قرآن، عقل الله: تفاوت میان نسخه‌ها

(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات کتاب | تصویر =NUR133947J1.jpg | عنوان = قرآن، عقل الله | عنوان‌های دیگر = گفتگوهایی با استاد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی پیرامون قرآن کریم | پدیدآورندگان | پدیدآوران = ابراهیمی دینانی، غلام حسین (نويسنده) فیضی، کریم (مصاحبه‌کنن...» ایجاد کرد)
 
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۶۲: خط ۶۲:
===قرآن، عقل الله===
===قرآن، عقل الله===
دینانی در این قسمت به پرسش فیضی که می‌گوید: قرآن را به لحاظ عقلی چگونه می‌بینید و عقل چه جایگاهی در قرآن دارد؟ این‌گونه پاسخ می‌دهد که: قرآن کتاب عقل است. قرآن عقل الهی است؛ یعنی عقل الله است. البته بهتر است که واژۀ «آگاهی» را به کار بریم و بگوییم: قرآن مظهر آگاهی حق‌تعالی است.<ref>ر.ک: همان، ص141</ref>
دینانی در این قسمت به پرسش فیضی که می‌گوید: قرآن را به لحاظ عقلی چگونه می‌بینید و عقل چه جایگاهی در قرآن دارد؟ این‌گونه پاسخ می‌دهد که: قرآن کتاب عقل است. قرآن عقل الهی است؛ یعنی عقل الله است. البته بهتر است که واژۀ «آگاهی» را به کار بریم و بگوییم: قرآن مظهر آگاهی حق‌تعالی است.<ref>ر.ک: همان، ص141</ref>
‏آگاهی خداوند در همه جا حضور دارد و همین آگاهی است که به صورت یک «متن» و به صورت الفاظ درآمده و در اختیار انسان قرار گرفته است. این آگاهی او بوده که به واژه درآمده و تنزل یافته است تا به حضرت ختمی‌مرتبت(ص) رسیده و در قلب ایشان آشکار گشته است.<ref>ر.ک: همان، ص142</ref>‏
 
‏آگاهی خداوند در همه جا حضور دارد و همین آگاهی است که به صورت یک «متن» و به صورت الفاظ درآمده و در اختیار انسان قرار گرفته است. این آگاهی او بوده که به واژه درآمده و تنزل یافته است تا به حضرت ختمی‌مرتبت(ص) رسیده و در قلب ایشان آشکار گشته است.
 
به بیان دیگر، قرآن از عالم «عقل کل» پایین می‌آید و در قالب کلمات قرار گرفته تا به مرتبۀ حس پیامبر(ص) میرسد. این بدین معنی است که قرآن همۀ هستی را فراگرفته است؛ چون از مقام علم حق فرود آمده است.<ref>ر.ک: همان، ص143</ref>‏
به بیان دیگر، قرآن از عالم «عقل کل» پایین می‌آید و در قالب کلمات قرار گرفته تا به مرتبۀ حس پیامبر(ص) میرسد. این بدین معنی است که قرآن همۀ هستی را فراگرفته است؛ چون از مقام علم حق فرود آمده است.<ref>ر.ک: همان، ص143</ref>‏


خط ۷۰: خط ۷۲:


این فصل آغاز مباحث تفسیری است که با سورۀ مبارکه حمد شروع می‌شود. در این تفسیر بر «بسم‌الله الرحمن الرحیم» تأکید شده و بیان می‌شود که این جمله به‌عنوان نقطۀ شروع و پایان همه چیز در عالم هستی و خلقت عمل می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص180،171</ref>‏
این فصل آغاز مباحث تفسیری است که با سورۀ مبارکه حمد شروع می‌شود. در این تفسیر بر «بسم‌الله الرحمن الرحیم» تأکید شده و بیان می‌شود که این جمله به‌عنوان نقطۀ شروع و پایان همه چیز در عالم هستی و خلقت عمل می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص180،171</ref>‏
همچنین، بحث بر این است که آیا «بسم‌الله» در واقع کلمه‌ای است که قبل از هر کلمه و حتی قبل از هر فعل آمده، و آیا جزء سوره هست یا خیر.<ref>ر.ک: همان، ص170</ref>‏
همچنین، بحث بر این است که آیا «بسم‌الله» در واقع کلمه‌ای است که قبل از هر کلمه و حتی قبل از هر فعل آمده، و آیا جزء سوره هست یا خیر.<ref>ر.ک: همان، ص170</ref>‏
در تفسیر سورۀ حمد، بحث از مفهوم «اسم» و «صفت» مطرح شده و بیان می‌شود که «اسم» ظهور «صفت» است.<ref>ر.ک: همان، ص200-196</ref>‏
در تفسیر سورۀ حمد، بحث از مفهوم «اسم» و «صفت» مطرح شده و بیان می‌شود که «اسم» ظهور «صفت» است.<ref>ر.ک: همان، ص200-196</ref>‏
خداوند فاتح علی‌الاطلاق است و با قرآن عالَم را فتح کرده و می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص181</ref>‏
خداوند فاتح علی‌الاطلاق است و با قرآن عالَم را فتح کرده و می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص181</ref>‏


خط ۷۷: خط ۸۲:


برخی نکته‌ها در بارۀ «حروف مقطعه» این‌هاست: ما از طریق همین حروف به بطن قرآن منتقل می‌شویم. قرآن تدوین کونی عالم است، عالم هستی از ملک تا ملکوت و هاهوت «کون» است. قرآن همین تکوین را به «دیوان» تبدیل نموده است و بیان عالم هستی و حتی مافوق عالم هستی شده است که «حق‌تعالی» باشد. این عالم تدوین با این عظمت که معادل کل عالم هستی تا حق‌تعالی است، از هیولا تا حق‌تعالی، از حق‌تعالی تا هیولای اولی و از بدایت تا نهایت از حروف شکل‌گرفته است. قرآن کلمات مقطعه را در صدر سوره‌هایی چند آورده است تا ما را از «مرکب» به «بسیط» ببرد.<ref>ر.ک: همان، ص234-233</ref>‏
برخی نکته‌ها در بارۀ «حروف مقطعه» این‌هاست: ما از طریق همین حروف به بطن قرآن منتقل می‌شویم. قرآن تدوین کونی عالم است، عالم هستی از ملک تا ملکوت و هاهوت «کون» است. قرآن همین تکوین را به «دیوان» تبدیل نموده است و بیان عالم هستی و حتی مافوق عالم هستی شده است که «حق‌تعالی» باشد. این عالم تدوین با این عظمت که معادل کل عالم هستی تا حق‌تعالی است، از هیولا تا حق‌تعالی، از حق‌تعالی تا هیولای اولی و از بدایت تا نهایت از حروف شکل‌گرفته است. قرآن کلمات مقطعه را در صدر سوره‌هایی چند آورده است تا ما را از «مرکب» به «بسیط» ببرد.<ref>ر.ک: همان، ص234-233</ref>‏
خداوند خواسته است که راه بساطت را به ما بیاموزد و بگوید که «به راه بسایط بروید» ولی بیش از این که ما را به مقطعات تنبه دهد، پیش‌تر نمی‌برد. شاید استعدادش را در آدمی ندیده است.
خداوند خواسته است که راه بساطت را به ما بیاموزد و بگوید که «به راه بسایط بروید» ولی بیش از این که ما را به مقطعات تنبه دهد، پیش‌تر نمی‌برد. شاید استعدادش را در آدمی ندیده است.
نکتۀ دیگر این است که تمام جمله‌ها از حروف شکل‌گرفته و حروف، خود از «الف» درست شده است. بدین‌گونه که اگر الف نبود، چیزی نبود. پس اصل الکلمات و الحروف، چه مقطعه، چه مفصّله و چه منفصله «الف» است.<ref>ر.ک: همان، ص248،238</ref>‏
نکتۀ دیگر این است که تمام جمله‌ها از حروف شکل‌گرفته و حروف، خود از «الف» درست شده است. بدین‌گونه که اگر الف نبود، چیزی نبود. پس اصل الکلمات و الحروف، چه مقطعه، چه مفصّله و چه منفصله «الف» است.<ref>ر.ک: همان، ص248،238</ref>‏


===توحید در قامت وحدت، تفسیر آیةالکرسی===
===توحید در قامت وحدت، تفسیر آیةالکرسی===
برخی نکته‌ها در این باره، این‌هاست: واژه «الله» در زبان عربی ناظر به «حیرت» است. «هو» به هرچه هست اشاره دارد و هر چه هست «الله» است. آنچه نیست و عدم است که مرجع برای ضمیر نمی‌شود. «هو» شکل مختصر و مفید «الله» است با این تفاوت که حیرت ندارد. «هو الحی القیوم» به یک معنا شناسنامۀ عالم است.<ref>ر.ک: همان، ص278-281</ref>‏
برخی نکته‌ها در این باره، این‌هاست: واژه «الله» در زبان عربی ناظر به «حیرت» است. «هو» به هرچه هست اشاره دارد و هر چه هست «الله» است. آنچه نیست و عدم است که مرجع برای ضمیر نمی‌شود. «هو» شکل مختصر و مفید «الله» است با این تفاوت که حیرت ندارد. «هو الحی القیوم» به یک معنا شناسنامۀ عالم است.<ref>ر.ک: همان، ص278-281</ref>‏
برای برپا بودن عالم هستی، از ملک تا ملکوت، بهتر از دو صفت «حی» و «قیوم» صفت دیگری نمی‌توان یافت. علامه طباطبایی در پاسخ به پرسش عرفان چیست؟ گفت: اذعان به اینکه «لَهُ مَا فِی السَّمَواتِ وَ الأرضِ».<ref>ر.ک: همان، ص283،281</ref>‏
برای برپا بودن عالم هستی، از ملک تا ملکوت، بهتر از دو صفت «حی» و «قیوم» صفت دیگری نمی‌توان یافت. علامه طباطبایی در پاسخ به پرسش عرفان چیست؟ گفت: اذعان به اینکه «لَهُ مَا فِی السَّمَواتِ وَ الأرضِ».<ref>ر.ک: همان، ص283،281</ref>‏
کرسی تمثیلی از رفعت و بلندی است. عرش و کرسی هم‌رتبه‌اند. خداوند قابل احاطه‌شدن نیست. علم مساوق احاطه است. بدین ترتیب، معنای آیه این است که لَایُحِیطُونَ بإحاطَتِهِ. با این حساب هم علم خدا احاطه است، هم علم ما و شما احاطه است.<ref>ر.ک: همان، ص289،286</ref>
کرسی تمثیلی از رفعت و بلندی است. عرش و کرسی هم‌رتبه‌اند. خداوند قابل احاطه‌شدن نیست. علم مساوق احاطه است. بدین ترتیب، معنای آیه این است که لَایُحِیطُونَ بإحاطَتِهِ. با این حساب هم علم خدا احاطه است، هم علم ما و شما احاطه است.<ref>ر.ک: همان، ص289،286</ref>
«‏ولی» کسی است که از طبیعت شروع می‌کند و به بالا می‌رود. او از عقل به عقل برتر و از آنجا به عقل کل می‌رود.<ref>ر.ک: همان، ص295</ref>‏
«‏ولی» کسی است که از طبیعت شروع می‌کند و به بالا می‌رود. او از عقل به عقل برتر و از آنجا به عقل کل می‌رود.<ref>ر.ک: همان، ص295</ref>‏
در قرآن ما با کلمه «وجود» روبه‌رو نمی‌شویم. این کلمه در یونان باستان از سوی ارسطو و فیلسوفان پیش از او مطرح شده است. اما هر چه دربارۀ وجود بگوییم، دربارۀ نور هم درست است. سهروردی بااصالت دادن به نور می‌خواهد بگوید که ما ایرانی‌ها فلسفه داشته‌ایم که از فلسفۀ وجودی یونانی‌ها بهتر بوده است. قرآن نیز با زبان «نور» سخن می‌گوید و هیچ جا واژۀ وجود را به کار نمی‌برد. <ref>ر.ک: همان، ص300،299</ref>
 
در قرآن ما با کلمه «وجود» روبه‌رو نمی‌شویم. این کلمه در یونان باستان از سوی [[ارسطو]] و فیلسوفان پیش از او مطرح شده است. اما هر چه دربارۀ وجود بگوییم، دربارۀ نور هم درست است. [[سهروردی، یحیی بن حبش|سهروردی]] بااصالت دادن به نور می‌خواهد بگوید که ما ایرانی‌ها فلسفه داشته‌ایم که از فلسفۀ وجودی یونانی‌ها بهتر بوده است. قرآن نیز با زبان «نور» سخن می‌گوید و هیچ جا واژۀ وجود را به کار نمی‌برد. <ref>ر.ک: همان، ص300،299</ref>
 
‏از دیدگاه قرآن، زمین و آسمان چراغدان نور خداست. اگر آسمان و زمین نبود، نور خدا نه ظاهر و نه دیده می‌شد. همۀ این مظاهر هم نورند.<ref>ر.ک: همان، ص307،308</ref>‏
‏از دیدگاه قرآن، زمین و آسمان چراغدان نور خداست. اگر آسمان و زمین نبود، نور خدا نه ظاهر و نه دیده می‌شد. همۀ این مظاهر هم نورند.<ref>ر.ک: همان، ص307،308</ref>‏


خط ۹۱: خط ۱۰۳:


این قسمت به تفسیر مباحث مربوط به نور و ظلمت از منظر قرآن می‌پردازد. خداوند به‌عنوان «نور السماوات و الارض» معرفی شده است، به این معنی که نور خداوند بر تمام هستی احاطه دارد و عالم بدون نور الهی تهی و تاریک خواهد بود. برخی نکته‌ها در این باره، این‌هاست:
این قسمت به تفسیر مباحث مربوط به نور و ظلمت از منظر قرآن می‌پردازد. خداوند به‌عنوان «نور السماوات و الارض» معرفی شده است، به این معنی که نور خداوند بر تمام هستی احاطه دارد و عالم بدون نور الهی تهی و تاریک خواهد بود. برخی نکته‌ها در این باره، این‌هاست:
نور یک حقیقت واحده است و بیشتر از یک حقیقت هم نیست. پس نور در همه حال، روز، جا و زمان حقیقت واحده است؛ به‌عبارت‌دیگر «اَلنّورُ نورٌ» نور همیشه نور است. غیر نور نیست و با غیر خود ترکیب نمی‌شود.<ref>ر.ک: همان، ص316</ref>
 
‏همچنین، در هر دو عبارت «اَللهُ نورٌ» و «جَاءَکُم مِنَ اللهِ نُورٌ» با یک نور روبه‌روییم با این تفاوت که یکی مفصّل و دیگری مجمل است.<ref>ر.ک: همان، ص318</ref>
نور یک حقیقت واحده است و بیشتر از یک حقیقت هم نیست. پس نور در همه حال، روز، جا و زمان حقیقت واحده است؛ به‌عبارت‌دیگر «اَلنّورُ نورٌ» نور همیشه نور است. غیر نور نیست و با غیر خود ترکیب نمی‌شود.
 
‏همچنین، در هر دو عبارت «اَللهُ نورٌ» و «جَاءَکُم مِنَ اللهِ نُورٌ» با یک نور روبه‌روییم با این تفاوت که یکی مفصّل و دیگری مجمل است.<ref>ر.ک: همان، ص318</ref>
 
«کتاب» نور جزئی یا مقید است؛ اگر نور الهی را بسیط تلقی کنیم، به مجردی که نور الهی از مبدأ تجرد لایتناهی می‌آید و به ما می‌رسد که محدود و دارای ماهیت هستیم، تعین می‌یابد. تعین نور در وجود محدود ما همان کتاب فرو فرستاده‌شده از سوی خداوند است. پس کتاب نور است؛ اما نوری محدود، مکتوب، مدوّن و مقروّ (خوانده‌شده) است.<ref>ر.ک: همان، ص319</ref>
«کتاب» نور جزئی یا مقید است؛ اگر نور الهی را بسیط تلقی کنیم، به مجردی که نور الهی از مبدأ تجرد لایتناهی می‌آید و به ما می‌رسد که محدود و دارای ماهیت هستیم، تعین می‌یابد. تعین نور در وجود محدود ما همان کتاب فرو فرستاده‌شده از سوی خداوند است. پس کتاب نور است؛ اما نوری محدود، مکتوب، مدوّن و مقروّ (خوانده‌شده) است.<ref>ر.ک: همان، ص319</ref>
‏خداوند انسان‌ها را از نور به نور می‌برد. انسان از نور آمده و به نور بازمی‌گردد؛ به گفتۀ مولوی «ما ز بالاییم بالا می‌رویم»<ref>ر.ک: همان، ص325</ref>‏.
‏خداوند انسان‌ها را از نور به نور می‌برد. انسان از نور آمده و به نور بازمی‌گردد؛ به گفتۀ مولوی «ما ز بالاییم بالا می‌رویم»<ref>ر.ک: همان، ص325</ref>‏.


خط ۱۰۰: خط ۱۱۶:
برخی از نکته‌های آیۀ 49 و 50 از سوره قمر: «إنَّا کُلَّ شَیءٍ خَلَقناهُ بِقَدَرٍ وَ ما أمرُنا إلَّا واحِدَةٌ کَلَمحٍ بِالبَصَرِ» اینهاست:
برخی از نکته‌های آیۀ 49 و 50 از سوره قمر: «إنَّا کُلَّ شَیءٍ خَلَقناهُ بِقَدَرٍ وَ ما أمرُنا إلَّا واحِدَةٌ کَلَمحٍ بِالبَصَرِ» اینهاست:
این دو آیه مبارکه هم خوش‌خوان است هم همۀ خوشی‌ها را در بردارد.<ref>ر.ک: همان، ص342</ref>‏
این دو آیه مبارکه هم خوش‌خوان است هم همۀ خوشی‌ها را در بردارد.<ref>ر.ک: همان، ص342</ref>‏
خداوند نکتۀ بزرگی در این دو آیه فرموده است به اینکه: هر آنچه آفریده شده است، همگی با «قَدَر» پدید آمده‌اند. البته این قدر با قدر به معنای قضاوقدر یکی نیست و در معنای «اندازه» به کار می‌رود.<ref>ر.ک: همان، ص343-344</ref>
خداوند نکتۀ بزرگی در این دو آیه فرموده است به اینکه: هر آنچه آفریده شده است، همگی با «قَدَر» پدید آمده‌اند. البته این قدر با قدر به معنای قضاوقدر یکی نیست و در معنای «اندازه» به کار می‌رود.<ref>ر.ک: همان، ص343-344</ref>
‏در بیان معنای عقل هم باید گفت که عقلِ بی‌اندازه بی‌معنی است.<ref>ر.ک: همان، ص345</ref>‏
‏در بیان معنای عقل هم باید گفت که عقلِ بی‌اندازه بی‌معنی است.<ref>ر.ک: همان، ص345</ref>‏
همۀ آنچه در این عالم است از ملک تا ملکوت و از زیر ذره تا زیر اَتُم و تا جبرئیل(ع) حتما اندازه دارد؛ چه اندازۀ مادی و چه معنوی.<ref>ر.ک: همان، ص346</ref>‏
همۀ آنچه در این عالم است از ملک تا ملکوت و از زیر ذره تا زیر اَتُم و تا جبرئیل(ع) حتما اندازه دارد؛ چه اندازۀ مادی و چه معنوی.<ref>ر.ک: همان، ص346</ref>‏
خداوند از ازل که زمانِ بی‌آغاز است، همه چیز را به جمع می‌دانست و آن «جمع»، قضاست. در «و ما أمرُنا إلا واحِدة...» همان قضاست و همۀ آنچه از ازل تا ابد و از این جهان تا جهان دیگر پدیدار می‌شود، همه یک امر است.<ref>ر.ک: همان، ص351</ref>‏
خداوند از ازل که زمانِ بی‌آغاز است، همه چیز را به جمع می‌دانست و آن «جمع»، قضاست. در «و ما أمرُنا إلا واحِدة...» همان قضاست و همۀ آنچه از ازل تا ابد و از این جهان تا جهان دیگر پدیدار می‌شود، همه یک امر است.<ref>ر.ک: همان، ص351</ref>‏


خط ۱۰۸: خط ۱۲۸:


برخی از گفته‌ها دربارۀ آیه 8 از سوره روم: «أَوَ لَم یَتَفَکَّرُوا فِی أنفُسِهِم ما خَلَقَ اللهُ السمواتِ و الأرضَ ...» اینهاست: انسان باید در خودش فکر کند. راه این تفکر، فاصله‌گرفتن از خود و از بالا نگاه‌کردن است و فقط انسان به این کار تواناست.<ref>ر.ک: همان، ص361</ref>
برخی از گفته‌ها دربارۀ آیه 8 از سوره روم: «أَوَ لَم یَتَفَکَّرُوا فِی أنفُسِهِم ما خَلَقَ اللهُ السمواتِ و الأرضَ ...» اینهاست: انسان باید در خودش فکر کند. راه این تفکر، فاصله‌گرفتن از خود و از بالا نگاه‌کردن است و فقط انسان به این کار تواناست.<ref>ر.ک: همان، ص361</ref>
‏آفرینش آسمان و زمین «بِالحق» است؛ این خود تعبیری بسیار مهم و جدی است؛ اگر حق نبود، آسمان و زمین معنا نداشت و اگر آسمان و زمین نبود، من نبودم و اگر من نبودم، نمی‌اندیشیدم. پس چون «حق» هست، من می‌توانم بیندیشم.<ref>ر.ک: همان، ص369</ref>‏
‏آفرینش آسمان و زمین «بِالحق» است؛ این خود تعبیری بسیار مهم و جدی است؛ اگر حق نبود، آسمان و زمین معنا نداشت و اگر آسمان و زمین نبود، من نبودم و اگر من نبودم، نمی‌اندیشیدم. پس چون «حق» هست، من می‌توانم بیندیشم.<ref>ر.ک: همان، ص369</ref>‏


خط ۱۱۳: خط ۱۳۴:


برخی نکته‌های درباره «یَا أیُّهَا النَّاسُ إن کُنتُم فی رَیبٍ مِنَ البَعث...» این‌هاست: معاد بازگشت نیست، بلکه نحوه‌ای دیگر از صعود انسان است.
برخی نکته‌های درباره «یَا أیُّهَا النَّاسُ إن کُنتُم فی رَیبٍ مِنَ البَعث...» این‌هاست: معاد بازگشت نیست، بلکه نحوه‌ای دیگر از صعود انسان است.
‏معاد در امتداد تجربه‌های انسانی است و انسان آن را به‌عنوان یک عالم می‌فهمد و با گذر زمان علاقه‌مند می‌شود که تجربه‌اش کند. خداوند مثل این عالم را دیگر نمی‌آفریند؛ زیرا در خلقت، تکرار نیست.<ref>ر.ک: همان، ص393،385،373</ref>‏
‏معاد در امتداد تجربه‌های انسانی است و انسان آن را به‌عنوان یک عالم می‌فهمد و با گذر زمان علاقه‌مند می‌شود که تجربه‌اش کند. خداوند مثل این عالم را دیگر نمی‌آفریند؛ زیرا در خلقت، تکرار نیست.<ref>ر.ک: همان، ص393،385،373</ref>‏


خط ۱۱۸: خط ۱۴۰:


این قسمت به تحلیل فلسفی و عرفانی اسماء و صفات الهی می‌پردازد و بر آیات پایانی سوره حشر متمرکز بوده، مطرح می‌شود که هر موجودی در عالم، جلوه‌ای از اسماء و صفات الهی است. برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست:
این قسمت به تحلیل فلسفی و عرفانی اسماء و صفات الهی می‌پردازد و بر آیات پایانی سوره حشر متمرکز بوده، مطرح می‌شود که هر موجودی در عالم، جلوه‌ای از اسماء و صفات الهی است. برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست:
چه‌بسا نماز شب‌خوانی که فاسق است؛ همین‌که به مقام و منصبی چشم می‌دوزد، از میزان عدل بیرون می‌رود.<ref>ر.ک: همان، ص400</ref>
چه‌بسا نماز شب‌خوانی که فاسق است؛ همین‌که به مقام و منصبی چشم می‌دوزد، از میزان عدل بیرون می‌رود.<ref>ر.ک: همان، ص400</ref>
‏قرآن عدالت عادل بدون توحید را قبول ندارد اگرچه جامعه را هم گلستان کند.<ref>ر.ک: همان، ص402</ref>‏
‏قرآن عدالت عادل بدون توحید را قبول ندارد اگرچه جامعه را هم گلستان کند.<ref>ر.ک: همان، ص402</ref>‏
ملاک قرآنی دربارۀ یکسان نبودن «اصحاب النار» و «اصحاب جنت» با ملاک جوامع امروزی که «حقوق بشر را مبنا گرفته‌اند، کاری ندارد. مبنای اخیر در جوامع سکولار مطرح است.<ref>ر.ک: همان، ص404</ref>‏
ملاک قرآنی دربارۀ یکسان نبودن «اصحاب النار» و «اصحاب جنت» با ملاک جوامع امروزی که «حقوق بشر را مبنا گرفته‌اند، کاری ندارد. مبنای اخیر در جوامع سکولار مطرح است.<ref>ر.ک: همان، ص404</ref>‏
خود «واقعیت» چهره حسن و قبحی دارد. چیزی نیست که ما به آن بدهیم؛ بلکه آن را می‌فهمیم و کشف می‌کنیم.<ref>ر.ک: همان، ص406</ref>
خود «واقعیت» چهره حسن و قبحی دارد. چیزی نیست که ما به آن بدهیم؛ بلکه آن را می‌فهمیم و کشف می‌کنیم.<ref>ر.ک: همان، ص406</ref>
‏جبل (کوه) در این آیه حالت سمبلیک دارد؛ بنابراین، نه فقط کوه بلکه کره زمین و کهکشان هم با درک حقیقت قرآن متحول و منقلب می‌شود؛ یعنی انقلاب ماهیت پیدا می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص407</ref>‏
 
جبل (کوه) در این آیه حالت سمبلیک دارد؛ بنابراین، نه فقط کوه بلکه کره زمین و کهکشان هم با درک حقیقت قرآن متحول و منقلب می‌شود؛ یعنی انقلاب ماهیت پیدا می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص407</ref>‏


===سوره علق===
===سوره علق===


برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: ما نوشتیم، تو بخوان. «قلم» قلم الهی است همچنان که «خط» خط الهی است. «لوح» لوح، ضمیر حضرت ختمی‌مرتبت است. قاری هم خود رسول‌الله(ص) است. به او امر می‌رسد که «لوح ضمیرت را بخوان». اینکه آیه می‌گوید به اسم پروردگارت بخوان، چون‌که عالَم مظهر اسم «رب» است و ظهور خدا در اسماء است. خداوند متعال در اسماء و صفاتش ظاهر می‌شود.<ref>ر.ک: همان، ص434-435</ref>
برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: ما نوشتیم، تو بخوان. «قلم» قلم الهی است همچنان که «خط» خط الهی است. «لوح» لوح، ضمیر حضرت ختمی‌مرتبت است. قاری هم خود رسول‌الله(ص) است. به او امر می‌رسد که «لوح ضمیرت را بخوان». اینکه آیه می‌گوید به اسم پروردگارت بخوان، چون‌که عالَم مظهر اسم «رب» است و ظهور خدا در اسماء است. خداوند متعال در اسماء و صفاتش ظاهر می‌شود.<ref>ر.ک: همان، ص434-435</ref>
کلمۀ «رب» از هر اسم دیگری مهم‌تر است. اسم رب مشتمل بر همه اسماء است.<ref>ر.ک: همان، ص440</ref>
 
کلمۀ «رب» از هر اسم دیگری مهم‌تر است. اسم رب مشتمل بر همه اسماء است.<ref>ر.ک: همان، ص440</ref>
 
ما در همه‌جا علقه‌ایم و ناچار و ناگزیریم که علقه بمانیم؛ اما در اندیشه نباید علقه بمانیم. علق تا ابد علق است، اما دائم به علق بالاتر می‌رویم و باید برویم. آن هنگام که از علقیت درآییم، به اصل می‌رسیم و دیگر میان مُحب و محبوب و عالم و معلوم فرقی نمی‌ماند.<ref>ر.ک: همان، ص446</ref>‏
ما در همه‌جا علقه‌ایم و ناچار و ناگزیریم که علقه بمانیم؛ اما در اندیشه نباید علقه بمانیم. علق تا ابد علق است، اما دائم به علق بالاتر می‌رویم و باید برویم. آن هنگام که از علقیت درآییم، به اصل می‌رسیم و دیگر میان مُحب و محبوب و عالم و معلوم فرقی نمی‌ماند.<ref>ر.ک: همان، ص446</ref>‏
در «اقرأ و ربُّک الأکرم» گویا این‌گونه به پیامبر(ص) خطاب شده است که: تو آنجا اسم را خواندی، ولی اینجا اسم اکرم رب را بخوان و بالاتر برو.<ref>ر.ک: همان، ص448</ref>‏
 
خداوند در ازل همه چیز را به ما تعلیم کرده است. اینجا که آمده‌ایم، می‌دانستیم، اما فعلا یادمان نیست. به طور کلی علم و فراگرفتن دانش تذکر است. روشن است که مبانی افلاطونی به این آیه نزدیکتر از مبانی ارسطویی است.<ref>ر.ک: همان، ص453</ref>
در «اقرأ و ربُّک الأکرم» گویا این‌گونه به پیامبر(ص) خطاب شده است که: تو آنجا اسم را خواندی، ولی اینجا اسم اکرم رب را بخوان و بالاتر برو.
 
خداوند در ازل همه چیز را به ما تعلیم کرده است. اینجا که آمده‌ایم، می‌دانستیم، اما فعلا یادمان نیست. به طور کلی علم و فراگرفتن دانش تذکر است. روشن است که مبانی افلاطونی به این آیه نزدیکتر از مبانی ارسطویی است.
 
«رجعت» بازگشت به حق است. قرآن می‌خواهد بگوید رفتن انسان هم با حق است هرچند خودش نداند و نفهمد.<ref>ر.ک: همان، ص456</ref>‏
«رجعت» بازگشت به حق است. قرآن می‌خواهد بگوید رفتن انسان هم با حق است هرچند خودش نداند و نفهمد.<ref>ر.ک: همان، ص456</ref>‏


===سوره قدر===
===سوره قدر===


برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: یک تفسیر از «قَدَر»، عدالت ابدی است. قدر اندازه‌گرفتن است و عدالت اندازه می‌گیرد. قدر مظهر عدالت خداوند است. اینکه گفته می‌شود «عالم به قدر است» یعنی اندازۀ خودش را دارد. عالم نزول حق است. قرآن هم شکل تکوینی این عالم است.<ref>ر.ک: همان، ص461-459</ref>‏
برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: یک تفسیر از «قَدَر»، عدالت ابدی است. قدر اندازه‌گرفتن است و عدالت اندازه می‌گیرد. قدر مظهر عدالت خداوند است. اینکه گفته می‌شود «عالم به قدر است» یعنی اندازۀ خودش را دارد. عالم نزول حق است. قرآن هم شکل تکوینی این عالم است.
 
در شب قدر فقط قرآن نازل نشده است؛ بلکه همه چیز نازل شده است. قرآن همه چیز است و همه چیز با نزول قران نزول پیدا می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص464</ref>‏
در شب قدر فقط قرآن نازل نشده است؛ بلکه همه چیز نازل شده است. قرآن همه چیز است و همه چیز با نزول قران نزول پیدا می‌کند.<ref>ر.ک: همان، ص464</ref>‏
«قدر» زیرمجموعۀ امرالله است. قدر با امر خدا قدر می‌شود و در مقدرات و مقدورات جریان می‌یابد. اگر امر الهی نباشد، قدری نخواهد بود و چیزی جریان نخواهد یافت. «امر» ناظر به مافوق خلق و مافوق طبیعت و ماده است.<ref>ر.ک: همان، ص467</ref>‏
«قدر» زیرمجموعۀ امرالله است. قدر با امر خدا قدر می‌شود و در مقدرات و مقدورات جریان می‌یابد. اگر امر الهی نباشد، قدری نخواهد بود و چیزی جریان نخواهد یافت. «امر» ناظر به مافوق خلق و مافوق طبیعت و ماده است.<ref>ر.ک: همان، ص467</ref>‏
به امر پروردگار میان جهان «خلق» و «امر» و جهان «قدر» و «مقدور» ارتباط وجود دارد؛ بدین‌گونه که فرشتگان و «روح» از آن جهان به این جهان فرود می‌آیند. این اتفاق در ذیل «قدر» تعریف می‌شود.<ref>ر.ک: همان، ص469</ref>
به امر پروردگار میان جهان «خلق» و «امر» و جهان «قدر» و «مقدور» ارتباط وجود دارد؛ بدین‌گونه که فرشتگان و «روح» از آن جهان به این جهان فرود می‌آیند. این اتفاق در ذیل «قدر» تعریف می‌شود.<ref>ر.ک: همان، ص469</ref>
‏«کل امر» یا «امر کل» به معنی عالم ملکوت است. عالم امر نیز عالم مجردات است. نزول هم از جهان وحدت صادر شده، به عالم کثرت می‌رسد. در عالم مجردات و روحانیات تفرقه نیست. فرق و فاصله اینجاست.<ref>ر.ک: همان، ص471</ref>
 
«کل امر» یا «امر کل» به معنی عالم ملکوت است. عالم امر نیز عالم مجردات است. نزول هم از جهان وحدت صادر شده، به عالم کثرت می‌رسد. در عالم مجردات و روحانیات تفرقه نیست. فرق و فاصله اینجاست.<ref>ر.ک: همان، ص471</ref>
 
‏سلام به عالم خلق مربوط نمی‌شود؛ بلکه از عالم امر است. آنجا دیگر تنش نیست (آرامش مطلق). فجر حقیقت هنوز برای ما طالع نشده است؛ ولی برای پیامبر(ص) طالع شده است.<ref>ر.ک: همان، ص472-473</ref>‏
‏سلام به عالم خلق مربوط نمی‌شود؛ بلکه از عالم امر است. آنجا دیگر تنش نیست (آرامش مطلق). فجر حقیقت هنوز برای ما طالع نشده است؛ ولی برای پیامبر(ص) طالع شده است.<ref>ر.ک: همان، ص472-473</ref>‏


خط ۱۴۵: خط ۱۸۲:


برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: عصر به معنی روزگار است. روزگار چیزی معادل بشریت و تاریخ است. «عصر» الهی و غیرالهی ندارد. هر موجودی نصیبی از حق دارد. از نظر قرآن انسان خانه‌زادِ خسارت است و هیچگاه از خسارت خالی و بیرون نیست.<ref>ر.ک: همان، ص486-488</ref>
برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: عصر به معنی روزگار است. روزگار چیزی معادل بشریت و تاریخ است. «عصر» الهی و غیرالهی ندارد. هر موجودی نصیبی از حق دارد. از نظر قرآن انسان خانه‌زادِ خسارت است و هیچگاه از خسارت خالی و بیرون نیست.<ref>ر.ک: همان، ص486-488</ref>
‏ایمان جزء عمل صالح و برتر از عمل صالح است. روزگار و تاریخ جهان‌شمول هم با همه عظمتی که دارد، اگر با ایمان و اصالت خدا ملازم باشد، موجب رستگاری است؛ اما اگر عصر بدون «آمنوا» باشد، انسان در خسر است و از آن بیرون نمی‌آید. عصر، که کل هستی و روزگار است، اگر با خدا باشد خیلی بزرگ است؛ اما اگر بی‌خدا باشد در خسران است. در میان اسما و صفت‌های خداوند تعبیر «صابر» دیده نمی‌شود. از سوی دیگر او خود را همراه اهل صبر نمود داده، می‌گوید: «إنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ.»<ref>ر.ک: همان، ص494-495</ref>‏
‏ایمان جزء عمل صالح و برتر از عمل صالح است. روزگار و تاریخ جهان‌شمول هم با همه عظمتی که دارد، اگر با ایمان و اصالت خدا ملازم باشد، موجب رستگاری است؛ اما اگر عصر بدون «آمنوا» باشد، انسان در خسر است و از آن بیرون نمی‌آید. عصر، که کل هستی و روزگار است، اگر با خدا باشد خیلی بزرگ است؛ اما اگر بی‌خدا باشد در خسران است. در میان اسما و صفت‌های خداوند تعبیر «صابر» دیده نمی‌شود. از سوی دیگر او خود را همراه اهل صبر نمود داده، می‌گوید: «إنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ.»<ref>ر.ک: همان، ص494-495</ref>‏


خط ۱۵۰: خط ۱۸۸:


برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: سوره اخلاص جامع‌ترین سوره است و محتوای قرآن، از صدر تا ذیل، به‌گونه‌ای در این سوره مستتر است.<ref>ر.ک: همان، ص498</ref>‏
برخی از نکته‌هایی که از کنار این آیات دریافت می‌شود، این‌هاست: سوره اخلاص جامع‌ترین سوره است و محتوای قرآن، از صدر تا ذیل، به‌گونه‌ای در این سوره مستتر است.<ref>ر.ک: همان، ص498</ref>‏
هیچ یک از امر متعین، از ملک تا ملکوت، از جبروت تا هاهوت، از ذره تا کهکشان به‌طورقطع مرجع ضمیر «هو» نیست. اما مرجع آن حتما و حتما چیزی است که هیچ یک از موجودات عالم امکان، از ذره تا کهکشان از زیر سیطرۀ آن بیرون نیست. پس مرجع ضمیر «هو» چیزی است که هیچ‌چیزیی، از ذره تا کهکشان نمی‌تواند از حیطه‌اش بیرون باشد.<ref>ر.ک: همان، ص501</ref>
 
هیچ یک از امر متعین، از ملک تا ملکوت، از جبروت تا هاهوت، از ذره تا کهکشان به‌طورقطع مرجع ضمیر «هو» نیست. اما مرجع آن حتما و حتما چیزی است که هیچ یک از موجودات عالم امکان، از ذره تا کهکشان از زیر سیطرۀ آن بیرون نیست. پس مرجع ضمیر «هو» چیزی است که هیچ‌چیزیی، از ذره تا کهکشان نمی‌تواند از حیطه‌اش بیرون باشد.
 
‏مرجع ضمیر «هو» کل هستی است؛ اما هیچ‌یک از تعینات هستی هم نیست.<ref>ر.ک: همان، ص504</ref>
‏مرجع ضمیر «هو» کل هستی است؛ اما هیچ‌یک از تعینات هستی هم نیست.<ref>ر.ک: همان، ص504</ref>
‏بیشتر ملحدان خودشان را مِن حیثُ لایَشعرون، خدا می‌دانند که این نهایت حماقت است.<ref>ر.ک: همان، ص503</ref>‏
 
‏بیشتر ملحدان خودشان را مِن حیثُ لایَشعرون، خدا می‌دانند که این نهایت حماقت است.
 
«الله» اسم معرفه است و ضمیر «هو» که غایب بود، با این اسم معرفه یکی می‌شود و از غیبت به حضور التفات می‌کند. همه آنچه در بارۀ «هو» و «الله» گفته شد، در «احد» نیز ظهور می‌یابد، احد هم «هو» و هم «الله» است.<ref>ر.ک: همان، ص510-509</ref>‏
«الله» اسم معرفه است و ضمیر «هو» که غایب بود، با این اسم معرفه یکی می‌شود و از غیبت به حضور التفات می‌کند. همه آنچه در بارۀ «هو» و «الله» گفته شد، در «احد» نیز ظهور می‌یابد، احد هم «هو» و هم «الله» است.<ref>ر.ک: همان، ص510-509</ref>‏
خداوند وحدتی است که واحد است و او همان «احد» است.<ref>ر.ک: همان، ص515</ref>
خداوند وحدتی است که واحد است و او همان «احد» است.<ref>ر.ک: همان، ص515</ref>
‏صَمَد «پُری» معنی می‌شود.<ref>ر.ک: همان، ص517</ref> ‏وجود «پُر» است و هستی حق یا هستی واجب الوجود، «پری» است. این عالم نتیجۀ پری است. نفس پری از چیزی زاییده نمی‌شود. اصولا «تولد» انفصال است. خداوند وحدت مطلق است و در وحدت چیز دیگری وجود ندارد. خداوند عدیل ندارد. اصلا «احد» ندارد. هیچ احدی کُفوش نیست. «واحد» کفو «احد» نیست. اگر «احد» بخواهد کفو داشته باشد، باید یک احد دیگر باشد که آن هم نیست.<ref>ر.ک: همان، ص523-522</ref>‏
‏صَمَد «پُری» معنی می‌شود.<ref>ر.ک: همان، ص517</ref> ‏وجود «پُر» است و هستی حق یا هستی واجب الوجود، «پری» است. این عالم نتیجۀ پری است. نفس پری از چیزی زاییده نمی‌شود. اصولا «تولد» انفصال است. خداوند وحدت مطلق است و در وحدت چیز دیگری وجود ندارد. خداوند عدیل ندارد. اصلا «احد» ندارد. هیچ احدی کُفوش نیست. «واحد» کفو «احد» نیست. اگر «احد» بخواهد کفو داشته باشد، باید یک احد دیگر باشد که آن هم نیست.<ref>ر.ک: همان، ص523-522</ref>‏


خط ۱۷۱: خط ۲۱۵:
[[رده:عصر مدرسان فلسفه قرن چهاردهم]]
[[رده:عصر مدرسان فلسفه قرن چهاردهم]]
[[رده:فیلسوفان قرن چهاردهم  آ-ی]]
[[رده:فیلسوفان قرن چهاردهم  آ-ی]]
 
[[رده:مقالات بازبینی شده2 آذر 1404]]
[[رده:مقالات بازبینی نشده2]]
[[رده:مقاله نوشته شده در تاریخ آبان 1404 توسط سید حمید رضا حسینی هاشمی]]
[[رده:مقاله نوشته شده در تاریخ آبان 1404 توسط سید حمید رضا حسینی هاشمی]]
[[رده:مقاله بازبینی شده در تاریخ آبان 1404 توسط فریدون سبحانی]]
[[رده:مقاله بازبینی شده در تاریخ آبان 1404 توسط فریدون سبحانی]]