داستان سیمرغ و کوه قاف: تفاوت میان نسخه‌ها

    (صفحه‌ای تازه حاوی «==معرفى اجمالى== داستان‌سرايى به زبان مرغان شيوه‌اى است كه بيشتر عرفاء و حكم...» ایجاد کرد)
     
    بدون خلاصۀ ویرایش
    خط ۹: خط ۹:
    ديدم از فرصت استفاده كرده به گوشه‌اى خزيدم و با بند لنگان به طرف صحرا حركت نمودم در صحرا شخصى را ديدم كه به طرف من مى‌آمد رفتم و در نهايت ادب و لطف به وى سلام كردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه كردم ديدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فكر كردم جوان است گفتم اى جوان از كجا مى‌آيى؟
    ديدم از فرصت استفاده كرده به گوشه‌اى خزيدم و با بند لنگان به طرف صحرا حركت نمودم در صحرا شخصى را ديدم كه به طرف من مى‌آمد رفتم و در نهايت ادب و لطف به وى سلام كردم وى جواب سلام مرا داد چون به وى نگاه كردم ديدم محاسن و رنگ و بوى وى سرخ است فكر كردم جوان است گفتم اى جوان از كجا مى‌آيى؟
    گفت اى فرزند اين نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلين فرزند آفرينشم تو مرا جوان مى‌خوانى؟ گفتم:پس‌چرا محاسنت سفيد نشده است گفت محاسنم سفيد بود امّا آنكسى كه ترا اينجا آورده و اسير گردانيده و اين بندهاى مختلف بر تو زده و اين موكّلان را بر تو مأمور كرده است مدّتهاست كه مرا نيز در چاه سياهى انداخته بود اين رنگ سرخ اثر آن اسارت است چون هر سفيدى كه با سياهى بياميزد سرخ خواهد شد گفتم از كجا مى‌آيى گفت:از كوه قاف چون وطن من آنجاست و آشيانه تو نيز آنجاست تو را از آنجا آورده‌اند ولى تو فراموش كرده‌اى گفتم اينجا چكار مى‌كنى؟ گفت:من سيّاحم و پيوسته جهان‌گردى مى‌كنم و عجايب مى‌بينم گفتم از عجايب چه ديدى؟ گفت هفت چيز ديدم 1-كوه قاف كه ولايت ماست 2-گوهر شب افروز 3-درخت طوبى 4-دوازده كارگاه 5-زره داودى 6-تيغ بلارك 7-چشمه زندگانى.پير عجايب هفتگانه را براى مرغ شرح داده و موانع و مشكلات رسيدن به كوه قاف را به وى گوشزد مى‌كند و در آخر چشمه زندگانى را به وى معرّفى مى‌كند كه در ظلمات است كه هركس طالب باشد بايد خضروار حركت كند و در آنجا قدم بگذارد.طير مى‌پرسد نشان ظلمات چيست؟پير مى‌گويد:سياهى و تو خود در ظلماتى امّا نمى‌دانى كسى كه مى‌خواهد به چشمه زندگانى برسد بايد مدّتهاى زيادى در تاريكى سرگردانى بكشد اگر اهل آن چشمه باشد عاقبت بعد از تاريكى لمحه‌اى از روشنايى را به آن نشان خواهند داد پس او بايد دنبال آن روشنايى را بگيرد تا به سرچشمه زندگانى برسد و در آنجا غسل نمايند تا از زخم تير بلارك ايمن گردد در اينصورت به استعداد عجيبى دست مى‌يابد كه خضروار از كوه قاف به آسانى مى‌گذرد.
    گفت اى فرزند اين نحوۀ خطاب تو اشتباه است من اوّلين فرزند آفرينشم تو مرا جوان مى‌خوانى؟ گفتم:پس‌چرا محاسنت سفيد نشده است گفت محاسنم سفيد بود امّا آنكسى كه ترا اينجا آورده و اسير گردانيده و اين بندهاى مختلف بر تو زده و اين موكّلان را بر تو مأمور كرده است مدّتهاست كه مرا نيز در چاه سياهى انداخته بود اين رنگ سرخ اثر آن اسارت است چون هر سفيدى كه با سياهى بياميزد سرخ خواهد شد گفتم از كجا مى‌آيى گفت:از كوه قاف چون وطن من آنجاست و آشيانه تو نيز آنجاست تو را از آنجا آورده‌اند ولى تو فراموش كرده‌اى گفتم اينجا چكار مى‌كنى؟ گفت:من سيّاحم و پيوسته جهان‌گردى مى‌كنم و عجايب مى‌بينم گفتم از عجايب چه ديدى؟ گفت هفت چيز ديدم 1-كوه قاف كه ولايت ماست 2-گوهر شب افروز 3-درخت طوبى 4-دوازده كارگاه 5-زره داودى 6-تيغ بلارك 7-چشمه زندگانى.پير عجايب هفتگانه را براى مرغ شرح داده و موانع و مشكلات رسيدن به كوه قاف را به وى گوشزد مى‌كند و در آخر چشمه زندگانى را به وى معرّفى مى‌كند كه در ظلمات است كه هركس طالب باشد بايد خضروار حركت كند و در آنجا قدم بگذارد.طير مى‌پرسد نشان ظلمات چيست؟پير مى‌گويد:سياهى و تو خود در ظلماتى امّا نمى‌دانى كسى كه مى‌خواهد به چشمه زندگانى برسد بايد مدّتهاى زيادى در تاريكى سرگردانى بكشد اگر اهل آن چشمه باشد عاقبت بعد از تاريكى لمحه‌اى از روشنايى را به آن نشان خواهند داد پس او بايد دنبال آن روشنايى را بگيرد تا به سرچشمه زندگانى برسد و در آنجا غسل نمايند تا از زخم تير بلارك ايمن گردد در اينصورت به استعداد عجيبى دست مى‌يابد كه خضروار از كوه قاف به آسانى مى‌گذرد.
    == پیوندها ==
    [http://www.noorlib.ir/View/fa/Book/BookView/Text/13526 مطالعه کتاب چهارده رساله در پایگاه کتابخانه دیجیتال نور]
    [[رده:کتاب‌شناسی]]
    [[رده:فلسفه، مذهب و روان‌شناسی]]
    [[رده:فلسفه اسلامی]]
    [[رده:کلیات فلسفه اسلامی]]