‌ نیست‌! صبح‌ و شب‌، كسى‌ راست‌ كه‌ مقید به‌ صفات‌ باشد و مرا صفتى‌ نمانده‌ است‌». پس‌ بایزید بایزید را مى‌جوید و از او نشانى‌ نمى‌یابد و در خانه‌ كسى‌ جز خدای‌ نمى‌ماند.
==آثار==
چنان‌كه‌ اشاره‌ شد، از بایزید اثر مكتوبى‌ برجای‌ نمانده‌ است‌، اما علاوه‌ بر حكایت‌ها و اقوال‌ او كه‌ در كتاب‌های‌ مختلف‌ آمده‌، در برخى‌ منابع‌ رباعی‌هایى‌ نیز به‌ او نسبت‌ داده‌ شده‌ است كه‌ البته‌ صحت‌ انتساب‌ آنها قابل‌ اثبات‌ نیست‌.<ref> لاجوردی، فاطمه‌، ج11، ص313-321</ref>
==پانویس==
==پانویس==
<references/>
<references/>
۸۹۰

ویرایش