ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بدر‌ الدين' به 'بدر‌الدين'
جز (جایگزینی متن - 'ش‍ه‍اب‌ ال‍دی‍ن‌' به 'ش‍ه‍اب‌ال‍دی‍ن‌')
جز (جایگزینی متن - 'بدر‌ الدين' به 'بدر‌الدين')
خط ۱۹۶: خط ۱۹۶:
اما ابن حجر ظاهرا به مرور زمان به مناصبى كه به او داده شده بود، دلبستگى پيدا كرده بود و با از دست دادن آنها غمگين مى‌شد. چنانكه پس از گرفتن تدريس بيبرسيه از او تأثّر خود را نهان نكرد و به ملك ظاهر گفت: وظيفه (يعنى وظيفۀ تدريس) مرا به كسى دادى كه از اسلام خبر ندارد.<ref>عز‌ الدين، 161، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>و نيز دربارۀ عزل خود از قضا گفته بود كه از ولايت قضا مسرور نبوده اما از معزول شدن ناراحت گرديده است.<ref>همو، 160</ref>، ابن فهد مكى (د 871 ق) مى‌گويد كه گاهى سلطان از ابن حجر ناراضى مى‌شد و در ميان مردم شايع مى‌گرديد كه مى‌خواهند او را معزول كنند. ابن حجر مقدارى پول هديه مى‌كرد و در منصب خود باقى مى‌ماند. آنگاه مى‌افزايد كه اگر ابن حجر خود را از مسند قضا دور مى‌داشت و شب و روز به علم مشغول مى‌گرديد و به زيارت حج و قبر نبى مى‌رفت و مجاور حرمين مى‌شد، مقامش نزد خدا و مسلمين بالا مى‌رفت، اما حبّ منصب در دل او جاى گرفت و فريب پسرش را خورد و اين پسر او را در مهلكه‌ها انداخت.<ref>صص 330-331</ref>
اما ابن حجر ظاهرا به مرور زمان به مناصبى كه به او داده شده بود، دلبستگى پيدا كرده بود و با از دست دادن آنها غمگين مى‌شد. چنانكه پس از گرفتن تدريس بيبرسيه از او تأثّر خود را نهان نكرد و به ملك ظاهر گفت: وظيفه (يعنى وظيفۀ تدريس) مرا به كسى دادى كه از اسلام خبر ندارد.<ref>عز‌ الدين، 161، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>و نيز دربارۀ عزل خود از قضا گفته بود كه از ولايت قضا مسرور نبوده اما از معزول شدن ناراحت گرديده است.<ref>همو، 160</ref>، ابن فهد مكى (د 871 ق) مى‌گويد كه گاهى سلطان از ابن حجر ناراضى مى‌شد و در ميان مردم شايع مى‌گرديد كه مى‌خواهند او را معزول كنند. ابن حجر مقدارى پول هديه مى‌كرد و در منصب خود باقى مى‌ماند. آنگاه مى‌افزايد كه اگر ابن حجر خود را از مسند قضا دور مى‌داشت و شب و روز به علم مشغول مى‌گرديد و به زيارت حج و قبر نبى مى‌رفت و مجاور حرمين مى‌شد، مقامش نزد خدا و مسلمين بالا مى‌رفت، اما حبّ منصب در دل او جاى گرفت و فريب پسرش را خورد و اين پسر او را در مهلكه‌ها انداخت.<ref>صص 330-331</ref>


دربارۀ اين انتقاد ابن فهد مكى بايد گفت كه داراى دو قسمت است: يكى راجع به پسرش و ديگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع ديگر نيز تأييد مى‌گردد: پسر او بدر‌ الدين محمد (د جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مى‌گويد:در ابن حجر عيبى نبود جز آنكه پسرش را خيلى به خود نزديك كرد و اين پسر نادان و بد سيرت بود، اما او در اين باره چه مى‌توانست بكند. ابن حجر جز اين پسر كه فرزند صلبى او بود، پسرى ديگر نداشت.
دربارۀ اين انتقاد ابن فهد مكى بايد گفت كه داراى دو قسمت است: يكى راجع به پسرش و ديگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع ديگر نيز تأييد مى‌گردد: پسر او بدر‌الدين محمد (د جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مى‌گويد:در ابن حجر عيبى نبود جز آنكه پسرش را خيلى به خود نزديك كرد و اين پسر نادان و بد سيرت بود، اما او در اين باره چه مى‌توانست بكند. ابن حجر جز اين پسر كه فرزند صلبى او بود، پسرى ديگر نداشت.


ولى‌ الدين سفطى كه در ربيع الاول 851 پس از بلقينى بر مسند قضاى شافعيه نشست، براى دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقيب پسر او كرد با آنكه او به شمس قاياتى به جهت همين كار، يعنى تعقيب پسر ابن حجر، سخت اعتراض كرده بود.<ref>سخاوى، الذيل، 249</ref>
ولى‌ الدين سفطى كه در ربيع الاول 851 پس از بلقينى بر مسند قضاى شافعيه نشست، براى دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقيب پسر او كرد با آنكه او به شمس قاياتى به جهت همين كار، يعنى تعقيب پسر ابن حجر، سخت اعتراض كرده بود.<ref>سخاوى، الذيل، 249</ref>
خط ۲۱۵: خط ۲۱۵:
ابن حجر با داشتن دوستان و شاگردان و معتقدان زياد، مخالفانى هم داشته است كه مخالفت ايشان بيشتر يا به سبب رقابت براى به دست آوردن مناصب و وظايف و يا به سبب رقابت در علم و يا صرفا از حسد بوده است.
ابن حجر با داشتن دوستان و شاگردان و معتقدان زياد، مخالفانى هم داشته است كه مخالفت ايشان بيشتر يا به سبب رقابت براى به دست آوردن مناصب و وظايف و يا به سبب رقابت در علم و يا صرفا از حسد بوده است.


يكى از مخالفان مشهور او قاضى بدر‌ الدين محمود بن احمد عنتابى حنفى، معروف به عينى (د 855 ق) است.<ref>براى شرح حال او نك‍: سخاوى، الضوء، 131/10-135، همو، الذيل، 428-440</ref>وى و ابن حجر در آغاز با همۀ رقابتى كه ميان معاصران اتفاق مى‌افتد، با يكديگر دوستى داشتند و در سفر ملك اشرف بر سباى به شام و ديار بكر همراه او بودند و عينى در زادگاه خود عينتاب از ابن حجر، پذيرايى كرد. اين دو از يكديگر استفاده‌هاى علمى نيز كردند و عينى به هنگام تصنيف رجال طحاوى از ابن حجر استفاده كرد و ابن حجر نيز از او چند حديث استماع كرد، ولى رقابت اين دو پس از آنكه ابن حجر کتاب فتح البارى را در شرح [[صحيح بخارى]] نوشت و منتشر كرد، شروع شد. بدر‌ الدين عينى يك کتاب دو جلدى در شرح [[صحيح بخارى]] به نام عمدة القارى نوشت و با آنكه از کتاب ابن حجر نقل و استفاده كرد، اعتراضاتى بر او وارد ساخت. ابن حجر دو کتاب در جواب اعتراضات او نوشت: يكى به نام الاستنصار على الطاعن المعثار و ديگرى به نام انتقاض الاعتراض. فضلا و علما در مقايسۀ اعتراضات عينى و پاسخهاى ابن حجر حق را به جانب ابن حجر دادند و کتاب عينى آن مقبوليتى را كه کتاب ابن حجر يافت، پيدا نكرد.<ref>سخاوى، همانجاها</ref>
يكى از مخالفان مشهور او قاضى بدر‌الدين محمود بن احمد عنتابى حنفى، معروف به عينى (د 855 ق) است.<ref>براى شرح حال او نك‍: سخاوى، الضوء، 131/10-135، همو، الذيل، 428-440</ref>وى و ابن حجر در آغاز با همۀ رقابتى كه ميان معاصران اتفاق مى‌افتد، با يكديگر دوستى داشتند و در سفر ملك اشرف بر سباى به شام و ديار بكر همراه او بودند و عينى در زادگاه خود عينتاب از ابن حجر، پذيرايى كرد. اين دو از يكديگر استفاده‌هاى علمى نيز كردند و عينى به هنگام تصنيف رجال طحاوى از ابن حجر استفاده كرد و ابن حجر نيز از او چند حديث استماع كرد، ولى رقابت اين دو پس از آنكه ابن حجر کتاب فتح البارى را در شرح [[صحيح بخارى]] نوشت و منتشر كرد، شروع شد. بدر‌الدين عينى يك کتاب دو جلدى در شرح [[صحيح بخارى]] به نام عمدة القارى نوشت و با آنكه از کتاب ابن حجر نقل و استفاده كرد، اعتراضاتى بر او وارد ساخت. ابن حجر دو کتاب در جواب اعتراضات او نوشت: يكى به نام الاستنصار على الطاعن المعثار و ديگرى به نام انتقاض الاعتراض. فضلا و علما در مقايسۀ اعتراضات عينى و پاسخهاى ابن حجر حق را به جانب ابن حجر دادند و کتاب عينى آن مقبوليتى را كه کتاب ابن حجر يافت، پيدا نكرد.<ref>سخاوى، همانجاها</ref>


عينى کتابى در سيرۀ ملك مؤيّد شيخ نوشت به نام السّيف المهنّد في سيرة الملك المؤيّد و ابن حجر کتابى در ردّ آن نوشت به نام قذى العين في ردّ غراب البين. ظاهرا مخالف اين دو از 820ق شروع شد.
عينى کتابى در سيرۀ ملك مؤيّد شيخ نوشت به نام السّيف المهنّد في سيرة الملك المؤيّد و ابن حجر کتابى در ردّ آن نوشت به نام قذى العين في ردّ غراب البين. ظاهرا مخالف اين دو از 820ق شروع شد.
خط ۲۳۴: خط ۲۳۴:
ابن حجر زنى فاضله داشت كه از خاندان بزرگى بود و اين زن براى او چند دختر آورد كه همگى در زمان حيات مادرشان فوت كردند. زن ديگرى هم داشت كه بيوۀ ابوبكر امشاطى (د 833 ق) بود. از اين زن دخترى پيدا كرد كه دير نپاييد. زن ديگرى بنام ليلى داشت كه از او فرزندى پيدا نكرد. سرانجام كنيزى گرفت كه مادر محمد تنها پسرش بود و اين كنيز را به اصرار زنش رها كرد.<ref>عز‌ الدين، 77-83</ref>
ابن حجر زنى فاضله داشت كه از خاندان بزرگى بود و اين زن براى او چند دختر آورد كه همگى در زمان حيات مادرشان فوت كردند. زن ديگرى هم داشت كه بيوۀ ابوبكر امشاطى (د 833 ق) بود. از اين زن دخترى پيدا كرد كه دير نپاييد. زن ديگرى بنام ليلى داشت كه از او فرزندى پيدا نكرد. سرانجام كنيزى گرفت كه مادر محمد تنها پسرش بود و اين كنيز را به اصرار زنش رها كرد.<ref>عز‌ الدين، 77-83</ref>


پسر او بدر‌ الدين محمد در 18 صفر 815 متولد گرديد و زير نظر پدر بزرگ شد و در مجالس املاى او شركت جست و در زمان حيات پدر مشيخۀ خانقاه بيبرسيه و امامت جامع طولون را عهده‌دار گرديد، اما پس از مرگ پدر به دنبال به دست آوردن مشاغل و وظايف او نرفت و در 869ق پس از تحمل صد روز بيمارى سخت وفات يافت.<ref>همو، 87-88</ref>
پسر او بدر‌الدين محمد در 18 صفر 815 متولد گرديد و زير نظر پدر بزرگ شد و در مجالس املاى او شركت جست و در زمان حيات پدر مشيخۀ خانقاه بيبرسيه و امامت جامع طولون را عهده‌دار گرديد، اما پس از مرگ پدر به دنبال به دست آوردن مشاغل و وظايف او نرفت و در 869ق پس از تحمل صد روز بيمارى سخت وفات يافت.<ref>همو، 87-88</ref>


ابن حجر يك سبط (نوۀ دخترى) داشت به نام ابوالمحاسن يوسف ابن شاهين بن قطلو بن الكركى. او با آنكه مدعى علم بود، به قول سخاوى، سيرتى ناپسنديده داشت و حرمت جد خود ابن حجر و دايى خود (پسر ابن حجر) را نگاه نداشت و بدين سبب سخاوى او را نكوهش كرده است.<ref>نك‍: الضوء، 313/10-317</ref>
ابن حجر يك سبط (نوۀ دخترى) داشت به نام ابوالمحاسن يوسف ابن شاهين بن قطلو بن الكركى. او با آنكه مدعى علم بود، به قول سخاوى، سيرتى ناپسنديده داشت و حرمت جد خود ابن حجر و دايى خود (پسر ابن حجر) را نگاه نداشت و بدين سبب سخاوى او را نكوهش كرده است.<ref>نك‍: الضوء، 313/10-317</ref>
خط ۲۵۸: خط ۲۵۸:
تأليفات ابن حجر به طور عمده در حديث و رجال حديث و تاريخ است. مهم‌ترين کتاب او در حديث فتح البارى بشرح حديث البخارى است. چنانكه خود در پايان کتاب گفته مقدمۀ آن را در 813 ق1410/‌م نوشته است. اين مقدمه به نام «هدى السارى لمقدمة فتح البارى» است كه در 10 فصل است و در بيان موضوع کتاب بخارى و تحقيق دربارۀ شروط روات و تراجم آن (عناوين ابواب) است و نيز علت اينكه چرا بخارى گاهى احاديث را تقطيع و يا تكرار و اعاده كرده است و نيز اينكه بعضى احاديث را «معلق» و «موقوف» آورده است، نيز ضبط كلمات غريب، نامهاى مشكل، كنى و انساب، همچنين جواب انتقادات [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و ديگران و مطالب ديگر است. اين مقدمه يكى از کتابهاى مهم در باب [[صحيح بخارى]] است. او در 817ق شروع به شرح متن [[صحيح بخارى]] كرد. مؤلف [[كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون|كشف الظنون]] مى‌گويد: ابتدا به طريق املاء در تأليف آن آغاز كرد و بعد به تدريج شروع به نوشتن آن كرد. پس از آنكه «كرّاسه» اى (در حدود 8 ورق) را تمام مى‌كرد، جمعى از ائمۀ معتبر آن را مى‌نوشتند و با اصل مقابله و يك روز در هفته دربارۀ آن بحث مى‌كردند و علامه ابن خضر آن را مى‌خواند. تأليف کتاب با اين ترتيب ادامه يافت تا آنكه در اول رجب 842 به پايان رسيد. بعد مطالبى به آن الحاق مى‌كرد كه تا اندكى پيش از وفات او ادامه داشت. پس از آنكه تأليف کتاب در تاريخ مذكور به پايان رسيد، مجلسى بزرگ از علما و قضات در بيرون قاهره در محلى به نام «التّاج و السّبع وجوه» تشكيل داد و قسمت آخر کتاب خوانده شد. در اين مجلس وليمه‌اى داد كه هزينۀ آن 500 دينار شد (به تاريخ شنبه دوم شعبان 842). ملوك اطراف از جمله ابوفارس عبدالعزيز پادشاه مغرب از روى آن نسخه نويساندند و يك نسخه به 300 دينار فروخته شد.<ref>حاجى خليفه، 548/1</ref>مدتها پيش از اتمام کتاب شهرت آن به اطراف ممالك اسلامى رسيده بود و شاهرخ پسر تيمور در 833ق رسولى به دربار الملك الاشرف برسباى فرستاد و اين کتاب را خواست. ابن حجر سه جلد کتاب را كه تا آن تاريخ تمام كرده بود، فرستاد. شاهرخ در 839ق دوباره آن را خواست، ولى کتاب هنوز به پايان نرسيده بود.<ref>ابن حجر، انباء، 194/8</ref>ابن حجر دو کتاب ديگر هم دربارۀ [[صحيح بخارى]] دارد: يكى به نام تعليق التعليق كه در بيشتر فهارس تعليق التعليق نوشته شده است و آن اشتباه است، زيرا خود در مقدمۀ اين کتاب مى‌گويد: «و سمّيته تغليق التعليق لان اسانيده كانت كالابواب المفتوحة فغلقت».
تأليفات ابن حجر به طور عمده در حديث و رجال حديث و تاريخ است. مهم‌ترين کتاب او در حديث فتح البارى بشرح حديث البخارى است. چنانكه خود در پايان کتاب گفته مقدمۀ آن را در 813 ق1410/‌م نوشته است. اين مقدمه به نام «هدى السارى لمقدمة فتح البارى» است كه در 10 فصل است و در بيان موضوع کتاب بخارى و تحقيق دربارۀ شروط روات و تراجم آن (عناوين ابواب) است و نيز علت اينكه چرا بخارى گاهى احاديث را تقطيع و يا تكرار و اعاده كرده است و نيز اينكه بعضى احاديث را «معلق» و «موقوف» آورده است، نيز ضبط كلمات غريب، نامهاى مشكل، كنى و انساب، همچنين جواب انتقادات [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و ديگران و مطالب ديگر است. اين مقدمه يكى از کتابهاى مهم در باب [[صحيح بخارى]] است. او در 817ق شروع به شرح متن [[صحيح بخارى]] كرد. مؤلف [[كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون|كشف الظنون]] مى‌گويد: ابتدا به طريق املاء در تأليف آن آغاز كرد و بعد به تدريج شروع به نوشتن آن كرد. پس از آنكه «كرّاسه» اى (در حدود 8 ورق) را تمام مى‌كرد، جمعى از ائمۀ معتبر آن را مى‌نوشتند و با اصل مقابله و يك روز در هفته دربارۀ آن بحث مى‌كردند و علامه ابن خضر آن را مى‌خواند. تأليف کتاب با اين ترتيب ادامه يافت تا آنكه در اول رجب 842 به پايان رسيد. بعد مطالبى به آن الحاق مى‌كرد كه تا اندكى پيش از وفات او ادامه داشت. پس از آنكه تأليف کتاب در تاريخ مذكور به پايان رسيد، مجلسى بزرگ از علما و قضات در بيرون قاهره در محلى به نام «التّاج و السّبع وجوه» تشكيل داد و قسمت آخر کتاب خوانده شد. در اين مجلس وليمه‌اى داد كه هزينۀ آن 500 دينار شد (به تاريخ شنبه دوم شعبان 842). ملوك اطراف از جمله ابوفارس عبدالعزيز پادشاه مغرب از روى آن نسخه نويساندند و يك نسخه به 300 دينار فروخته شد.<ref>حاجى خليفه، 548/1</ref>مدتها پيش از اتمام کتاب شهرت آن به اطراف ممالك اسلامى رسيده بود و شاهرخ پسر تيمور در 833ق رسولى به دربار الملك الاشرف برسباى فرستاد و اين کتاب را خواست. ابن حجر سه جلد کتاب را كه تا آن تاريخ تمام كرده بود، فرستاد. شاهرخ در 839ق دوباره آن را خواست، ولى کتاب هنوز به پايان نرسيده بود.<ref>ابن حجر، انباء، 194/8</ref>ابن حجر دو کتاب ديگر هم دربارۀ [[صحيح بخارى]] دارد: يكى به نام تعليق التعليق كه در بيشتر فهارس تعليق التعليق نوشته شده است و آن اشتباه است، زيرا خود در مقدمۀ اين کتاب مى‌گويد: «و سمّيته تغليق التعليق لان اسانيده كانت كالابواب المفتوحة فغلقت».


مؤلف [[كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون|كشف الظنون]] مى‌گويد كه تأليف آن در 807ق به پايان رسيد، اما خود ابن حجر در کتاب انتقاض گفته است كه آن در 804ق تكميل شده است و شايد اين اخرى تاريخ کتابت باشد. انتقاض کتابى است كه نام كامل آن انتقاض الاعتراض است و در پاسخ اعتراضات بدر‌ الدين عينى بر کتاب فتح البارى است. کتاب ديگر ابن حجر در بارۀ [[صحيح بخارى]] الاعلام بمن ذكر في البخارى من الاعلام است.<ref>حاجى خليفه، 551/1-552</ref>
مؤلف [[كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون|كشف الظنون]] مى‌گويد كه تأليف آن در 807ق به پايان رسيد، اما خود ابن حجر در کتاب انتقاض گفته است كه آن در 804ق تكميل شده است و شايد اين اخرى تاريخ کتابت باشد. انتقاض کتابى است كه نام كامل آن انتقاض الاعتراض است و در پاسخ اعتراضات بدر‌الدين عينى بر کتاب فتح البارى است. کتاب ديگر ابن حجر در بارۀ [[صحيح بخارى]] الاعلام بمن ذكر في البخارى من الاعلام است.<ref>حاجى خليفه، 551/1-552</ref>


از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان الميزان است كه اختصار و تكمله‌اى است بر کتاب ميزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولين هستند. ابن حجر در لسان الميزان نام راويان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خويش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمى‌كرده است.<ref>لسان الميزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در ميزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مى‌گويد اين گونه اشخاص در ميان تابعين و اصحاب تابعين زياد بوده‌اند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از ميان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گويد در ميان اهل رفض آدم راستگو ديده نمى‌شود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان الميزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گويد: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌كنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابويوسف روايت آنها را مطلقا قبول كرده‌اند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شده‌اند، مثلا برخى از ايشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كرده‌اند كه در ميان اهل سنت هم راويانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بوده‌اند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كرده‌اند. اگر ميزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مى‌آورد، فرقى ميان شيعه و اهل سنت نبايد باشد.
از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان الميزان است كه اختصار و تكمله‌اى است بر کتاب ميزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولين هستند. ابن حجر در لسان الميزان نام راويان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خويش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمى‌كرده است.<ref>لسان الميزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در ميزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مى‌گويد اين گونه اشخاص در ميان تابعين و اصحاب تابعين زياد بوده‌اند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از ميان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گويد در ميان اهل رفض آدم راستگو ديده نمى‌شود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان الميزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گويد: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌كنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابويوسف روايت آنها را مطلقا قبول كرده‌اند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شده‌اند، مثلا برخى از ايشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كرده‌اند كه در ميان اهل سنت هم راويانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بوده‌اند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كرده‌اند. اگر ميزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مى‌آورد، فرقى ميان شيعه و اهل سنت نبايد باشد.


از کتابهاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گويد: در اين کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نويسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهاب‌ الدين بن فضل الله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكميل مى‌كرده، با اين حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكميل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌ الدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در اين کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتابهاى ناصر‌ الدين ابن الفرات و صارم‌ الدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقى‌ الدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌ الدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى يك ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref>
از کتابهاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گويد: در اين کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نويسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهاب‌ الدين بن فضل الله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكميل مى‌كرده، با اين حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكميل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌ الدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در اين کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتابهاى ناصر‌ الدين ابن الفرات و صارم‌ الدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقى‌ الدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌الدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى يك ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref>


کتاب انباء الغمر از کتابهاى مهم تاريخ مماليك در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصا طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مى‌كرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر اين کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مى‌شود.
کتاب انباء الغمر از کتابهاى مهم تاريخ مماليك در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصا طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مى‌كرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر اين کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مى‌شود.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش